به گزارش مشرق، «عروس یمن» زندگینامه داستانی فاطمه مومنی (پور حاج احمد) بانوی مهاجر مقاومت را به قلم زینب پاشاپور روایت میکند. این اثر روایتی از مقاومت مردم یمن است که با خنجری آخته در برابر زورگوییها ایستادند. این کتاب در ۲۴۰ صفحه از سوی انتشارات روایت فتح راهی بازار نشر شده است.
در راستای سلسله میزگردهای بررسی آثار حوزه دفاع مقدس و انقلاب اسلامی در ایبنا، نشست نقد و بررسی کتاب «عروس یمن» با حضور زینب پاشاپور؛ نویسنده کتاب، سید سمیه حسینی؛ نویسنده و کارشناس ادبی، حمیدرضا بشیری فراز؛ نویسنده و منتقد ادبی، مهدیه زکیزاده؛ معاون اجرایی انتشارات روایت فتح و میثم رشیدی مهرآبادی؛ بهعنوان کارشناس ادبی و مجری، برگزار شد.
برخی از مهمترین مباحث مطرح شده در نشست
- آنچه در ایران بهعنوان نقد از آن یاد میشود، عموما تعریف کلاسیک آن است، یعنی تشخیص سره از ناسره.
- منتقد باید پیچیدگیهای اثر را کشف و آن را برای مردم سادهسازی کند.
- گاهی ضرورت وجود مقدمه در کارهای تاریخ شفاهی مورد غفلت واقع میشود.
- تعدد راوی به معنی تنوع روایت نیست.
- «عروس یمن» چندصدایی نیست و فقط چند راوی دارد.
- منتقد ادبیات پایداری و جبهه مقاومت، براساس ژانر جنگ که ذاتا یک ژانر متجاوز و مردانه است، راجع به دفاع مقدسی صحبت میکند که ذاتا مادینه است.
- روان بودن روایت، یکی از نقاط قوت کتاب است.
- نویسنده کسی نیست که کارش صرفا جملهبندی یک مصاحبه پیادهشده باشد.
- قهرمان این قصه نه شخصی خاص که کل یمن است.
منتقد کتاب، باید میانجی بین اثر و مخاطب باشد
آغازگر بحث در این نشست، حمیدرضا بشیری فراز؛ نویسنده و منتقد ادبی بود. او بخش نخست صحبتهایش را به توضیح درباره اهمیت مقوله نقد کتاب اختصاص داد.
اجازه بدهید قبل از معرفی کتاب، توضیح مختصری درباره نقد کتاب ارائه کنم که بهنظرم ضروری است. حرفم را با یک مثال شروع میکنم؛ درباره پییر بوردیو (جامعهشناس فرانسوی) که سال ۱۹۶۳ تحقیقی را در پنج کشور اروپایی انجام داد. تا ۱۹۶۳ بازدید از موزهها رسمیت و عمومیت نداشت و فقط در اختیار طبقه ثروتمند و وابستگان به حکومت بود، از آن سال به بعد این انحصار را برداشتند و بازدید از موزهها را عمومی و رایگان کردند. بوردیو در تحقیق خود متوجه شد که حتی با توجه به اینکه بازدید از موزهها عمومی و رایگان شده، باز هم مردم برای انجام چنین کاری ترغیب نمیشوند و میلی برای بازدید از موزهها ندارند. در بررسی بیشتر به دلایلی رسیدند و یکی از دلایل این بود که ساعت کار مردم عادی و کارگران با ساعت باز بودن موزهها یکی بود و همین همزمانی باعث میشد که از این اقشار کسی فرصت رفتن به موزه را نداشته باشد. ساعتها را تغییر دادند و روزهای تعطیل را جابهجا کردند، اما بازهم میل و رغبتی وجود نداشت.
در تحقیقات بعدی به این نتیجه رسیدند - که در کتاب «عشق به هنر» (کتابی که به فارسی ترجمه نشده) آمده است - مردم به موزه نمیروند چون اصلا با موزه آشنایی ندارند. از همان زمان بروشورهای تبلیغاتی برای معرفی موزهها و راهنماهای موزه اضافه شدند تا به مردم توضیح دهند که به کجا آمدهاند و قرار است اینجا چه چیزی را ببینند.
از همینجا یک برش بزنیم به سمت نقد کتاب؛ آنچه که متأسفانه در ایران بهعنوان نقد از آن یاد میشود، عموما تعریف کلاسیک آن است، یعنی تشخیص سره از ناسره و بدتر اینکه در ۱۰ سال اخیر میبینیم که بیشتر به سمت فحاشی و توهین رفته است، درحالیکه نقد، نقد اثر هنری و خاصه نقد کتاب اصلا این نیست و منتقد کتاب بهزعم من باید میانجی باشد بین هنر و اثر هنری و مخاطب خودش. پیچیدگیهای اثر هنری را کشف و آن را برای مردم سادهسازی کند و در اختیارشان بگذارد و ویژگیهای مثبت و منفی را برجستهسازی کند. خلاصه اینکه نقد اثر هنری، مطالعه و بررسی یک اثر هنری است برای شناخت و رسیدن به درک و فهم و از همه اینها مهمتر، برای ارزیابی اثر. این چیزی است که من سعی میکنم درباره این کتاب انجام بدهم و تحلیلی به مخاطب عرضه کنم تا برای او در رد یا انتخاب این کتاب مفید باشد.
