به گزارش مشرق، یک سفر با تاکسی آقا غلام بهانهای شد تا با حال و روز این راننده قدیمی تاکسی آشنا شوم و روایت ۴۰ سال رانندگی و مسافر کشی در خیابانهای مختلف پایتخت را از زبانش بشنوم.
مرد سپید مو و خوش مشربی که هنوز رشحاتی از دیسیپلین نظامی در وجودش هویداست. او که روزگاری افسر نیروی هوایی بوده و در اثر بروز مشکلات ناخواستهای لباس نظامیگری را از تن خارج کرده و کسوت راننده تاکسی را برگزیده است.
نامش «غلامعلی ابراهیم زاده» و ۶۸ بهار عمر را گذرانده. اهل آذربایجان غربی، منطقه چایپاره مشهور به قره ضیاالدین است. در روزگار جوانی برای کار کردن به تهران آمد و بعد از مدتی در نیروی هوایی استخدام شد و توانست مراحل فنی موشک «هایک» و «راپیر» را به اتمام برساند. دیپلم طبیعی دارد. دو فرزند دخترش وکیل پایه یک، یک دخترش فوق دیپلم و پسرش شغل آزاد دارد.
بیشتر بخوانید
سرانجام نوسازی تاکسیهای فرسوده پایتخت
آقا غلام پیرمرد تلاشگر از روزهای میگوید که به علت بیماری همسرش مجبور به ترک کار در نیروی هوایی میشود. با این حال ۱۲ سال در نیروی هوایی در رسته پدافند هوایی کار کرد. درجه نظامیاش گروهبان یک بود و با سیکل وارد نیروی هوایی شده بود. خلاصه، زندگی خرج داشت و باید کار جدیدی را پیشه راه میکرد؛ در نتیجه مدتی مشغول به کار آزاد میشود.
سه پند طلایی پدر به فرزندان
وی از تاثیر دعاهای پدر و مادرش در زندگی شخصی میگوید و بیان میکند: پدرم چیز مادی به ارث نگذاشت و تنها سه کلمه را به ما توصیه کرد. اول خدا را فراموش نکنید؛ دوم دروغ نگویید و سوم به حلال و حرام معتقد باشید. من نیز تاکنون توانستم اینها را بکار گیرم. آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد مشروح این گپوگفت است.
آقای ابراهیم زاده! ابتدا توضیح دهید که چطور شد راننده تاکسی شدید؟
۴۰ سال پیش تاکسی خریداری کردم؛ البته این نکته قشنگ را هم از قلم نمیاندازد که بعد از مدتی پسرش خودروی خود را فروخته و برای پدر یک تاکسی خریداری میکند.
همان کاری که مصداق «از هر دست بدهی از همان دست پس میگیری است»؛چراکه فرزند پاسخ خوبی پدر به پدر بزرگ و مادر بزرگ که همان خرید خانه برای آنها بوده را به نوعی داده است.
اولین تاکسی را۴۰۰ هزار تومان خریدم!
اولین تاکسی که خریدید چه خودرویی بود؟
آقا غلام میگوید:۴۰ سال راننده تاکسی هستم.اولین خودروام یک پیکان مدل ۶۲ بود که به مبلغ ۴۰۰ هزار تومان و در سال ۶۲ خریدم. در آن زمان هرچه کار میکردم باز پول اضافه میآمد و هزینهها خیلی کم بود! در آن زمان روزی هزار تومان کسب درآمد داشتم و تنها ۲۰۰ تومان خرج روزانهام بود.
آقا غلام از مسیرهای کاری تاکسی خود در پایتخت میگوید و اینکه تاکسی خط آزاد بوده است. به روزگار تهران در دهه ۶۰ اشاره کرده، زمانی که تهران جمعیت زیادی نداشت و مهاجرت مردم به آن خیلی کم بوده است.میگوید:الان نزدیک ۴۱ سال است هنوز تصادفی نداشتهام.
