به گزارش مشرق، «علی حاتمی»، یکی از مبارزان انقلابی در زمان حکومت پهلوی است که به دلیل مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، بارها مورد شکنجه دستگاه امنیتی این رژیم به نام ساواک قرار گرفته است که ما برای دریافت جزئیات بیشتر در خصوص نوع فعالیتش پیش از وقوع انقلاب اسلامی و نحوه رفتار ساواک با او، با این فرد به گفت وگو نشستیم که در ادامه صحبت هایش را می خوانیم.
بنده در سنین نوجوانی در یک هنرستان وابسته به تشکیلات خدمات شاهنشاهی در خیابان ری، نزدیک میدان شوش که «رضا پهلوی» نام داشت و پس از انقلاب به «امام صادق(ع)» تغییر نام پیدا کرد، تحصیل میکردم و به دلیل اینکه وضعیت اقتصادی خوبی نداشتیم و شرایط زندگی ما به شکلی بود که نمیتوانستم ادامه تحصیل دهم، پس از کلاس ششم مجبور به کار کردن شدم.
یک همسایه داشتیم که از معاونان وزارت آموزش و پرورش بود، او گفت که نمیگذارد تحصیلات را کنار بگذارم، به همین علت مرا به هنرستان برد. در آنجا ۴ سال درس خواندم که در ادامه مرا به عنوان کارگر فنی به وزارت دفاع معرفی کرد که در بخش اسلحهسازی مشغول به فعالیت شدم.
یک سال در آنجا کار کردم، هرچند کار در چنین مکانی را از نظر شرعی برای خود جایز نمیدانستم اما وقتی با علما صحبت کردم، گفتند که اگر بتوانی در آنجا اسلام و مسیر امام(ره) را ترویج کنی، حقوق آن مشکلی ندارد و میتوانی فعالیت خود را ادامه دهی.
پخش اعلامیهها به شکل پنهانی
از سال ۴۹ وارد بخش تسلیحات ارتش شده و فعالیت خود را در آنجا شروع کردم. در آنجا کتاب و رساله امام(ره) و اعلامیهها را به شکل پنهانی پخش میکردم و یک سال این کار را انجام دادم تا اینکه این موضوع افشا شد و حفاظت ضداطلاعات مرا دستگیر کرد. ۲ شب در اداره تسلیحات بازداشت بودم تا اینکه مرا به ضداطلاعات مهماتسازی برده و میخواستند مرا تحویل ساواک دهند.
اتفاق جالبی که افتاد این بود که قبل از دستگیری یک نفر به من اطلاع داد که اسمت را در ضد اطلاعات آوردهاند و من برای اینکه عادیسازی کنم، گفتم اسم همه آنجا هست و مشکلی ندارد، اما حواسم جمع شد و فورا اعلامیهها، کتابها و رسالههای امام(ره) را جابهجا کردم.
میدانستم آنها با انجمن حجتیه روابط خوبی دارند و کاری به آنها ندارند. چون یکی از شرایط عضویت در انجمن حجتیه این بود که به فعالیتهای سیاسی ورود پیدا نکنیم. لذا فقط اعلامیه جلسات عمومی انجمن حجتیه را در کمد لباسهایم قرار دادم که وقتی خواستند مرا بازرسی کنند با آن ها رو به رو شوند.
وقتی که فرمانده ضداطلاعات کمد را بازرسی کرد و اعلامیهها را دید گفت او از اعضای انجمن حجتیه است و آزادش کنید و اینگونه آزاد شدم، منتها دستور اخراجم را نیز صادر کردند.
پس از آن وارد حوزه علمیه شده و تحصیلات حوزوی را آغاز کردم. کلاسهای خود را نیز در مساجد، گستردهتر کرده و برای جوانان و قشر دانشجو کلاس آموزشی میگذاشتم و آنها را با مسائل دینی و سیاسی آشنا میکردم.
دو مرتبه دستگیر شدم
در زمان حکومت طاغوت دو مرتبه دستگیر شدم که یک مرتبه آن سال ۵۲ و دیگری سال ۵۴ بود که بار اول ۲۱ سال و دومین مرتبه ۲۳ سال سن داشتم.
ماجرای دستگیری بار اول آن بود که ما به همراه شاگردان خود برای حفظ آمادگی بدنی و شادابی و کوهنوردی میکردیم که سال ۵۲ مسیر خاصی برای کوهنوردی انتخاب کرده و به منطقه اوین رفتیم. درحال گشت و گذار در آن منطقه بودیم که گرفتار ساواک شدیم. عوامل ساواک پرسیدند که آنجا چه کار میکنیم و چه هدفی داریم. پس از آن خانه ام بازرسی کردند و چون کتابهای ممنوعه در خانه داشتم، بازداشت شدم.