گاهی ضرورت مقدمه در کارهای تاریخ شفاهی مورد غفلت واقع میشود
در ادامه سمیه حسینی؛ نویسنده و کارشناس ادبی، ضمن بیان ویژگیهای این اثر، به ارائه نقدی کلی با اشاره به نکات مثبت و منفی کتاب «عروس یمن» پرداخت.
من این کتاب را سختگیرانه خواندم و میتوانم بگویم کتابی است که پیدا کردن نکات منفی در آن بسیار دشوار بود، چون با کتاب خوبی طرف هستیم. کتابی که پر از دیالوگ و توصیف و صحنه و بسیار روان و خواندنی است؛ در موضوع بسیار خاص و بکر است. البته من کتاب را کمالگرایانه خواندم و نکاتی از آن بیرون کشیدم. از خانم پاشاپور هم اجازه گرفتم که این نکات را مطرح کنم و ایشان هم بهعنوان یک نویسنده واقعی پذیرای این نکات شدند. اولین و مهمترین نکته این است که این کتاب باید مقدمهای به قلم نویسنده داشته باشد. گاهی ضرورت وجود مقدمه در کارهای تاریخ شفاهی مورد غفلت واقع میشود.
ما نیاز داریم بدانیم که خانم پاشاپور اساسا چطور با این سوژه آشنا شد، چگونه با اینها ارتباط برقرار کرد و چگونه از این تعداد راوی از یمن تا عراق و خرمشهر، از کاخ عبدالله صالح تا زندانهای یمن تا حزبالله لبنان مصاحبه گرفت. همچنین لازم است بدانیم آیا این راویان عربی صحبت کردند و صحبتهای آن به واسطه مترجم ثبت شده یا اینکه فارسی صحبت میکردند. این نکات بسیار مهم هستند و روشن شدن آنها باعث افزایش اعتبار کتاب از حیث سندیت میشد. اگر کتاب مقدمهای کامل میداشت - و برای من سوال است که چرا ندارد - و در آن توضیح داده میشد که این راویان را از کجا و چگونه پیدا کرده و چطور آنها را ترغیب به صحبت کرده، بسیار خوب میبود.
چون خانم پاشاپور با جبهه مقاومت نسبت دارند و همسر و برادر ایشان از شهدای این جبهه هستند، این پیوند، کار را معنیدار میکند.
نکته دوم اینکه نویسنده اشاره میکند با تنوع لحنهای عربی مواجه هستیم، اما من خودم این تنوع را در کار ندیدم و نمیبینم. البته نویسنده کار هوشمندانهای کرده که تکیهکلامها و اصطلاحات را به عربی وارد متن کرده که این فضای عربی را به ما القاء میکند (چون زبان عنصر فضاساز است)، ولی برای منِ فارسیزبان، لحن یک راوی اهل صنعا با کسی که اهل لبنان است یا عرب عراق یا خوزستان، چندان تفاوتی ندارد و نمیتوانم اینها را از هم تفکیک کنم. شاید بهتر بود این تفاوت لحنها را در ساختار زبان فارسی وارد و این تفاوتها در ترجمه اعمال میشد.
نکته دیگر اینکه ما در فرم این کتاب، چندصدایی را داریم. یعنی راویان مختلف که به قول نویسنده از زوایه دیدهای مختلف این واقعه عظیم را که در خاورمیانه و جبهه مقاومت اتفاق افتاده و بسیار گنگ و پیچیده است روایت میکنند. اما در محتوا چندصدایی وجود ندارد و همه راویان یک دیدگاه دارند و از منظر یک جهانبینی حرف میزنند و اهداف و علایق و آمال و آرزوهایشان مثل هم است. چه خوب میشد که یکی از راویان یا صدایی درون متن، حرف دیگری، متفاوت با حرفهای موجود در کتاب میزد تا دیالوگی اتفاق میافتاد تا چندصدایی در محتوا اتفاق میافتاد.
همچنین موضوع کتاب، جبهه مقاومت و یمن و روایت زندگی یک دختر یمنی است، اما میشد - مثلا مثل کتاب «هفت روایت خصوصی» - در هر روایت مضمون عمیقی هم وجود داشته باشد. میشد روی مضمون بیشتر توجه کرد، زیرا مثلا تغییر مذهب حسن از زیدی به دوازدهامامی بسیار روایت رو و رسمیای شده و آن عمق و ظرافت را ندارد. بهنظرم جا داشت که نویسنده عمیقتر وارد لایههای زیرین میشد.
ترجمه عربی «عروس یمن» به بهتر دیده شدن آن کمک میکند
مهدیه زکیزاده؛ معاون اجرایی انتشارات روایت فتح، دیگر مهمان حاضر در این میزگرد بود. او ضمن اشاره به روند انتشار و معرفی کتاب عروس «یمن»، از انتشار ترجمه عربی این کتاب در آیندهای نزدیک خبر داد.
