تابستانهاي مرطوب و كشدار
شمس لنگرودي ـ شاعرـ دربارهي دوران نوجوانياش در روزهاي مرطوب شمال عنوان ميكند: نوجواني ما در بطالت محض ميگذشت. ما در رطوبت بيپايان شمال، تا لنگ ظهر، بيهوده و بيحاصل غلت ميزديم و تنها تفريح بزرگوار من، رفتن به كنار دريا بود كه در واقع، تمامي تابستانها و رؤياهاي ما را ميساخت. تا آنجايي كه من در يادم مانده، تقريبا در نوجواني خود كتاب نميخواندم. سراسيمه بودم كه دوباره مهرماه آغاز شود و به زندان مدرسهام برگردم. اگرچه ذهن و تخيلم را بعدها نوجواني من شكل داد؛ اما از طريق كتابها نبود. از طريق تجربهي ملموس و ارتباط بيواسطه با اشيا و گياه و پرنده و نور در تابستانهاي پر از سايه بود.
نوجواني نوستالژي و فقر شريف
اكبر اكسير ـ شاعر طنزپرداز ـ دربارهي تابستانهاي نوجواني خود ميگويد: تابستانهاي ما سراسر نوستالژي، فقر، بيپولي و بيكتابي بود. در آن سالها، من از نظر جثه ضعيف بودم و در بازيهاي جمعي شركت داده نميشدم و براي جبران آن و براي پاسخ به كنجكاويام، به ادبيات و شعر روي آوردم. كودكي ما كودكي با شلوارهاي بريدهي برادر بزرگتر و بازي با رينگ دوچرخه و بازيهاي محلي بود. در رودخانهي مرداب شنا ميكرديم كه پر از فاضلاب بود و در همين رودخانه ماهيگيري هم ميكرديم. هر كدام از خواهر و برادرها هم كه زودتر به خانه ميرسيد، غذاي بقيه را ميخورد؛ چون ما خانواده پرجمعيتي بوديم. اما فقر ما، فقر شريفي بود كه وقتي من ياد آن روزها ميافتم، شاد ميشوم؛ روزهايي كه ادبيات و شعر و طنز شفاهي را برايم به ارمغان آورد.
تابستانهاي نوجواني پر از شعر و كار
محمدعلي بهمني ـ شاعر ـ دربارهي تابستانهاي نوجوانياش ميگويد: نوجواني من اوايل دههي 40 بود؛ ما در آن سالها به دليل شرايط، بايد كار ميكرديم و من توي چاپخانه كار ميكردم و در آنجا مجلاتي را كه منتشر ميشد، ميخواندم. دلخوشي من اين بود كه زودتر از ديگراني كه بيرون هستند، اين شعرها را ميخوانم. من همواره دوستان خوبي داشتهام. زودتر از همنسلان خودم با شاعران مطرح مثل مشيري، رؤيايي، نادرپور و فروغ آشنا شدم، با شاعران بزرگتر از خودم كه جايگاه شعري تثبيتشده داشتند، به دليل اينكه در چاپخانه با آنها آشنا بودم، دوست بودم و برخي از ساعتهايم در خدمت اين شاعران ميگذشت.
تابستانهاي پر از غوغاي گنجشكان و رمانهاي عاشقانه
اما روايت مفتون اميني ـ شاعر ـ از سالهاي نوجوانياش: در تابستان و اوايل تير، من با خانوادهام ميرفتيم به زادگاهمان، اطراف شاهين دژ و با بچهها بازي ميكرديم. گاهي نمايشي ترتيب ميداديم و بليت ميفروختيم و براي خانوادها نمايش اجرا ميكرديم. من راجع به اين تابستانها شعري نوشتهام به نام «لجبازي چمنها با تخته سياه» كه روزهاي نوجوانيام را شاعرانه بيان كردهام. در آن روزها صبحها با غوغاي گنجشكها بيدار ميشديم و روزها پر بود از صداي رود و حيوانات، شبها روي پشت بامها و رو به آسمان ستارهها ميخوابيديم و بعد كه به شهر ميآمديم، مستطيل سياه تخته سياه را با چمنهاي مستطيل صحرا مقايسه ميكردم. در آن سالها يعني پيش از شهريور 20، كتابهاي عشقي چاپ ميشد كه ما هر ماه آنها را ميخريديم. حتما كاري ميكرديم كه اين كتابها در تابستان از شهر به ما برسد. مبناي شاعري من از همين داستانهاي عاشقانه بود كه اين داستانها بر من اثر گذاشت.
