به گزارش مشرق، پایگاه خبری «ایتالیاتلگراف» با انتشار تحلیلی به قلم «غسان الاستانبولی» به تحلیل وجوه مشترک قدرتیابی مجدد جناح راست افراطی در سرزمینهای اشغالی و پیشتازی جمهوری خواهان در انتخابات میاندورهای کنگره آمریکا و هدف از آن پرداخته است.
براساس این تحلیل، غرب و جمهوری خواهان آمریکایی از به قدرت رسیدن «بنیامین نتانیاهو» رهبر حزب لیکود و نخستوزیر سابق تلآویو حمایت میکنند تا در وهله اول، بتواند با ادعای اقدام علیه ایران جایگاهی برای واشنگتن در غرب آسیا به دست آورد و از سوی دیگر با توقف حمایتهای نظامی از اوکراین، به پایان جنگ غربیها با مسکو کمک کند.
نویسنده ضمن اشاره به قدرت روزافزون محور مقاومت به رهبری ایران و بینتیجه ماندن تلاشهای غربی در اقدام علیه ایران، طرحهای آمریکایی در همراهی با نتانیاهو را شکستخورده توصیف کرد. در ادامه مشروح این گزارش را میخوانیم:
«اسرائیل»؛ ایالتی آمریکایی در شرق مدیترانه
طرفداران دموکراسی آمریکایی مطمئن هستند که انتخاباتی که در آنجا برگزار میشود یک بازی کاملاً دموکراتیک است و ما تقریباً مطمئن هستیم که انتخابات آنها چیزی بیشتر از بازی صندلیهای یک برنامه موسیقی نیست.
با این تفاوت اساسی که استاد آمریکایی قبل از شروع بازی میداند، کدام بازیگر صندلی به دست نمیآورد؛ بنابراین او مجبور میشود حتی به طور موقت هم که شده صحنه را ترک کند. این مورد درباره ایالت آمریکایی در شرق دریای مدیترانه که آن را «اسرائیل» مینامند و سیاستش بر اساس همان آهنگی است که رهبران دولت عمیق در واشنگتن مینوازند، صدق میکند.
بنابراین، برای اینکه بدانیم سیاستهای آمریکا چگونه پیش خواهد رفت باید آنها را به مسیر سیاست اسرائیل و تغییراتی که در این یا آن مسیر رخ میدهد پیوند دهیم؛ به همین خاطر دیدیم با تغییراتی که در مسیر افراطگرایان چه در تلآویو و چه واشنگتن رخ داد، از دست رفتن قدرت «بنیامین نتانیاهو» در سرزمینهای اشغالی، منجر به شکست «دونالد ترامپ» در ایالات متحده شد.
اما وقتی که جایگاه و وضعیت «جو بایدن» رئیسجمهور فعلی کاخسفید به لرزه افتاد، جناحهای راست افراطی اسرائیل و آمریکا با پیروزی به صحنه بازگشتند!
بنابراین برای اینکه بدانیم سیاستهای آمریکا چگونه پیش میرود، باید آنها را به مسیر سیاست رژیم صهیونیستی و تغییراتی که در تلآویو یا واشنگتن رخ میدهد، پیوند بزنیم؛ تا درک کنیم که چرا بنیامین نتانیاهو با شکست دونالد ترامپ در آمریکا در سرزمینهای اشغالی میبازد و با پیروزی جمهوری خواهان بر بایدن دموکرات، دوباره با راست افراطی اسرائیل به صحنه سیاست بازمیگردد.
البته این بدان معنا نیست که گرایش شهرک نشینان صهیونیست تغییر کرده است، زیرا اعتقادات افراطی آنها از زمانی که به فلسطین آمدهاند تاکنون ثابت بوده است. بلکه به این معناست که صهیونیسم جهانی همچنان ستونهای دولت عمیق در واشنگتن است و همچنان در تصمیمسازیهای آمریکا و رژیم صهیونیستی دست بالا را دارد.
بازاریابی رسانههای غربی برای نتانیاهو: او در خطوط قرمز متوقف نمیشود!