در ابتدا به این موضوع اشاره کنم که فضای کنونی با فضای چند سال پیش متفاوت است و مشکلات ناشی از شیوع کرونا و دیگر مشکلات ناشران بهطور کلی این تفاوت را ایجاد کرده است. دغدغه مالی و نبود کاغذ، کار را برای همه ناشران سختتر کرده است. پرداختن فقط به یک کتاب هم نوعی بیانصافی است، هرچند درست است که سطوح کتابها با هم فرق میکنند و شاید لازم باشد که روی کتابی که بهتر است مانور بیشتری انجام داد، اما نمیتوانیم کتابهای دیگر را کنار بگذاریم و باید همه را در کنار هم ببینیم. انتشارات روایت فتح هر سال تعداد زیادی کتاب چاپ میکند، تقریبا بیشتر از ۲۰ کتاب. همین تعدد کار، زمان را از ما میگیرد و نمیتوانیم روی هر کتابی زمان زیادی بگذاریم؛ درعینحال باید پاسخگوی نویسندگانی باشیم که کتابهایشان برای اولینبار چاپ میشوند؛ اینکه چرا برای کتابی کمتر کار شده یا کمتر دیده شده و ... ما روند و نگاه یکسانی به همه کتابهایی که چاپ میکنیم داریم، مگر برخی کتابهای خیلی خاص.
ما به کتابهایی بیشتر توجه میکنیم که اولا از نظر کارشناسان ما نسبت به کتابهای دیگر رتبه بالاتری میگیرند. گاهی اقبال عمومی نسبت به آنها بیشتر است. گاهی کتابی را داریم که از نظر کارشناسان ما کتاب سطح بالایی نیست، اما نمیدانیم چرا مورد اقبال عمومی واقع میشود. کتاب «عروس یمن» هم جزو کتابهای خاص است.
درباره این اثر از همان روز اول میدانستیم که کتابی خاص و خوب است و از اینرو بهجز کارهایی مثل رونمایی و برگزاری جلسات نقد، به ترجمه کتاب هم توجه داشتیم، چون ترجمه عربی کتاب میتواند به هرچه بهتر دیده شدن آن کمک کند. این ترجمه به پایان رسیده و اکنون در مرحله ویراستاری است. این را هم اضافه کنم که ما در گذشته معمولا برای کتابها - تک کتابها - رونماییهای کوچکی برکزار میکردیم، اما دیدیم که بازخورد چندانی ندارد و حتی به این نتیجه رسیدیم که بهتر است رونمایی از دایره کار حذف شود. گرفتن مراسم رونمایی بزرگ هم با توجه به شرایط اقتصادی فعلی هزینه زیادی میطلبد. بعد پیشنهاد شد که مراسم رونمایی، رونمایی همزمان از چند کتاب باشد که بازخورد خبری خوبی داشت و برایمان بسیار رضایتبخش بوده و احتمالا این مسیر را ادامه خواهیم داد.
در این بخش از صحبتهای مهدیه زکیزاده، میثم رشیدی مهرآبادی؛ کارشناس و مجری این نشست، بیان کرد: اما در چنین مراسمهایی کتابها دیده نمیشود و سخنرانها بهجای صحبت درباره کتاب، بیشتر از دغدغههای شخصی خودشان حرف میزنند. پس کتابها معرفی نمیشوند و اگر منظورتان از بازخورد خوب، معرفی انتشارات روایت فتح است، خب، برای اینکار راههای دیگری هم وجود دارد. عصرانههای کتاب را که راه انداختید، بازخورد بسیار بهتری برای معرفی کتابها داشت و میتوانست مخاطب را به سمت کتاب هدایت کند. از اینرو سوالم این است که آیا همچنان اصرار دارید که در یک مراسم رونمایی، یکجا از چند کتاب رونمایی کنید؟
مدیر اجرایی انتشارات روایت فتح در پاسخ به این پرسش، توضیح داد: درباره رونمایی از کتابها، بله، شیوه ما همین خواهد بود. اما ما معرفی کتاب را منحصر و محدود به رونمایی نمیکنیم. البته این معرفی همزمان چند کتاب، شاید دید مردمی پایینی داشته باشد، اما دید سازمانی بالایی دارد. سازمانهای مختلف با همین رونمایی به آثار رونماییشده توجه میکنند.
تعدد راوی به معنی تنوع روایت نیست / انتقال روایتها از یک فصل به فصل بعدی، هوشمندانه است
حمیدرضا بشیری فراز در بخش دوم صحبتهایش، نقد کتاب «عروس یمن» را از عنوان، طرح جلد و متن پشت جلد آغاز کرد و در ادامه به بررسی ساختار، محتوا و نوع روایت پرداخت.
نوع طراحی جلد کتاب بهنظرم کمی مستبدانه است، چون هیچجای سفیدخوانی را برای مخاطب باقی نگذاشته است. با توجه به میزان رنگی که استفاده شده، کمی چشم را اذیت میکند و حتی با توجه به خفگی و خفقان حاکم بر طرح میشود گفت چشمآزار است. اگر ما متن را نخوانده باشیم و پشت و روی جلد کتاب، یعنی عنوان «عروس یمن» و عکس زیبایی که استفاده شده را بینیم و براساس آن قضاوت کنیم، ممکن است به این نتیجه برسیم که با کتاب فیلمفارسی مواجهایم. تتوی روی دست خانم هم باتوجه به فرهنگ عربهای خوزستان متعلق به زنانی است که از لحاظ مالی ثروتمند نیستند و پدر به آنها اجازه میدهد که برای زینت از تتو استفاده کنند، هرچند تتویی که استفاده شده خوزستانی نیست، همانطور که لباسی که پوشیده یمنی نبوده و سوزندوزی سیستانی است.