تا کنون ۳ خودرو را عوض کردم و در بین این سالها بعضی اوقات با تاکسی مردم به صورت درصدی کار کردم. روزی ۱۰ ساعت با تاکسی کار میکنم. با توجه به اینکه دیسک گردن دارم اما چون علاقه به زندگی دارم و از محتاج بودن میترسم، زیاد کار میکنم.
راننده تاکسی چه ویژگی باید داشته باشد؟
آقا غلام به ویژگیهای یک راننده تاکسی خوب اشاره میکند و میگوید: راننده تاکسی ابتدا باید درستکار باشد؛ چراکه اعتماد مردم به راننده و پلاک خودرو اوست. تنها ارگانی که هویت خود را حفظ کرده تاکسیرانی است و مردم خیلی به آن اعتماد دارند.
۹۵ درصد شهر تهران را میشناسد و معتقد است امروز تهران خیلی تغییر کرده است و اما میگوید: منطقهای در تهران و حتی استان تهران نیست که نرفته باشم!
از وظائف یک راننده تاکسی میگوید و اینکه وقتی مسافر سوار شد اولین وظیفه راننده تاکسی سلام کردن به خصوص به افراد کوچکتر است تا آن جوان نیز این کار را یاد گیرد. راننده تاکسی خوب رانندهای است که طمع نکند.
سوار کردن مسافران با کرایه کمتر
اگر معتقد به روزی و زور بازو باشیم برکت هم میرسد. زمانی شده که مسافرم ۲ هزار تومان داشته و یک مسافر دیگری همان مسیر را ۱۰ هزار تومان میداده و گفته این آقا را برسان، اما من گول مبلغ بالاتر را نخوردم و همین بنده خدا را با کرایه پایین تر به مسیر رساندم.
در آن زمان مردم در تاکسی درباره چه چیزی بیشتر صحبت میکردند؟آیا با اکنون متفاوت بود؟
آن زمان یعنی ۳۰ سال پیش اولین صحبت مردم در تاکسی درباره شغل فرزندانشان بود؛ اما الان مسافر دیگر حرف نمیزند و به نوعی در خود فرو رفته و گرفته است!
در طول این سالها آیا راننده افراد خاص و مشهوری هم بودهاید؟
من در اختیار کسی بودن را دوست ندارم و نمیتوانم قبول کنم کسی به من مدام دستور بدهد. البته اینکه آدم خاصی به عنوان مسافری داشتم باشم، نداشتم اما مسافرانی به تور من میخورد که برای گردشگری از خارج آمده بوند و میگفتند ما را به نقاط دیدنی و تفریحی شهر ببر. البته من قیمت را عادلانه میگفتم؛ میگفتم بروید از هتل دار بپرسید و ببینید قیمت مسیرها چقدر است.
گریههای پیرزن ۷۰ ساله برای مفقود شدن پس انداز خرید جهیزیه
از خاطرات ۴۰ ساله و تلخ و شیرینهای مسافر کشی در پایتخت بگویید.
نفسی تازه میکند و ادامه میدهد: حدود ۳۰ سال پیش یک روز پیر زنی را در خیابان ملک سوار کردم و بعد از پیاده شدن و رفتن پیرمرد، دیدم کاغذی لوله کرده زیر پا افتاده است.
باز کردم و دیدم در آن النگوهای پهنی است. به خودم گفتم بالاخره این خانم بر میگردد؛ همان جا ایستادم. بعد از ۱۰ دقیقه دیدم خانمی حدود ۷۰ ساله هراسان و مضطرب آمد. رو به من کرد و گفت: «شما یک تاکسی ندیدی؟» گفتم نه؛ گریه کرد و گفت:«ای وای!» همه طلاهایم را جمع کردم و میخواستم بفروشم و برای دخترم جهیزیه خریداری کنم.