سپس مرا به کمیته مشترک ضدخرابکاری بردند و چون خود را از اعضای انجمن حجتیه معرفی کردم حدود ۱۰ روز در آن کمیته بودم و پس از آن به زندان اوین منتقل که در همین بین با چهره عزت مطهری، آیتالله شیخ مهدی شاه آبادی و خسرو گلسرخی رو به رو و آشنا شدم و بعد از یک ماه آزاد شدم.
دستگیری بنده برای بار دوم در سال ۵۴ بود که بعضی از شاگردانم در کلاس قرآن، برای خود سفر کوهنوردی تدارک دیده بودند که هنگام بازگشت در اطراف کاخ سعدآباد ساواک به آنها مشکوک شده و بازداشتشان میکند که یکی از آن افراد که فرد ضعیفی بود و البته توقعی از او نمیرفت، با یک شب بازداشت مرا به بازجوها معرفی کرد که آنها مرا دستگیر کردند.
در این دستگیری مقادیری از کتابهای ممنوعه که داشتم، توسط ساواک کشف شد، منتها یکی از ساواکیها که مقداری طرفدار مذهب بود، بعضی کتابها را پنهانی به مادرم پس داده بود تا گم و گور کند.
من ایندفعه نیز ادعا کردم که از اعضای انجمن حجتیه هستم که آنها گفتند دفعه قبل نیز این ادعا را کردی اما دروغ می گویی. اعضای انجمن حجتیه فعالیت سیاسی نمیکنند که در اینجا بازداشت و شکنجه شدم.
از بدو ورود به زندان شکنجه آغاز میشد
از بدو ورود به زندان شکنجه آغاز میشد که آغاز آن ورودی اتاق افسر نگهبان بود. ما را با چشم بسته وارد اتاق افسر نگهبان میکردند که هنگام ورود، پا به موانع گیر کرده و زمین میخوردیم که آنها به تبع این مسئله ما را مورد ضرب و شتم قرار میدادند.
مرا چند مرتبه به اتاق شکنجه بردند که هم روی تخت شلاق و هم روی دستگاه آپولو شکنجه شدم. دستگاه آپولو نیز دستگاهی بود که پیچ و مهره به دستها و ساق پاها بسته میشد. شکنجهگر من نیز فردی به نام شادافسا با نام مستعار شاهین بود که پس از انقلاب اعدام شد.
در اتاق شکنجه یک کلاه آهنی روی سر میگذاشتند و سیم برق به بدن وصل که شوک برقی شدیدی به بدن وارد میشد که بسیار وحشتناک بود و کسی که درد شدیدی پیدا میکرد، قصد داشت با فریاد زدن، کمی به درد خودش التیام بخشد که موقع داد زدن صدا در گوشش میپیچد، چون کلاه آهنی بر روی سر ما قرار میدادند که با توجه به طراحی خاص، امکان خروج صدا از آن وجود نداشت.
یک مرتبه که قصد داشتند مرا به اتاق شکنجه ببرند، روی دست نگهبان زده و مقاومت کردم تا ۳ نفر دیگر هم آمدند اما بازهم مقاومت کردم تا این که فردی که با مدرک دیپلم بهش میگفتند دکتر منوچهری، این صحنه را دید و داد زد که بعد از آن حدود ۲۰ مامور به سمت من حملهور شد و روی هوا مرا به اتاق شکنجه منتقل کرده و به قدری به پای من شلاق زدند که هنوز اثرات آن وجود دارد. ده تا از ناخنهای من ریخت و پاهایم به قدری متورم شد که چندین ماه زمان برد تا بهبود پیدا کنند.
پس از ۵۰ سال، به دلیل شکنجه نمیتوانم خوب راه بروم
برخی مواقع عوامل ساواک و ضدانقلاب بیان میکنند که شکنجه در زمان پهلوی وجود نداشت، امیدوارم کسانی که حرفهای آنها را باور میکنند، سخن شاهدان عینی، مانند بنده را نیز بشنوند. من حاضر هستم پای خود را نشان دهم که پس از ۵۰ سال به دلیل آثار شکنجه هنوز نمیتوانم به خوبی راه بروم.
این شکنجهگران اکنون ادعا میکنند که منادیان صلح بودهاند و برای شاه لقب آریامهری تصور میکردند. این مهر آریایی بوده که چنین جنایاتی را انجام میدادند؟
دستگیری دانشمند هوافضای آمریکا توسط ساواک
خب در زندان مسائل مختلفی را متوجه و با شخصیتهای مذهبی و سیاسی بسیاری آشنا شدم. در سلول عمومی با فردی به نام دکتر منتظری نیز آشنا شدم که جزو دانشمندان هوافضای آمریکا بود.
ماجرای دستگیری او در ایران و توسط ساواک آن بود که او پس از مدتی تصمیم گرفته بود که از آمریکا به اصفهان بیاید و با خانوادهاش دیدار کند که به دلیل زندگی در آمریکا و فرهنگ حمل اسلحه در آن کشور، در اصفهان نیز یک اسلحه اسباب بازی را به اسلحه واقعی تبدیل کرده و آن را به کمرش بسته بود که وقتی پاسبانها در محلی به دنبال یک دزد میگشتند، او را اشتباها به عنوان دزد بازداشت کرده و در هنگام بازرسی بدنی اسلحه وی را پیدا کرده بودند.