پشت جلد هم این را به ما القاء میکند که احتمالا با داستانی درباره رسیدن دختر فقیر به پسر ثروتمند مواجهایم که فرمول داستانهای فیلمفارسی بوده است. متن پشت جلد را هم نمیپسندم، چون اگر کسی خانم پاشاپور را نشناسد ممکن است بهنظر برسد که این متن بوی نژادپرستی میدهد، «صد سال هم بگذرد، من به این سیاهسوخته شوهر نمیکنم»، درحالیکه رنگ سیاه پوست، انتخاب آن شخص نیست. وقتی متن کتاب را میخوانیم، میگوییم چقدر حیف که بخشهای قوی موجود در آن برای پشت جلد استفاده نشدهاند.
از اینها که بگذریم، میخواهم صحبتهای خانم حسینی درباره تعدد راوی را تکمیل کنم. تعدد راوی به معنی تنوع روایت نیست و نمیتوانیم بگوییم که به صرف اینکه تعدد راوی داریم با اثر ادبی چندصدایی مواجهایم. «عروس یمن» هم چندصدایی نیست و فقط چند راوی دارد. شبیه افتتاحیه مسابقات المپیک که مشعلی را دست به دست میکنند تا به نفر آخر برسد. در این کتاب هم راویها تغییر میکنند، ولی روایت خطی باقی میمانند و چندصدا نداریم. چندصدایی یعنی اینکه یک قصه داشته باشیم و از زوایای مختلف این قصه را روایت کنیم. روایتهایی که ظاهرا ارتباط چندانی باهم ندارند، اما در یک نقطه کانونی به هم میرسند. اما همین شکل روایت در «عروس یمن» نیز هم جذاب و هم قابل احترام است و یکی از جذابیتهای فرمی کار همین است. دست نویسنده با توجه به تعدد راویان باز است و منطق روایی داستان هم در اختیار نویسنده است. ما شش فصل را با شش راوی مختلف میخوانیم و منتظر هستیم که در فصل بعدی دوباره به راوی اول برگردیم. اما این اتفاق نمیافتد و فرم رها میشود و نویسنده در دام قصهگفتن گرفتار میشود و نمیتواند منطق روایی را که خودش وضع کرده با خود همراه کند.
درباره تنوع لحن و کلام هم باید بگویم که ما این تنوع را فقط در شش فصل اول کتاب داریم و حتی صدای راویان را میشنویم، ولی از فصل هفتم به بعد این رها میشود. همه یکجور حرف میزنند و تنوع به چند جمله عربی محدود میشود که این بهنظرم نقطه ضعف این کتاب است. همچنین تا صفحه ۱۲۰ کتاب هیچ فهم و درکی از زمان و مکان نداریم و نمیدانیم کجا هستیم، درحالیکه میتوانیم این زمان و مکان را در دل متن بیاوریم.
جایی که از خواندنش لذت بردم آنجایی بود که برادر حسن از داخل کاخ علی عبدالله صالح، روایت میکند. واقعا آنجا ضروری بود که کسی از بیرون روایتش کند. انتخاب درستی از سوی نویسنده بود و نشان میدهد منطقهای درستی در کارش وجود دارد. اما در پاسخ به این پرسش که راوی اصلی چه کسی است، هنوز پاسخی ندارم که بگویم. دلیلش هم این است که ما هنوز زیرساختها را درست تبیین نکردهایم و هرچه بگوییم احتمالا اظهارنظری سلیقهای خواهد بود. انتقال روایتها از یک فصل به فصل بعدی، به نظرم خیلی هوشمندانه است. درعینحال که بازی فرمی درستی دارد، منطق محتوایی درستی هم دارد. نویسنده کدهایی برای خواننده میگذارد تا تشخیص بدهد نفر بعدی چه کسی خواهد بود. این بسیار درست است و جذابیت کار را بیشتر میکند.
روان بودن روایت، یکی از نقاط قوت کتاب است / پرداختن به جنگ در روایت خیلی دیر شروع میشود
سمیه حسینی نیز در ادامه صحبتهای حمیدرضا بشیری فراز، درباره نوع روایت و راوی اصلی کتاب به ارائه توضیحاتی پرداخت. از نگاه این نویسنده و کارشناس ادبی، دست به دست شدن روایتها، باعث پرش در روایت نمیشد و یکدستی و یکنواختی روایت را مخدوش نمیکرد. به اعتقاد او، روان بودن روایت یکی از نقاط قوت کتاب است.
