به گزارش مشرق به نقل از اعتماد، به دنبال انتشار رمان استخوان خوك و دستهاي جذامي در ايتاليا، مراسم معرفي ترجمه ايتاليايي اين كتاب با حضور نويسنده در شهرهاي فلورانس، رم و ميلان ايتاليا برگزار شد كه در جريان آن مارينا فورتي، خبرنگار روزنامه ايلمانيفستو، گفتوگويي با مستور انجام داد كه خانم پريسا نظري، مترجم مستور در روزهاي اقامتش در ايتاليا، آن را به فارسي ترجمه كرده است. اين گفتوگو در شماره 21 سپتامبر 2011روزنامه ايلمانيفستو منتشر شده است.
ميان يك عكاس تازهكار، يك روزنامهنگار در حال طلاق، يك دلال متقلب، يك استاد نجوم دانشگاه كه نااميدانه در پي درمان فرزندش است و مادر پيري كه به سختي تلاش ميكند پسرش را كه مجنونوار جملات عجيبي از پنجره فرياد ميزند، مهار كند، وجه مشترك چنداني وجود ندارد جز آنكه همگي در آسمانخراشي در تهران زندگي ميكنند و با داستان زندگي خود صفحات استخوان خوك و دستهاي جذامي را پر ميكنند؛ رمان جديدي از مصطفي مستور نويسنده ايراني كه نشر پونته 33 به تازگي با ترجمه زيباي بيانكا ماريا فيليپيني در 92 صفحه منتشر كرده است.
شخصيتهاي اين رمان هر كدام در آپارتمانهاي خود در ساختماني 17 طبقه (يكي از آسمانخراشهايي كه چهره پايتخت ايران را متحول كرده است) زندگي ميكنند. هركدام مسير خود را ميروند و حتي به ندرت به هم نگاه ميكنند: سوسن عميقا تحت تاثير يك مشتري كه برايش شعر سروده است قرار ميگيرد اما متوجه ناممكن بودن اين عشق ميشود. حامد، به دختري كه براي عكس گرفتن به آتليهاش ميآيد علاقهمند ميشود. دكتر محسن سپهر درگير پرونده پيچيده طلاق است و ريسك از دست دادن حضانت دخترش را دارد. نوروز دلال معاملات ملكي، تبهكاري است كه از جعل اسناد مالكيت پول در ميآورد.
طرح داستان، روايتي پرسرعت است با تلفيقي از رنگهاي تاريك و لحظات طنزآميز و پاياني تقريبا سياه كه خواننده بايد به تنهايي آن را كشف كند. در نتيجه، خواننده ايتاليايي با نگاهي غيرمعمول و قطعا بسيار متفاوت از تصاوير رايجي كه از ايران وجود دارند روبهرو ميشود، هرچند قصد اصلي مستور تشريح جامعه پرتضاد ايراني براي مخاطبانش نيست. او در اين باره ميگويد: «من در ايران زندگي ميكنم و نوشتههاي من نميتوانند انعكاس تضادهاي آشكاري نباشند كه همه روزه در محيط اطرافم مشاهده ميكنم.» مستور عمدتا درباره پريشانيهاي انساني كنكاش ميكند. او چند روز پيش در جلسه معرفي كتابش در فلورانس كه در حضور تعداد زيادي از علاقهمندان برگزار شد، گفت: «شخصيتهاي داستان من ميتوانند در هرجايي وجود داشته باشند، آنها انسانهايي شكستخورده از فشار زندگي هستند و ميتوان آنها را در پاريس يا لندن يا رم هم يافت» و اين حقيقت دارد: اين شخصيتها روحهاي شكنندهيي هستند كه در گرداب زندگي ميچرخند و در جستوجوي مفهومي براي زندگي، با نااميدي، شكست در عشق، ترس از مرگ، تنهايي و سختيهاي معمول زندگي دست و پنجه نرم ميكنند.
مصطفي مستور اين روزها به دعوت انتشارات پونته33 به مديريت فليچتا فرارو و بيانكا ماريا فيليپيني براي معرفي كتاب خود به ايتاليا سفر كرده است. او امروز در كتابفروشي اورينتالياي شهر رم و فردا در آتزالاي شهر ميلان حضور خواهد داشت. مستور متعلق به نسل بعد از انقلاب اسلامي است. او در سال ???? در اهواز، شهري در جنوب غربي ايران، به دنيا آمد و از حدود 20 سال پيش شروع به نوشتن كرد. او حكايت چگونه نويسندهشدنش را اين گونه شرح ميدهد: «من مهندس راه و ساختمان هستم. براي كار به يكي از دورافتادهترين مناطق حاشيهيي ايران رفته بودم. آفتاب داشت غروب ميكرد و جاده كاملا خالي و پر از دستانداز بود و ما در ماشين تكانتكان ميخورديم. فقر و بينوايي و نكبت اين ناحيه عميقا من را به فكر فروبرده بود. به ويژه كه آن روز دختر 9 سالهيي را ديده بودم كه به ازدواج مرد 70سالهيي درآورده شده بود. در حالي كه در ماشين بالاو پايين ميشديم انگار جرقهيي در ذهنم روشن شد. هزاران كلمه مثل گلوله به ذهنم شليك ميشدند. صبح روز بعد سعي كردم آن كلمات را به ياد بياورم و شروع كردم به نوشتن.» و به اين شكل اولين داستان او بهدنيا آمد و در سال ???? به چاپ رسيد. به دنبال آن يك مجموعه داستان در سال ???? و بعد رمانهاي متعدد ديگري منتشر كرد.
