گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتاب «فرمانده گردان ۱۱» را مهدی بابامحمودی بر اساس زندگی رزمی خلبان فریدون ذوالفقاری، فرمانده گردان ۱۱ که مسئولیت شناسایی هوایی را بر عهده داشت، نوشته است. این کتاب را انتشارات آتشبار منتشر کرده است.
مهدی بابامحمودی سالهاست در حوزه خلبانان دوران دفاع مقدس مشغول تحقیق و نگارش است و کتابهایی را به رشته تحریر درآورده است. این نویسنده تلاش دارد با کتابهایی روان و خواندنی، حماسه خلبانان تیزپرواز نیروی هوایی ارتش را ثبت و ضبط کرده و به مخاطبان ارائه داده است.
آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از روایت خلبان فرجالله فرسیابی از جریان پرواز شناسایی بر فراز بغداد برای عکسبرداری از کاخ صدام است...
در ماه اول جنگ طی پروازهای متعدد شناسایی، اهداف مهمی از عراق مد نظر بود و عکسبرداری از بغداد هم برنامهریزی شد. بعد از برگشت آر.اف.۴ از این مأموریت، عکسهای استراتژیکی از ساختمان وزارت کشور و مجلسالوطنی گرفته شد. ایران از این عکسها بیشترین بهرهبرداری را کرد و انعکاس بالایی یافت.
همزمان با این جریان از دفتر فرماندهی کل قوا که همان دفتر ریاست جمهوری بود به ستاد مشترک ارتش، از ستاد مشترک به نیروی هوایی و از ستاد نیرو به گردان ۱۱ شناسایی، دستوری به این مضمون ابلاغ گردید. «یک پرواز شناسایی برای موقعیتیابی دقیق کاخ ریاست جمهوری رژیم عراق به منظور بهرهبرداری گردانهای شکاری در جهت بمباران این هدف استراتژیک صورت گیرد!»
براساس همین دستور در کنار دیگر دستوراتی که بر حسب اعلام نیاز دیگر نیروها برای عکسبرداری از اهداف مختلف به ما ابلاغ میشد در طی دو ماه چندین پرواز شناسایی فوق سری برای پیدا کردن کاخ صدام به سمت بغداد انجام شد.
ما از طریق عناصر اطلاعاتی مستقر در خاک عراق اطلاع داشتیم که کاخ صدام در ساحل رود «دجله» در منطقه سبز بغداد و به سمت غرب بعد از پل «الجمهوریه» قرار دارد اما در هر پرواز با توجه به کثرت ساختمانهای بزرگ دولتی در منطقه سبز و عبور مستقیم از روی سر آن، شناسایی چشمی دقیق کاخ به بنبست خورد و ماموریتها با موفقیت همراه نشد.
از آنجایی که سیستم ناوبری جنگنده اف-۴ به پیشرفتگی و کارآمدی آر.اف-۴ نیست، بنابراین عکسها و دادههای به دست آمده از هدف میبایست به حدی دقیق و روشن میبود که توسط گردانهای شکاری اف-۴ نیز قابل بهرهبرداری باشد.
در نتیجه خلبانان آرا.ف-۴ برای تهیه این نیازمندی اطلاعاتی میبایست درست از روی سر کاخ رد میشدند. جهت اطلاع شما که خلبان شناسایی نبودهاید باید عرض کنم در این گونه پروازها، اگر خلبانی حتی دو درجه از مسیر درست منحرف شود، هدف خارج از چشم دوربین افتاده و به هیچ وجه موضوعی که قابل بهرهبرداری باشد در عکسها پیدا نخواهید کرد.
آسمان شهر بغداد هم این طور نبود که اگر مثلا در حمله نخست موفق به عبور از روی سر کاخ شدید، برای بار دوم و یا سوم نیز تلاشتان را تکرار کنید. شدت آتش زمین به هوا و گشت رزمی رهگیرهای نیروی هوایی ارتش عراق به حدی شدید بود که هر کدام از آر.افهای اعزام شده برای این مأموریت دست خالی برنمیگشتند و گلوله یا گلولههایی به عنوان سوغاتی همراه خودشان به تهران میآوردند.
در یکی از همین پروازها که به قصد شناسایی بغداد انجام شده بود. من به چشم خودم در پایگاه یکم شکاری تهران دیدم که قسمت «انتهایی موتور» سمت چپ جنگنده جناب «بهرام ایکانی» و «ناصر رضوانی»، بر اثر اصابت موشک کاملاً از جا کنده شده بود. با همه تلاشهای صورت گرفته، پس از پایان هر مأموریت و چاپ عکسها، عدم شناسایی دقیق کاخ ریاست جمهوری دشمن احراز گردیده و مراتب به ستاد نیرو منعکس میشد.
ارتش عراق پس از آن جنجال و افتضاحی که به دنبال عکسبرداری از «مجلس الوطنی» برپا شده بود حفاظت و پدافند از پایتخت را چند برابر کرده و با وجود اینکه فرمانده گردان شناسایی، جناب «فریدون ذوالفقاری» در گزارش جمعبندی عملیاتی هر مأموریت به ستاد نیرو، بر عدم توان گردان در پیدا کردن این سوزن در انبار کاه و در آن جهنم آتش تأکید میکردند. از ستاد مشترک دستور موکدتری بر انجام دوباره و هرچه سریعتر و دقیقتر این مأموریت، به گردان ابلاغ میشد.