آن زمان نیز میگفتند وقتی فردی اسلحه داشته باشد قطعا خرابکار است. بنابراین او را تحویل ساواک میدهند و به زندان میآوردند که در آنجا من با او آشنا شدم. وقتی ماجرا را برایم تعریف کرد به او گفتم مگر به زندانبانها نگفتی که دانشمند ناسا هستی، که گفت چرا، گفتهام اما باور نمیکنند.
بالاخره آمریکاییها با پیگیری، متوجه شدند که او توسط ساواک دستگیر شده که دستور میدهند که او را با احترام کامل آزاد کنند و به آمریکا بفرستند. بنابراین مشاهده کردیم که بعد از مدتی درب سلول باز شد و معاون ساواک، ناصر مقدم به همراه دکتر منوچهری و چندنفر از شکنجهگران با حضور مقابل درب، او را با تشریفات و احترام آزاد کردند که بنده برای اولین بار پرویز ثابتی را نیز در همین زمان دیدم اما او را نمیشناختم که با اشاره دوستانم متوجه شدم او ثابتی است.
دکتر منتظری هنگام آزاد شدن به ما گفت که تا دیروز نمیدانستم معمای زندگی چیست و تازه فهمیدهام که چگونه باید زندگی کنم اما در مورد شخصیت پرویز ثابتی باید گفت که او تحت عنوان شخصیت امنیتی ایران مصاحبه میکرد اما اسمی از او نمیبردند ولی ما او را میشناختیم.
نفوذی های ساواک در بین انقلابی ها
ساواک ۱۹ اداره کل داشت که هرکدام ماموریتهایی را دنبال میکردند. یکی از پیچیدهترین ادارات آن نیز اداره سوم امنیت داخلی ساواک بود که به نظرم یکی از ماموریتهای آن نفوذ افراد خوشنام به عنوان عامل ساواک درون گروههای مبارز و انقلابی بود. مسؤول آن اداره نیز پرویز ثابتی بود که باعث شد اسناد مربوط به آن افراد نفوذی نابود شود و بسیاری از آنها تا هماکنون نیز شناخته نشوند، آنها خودشان را به اسم آدمهای انقلابی جا زدند و به انقلاب خیانت کردند که همین مسئله باعث وارد شدن ضربههای منفی به انقلاب شد که آثارش را هماکنون مشاهده میکنیم.
در آستانه پیروزی انقلاب نیز ثابتی متوجه شد کار رژیم پهلوی تمام است، چند هفته پیش از انقلاب به رژیم صهیونیستی فرار کرد، پناهنده و در سازمان موساد مشغول به فعالیت شد و بعدا به دعوت آمریکا به سازمان سیا رفت و با آمریکاییها علیه ایران همکاری کرد.
شکنجه گران زنان؛ شعار زن، زندگی، آزادی می دهند
اکنون که چنین فردی به عنوان رئیس سابق ساواک تهران در تجمع ضد انقلاب حاضر شده و حرف از زن، زندگی و آزادی و دفاع از حقوق زنان به میان میآورد موجب تعجب ما میشود، چراکه با چشم خود دیده بودیم که در زندان مخوف ساواک، زنان به شدت شکنجه میشدند که از شنیدن صدای آنها ما نیز ناراحت شده و گریه میکردیم. این برای ما تعجبآور است و جای سوال دارد که اگر پرویز ثابتیها به عنوان عوامل رژیم پهلوی، طرفدار زن، زندگی و آزادی هستند، چرا زنها را به شدت شکنجه میکردند.
نقش پرویز ثابتی در شکنجه ها
پرویز ثابتی که ادعا میکند در زمان پهلوی، مخالف شکنجه بوده باید پاسخ بدهد که به عنوان رئیس اداره ساواک تهران، مسؤولیت شکنجه افراد در زندان ساواک با چه کسی است؟ آیتالله سعیدی را نیز چه کسی شهید کرده؟ یکی از کسانی که در شکنجه آیتالله سعیدی نقش مستقیم داشت، به ادعای بسیاری از مبارزین پرویز ثابتی بوده است که این را افراد مطمئنی به من گفتهاند.
رضا شاه با زور، چادر از سر زنان میکشید، اما محمدرضا پهلوی با نرمی و زیرکی خاصی این کار را کرد و شرایط به شکلی شد که در جشن هنر شیراز افتضاح بدی به نمایش گذاشتند و عملا فساد را در مقابل چشم مردم به جهت عادیسازی قرار دادند. آنها خانمهای متدین را به شدت مجازات کرده و برخی دختران را به عنوان دختر شایسته معرفی کرده و میخواستند جامعه را به لجن بکشند که با پیروزی انقلاب نقشههایشان بر باد رفت اما باید مراقب نفوذ و نقشههای جدید آنها باشیم.