امروز مستور يكي از محبوبترين نويسندگان معاصر ايران محسوب ميشود و جوايز ادبي متعددي دريافت كرده است. اگرچه او در حدود دو سال پيش به نشانه تعهد حرفهيي، از دريافت يكي از جوايز دولتي امتناع كرد.
استخوان خوك و دستهاي جذامي كه هفت سال پيش در تهران منتشر شد تا به حال 21 بار تجديد چاپ شده است. مستور در زمينه سينما، تئاتر و ترجمه هم فعاليت كرده است. او ميگويد: «پيشنهادهاي متعددي براي ساختن فيلمي برگرفته از اين رمان به من شد اما نپذيرفتم.» او همچنين عامل شناخته شدن آثار ريموند كارور در ايران محسوب ميشود. او در پاسخ به اين سوال كه چگونه با اين نويسنده آشنا شده است، ميگويد: «كمي تصادفي بود. من با اشتياق داستانهاي كوتاه زيادي را ميخواندم و در جستوجوي نويسندهيي بودم كه همه آثار او را دوست داشته باشم. بعد از اينكه داستان كوتاه چندتاجعبه كارور را خواندم (كه به نظرم يكي از بهترين كارهاي اوست)، مصمم به يافتن بقيه كتابهاي او به زبان اصلي شدم و شروع به خواندن و ترجمه آثار او كردم.
من و كارور در يك مورد اشتراك نظر داريم، ما بر اين باور هستيم كه انسانها مدام در زندگي شكست ميخورند و درمانده ميشوند.» باعث شگفتي است كه شخصيتهاي مستور درگير نوعي پريشاني اگزيستانسياليستي شديد و جستوجوي پاسخ براي مفهوم زندگياند، در عين حال او نوعي از سرزندگي و طنز را هم به خواننده منتقل ميكند. داستانهاي او يك جامعه زنده و چندبعدي را به نمايش ميگذارند. او ميگويد: «مفهوم واقعي زندگي چيزي نيست كه هميشه بتوانيم درك كنيم، لحظاتي وجود دارند كه حس ميكنيم در يك دنياي خالي و بيمفهوم زندگي ميكنيم و لحظات ديگري كه فكر ميكنيم در يك دنياي قابل تحمل يا حتي زيبا زندگي ميكنيم. اين حس دوگانه، ما را از يك طرف به طرف ديگر ميبرد. مذهب سعي در معنا دادن به زندگي دارد. در حالي كه واقعيت، زندگي را خالي و پوچ نشان ميدهد.» شايد به همين دليل است كه در اين كتاب شخصيتي به نام دانيال، ديوانهيي كه از پنجره اتاقش حقايق خود را به تمام شهر فرياد ميزند، وجود دارد. مستور در اين باره ميگويد: «دانيال در برخي آثار گذشته من هم حضور دارد. فهم او بيشتر از دانش اوست. او با حقايق تلخ زندگي ميكند. با تلخي آشناست و تلاش ميكند آن را براي ديگران بيان كند. من شخصا از اينكه كسي به حرف او گوش نميكند خوشحال هستم چون شنيدن حرفهاي دانيال خطرناك است و ميتواند خوشبختي انسان را به مخاطره بيندازد. من دانيال را وارد داستان كردم تا خواننده متوجه شود اگر به حقيقت دست پيدا كند چنين سرنوشتي در انتظار اوست و ميتواند به دنيايي متفاوت از زندگي عادي پرتاب شود.» مستور درباره شكست صحبت ميكند و ميگويد: «همينگوي گفته است انسان را ميتوان از بين برد اما نميتوان او را شكست داد. اما من با او موافق نيستم. من فكر ميكنم آدمها مدام در زندگي شكست ميخورند؛ نه يك بار و دو بار، بلكه چندين بار!» با اين حال شخصيتهاي او در مقابل شكست تسليم نميشوند. آنها منفعل نيستند و حتي برعكس، با تندي واكنش نشان ميدهند. مستور در جلسه فلورانس درباره اين خشم توضيح ميدهد: «اين خشم عليه چيزي است كه قدرتش را نميتوانند انكار كنند اما ميتوانند در برابرش بايستند.»