به گزارش مشرق، شهید روحانی سیدرحمتالله موسوی از آدمهای معمولی دور و اطراف ما بود که از جنگ افغانستان به ایران آمده بود و با بافندگی و خیاطی روزگار خانواده را میگذراند تا با یک انتخاب برای داشتن زندگی مشترک مسیر او تغییر یافت. ۲۸ آذرماه سالروز شهادت مدیر مرکز آموزش بصیرت فاطمیون و مسؤول هیأتهای رزمندگان فاطمیون در سوریه است.
سیدرحمتالله متولد ۱۳۶۳ در ولایت غزنی افغانستان بود. او در سن ۱۱ سالگی همراه خانوادهاش ابتدا به پاکستان و سپس به ایران مهاجرت کرد و در نجفآباد ساکن شد. رحمتالله در سن ۱۲ سالگی پدرش را از دست داد و از آن پس، سرپرستی خواهر و مادرش را به عهده گرفت و معاش خانواده را عهده دار شد. او اهل مداحی و قرائت قرآن بود.
او پای خیلی از هموطنانش را برای دفاع از حرم به سوریه باز کرد
او دارای مدرک کارشناسیارشد حوزه بود. این شهید مدافع حرم افغانستانی از لشکر فاطمیون، مدیر مرکز آموزش بصیرت فاطمیون و مسؤول هیأتهای رزمندگان فاطمیون در سوریه بود که در سن ۳۵ سالگی در سوریه به شهادت رسید. از شهید موسوی یک پسر به نام سیدمحمدصادق و یک دختر به نام فاطمه طهورا سادات به یادگار مانده است.
در گپو گفتی با سیده زهرا موسوی همسر این شهید بزرگوار، بخشهایی از خاطرات او از همسر شهیدش سیدرحمتالله موسوی را مرور کردیم. همسر شهید متولد ۳۰ بهمنماه سال ۱۳۶۶ و طلبه جامعه الزهرا (س) است و در رشته تفسیر و علوم قرآن پایان نامهاش را تکمیل میکند.
هنوز هم صدای مداحی سیدرحمتالله در صحن حضرت زینب (س) به گوش میرسد
چگونه پای سیدرحمت الله به سوریه باز شد؟
آشنایی ما با شهید موسوی از طریق خواهر همسرم که دوست مادرم بود صورت گرفت. من علاقهمند بودم که همسرم در دروس دینی تحصیل کرده باشد و این در حالی بود که شهید یک سال به طور آزاد طلبگی کرده و سپس مدرسه علمیه را رها کرده بود، به همین علت ابتدا مخالف بودم، اما به اصرار و احترام پدرم که تحقیق کرده و او را مورد قبول دانست، پذیرفتم و با هم ازدواج کردیم.
در مراسم خواستگاری هم طی صحبتهایی که داشتیم متوجه شدم سید رحمتالله به فراگیری دروس دینی علاقهمند است و در ادامه مسیر میتواند همراه مناسبی باشد. او اوایل خیاطی میکرد و پیش از این در بافندگی فعالیت میکرد. او در کل دغدغه دین داشت. با توجه به اینکه پدرم نیز از رزمندگان دفاع مقدس در تیپ ابوذر بود، در ماجرای تصمیم سیدرحمتالله برای مدافع حرم شدن حمایت کرد.
همسرم در سال ۱۳۹۵ به عنوان فعال فرهنگی وارد منطقه شد. در واقع قدم گذاشتن او در راه مجاهدت خواست خدا بود. سید رحمت الله برایم تعریف میکرد که در ۱۲ سالگی که پدرشان از دنیا رفت به خاطر اوضاع اقتصادی خانواده بیشتر به کار مشغول بود و درس خواندن را به صورت غیر حضوری ادامه میداد، اما علاقه زیادی هم به مداحی داشت. برای همین از همان دوران نوجوانی خود را ملزم به حضور در کلاسهای مداحی و مؤسسات قرآنی میکرد و در بسیج هم فعالیت داشت.
در کنار رزم به فعالیت فرهنگی رزمندگان لشکر فاطمیون اهتمام داشت
زمانی که ماجرای دفاع از حرم پیش آمد و حتی بسیاری از اساتید پاسخ شبهات درباره حمایت از دولت بشار اسد و یا دفاع از حرم را نمیدانستند، به همراه خواهرم در مورد این موضوع تحقیق کردیم و در صحیفه نور امام بحث خطوط مقاومت مطرح بود که پیش زمینه فکری برای مقابله با دشمن است این سخن امام پاسخی درخور برای آرامش ما شد. در حالی که بسیاری از افراد آهنگ مخالفت میزدند، حمایت و دفاع از حرم بی بی زینب (س) ما را نسبت به کنایهها آرام میکرد.
