به گزارش مشرق به نقل از فارس، 26 رجب مصادف با وفات عموی بزرگوار پیامبر (ص) ابوطالب(ع) است. به همین منظور گفتوگویی با حجتالاسلام سید مجید پورطباطبایی، نویسنده کتاب «ابوطالب، تجلی ایمان» و عضو شورای علمی گروه علوم قرآن مرکز فرهنگ و معارف قرآن قم داشتهایم که بخش نخست آن به صورت یادداشت شفاهی در پی میآید.
سخن گفتن از جناب ابوطالب(ع) امری دشوار است چرا که نقش او در تاریخ اسلام، تکوّن و شکلگیری آن بسیار عظیم و سترگ است چنانچه رحلت آن بزرگوار نقطه عطف بسیار مهمی در تاریخ اسلام پدید آورد؛ اگر رحلت ایشان پیش نیامده بود حضرت رسول(ص) مأمور به هجرت از مکه نمیشد، در جلد یکم کتاب اصول کافی آمده است: خداوند توسط جبرئیل به آن بزرگوار امر کرد اکنون که یاور و حامی خود را از دست دادهای از مکه بیرون برو!
1ـ برخورد ابوطالب(ع) با اسلام آوردن علی(ع)
ابوبکر شیرازی در کتاب خود، ماجرای مواجهه ابوطالب(ع) را با حضرت علی(ع) را اینگونه توضیح میدهد:
هنگامی که وحی خدا بر پیامبر(ص) فرود آمد و به نبوت برگزیده شد برای اقامه نماز به مسجدالحرام رفت، علی(ع) در حالی که 9 سال بیشتر نداشت از کنار او گذشت حضرت رسول(ص) فرمودند: علی نزد من بیا! سپس حضرت خطاب به علی(ع) فرمود: من فرستاده خدا به ویژه بر تو و به طور عام بر سایر مردم هستم پس در طرف راستم بیا تا نماز به جا آوری، علی(ع) پاسخ داد: ای رسول خدا(ص) میروم از پدرم اجازه بگیرم، پیامبر(ص) فرمود: برو او به تو اجازه خواهد داد پس علی برای کسب اجازه پیروی از پیامبر به سوی پدرش رفت ابوطالب(ع) گفت: پسرم! میدانی که محمد(ص) همواره امین خدا بوده است به سوی او بشتاب و او را پیروی کن تا رشد و صلاح یابی، علی(ع) به سوی رسولالله آمد و نماز خواند.
2ـ اظهار سرور ابوطالب(ع) درباره اسلام آوردن حمزه سیدالشهداء
در بسیاری از منابع تاریخی آمده است که حضرت حمزه(ع) در سال پنجم بعثت اسلام آورد اما «ابن عبدالبرّ» در کتاب الاستیعاب و ابن حجر عسقلانی در جلد یکم کتاب «الاصابه» صفحه 351 بر این باور است که حمزه (ع) در سال دوم بعثت به دین اسلام درآمده بود، حمزه با وجود ایمان آوردنش تا واقعه آزار ابوجهل نسبت به حضرت رسول(ص) از اعلان علنی مسلمان شدنش خودداری میکرد و این از تاکتیکهای خاصی بود که حضرت ابوطالب(ع) اتخاذ کرده بود و از سیاست ابوطالب، زعیم بنی هاشم این بود که اقربای نزدیک رسولالله، مادامی که با کتمان ایمان آوردنشان میتوانستند به رسول خدا(ص) خدمت کنند و در حفظ و حراست او بکوشند، ایمان آوردن خویش را کتمان میکردند اما وقتی اظهار اسلام فردی باعث تقویت اسلام و تشویق دیگران به مسلمان شدن میشد لزوم کتمان و پوشاندن ایمان از بین میرفت، پس از ماجرای برخورد حمزه(ع) با ابوجهل، حمزه(ع) خطاب به ابوجهل گفت: پیامبر(ص) را ناسزا میگویی من به او ایمان آوردهام و راهی که او رفته است من نیز میروم اگر قدرت دارای با من ستیز کن.
پس از اینکه حمزه سیدالشهداء اسلام خود را آشکار کرد ابوطالب(ع) در تشویق حمزه برادر خود، او را به کینهاش «ابویعلا» خطاب کرد و ابیاتی را در وصف او سرود: ای ابویعلا! بر دین احمد پایداریمان، دین او را آشکار کن و بر آن استوار باش که پیروز خواهی شد از کسی که دین خود را با راستی و اراده از جانب خدا آورده است حمایت کن! ای حمزه از پذیرش آیین او سرباز نزن چقدر مسرور شدم که گفتی به خدای یگانه ایمان آوردهای، به تو سفارش میکنم که در راه جلب خشنودی خدای یکتا یار و یاور پیامبر خدا باشی.