تابستان كتاب و علاقهمند شدن به نويسندگي
جمال ميرصادقي ـ نويسنده ـ دربارهي تابستانهاي نوجوانياش ميگويد: دوران جواني من سال 1320 تا 30 بود و در آن زمانها هر كتاب تازهاي كه منتشر ميشد، سعي ميكردم بخوانمش. كتابها آن موقع بيشتر ترجمه بود. اما كتابهاي فارسي چون «يكي بود، يكي نبود» و «دارالمجانين» جمالزاده را هم ميخواندم. ولي در دبيرستان بود كه هدايت را كشف كردم. پيش از او، كتابهاي حجازي و شهيدي را ميخواندم. اما كسي به من گفت اينها چيست كه ميخواني؛ هدايت نويسنده است. ولي بعضي از كتابهايي كه ميخواندم، واقعيتگريز و تفريحي و يكبار مصرف بودند. آثار پاورقينويسهاي مجلات مثل جواد فاضل و حسينقلي مستعان را هم كه آثار رمانتيكي مينوشتند، ميخواندم. داستانهاي معناگراي جدي مثلا آثار هدايت يا بزرگ علوي، ديكنز و بالزاك هنوز به دست ما نرسيده بود و من در دورهي دهم دبيرستان رمانهاي معناگرا را خواندم. اولين كتابي كه تأثير زيادي بر من گذاشت، اميرارسلان بود. در آن دوره مادرم قهر كرده بود و اختلافات خانوادگي داشتيم. غم و غصهاي كه از رفتن مادرم بود، با خواندن كتاب از بين رفت. از بين رفتن غم و غصه من به خاطر دنياي قشنگ داستان بود كه بعد فكر كردم خوب است آدم بتواند نويسنده شود و بتواند اين فضا را ايجاد كند.
تابستانهاي نوجواني با كتاب و سينما و سفر
محمود حسينيزاد ـ نويسنده و مترجم ـ روزهاي تابستان در سالهاي نوجواني خود را اينگونه روايت ميكند: این دوره ما به دليل كار پدرم در مشهد زندگي ميكرديم. وقتگذرانیها با سینما بود و کتاب و مجله و سفر. در مشهد یک کتابفروشی بود نزدیک چهارراه خسروی. کتابفروشی رحمانی. کتاب کرایه میداد. اوايل تابستان میرفتیم و یک ساک کتاب کرایه میکردیم. همهجور.. از یان فلمینگ که مثل کوئیلو الآن همه کتابهایش سریع ترجمه شده بودند. تا آمریکايیها. تا سارتر تا ساگان. در همان سالها بود که «نثر» را «کشف» کردم. ترجمههای انتشارات جیبی و فرانکلین آمده بود. تنوع نثر را میشد دید و خواند. تأثیر نثر پرویز داریوش در آن زمان را هیچوقت یادم نمیرود. بعد نویسندهها. استاین بک و جک لندن و همینگوی و تنسی ویلیامز. گربه روی شیروانی داغ ویلیامز و شازده کوچولو غوغايی بودند! ابراهیم گلستان هم برمیگردد به همین دوره. منظورم تأثیر خیلی خیلی پایداری است که روی ادبیاتدوستی من گذاشت. آل احمد هم همینطور.
تابستاني پر از كتاب و كار مردانه
مصطفي رحماندوست ـ نويسنده و شاعر ادبيات كودك و نوجوان ـ درباره سالهاي نوجوانياش ميگويد: سالهاي نوجواني من حدود سالهاي 42 تا 50 را شامل ميشود كه تابستانهايش درگير اين ميشديم كه چه كاري را انجام دهيم. پدر و مادرهاي ما معتقد بودند كه بايد در تابستان كار كنيم تا روحيهاي مردانه پيدا كنيم و چون فضاهاي كار شايد خيلي مناسب بچههاي همسن ما نبود، دور و بر خانوادهمان كاري را دست و پا ميكرديم. در آن سالها هر كتابي كه گير ميآوردم، ميخواندم. با كتابهاي شعر از دبستان كتاب خواندن را شروع كردم؛ به اين دليل كه در مدرسه مسابقه مشاعره بود و براي اينكه خودم را آماده كنم، بيشتر شعر ميخواندم و بعدتر به داستان خواندن هم روي آوردم.