چون شروع روایت با خانم مومنی است و در روند روایت همهجا به نوعی حضور دارد، بهنظرم چندان جای شک و شبهه نیست که در اصل با روایت خانم مومنی سروکار داریم. همهچیز را در نسبت با فاطمه میبینیم و این فاطمه است که در مرکز یک خانواده قرار دارد. فاطمه محوریت دارد و اوست که ما را به یمن میبرد و با حسن آشنا میکند. پس او اولویت دارد و نقش پررنگتری را ایفا میکند. هرچند این را هم قبول دارم که گاهی فاطمه در روایت نیست و راوی از چیز دیگری صحبت میکند. درباره قصه زمان هم من کاملا با آقای بشیری همرأی هستم که پرداختن به جنگ در روایت خیلی دیر شروع میشود، زیرا داریم کتابی با موضوع زندگی بانوی مهاجر جبهه مقاومت را میخوانیم، اما از نیمه دوم کتاب است که تازه زمزمههای جنگ شروع میشود. گهگاه به حضور برخی از اعضای خانواده در جنگهای منطقه اشارههایی میشود، اما خود ماجرای اصلی دیر شروع میشود و این بهنظرم کمی اشکال و ایراد دارد، زیرا ورود با تأخیر به جنگ، کتاب را به یک روایت زنانه در حد درگیریهای روزمره تبدیل کرده است. چه خوب میشد در مطلع کتاب و اوایل روایت، گریزهایی به جنگ زده و حضور جنگ در روایت بیشتر حس میشد. منِ مخاطب براساس پیشفرضهایم از همان شروع کتاب منتظر بودم ببینم جنگ کجا و چگونه شروع میشود.
نکته مثبت و خوب کار این بود که دست به دست شدن روایتها باعث پرش در روایت نمیشد و یکدستی و یکنواختی روایت را مخدوش نمیکرد. روان بودن روایت هم یکی از نقاط قوت کتاب است. اما درباره روایتها این را بگویم که بهنظرم روایت حلیمه کم است و مثلا به ماجرای ازدواج او که زن دوم میشود و کنجکاوی خواننده را برمیانگیزد، خوب و کافی پرداخته نمیشود. از زوایه دید حلیمه میشد بیشتر درباره عربستان دانست و این حداقل برای خود من بسیار جذاب میبود. روایت کوثر هم مناسب نبود، بچهای که میخواست حرفهای سیاسی بزرگسالان را بزند، میخواست درباره مباحث سیاسی کلان صحبت کند که با سن و سال و شرایط سازگار نبود. درباره شخصیتپردازی هم این را بگویم، با اینکه مثلا با شخصیت حسن درگیر شدم و سرنوشت او برایم اهمیت پیدا کرد، اما این حد از آرمانگرایی او را باور نکردم و برایم جا نیفتاد. یا برخورد خانواده با موضوع تغییر مذهب حسن که بهراحتی و بیمخالفت آن را پذیرفتند، بهنظرم منطقی نبود.
موضوع دیگر اینکه انتظارم این بود که کتاب پایانبندی متفاوت و تأثیرگذارتری میداشت، نه اینکه ماجرا با خبری رسمی تمام شود. البته ما توقعمان از خانم پاشاپور که نویسندهای باسواد و باهوش هستند بالاست و حتی بهنظرم چه خوب میشود که به سمت رماننویسی بروند. من خودم معتقدم حتی پژوهشگر هم باید داستاننویسی بلد باشد و مثلا در ارائه واقعیتهایی مثل فقر و فضاسازی و تصویرسازی، توانمند باشد.
خلأ طراحی شخصیت و پیرنگ در کتابهای مصاحبهمحور / باید از مونولوگ به سمت سولیلوگ برویم
حمیدرضا بشیری فراز در بخش دیگری از نقد خود بر کتاب «عروس یمن»، به خلأ مواردی همچون طراحی شخصیت و پیرنگ در کتابهای مصاحبهمحور اشاره کرد. این نویسنده و منتقد ادبی همچنین بیان کرد که اگر روایت درونیتر باشد، پذیرش آن نیز آسانتر خواهد بود، اما در روایت صرفا بیرونی این اتفاق نمیافتد و به کار لطمه میزند.
چیزی که در این جنس کتابهای مصاحبهمحور شایع است این بوده که تمرکز ما صرفا روی روایت است و اصلا چیزهایی مثل طراحی شخصیت و پیرنگ و مضمون به معنی داستانی و ادبیاش را نمیبینیم. بهعلت فقدان نظریه در این حوزه، در چهل سال اخیر بسیار سلیقهای کار کردهایم و هرکسی هرچقدر که بلد بوده، کار کرده است. همه دنبال این بودند که بهترین کار را بکنند، جاهایی موفق بودند و جاهایی موفق نبودند. اما بههرحال تا این حد باسمهای نمیشود عمل کرد و ما حتی برای نشستن دور یک میز و صحبت کردن، نیاز به قانون و قاعده داریم. از اینرو منتقدان باسواد ما از نظریههای غربی استفاده میکنند. یعنی منتقد ادبیات پایداری و جبهه مقاومت، براساس ژانر جنگ که ذاتا یک ژانر متجاوز و مردانه است، راجع به دفاع مقدسی صحبت میکند که ذاتا مادینه است و به آن تجاوز شده است. درحالی که نمیشود این دو را باهم جمع کرد. ولی میکنیم، چون خودمان برایش قانونی نداریم. نتیجهاش میشود این پراکندگی که اکنون با آن مواجه هستیم.