یک تسبیح رهاورد صوت زیبای اذان شیعه بین وهابیون
همسر شهید سید رحمت الله موسوی درباره خاطراتی که با همسر شهیدش داشت با خنده از بذلهگویی و خاطرهگوییهای همسرش میگوید که وقتی ماجرایی را تعریف میکرد به خمیازه میافتادم و ماجراهایی که شنیدن آن برایم جالب بود کارهای فرهنگی ایشان بود. شهید تعریف میکرد در بین مبلغین وهابی با صدای خوبی که داشت اذان شیعه میگفت و آنها از صوت زیبای ایشان منقلب شدند و یکی از این وهابیون، او را در آغوش میگیرد و تسبیحی هدیه میدهد که الان دست من به یادگار مانده است.
او چهار پنج مرحله اعزام شد. هر وقت از منطقه تماس میگرفت از حال و هوای خالصانه رزمندگان میگفت و از شوق شهادت آنها حرف میزد، گاهی راهکار تبلیغی هم از من حتی جویا میشد و من هم در حد توانم در این زمینه داشتههای علمیام را در اختیارشان قرار میدادم و کتابهایی که فکر میکردم مفید است معرفی میکردم و در این زمینه به هم کمک میکردیم.
ببینید مداحی حجتالاسلام سید رحمتالله موسوی که به مناسبت سومین سالگرد شهادتش برای نخستینبار منتشر میشود
گاهی شبهاتی بین بچهها مطرح میشد که باید با همفکری و برنامهریزی و بیان حقیقت روشن میشد حتی ایشان گاهی جواب سؤالاتی که خود میدانست را هم تماس میگرفت و میپرسید که به شوخی میگفتم آقا رحمت چرا میدانید، باز میپرسید که میخندید و میگفت دوست دارم جوابش را با صدای شما بشنوم و در کل خاطرات بسیار است.
همه تلاشش همدلی با خانواده شهدا بود
همسرم چند سال در جذب نیرو برای اعزام فعالیت داشت، به عنوان مبلغ بین رزمندگان میرفت تا هم آنها را با مسائل و احکام دینی مخصوصاً احکام جهاد آشنا کند و هم به آنها روحیه دهد، زمانی هم با خانواده رزمندگان و شهدا دیدار میکرد و دغدغههای آنها را میشنید و تا جای امکان برای رفع آنها تلاش میکرد و حرفها و مشکلات آنها را به گوش مسؤولان میرساند.
دختری که در آغوش پدرش است
در سال ۲ بار به منطقه میرفت و بقیه سال امام جماعت مسجد بود و کارهای فرهنگی و مداحی و تصحیح تجوید و قرائت قرآن انجام میداد و در کنار خانواده بود.
روزهای پایانی مسؤول جذب نیروهای لشکر فاطمیون بود
در دیرالزور بود که سیدرحمتالله در روزهای حضورش در سوریه به شدت بیمار شد، ریههای او به شدت درگیر بیماری شده بود و هر چه میپرسیدم چرا بر نمیگردی، میگفت: وسیله برای بازگشت باید فراهم شود، چند روز معطل هواپیما مانند تا اینکه پس از انتقال به بخش خصوصی بیمارستان تشرین دمشق تشخیص آنفولانزا دادند.
خداحافظ ...
در تماسهایی که داشتیم، گرفتگی صدا باعث نگرانی ما شده بود، دکتر گفته بود ۵۰ درصد ریه درگیر شده و بعد حال او به وخامت رفت و به مقام شهادت نائل شد. سیدرحمتالله قبل از رفتن بیمارستان روحیه خوبی داشت. پسرم پنج ماهه بود حال او را میپرسید و با دخترم صحبت میکرد و در ملاقات پدرم در دمشق وضعیت رو به بهبود به نظر میرسید.
بعد از شهادت سید رحمتالله، زمانی که پدرم با ساک همسرم به ایران بازگشت و خواهرم مرا به بهانهای به خانه پدرم برد، ساک و وسایل را دیدم متوجه ماجرا شدم. من معتقدم پیش از شهادت، شهدا از مادران و همسرانشان به شکلی رضایت قلبی میگیرند.