وقتی حال روز مضطربش را دیدم گریهام گرفت. گفتم من مسئول این خیابانم و هرکس چیزی گیر بیاورد تحویل من میدهد؛ البته به این دلیل این طور گفتم تا این خانم یکدفعه از پیدا شدن طلاها شوکه نشود و یک وقت برایش حادثهای پیش نیاید. رو به پیرزن کردم و گفتم «چند دقیقه مینشینید تا به تاکسیرانی بروم و بیایم؟»
گفت: بله. رفتم تاکسیرانی و طلاها را تو یک مشمع گذاشتم؛ برگشتم و گفتم نشانی طلا را میدهی؟» گفت: بله، باز برای اینکه حالش بد نشود گفتم «اگر یکی طلاهایت را بدهد به او چی میدهی؟» گفت:«نصف طلاها را میدهم!چون چارهای ندارم.»
گفتم: «الان تلفن میزنم تا طلاها را بیاورند.»خلاصه برگشتم و طلاها را دادم. به التماس افتاد که باید برویم خانهمان تا پسرم شما را ببیند. به خانهاش رفتم و با پسرش دیدار کردم. پسر این خانم به من گفت: «شماره تلفن و آدرس بدهید خدمت تان برسیم اما من گفتم این کار را نمیکنم.» شماره تلفن خانهاش را داد اما هنوز هم من با آنها تماس نگرفتم.
سرنوشت کیف یک میلیارد تومانی!
حالا گفتوگو شور و حال دیگری پیدا کرده و با اینکه ساعتی از ظهر گذشته اما شنیدنی تر شده است! به خاطره دیگری اشاره میکند: ۲۰ سال پیش بود. یک روز در خیابان هلال احمر دو موتوری را دیدم که یک کیف را زیر پل انداختن و رفتند.
در کیف را باز کردم و دیدم یک میلیارد تومان مدارک است. به دلیل اینکه ماموران آن دو سارق را تعقیب میکردند، از ترسشان کیف دزدیده شده را انداخته و فرار کردند تا در زمان مناسبی مجدد برگشته و آن را ببرند.
در داخل کیف مُهرهای یک شرکت، پول، دسته چک و اسناد و مدارکی وجود داشت که ارزش آنها یک میلیارد تومان بود؛ اما من بدون هیچ چشم داشتی و بدون اینکه مژدگانی بگیرم کیف و مدارک را به دست صاحبش برگرداندم. آن زمان قرار بود صاحب کیف ۱۰۰ هزار تومان مژدگانی بدهد اما قبول نکردم.
۴۱ سال بدون تصادف
در طول ۴۰ سال رانندگی با تاکسی چند بار تصادف کردهاید؟
۴۱ سال است تصادف نکردم و به همین دلیل بیمه بدنه و شخص ثالت برایم به صورت رایگان صادر میشود. بنده همان طور که پدرم به من توصیه کرد به فرزندانم درس دادم تا امانتدار باشید، دروغ نگویید و خدارا فراموش نکنید. همان قانونی که پدرم به ما یاد داد.
از خاطرات تلخ و شیرین تاکسیرانی در پایتخت بگویید.
آقا غلام اندکی مکث کرده و ادامه میدهد: در سال ۹۲، ۱۵ روز به عید مانده بود که یک روز آقایی را سوار کردم.بعد از طی کردن مسیری پیاده شد. سریع برگشتم تا به نماز ظهر و عصر برسم. نماز را خواندم. بعد دیدم کیف سرمهای در خودروام افتاده است؛کیف پُر از طلا بود.
دو روز تاکسی را در سه راه جمهوری خواباندم و مدام بالا و پایین رفتم تا این پیرمرد را که کیف طلاهایش در خودروام افتاده بود را پیدا کنم. این پیرمرد کارگر طلا فروشی بود و ۷۴ سال داشت.
صاحب کارش گفته بود برو یک تاکسی در بست بگیر و این کیف پر از طلا را به محل مشخصی ببر و تحویل بده. این پیرمرد وقتی میخواسته از کیف دیگرش پول در آورده و کرایه بدهد،کیف محتوی طلاها تو ماشین زیر پا میافتد و متوجه نمیشود.
صاحب مغازه پیرمرد را از کار بیکار کرده و از او به علت گم کردن طلاها شکایت کرده بود.