اگر بخواهیم دلایلی را جستجو کنیم که صهیونیسم را وادار به حمایت از بازگشت نتانیاهو به نخستوزیری کرد، متوجه میشویم که این بازگشت به قدرت جناح راست افراطی پیون یک وضعیت سیاسی یا یک حالت جنگی نیست، بلکه بمبی رسانهای است. این روشی است که رسانههای غربی در پیش گرفتهاند تا نتانیاهو را به عنوان یکی از مهمترین شخصیتهای اسرائیلی جا بزنند و بگویند او مردی است که در خطوط قرمز متوقف نمیشود به فروش رساندند؛ این روش تنها یک بازاریابی رسانهای فریبنده و آشکار غربی است.
در حالی که تمام کابینههای تلآویو در تاکتیک فرق دارند و در استراتژی به هم میرسند. شواهد نشان میدهد همه کابینههای صهیونیستی «تروریسم بینالمللی» را علیه کشورهای عربی، به ویژه کابینه اخیر به رهبری «نفتالی بنت» انجام دادند. کابینهای که که بمباران فرودگاههای غیرنظامی سوریه گواه میدهد، بنت در انجام اقدامات تروریستی از پیشینیان خود پیشی گرفت!
آمریکا، اقدام علیه ایران و مذاکره با روسیه را به نتانیاهوی شکستخورده میسپرد؟!
بر همین اساس نتانیاهو با بازاریابیهای رسانهای انتخاب شد تا شاید مترسکی باشد که واشنگتن در تلاش برای کنترل منطقه از آن استفاده کند. تا از این طریق به واشنگتن اجازه داده شود که توجه خود را وقف کار در مناطق دیگر کند و احتمالاً باید روی چهار موضوع اساسی تمرکز کند:
اول. نتانیاهو میآید تا پس از شکست فشارهای دولت فعلی آمریکا بر تهران جهت وادار کردن آن به بازگشت به توافق هستهای طبق شروط کاخسفید، نقش یک جنگطلب بزرگ را در مقابل ایران ایفا کند؛ امری که برای ایران هیچ ارزشی ندارد چون این جنگیطلبیها قبلاً شکست خوردهاند. ایرانیها به خوبی میدانند که آمریکاییها امید خود را از عقب نشینی ایران از مواضع خود از دست دادهاند و به همین دلیل است که با ناآرامیهای امنیتی سعی در ملتهب کردن فضای داخلی ایران داشتند.
دوم. نتانیاهو از طریق دوستی با رئیسجمهور روسیه، برای حمایت نظامی از اوکراین و طلب بخشش از پوتین، به شیوهی خودش با مسکو عمل کند؛ آن هم با هدف حفظ آزادی پرواز هواپیماهای اسرائیلی بر فراز اهدافی در جغرافیای سوریه. او ممکن است متوجه شود که منافع رژیمش در متوقف کردن حمایت از اوکراین یا کاهش این حمایت است، به ویژه اگر تصمیم گیرندگان در واشنگتن نسبت به مسئله نیاز به مذاکره با روسیه در مورد مسئله اوکراین متقاعد شده باشند.
سوم. پیشنهاد این موضوع به حزبالله که کابینه جدیدش خود را پایبندی به توافقنامه تعیین مرزهای دریایی ملزم نمیکند و نتانیاهو میتواند تضمین آمریکا برای این توافق را کنار بگذارد و تشدید نظامی به وجود بیاید.
این موضوع نیز محکوم به شکست است، زیرا حزبالله اصلاً روی ضامن آمریکایی حساب نمیکند؛ بلکه موشکهای خود را ضمانت واقعی میداند و این موضوع را سران نظامی در «اسرائیل» به خوبی درک میکنند.
چهارم. تلاش برای بازگرداندن آبرو و حیثیت به اسرائیلیها در مقابل جناحهای مقاومت فلسطین، بهویژه پس از عملیاتهای اخیر مقاومت؛ و این نیز موضوعی است که به یکی از مسائل فراموششدهی مقاومت تبدیل شده است.. مقاومتی که حالا متحدتر، گسترش یافتهتر و قویتر شده است.
گروه «عرین الاسود»/مقاومت فلسطین
اینها مسائلی بود که در سطح اسرائیلها مطرح است. درباره وضعیت آمریکاییها باید گفت که همه نشانهها گویای آن است که پیروزی حزب لیکود با راستگرایان افراطیاش، تنها مقدمهای برای پیروزی حزب جمهوریخواه در انتخابات میان دورهای کنگره آمریکا بود.