روایت ما تابع گفتههای راوی است و عملا منطق آن تبدیل به نوعی بیمنطقی میشود. راویمحور بودن خواسته یا ناخواسته روایت را به مونولوگ تبدیل میکند. مونولوگ در ادبیات نمایشی واگویههایی است که ما میدانیم مخاطب آنها را میشنود، درحالیکه ما در اینجا باید به سمت سولیلوگ برویم، یعنی ندانیم که مخاطبمان حرفهای ما را میشنود. مخاطب از پشت دیوار استراغسمع میکند. اگر روایت درونیتر باشد، پذیرش آن نیز آسانتر خواهد بود، اما در روایت صرفا بیرونی این اتفاق نمیافتد و به کار لطمه میزند. مثلا اگر در ذهن کوثر باشیم، شاید بتوانیم دلیل حرفهای او را بفهمیم و درک کنیم، اما از بیرون که حرفهایش را میشنویم بهنظرمان بیمنطق میآیند. بهنظرم در ادبیات پایداری باید بیشتر به این فضاهای ذهنیشده دقت کرد. مثل کارهای پاتریک مودیانو که سال ۲۰۱۳ جایزه نوبل ادبی را برد، درحالیکه ما نویسندگانی از او بهتر در کشور خودمان داریم، اما چون مودیانو نوشتن را بلد است و کارهایش فرم و محتوای درستی دارد و هر آنچه که در دلش هست و دوست دارد علیه نازیها بگوید، به زیبایی و عمیق میگوید.
در ادبیات نمایشی خاصه در تئاتر اصطلاحی داریم بهعنوان دیوار چهارم. یک سن داریم، دو دیوار در کنارهها و یک دیوار در پشت که روبهروی مخاطب قرار دارد و یک دیوار خود مخاطب است که به آن دیوار چهارم میگویند. جایی روی صحنه که بازیگر مستقیم تماشاگر را خطاب قرار میدهد (یا به دوربین نگاه و شروع به صحبت میکند) میگوییم دیوار چهارم را شکست. یعنی اینکه بازیگر به تماشاگر میگوید من میدانم که تو دیوار نیستی و آدم هستی، من دارم با تو صحبت و درددل میکنم. چون با کسی روی صحنه صحبت نمیکند، این کارش مونولوگ محسوب میشود. اما سولیلوگ چنین نیست. بازیگر، دیوار چهارم را واقعا دیوار میبیند و در واقع بهجای تماشاگر با خودش حرف میزند. ما بهعنوان مخاطب از پشت دیوار به حرفهایی که او با خودش میزند، گوش میکنیم و میخواهیم بدانیم که چه میگوید. جنس این دو نوع حرف زدن باهم متفاوت است و ظرافتهای کار نویسندگی توجه به همین نکات است.
درست که در تاریخ شفاهی تا به امروز، در این چهل سال گذشته این مسیر را رفتهایم، اما آیا نباید به این فکر کنیم که میشود تغییراتی هم ایجاد کرد و کارهای ادبی بهتری تولید کرد. مصاحبههایی که گرفته میشوند شبیه نفت خام هستند و ما هستیم که هم میتوانیم آن را پالایش کنیم و هم خامفروشی. این کتاب، کتاب موفقی است و یک سر و گردن از کارهای مشابه خودش بالاتر است و به همین خاطر من به نویسندهاش تبریک میگویم. اما میتوانیم پالایشگاه بزنیم و از همین نفت خام محصولاتی بسیار باارزشتر تولید کنیم. چرا چنین نمیکنیم؟ چون بهرهبرداری به آن شکل راحتتر است. برای من که پژوهشگر هنر هستم و به این فضا علاقه دارم، برایم سنگین تمام میشود که بگویند این آثار جزو ادبیات عامه محسوب میشوند، درحالیکه مثلا اگر به هالیوود نگاه کنید، میبینید که از ۲۰۱۷ به این سمت چگونه روی تاریخ شفاهی متمرکز شدهاند و چه فیلمهایی تولید کردهاند و جایزه بردهاند. این آثار پشتوانه حقیقی دارند.
مخالفم که دست نویسنده باز باشد تا با کم و زیاد کردن مواد اولیه، داستان تولید کند
سمیه حسینی، درباره این بخش از صحبتهای حمیدرضا بشیری فراز مبنی بر تولید آثار ادبی بهتر با پالایش مصاحبهها و استفاده بهتر از مواد خام، نظری متفاوت ارائه کرد.
ما انتظار داریم که کمی درونیتر این شخصیتهایی را که در کتاب حضور دارند ببینیم و به لایههای زیرینشان برسیم و انگیزههایشان را بشناسیم. قبول دارم که این به خانم پاشاپور برمیگردد و عمق نگاه ایشان، زیرا اوست که با این آدمها برخورد دارد و آنها را میشناسد. اما با این مخالفم که دست نویسنده باز باشد تا با کم و زیاد کردن مواد اولیهای که در اختیار دارد داستانی دربیاورد. حرفم این است که چیزی باید بماند تا بعدتر رماننویس و کارگردان بتوانند از متریال نزدیک به واقعیت داستان خودشان را دربیاورند. درواقع این نفت خام باید باشد وگرنه نویسندگانی را دیدهام که وقتی دستشان باز بوده از خودشان چیزهایی را به ماجرا اضافه کردهاند که هیچ ربطی به واقعیت نداشتند.