3ـ مراقبت ویژه ابوطالب(ع) از حضرت رسول(ص) در شعب ابیطالب
در منابع مختلف آمده است وقتی پیامبر(ص) در شعب ابیطالب بود، ابوطالب به اندازهای نگران رسولالله بود که هر شب وقتی بقیه افراد به خواب میرفتند ابوطالب یکی از فرزندان خود را جای حضرت رسول(ص) میخواباند و خیمه و چادر ایشان را تغییر میداد تا مبادا دشمنان گزندی بر حضرت وارد کنند و حضرت علی(ع) نیز چندین مرتبه در جای پیامبر(ص) خوابید و این گونه ابوطالب محل خواب رسولالله را کتمان میکرد.
4- نقش نگین انگشتری ابوطالب(ع)
در زمانهای دور رسم بر این بود که مردان بزرگ، روی نگین انگشتری خود جمله کوتاه و مختصری که حاکی از اعتقاد و ایمان فرد بود حک میکردند در باب نقش نگین حضرت ابوطالب(ع) علامه امینی در کتاب الغدیر مینویسد: شیخ ابوالفتوح رازی از قول امام علیبن موسیالرضا(ع) نقل کرده است که حضرت میفرمود: از پدران من به طرق گوناگون نقل شده است که نقش نگین انگشتری ابوطالب(ع) این بود «رضیتبالله ربّا و بإبن اخی محمد نبیا و بإبنی علیّ له وصیا» علامه امینی(ره) در پاورقی کتاب نوشته است مطلب نقش نگین انگشتری ابوطالب(ع) را سید شیرازی در «درجات الرفیعه» و اشکوری در «محبوب القلوب» روایت کرده است و این ماجرا بسیار پیش از جریان برگزیده شدن علی(ع) به جانشین حضرت رسول (ص) بوده است.
5 ـ چگونگی برخورد حضرت رسول(ص) در تشییع جنازه ابوطالب
ابن ابیالحدید در جلد چهاردهم شرح نهجالبلاغه در صفحه 76 نقل میکند: وقتی علی(ع) خبر رحلت ابوطالب(ع) را به پیامبر (ص) داد ایشان سخت گریست و به علی(ع) دستور غسل و کفن ابوطالب(ع) را داد.
تاریخ یعقوبی آورده است: هنگامی که رحلت ابوطالب(ع) را به حضرت رسول(ص) اطلاع دادند اندوه، قلب ایشان را فشرد و حضرت به شدت بیتابی میکرد؛ بر سر جنازه عموی خود حضور یافت و سمت راست صورت عمو را چهار بار و سمت چپ را سه بار مسح کرد، سپس فرمود عمو جان در کودکی تربیتم کردی در یتیمی کفالتم فرمودی در بزرگی یاریام نمودی! خدا از سوی من تو را پاداش خیر دهد و مقابل تابوت رفت و شروع به گریستن کرد و فرمود: خویشاوند تو بودم و تو جزای خیر دریافت کردی.
هنگامی که جنازه ابوطالب(ع) را برای دفن میبردند پیامبر(ص) با پای برهنه در حالی که به سختی میگریست دنبال جنازه او راه میرفت و میگفت: چه عموی خوبی برای من بودی بعد از تو به کجا روم، مرحوم محدث قمی(ره) نیز در منتهیالآمال مینویسد حضرت رسول(ص) در مصیبت ابوطالب گریست و میفرمود: ای عم، صلهرحم کردی و در کنار من هیچ فرونگذاشتی خداوند تو را جزای خیر دهد.
6- علت هجرت حضرت رسول(ص) از مکه به مدینه
تمامی تاریخ نویسان بر این امر اتفاق دارند که تا ابوطالب(ع) در قید حیات بود رسولالله نیازی به هجرت از مکه نداشت وقتی آن انسان بزرگوار از عالم فانی به دیار باقی شتافت حضرت رسول(ص) از مکه هجرت کرد در آیه 30 سوره مبارکه «انفال» آمده است: به یاد آور پیامبر، هنگامی که کافران در مورد تو مکر کرده و میاندیشند که تو را زندانی، کشته و یا تبعید خواهند کرد آنان مکر میکنند، خدا هم مکر میکند و خداوند بهترین مکر کنندگان است.
مرحوم کلینی در کتاب «کافی» در ذیل این آیه نوشته است: پس از فوت ابوطالب(ع) خدای تعالی به رسولالله وحی کرد از شهری که مردمش ستمگرند بیرون رو، زیرا تو در مکه پس از ابوطالب یاوری نداری و آن حضرت را به هجرت امر کرد.
همچنین کلینی در کتاب «الحجه» حدیثی را نقل کرده که از منظر علمای رجال، حدیثی صحیح و با سندی عالی است، امام صادق(ع) میفرمایند: چون ابوطالب(ع) وفات یافت جبرئیل بر پیامبر (ص) نازل شد و عرض کرد: ای محمد از مکه بیرون رو زیرا در اینجا یاوری نداری و از این رو قریش بر پیامبر(ص) هجوم آورند و حضرت به یکی از کوههای مکه که جحون نام داشت پناه برد.
نویسنده کتاب «ابوطالب، تجلی ایمان» گفت: زمانهای دور رسم بر این بود که مردان بزرگ، روی نگین انگشتری خود جملهای کوتاه که حاکی از اعتقاد و ایمان فرد بود، حک میکردند.