وقتی پیرمرد را دیدم به او گفتم:«چرا اینجا ایستادی؟!» گفت:«به شما چه؟» گفتم:«من مامور این خیابان هستم و نگران نباش هرچی پیدا شود تحویل من میدهند.» گفتم آقا! ماشینی که سوار شدی را میشناسی؟ گفت: نه.
خلاصه پیاده در خیابان مانده بود. صاحب کیف شکایت کرده بود و قرار بود این پیرمرد کارگر ۱۵ سال زندان برود.
در سال ۹۲، ارزش آن طلاها ۶۰ میلیون تومان بود.حتی خانوادهاش او را به خانه راه نداده بودند اما من او را به خانهاش بردم. به او گفتم سه روز دیگر همراه با صاحب طلا بیایید سازمان تاکسیرانی.
روز شنبه رسید و این پیرمرد همراه صاحب طلا به تاکسیرانی آمدند. طلاها را روی میز ریختن و صورت جلسه کردند و تحویل صاحب آن دادند. جشنی برای من در سازمان تاکسیرانی برگزار کردند و صاحب مغازه طلا فروشی دو تراول ۵۰ هزار تومانی با یک جعبه شیرینی و یک ساعت مچی به من داد.
چقدر اثرات و نتایج مثبت این درستکاری و امانتداری را در زندگی دیدهاید؟
نتیجه این کارها را دیدهام. من خدا را خیلی شاکرم که نمیگذارد بارم سنگین شود. اگر امروز از مسافری هزار تومان اضافه بگیرم یکساعت طول نمیکشد که باید ۱۰ برابر آن تاوان بدهم. خدا آنقدر دوستم دارد که بارم را سنگین نمیکند و به من هشدار میدهد.
اثر مثبت این کارها این است که خانواده و مردم به من اعتماد میکنند؛ جایی که به قول معروف نیاز به ریش سفیدی است من را برای مشورت و میانجیگری میبرند و...
دو فرزندم وکیل هستند
الان با اینکه مستاجر هستم و مشکلاتی در زندگی وجود دارد اما همین که روال زندگی باریک شده و اما قطع نشده از خدا راضیم. دو فرزندم وکیل شدهاند. همسرم بسیار شریف بوده و در سختیها همراه من است.اینها نتیجه این درستکاریهاست.
همه ما صاحب داریم
روزی شده که قرار بوده کار نکنم اما خدا یک طوری روزی داده که متوجه نشدهام. ما صاحب داریم و بی صاحب نیستیم. یادم هست مرحوم کافی در مهدیه تهران گریه میکرد و میگفت:« ما صاحب داریم و بی کس نیستیم» من این جمله را یاد گرفتم که صاحب داریم.
حداقل ۶۰ تا ۷۰ مرتبه گوشی تلفن همراه در تاکسیام افتاده و من گوشی را به صاحبش رساندهام. همیشه وقتی مسافر پیاده میشود صندلی عقب ماشین را نگاه میکنم.
تحویل کیف گمشده یک خانم و فحش خوردن از صاحب کیف!
۵ سال پیش یک روز در خیابان آزادی نرسیده به نواب میرفتم که دیدم یک کیف نو زنانه افتاده و پول، مدارک و لوازم شخصی خانمی در آن است. خلاصه کیف را به آن خانم رساندم، اما وقتی کیف را به این خانم دادم هرچی خواست به من فحش داد که چرا آن را دیر آوردی؟!
امسال نیز تاکنون دو سه تا موبایل پیدا کردم. اگر فرد نزدیک باشد آن را به فرد میدهم و میگویم اگر نزد شما بیایم هزینه ایاب و ذهاب را از شما میگیرم اما هیچ زمان مژدگانی نمیگیرم.
بارها شده برخی همکاران به من توهین کردند که باز چیزی را پیدا کردی و مثلا طلای گمشدهای را تحویل دادی؟! اما من برکت این کارها را در زندگی دیدهام. اگر کار با نیت خالص باشد نتیجهاش را میگیریم.