لزوم مطالعه کتابهای نظری از سوی نویسندگان / کار نویسنده صرفا جملهبندی یک مصاحبه پیادهشده نیست
حمیدرضا بشیری فراز نیز در پاسخ به این نظر توضیح داد: من منظورم هر نویسندهای نبود. در اینجا درباره خانم پاشاپور صحبت میکنیم و مخاطب حرف من هم ایشان بودند، کسی که وقتی در حضورشان مثلا از داستایوسکی حرف میزنیم دوره آثار این نویسنده را خوانده است. درحالیکه تعارف نداریم، نه همه، اما برخی از کسانی که در این حوزه کار میکنند، آدمهای بیسوادی هستند. حتی حاضر نیستند دو کتاب نظری بخوانند و وقتی به آنها میگوییم که بخوانید، جواب میدهند که نیازی نداریم. وقتی کسانی را داریم که مثل تراکتور کتاب تولید و روانه بازار میکنند، باید فاتحه این قضیه را خواند. من با آنها کاری ندارم، حرفم خطاب به کسی است که میدانم متوجه منظورم میشود. خواسته ناشر است که تعیین میکند خروجی نهایی کار چه باشد، درباره این حقیقت روشن هم حرفی ندارم. اما زمانی هست که شما میخواهید دایرهای ترسیم کنید، یک نقطه کانونی بگذارید و با چهار نقطه در اطرافش میتوانیم به دایره برسیم. آیا محدودهها مشخص نیست؟ از این نقطه تا آن نقطه معلوم نیست؟ آیا نمیشود نقاط بین اینها را هم ترسیم کرد، بدون اینکه دخل و تصرفی در واقعیت صورت بگیرد؟ حتما میشود و این وظیفه نویسنده است.
پیرو آن صحبتی که راجع به نویسنده داشتیم، بهنظر من بهعنوان یک پژوهشگر هنر، نویسنده کسی نیست که کارش صرفا جملهبندی یک مصاحبه پیادهشده باشد. نویسنده وظایفی دارد و باید کارهایی هم درونی و هم بیرونی انجام دهد. در خیلیها نیست، اما خدا را شکر در خانم پاشاپور هست و من این را با توجه به دو کاری که نوشتهاند، میگویم. ایشان نویسنده آیندهداری هستند و طول میکشد تا موفقیت خانم پاشاپور را ببینیم. این کتاب هم کتاب موفقی است و نویسنده از پس آن برآمد. حتما کتابی است که بیشتر از ویکیپدیا به ما اطلاعات میدهد. من خودم عاشق صحنههای جنگ این کتاب هستم که بسیار خوب روایت شدهاند، انگار که خود خانم پاشاپور در صحنه حضور داشته و مشاهدات را ثبت کرده است. درباره ویژگیهای یک پژوهشگر این را به صحبتهای خانم حسینی اضافه کنم که پژوهشگر توانمند، از مصاحبهشونده حرف بیرون میکشد و این حرفهاست که شنیدن دارند. صرف جمعآوری چند خاطره خصوصی از زندگی خانوادگی و شخصی یک شهید کفایت نمیکند. محقق خوب، پرسشگر است. یکی از مشکلاتی که ما در نقد ادبی و سایر حوزهها داریم این است که اصلا پرسش نداریم.
در «عروس یمن» با سوژهای زنده طرف هستیم / قهرمان این قصه نه شخصی خاص که کل یمن است
سخنران پایانی این نشست، زینب پاشاپور؛ نویسنده کتاب «عروس یمن» بود. او ضمن ارائه توضیحاتی در پاسخ به نقدهای مطرحشده درباره این اثر، از نحوه معرفی کتاب از سوی ناشر، انتقاد کرد.
در ابتدا نکتهای را بگویم که شاید چند نکته را باهم پوشش بدهد. در کتاب «عروس یمن» ما با سوژهای طرف هستیم که زنده است و ملاحظات و حساسیتهایی برای انتشار تمام اطلاعات زندگی اینها وجود داشت. خانم زکیزاده در جریان هستند، ما یک نسخه اولیه داشتیم که به خانم مومنی دادیم که به خواست ایشان دو فصل از آن حذف شد. دو فصلی که هم جذاب بودند و هم به همان نکتهای که خانم حسینی گفتند برمیگشت. ما شخصیت عموی حسن را داشتیم که او را با وهابیت آشنا کرد و بذر تنفر از شیعه را در دل حسن کاشته بود که صدای متفاوت و مخالفی در روایت بود.
