گروه جهاد و مقاومت مشرق- سی سال گذشته از زمانی که پول ۸۰۰ متر زمین در دماوند را به بنیاد جانبازان داد به این امید که بخشی از آن شاید بشود سقف بالای سرش. پول داد و حتی جواز ساخت گرفت. به قول خودش برای حرفش سند دارد، بنچاق دارد، اما هنوز خانه ندارد. سقف بالای سری از خود ندارد و با این حال و روزش گرفتار مستأجری است.
از زمینی که الان قصری شده بزرگ و زیبا چیزی نصیبش نشد. وجهی به صحبتهایش نگذاشتند و پیگیر کارش نشدند. نصف سرش مصنوعی است و تمام بدنش پر از ترکش، بالای سی و سه تا که آدم را یاد جنگ سی و سه روزه لبنان میاندازد. قرص، نقل و نبات شبانهروزیاش است. تعداد دقیقش را نمیداند اما مصرف روزانهاش بالاست.
هم او که تجربه همراهی با حاج احمد متوسلیان و همرزمی در کنار چمران را دارد، از بچههای لشکر ۲۷ تهران.
چون قطع نخاع بود و از کمر ناتوان، اسارتش دو سال بیشتر طول نکشید. از بند بعث آزاد شد و به بند تنهایی و آسایشگاههای تهران اسیر. تهرانی بود و اصالتش هم به دماوند برمیگشت و در تمام زندگیاش مثل کوه دماوند ایستاد. کومله و دموکرات و نامردیاش، صدام و کرور کرور نیروی بعثیاش، زخم زبان مسئول آشنا و بیمعرفتیاش نتوانست او را از پای در آورد اما امروز...
از درد و سختی ناراحتیهای جسمش دست به دامن امام عصرش شد. نیمه شبی در جمکران به نگاه امامش معجزهای دید عجیب. با ویلچر رفت و بدون آن برگشت. جانباز ۹۰ درصدی که بعد شفا گرفتنش شد ۷۰ درصدی!
همین که میتوانست روی دو پایش راه برود ولو کشانکشان و کمتوان، برایش کافی بود. به امید فرداهای بهتر تشکیل خانواده داد. فرداها برایش چندان بهتر نبودند و مشکل اقتصادیاش هر روز بیشتر شد. عدهای تنها گفتند که درست میشود، عدهای پاسش دادند و به این و آن و دیگران گفتند اگر چهار تا دیوانه مثل شما نمیرفتند جنگ، وضعتان این نبود!
خودش و پدرش و پدربزرگش متولد تهرانند. اصالتشان به «ده ران» برمیگردد؛ همان تهران قدیم بچه میدان شاه؛ میدان قیام امروز، اما سانتیمتری از تهران به نامش نیست. او اکنون روی تخت بیمارستان ساسان است. قلبش از جنایت کومله و صدام نایستاد اما زیر بار فشار اقتصادی امروز و بدعهدی مسئولان توان تپش ندارد. برایش دعا کنید...
*مهدیه زکیزاده