شادي با مختصر چيزها در نوجواني
عبدالعلي دستغيب ـ نويسنده و منتقد ادبي ـ درباره سالهاي نوجواني خود ميگويد: دوره نوجواني من در سالهاي 1320 تا 1330 بود. در آن زمان از وسايل تفريحي تنها كتاب بود و سينما. آن موقع جز بازيهاي قديمي، منازعات محلهيي، رفتن به كوه و درياچه و شنا در آب، چيز ديگري نبود و نوجواني ما اينگونه گذشت. من چون روزنامه و مجله ميخواندم، در انجمنهاي ادبي اندكي كه در آن زمان بود، شركت ميكردم. در سال ششم ابتدايي با مجله «سخن» آشنا شدم و برخي از مطالب آن را كه متوجه ميشدم، ميخواندم. همچنين آثاري از محمدعلي جمالزاده، محمد حجازي و بزرگ علوي را ميخواندم. آن روزها از تفريحات گوناگون هم خبري نبود. ما دغدغهها و فكرها و درگيريهاي جوانان امروز را نداشتيم. جوانان امروز به آينده فكر ميكنند و با خودشان و جامعه درگيرند؛ در حاليكه ما پذيرفته بوديم كه هرچه پدر و مادرمان به ما ميگويند، درست است. خيالها تا حدودي آسوده بود و عواطف سادهتر بود و به مختصري ما دلخوش ميشديم.
تابستانهاي نوجواني با گشت و گذار و كتاب
محمدرحيم اخوت ـ نويسنده ـ درباره تابستانهاي نوجوانياش ميگويد: ما تابستانها را به گشت و گذار ميگذرانديم و البته خواندن هم بود. من از نوجواني شروع به خواندن كتاب كردم. آن سالها براي كرايه كتاب به حجره آشيخ عبدالرزاق كه در چهارباغ پهلوي بود، ميرفتيم. در كتابفروشي او كتابهاي دست دوم كرايه ميگرفتيم، در آن زمان هرچه را به دستمان ميرسيد، ميخوانديم. بيشتر كتابهاي كرايهيي را ميخوانديم كه شامل كتابهاي جوانپسندي چون ترجمهها و رمانهاي حسينقلي خان مستعان ميشد و يا ترجمههايي كه اغلب از فرانسه به فارسي برگردانده ميشدند. مجلاتي چون سپيد و سياه، تهران مصور و اطلاعات و كيهان هفتگي را نيز ميخوانديم. همچنين يك كتابخانهي عمومي در خيابان چهارباغ كنار مدرسهي چهارباغ بود كه هنوز هم آنجاست، من به اين كتابخانه ميرفتم و كتابهاي جدي را در آنجا ميخواندم.
تابستانهاي گشت و گذار و كتابخواني
روايت ميرجلالالدين كزازي ـ استاد زبان و ادبيات فارسي و پژوهشگر ـ از تابستانهاي نوجوانياش به اين شكل است: من اين روزها را به دو شيوه ميگذراندم كه بسيار پسنديده من بود؛ يكي كتاب خواندن بود و ديگري گشت و گذار. خوشترين زمان من در تابستان به خواندن كتاب سپري ميشد. من از همان ساليان خردي خواندن كتاب را آغاز كردم و برترين سرگرمي من، كتاب بود. سرگرمي ديگر من در اين روزهاي گرم و ديرياز تابستاني، رفتن به در و دشت بود. كتابهايي كه من ميخواندم، نخست كتابهايي بود كه در كتابخانه پدرم جاي داشت كه از ادب جهان و ايران نمونههاي بسيار در اين كتابخانه ديده ميشد. پس از چندي آن پولي را كه به من داده ميشد، به كتاب ويژه ميداشتم.
تابستانهاي كتاب و سينما
عبدالله كوثري ـ مترجم ـ دربارهي فضاي سالهاي دوران نوجوانياش ميگويد: دوران نوجوانی من در دههی 1340 گذشت. یکی از مشغولیات و اصولا کارهای مهم من، خواندن و نوشتن بود. از مهمترین این کتابها باید از کل آثار احمد کسروی یاد کنم که در همان سالهای دبیرستان خواندم. از «تاریخ مشروطه» گرفته تا «حافظ چه میگوید» و «شهریاران گمنام» و غيره. همچنین کتاب «ژان کریستوف» رومن رولان که برای سنین نوجوانی بسیار کتاب خوبی است و نیز «دن کیشوت» ترجمه محمد قاضی و خیلی کتابهای دیگر. تئاتر ما هم در این سالها رونقی داشت که دیگر هرگز تکرار نشد. در این سالها، سینمای غرب نیز دوران بسیار خوبی را میگذراند، گذشته از فیلمهای خوب آمریکایی، سینمای «روشنفکرانه» اروپا با کارهای فلینی و آنتونیونی و پازولینی و دسیکا و روسولینی و غيره همراه بود. خلاصه اگر در تهران زندگی میکردی و اهل مطالعه و سینما بودی، تا بخواهی، دیدنی و خواندنی در اختیارت بود و من در تهران در منطقهی امیریه زندگی میکردم. دانشآموز دبیرستان البرز بودم و دوستان بسیار خوبی در همین دبیرستان پیدا کرده بودم که همهی اوقاتمان با هم میگذشت.