برای خودم حضور این شخصیت بسیار جالب بود و دوست داشتم در کتاب میماند. او نقطه مقابل حسن بود و میکوشید بر او تأثیر بگذارد. پیوند دیگری هم میان این عمو و برادرزاده وجود داشت و آن این بود که قرار بود حسن با دختر همین عمو ازدواج کند. حتی یکی از دلایل مخالفت خانواده با ازدواج او و فاطمه همین بود که به حسن میگفتند که تو در خانواده گزینهای برای ازدواج داری و چرا به سمت دیگری میروی. این بخش از ماجرا که فصلی از کتاب بود به خواست آقای العماد حذف شد، چون گفت که میخواهد به کشورش برگردد و قطعا این موضوع برایش مشکلساز میشود. ما با خانوادهای سروکار داشتیم که زندگیشان در معرض خطر و زیر ذرهبین بود و مجاز نبودیم که هرچیزی را که دوست داریم، بگوییم. جالب اینکه این کتاب در یمن شناختهشدهتر است و آنجا منتظر ترجمه و انتشارش هستند. متأسفانه در ایران به اندازه یمن، این کتاب معرفی نشد.
قهرمان این قصه نه شخصی خاص که کل یمن است. موضوع اصلی من یمن است. درباره مضمون هم، یک مضمون کلی داریم که در کتاب وجود دارد. هر بخش از روایت دارای مضمونی جداگانه نیست و قرار هم نبود که چنین باشد. مضمونی کاشته شده و هر کدام از راویان، بخشی از قصه را روایت میکنند، مانند همان مثال مشعل المپیک که تا رسیدن به نقطه نهایی، دست به دست میشود. پیشنهاد ناشر این بود که در ابتدای هر بخش از روایت، نام راوی را ذکر کنم. اما برای خود من، یکی از عوامل جذابیت که برایش برنامه ریختم، همین کشف راوی است و اگر به پیشنهاد ناشر عمل میکردم این جذابیت از بین میرفت، چیزی که خودم دوست نداشتم اتفاق بیفتد.
نقدهایی را که به طرح جلد و عنوان کتاب وارد شد، میپذیرم و اینکه من شخصیتهای این کتاب را از همان گفتههای شخصیت اصلی درآوردم و خودم با آنها گفتوگو نکردم. سعی کردم تا حد ممکن بدون دخل و تصرف، از اطلاعاتی که راوی اصلی به من میداد، روایت این شخصیتها را بنویسم. من یک راوی کمحافظه داشتم که در کودکی ازدواج کرد، به یمن رفت و زندگیاش در ایران را فراموش کرد. مجبور بودم ساعتها با او صحبت کنم تا بتوانم جزئیات و حوادث را از او بیرون بکشم. راستش صحبتهای او درباره تاریخ قابل اعتماد نبود و من به ناچار، جدا از گفتوگو با او، درباره همه اتفاقاتی که افتاده، تحقیق کردم.
این موضوع که تا صفحه ۱۲۰ کتاب، تاریخ وجود ندارد، درست نیست. درچند جا اشارههایی وجود دارد، مثل آنجا که اشاره میشود ابوشاکر بعد از جنگ به خوزستان آمد. من به هوش مخاطب برای پیدا کردن زمان اعتماد کردهام. منطق چینش راویها نیز به تناسب نقش و اهمیتشان در داستان بود و تصمیم من این بود که یکی در میان، فاطمه حتما باشد. البته بخشی از انتقادات را میپذیرم، ولی بهنظر خودم منطق روایت در کتاب بههم نخورده و از ابتدا تا انتها به همان چیزی که طراحی کرده بودم، پایبند ماندم. برای ایجاد تفاوت بین لحن راویان هم چند ماه زمان صرف کردم و کسی که عرب باشد این تفاوتها را بهخوبی احساس میکند. البته من کتاب را به فارسی نوشتم و بعد این چاشنی عربی را به آن اضافه کردم. برای هرکدام هفتهها وقت گذاشتم. درباره روایت کوثر هم که گفتند مناسب نبود، لازم است توضیح بدهم که فضای خانواده العماد به این شکل است که آنها کاملا یک خانواده سیاسی هستند. من کوثر و دخترش را دیدم، آنها درباره مسائل سیاسی و تحولات جنگ اظهارنظر میکنند. همچنین ناگفته نگذارم که به خاطر برخی حساسیتها، نمیخواستم راویان بزرگسال این کتاب درباره عربستان اظهارنظر کنند.
نقدی که به نشر روایت فتح - که آنجا را خانه خودم میدانم- دارم این است که بعد از چاپ کتاب ارتباط ناشر با کتاب، اگر نگوییم قطع، کمرنگ میشود و همه بار معرفی کتاب روی دوش نویسنده میافتد.
مهدیه زکیزاده: ما تمام تلاش خود را برای معرفی همه کتابهایی که چاپ میکنیم انجام میدهیم و برای کتابهای خاص بیشتر.
زینب پاشاپور: میتوان این خاص بودن را پیش از چاپ درنظر گرفت.
مهدیه زکیزاده: خانم پاشاپور، معرفی از نظر شما چیست؟
زینب پاشاپور: من بهعنوان نویسنده ترجیح میدهم برای کتاب رونمایی گرفته نشود، تا اینکه کتابم بین ۱۳ کتاب دیگر گم شود.
مهدیه زکیزاده: بازخوردی که ما داشتیم، بازخورد بهتری بوده است. پس این حرفتان را نمیپذیرم. هر نویسندهای نظرات خودش را دارد و ما تا جایی که برایمان ممکن باشد، همراهی میکنیم. از ظرفیت خبرگزاریها، رسانهها، شبکههای اجتماعی و اپلیکیشنها هم برای معرفی کارهایمان استفاده میکنیم.