این احتمال وجود دارد که جمهوریخواهان این پیروزی را در انتخابات ریاست جمهوری دور آتی نیز تکرار کند و به این ترتیب ترامپ محتملترین نامزد برای رسیدن به کاخ سفید خواهد بود. این بدان معنی است که ارکان دولت عمیق در ایالات متحده در بسیاری از پروندهها و موضوعات آماده شدهاند؛ در حالی که با وجود حفظ کنترل بر سنا توسط دموکراتها درها را برای این مسیرهای انحرافی بالقوه باز میگذارند.
مهمترین پروندههای سیاسی ایالات متحده آمریکا ممکن است در معرض تغییر باشند؛ حتی اگر از پروندههای مهم بگذریم، اما باز پروندههای سنگینتری وجود دارند و به روش دیگری در معرض تغییر خواهند بود. موضوعاتی همانند پرونده ایران، پرونده کره شمالی و پرونده کشورهای شرق مدیترانه؛ که ما در اینجا به بررسی دو پرونده اصلی که تمام دنیا را مشغول کردهاند، اشاره میکنیم:
جنگ اوکراین؛ ترامپ درگیری را متوقف خواهد کرد؟
مشخص شده است که جنگ روسیه و اوکراین یک جنگ نیابتی از سوی آمریکاست. همانطور که مشخص شد همه در این جنگ شرکت کردند؛ برخی از آنها مانند روسیه ناخواسته درگیر شدهاند و برخی از آنها هم در نتیجه ضعف در تحلیل وضعیت خود، مانند آمریکا درگیر شدند و برخی از کشورهای دیگر هم که توسط نادانانی همانند سران کشورهای اروپایی هدایت میشوند، به این درگیریها کشیده شدند.
از آنجایی که این پرونده حساسترین و داغترین موضوع فعلی است، به نظر میرسد تصمیمگیرندگان در واشنگتن متقاعد شدهاند که این جنگ به جنگی فرسایشی تبدیل شده است. چه از طریق از دست دادن برخی متحدانی که شروع به فاصله گرفتن از موضع آمریکا کردهاند، چه با کاهش ذخایر مالی و نفتی، چه با از دست دادن تلاشهایی که در یک نقطه متمرکز شده و پرداختن به مسائل مهمی مانند چین، ایران و کره شمالی را غیرممکن کردهاند.
بنابراین انتظار میرود اولویتهای اول دولت بعدی و حتی دولت فعلی، با زمان باقیمانده، کاهش درگیریها با مسکو و درخواست از سران اوکراینی برای حضور بر سر میز مذاکره با روسیه باشد. اظهارات بسیاری از سیاستمداران آمریکایی از جمله خود ترامپ که صراحتاً اعلام کرده بود اگر او در قدرت بود این جنگ رخ نمیداد و اگر اکنون به قدرت برسد فوراً جلوی آن را خواهد گرفت، مؤید این نظر است.
روابط با چین؛ واشنگتن دیگر توان متوقف کردن پکن را ندارد...
آمریکاییها میتوانند جنگ با روسیه یا هر کشور دیگری را متوقف کنند، اما چگونه میخواهند جنگ تجاری و اقتصادی با چین را متوقف کنند؟ این جنگ نرم و بیصدا و در عین حال وحشتناک که برای توصیف ابعاد ترسناکبودن این جنگ به ذکر دو دلیل بسنده میکنیم.
دلیل اول «راه ابریشم» است که چین با اطمینان و آرامش آن را بازگشایی میکند و این بدان معنا خواهد بود که گستردگی چین به اروپا رسیده است.
در مورد دومین و مهمترین دلیل، تسلط چین بر اوراق قرضه خزانهداری ایالات متحده است؛ زیرا چین ۱.۱۱ تریلیون دلار از ارزش این اوراق را در اختیار دارد. چیزی که جای تعجب دارد این است که آمریکاییها همان بازیها را به یک شکل و حتی با شخصیتهای مشابه تکرار میکنند؛ در حالی که طرف مقابل این بازیها را حفظ کرده و راهحل های مناسبی برای آنها ارائه کرده است.