این کش و قوس ادامه داشت تا اینکه آخرین پرواز به بغداد به همین منظور در تاریخ ۲۷ آبان ماه ۱۳۵۹ که روز تاسوعا هم بود راس ساعت ۱۰ صبح به انجام رسید. و خلبانان دلاور آن پس از حدود ۲ ساعت به پایگاه مبدا، «مهرآباد» بازگشتند و عکسها چاپ شد. اما دوباره و متأسفانه عزیزانمان نتوانستند از روی کاخ صدام رد شوند و فرمانده گردان این بار در گزارش تمام کنندهای به سلسله مراتب عدم امکان انجام صد درصدی این مأموریت را به عرض رساند و تأکید کردند در صورت پافشاری بر انجام این تصمیم و با توجه به شرایط محافظت از بغداد، گردان شناسایی به زودی دو خلبان و یک هواپیما را از دست خواهد داد!
این گزارش که به ستاد ارسال شد کار به بعد از ظهر نکشید که دیدیم «بنی صدر» به همراه شهیدان «ولی الله فلاحی»، «جواد فکوری و مرحوم تیمسار قاسم علی ظهیرنژاد به پایگاه یکم شکاری و مستقیم به ساختمان سه طبقه گردان شناسایی آمدند.
همه در سالن توجیه گردان جمع شدیم و بنیصدر مقدمهای از وضعیت جبهههای نبرد گفت و در ادامه از گستردگی و عظمت نقش نیروی هوایی در متوقف کردن پیشروی دشمن یاد کرد. سپس از همه خلبانان حاضر به خاطر فداکاری و ایثارشان تشکر کرد و در پایان با تأکید بیشتر بر شناسایی کاخ صدام بمنظور بمباران آن در آینده نزدیک گفت: «این پرواز هر طور شده و به هر قیمتی باید انجام گردد.»
در ادامه این نشست فرمانده نیروی هوایی جناب فکوری هم در خصوص ضرورت انجام موفق این مأموریت جملاتی گفتند. صحبتهای فرمانده نیرو که تمام شد، جناب ذوالفقاری بلند شدند و گفتند: من در گزارش آخر خطر فوقالعاده بالای انجام پرواز مداوم روی آسمان بغداد را به عرض شما رساندم. اگر شما اصرار دارید که گردان شناسایی را از بین ببرید و خلبانان را به کشتن بدهید، خب رک بفرمایید و خیال ما را راحت کنید.
خدایش سر سلسله شهدای نیروهای مسلح ایران قرار دهد شهید والامقام فریدون ذوالفقاری فرمانده گردان ۱۱ شناسایی را. انسانی بسیار رک و صریح بودند و با هیچ کسی تعارف نداشتند.
جناب فکوری، فرمانده گردان شناسایی فریدون ذوالفقاری را خوب میشناخت و میدانست ایشان مطلقاً این حرف را از روی احساس و یا ترس نمیزنند. خلبانان کابین جلو گردان تا آن روز همگی یک بار به بغداد پرواز کرده بودند اما فرمانده گردان جناب ذوالفقاری دو بار برای عکسبرداری به آسمان این شهر رفته بودند. اقتدار و صلابت این مرد بزرگ در برابر ردههای بالاتر فرماندهی بیشتر از همین مساله سرچشمه میگرفت که این فرماندهان میدانستند ذوالفقاری، فرمانده پشت میزنشین و عافیتطلبی نیست و برای هر ماموریت خطرناکی، اول از همه و جلوتر از همه پیشقدم و پیش آهنگ است. مطلقاً زیر بار زور نمیرفتند و چون کاملاً سوار بر کار و حرفهشان بودند فرماندهان ارشد نمیتوانستند با جواب سربالا دست به سرشان کنند.
جناب فکوری در جواب فرمانده گردان گفتند: «آقای ذوالفقاری من هم مثل شما نگران جان خلبانان و سلامت هواپیماها هستم. به خاک این مملکت تجاوز شده و ما اینجا هستیم تا شر این متجاوز را از سر ملت دور کنیم. این لباس پرواز که همه ما بر تن داریم کفن ماست. در صف نبرد با دشمن شما در جلوی صف و من در انتهای صف هستم و مطمئن باشید اگر روزی نیازمند به خلبان باشیم من هم پرواز جنگی انجام خواهم داد. تأکید ما برای شناسایی دقیق کاخ صدام به این خاطر است که در صورت انجام موفق این مأموریت و بمباران کاخ، جنگ تا حد زیادی از نظر ما تمام شده است!
در هر حال این جلسه با تکرار مجدد همان دستور سابق، به پایان رسید و ما پس از بدرقه فرماندهان به خارج از ساختمان گردان، دوباره به سالن توجیه برگشتیم. روز تاسوعا، روز تعطیل رسمی بود و تعدادی از همرزمان که آن روز نوبت پرواز نداشتند و به گردان نیامده بودند.
جناب ذوالفقاری در جمع خلبانان حاضر در سالن فرمودند: «آقایون! همان طور که ملاحظه فرمودید، فرماندهان همچنان بر انجام مأموریت تأکید دارند. این بار بار آخری است که برای عکسبرداری از این شهر با هدف کاخ صدام میریم، به همین علت و با توجه به اینکه من نسبت به بقیه آقایون کابین جلو بیشتر به بغداد رفتهام، بدون رعایت نوبت پروازی این بار هم خودم خواهم رفت.»
این بار هم جناب ذوالفقاری به عنوان فرمانده گردان برای انتخاب خلبان کابین عقب، نوبت پروازی را نادیده گرفت و فرمودند برای این پرواز هم از بین بچههای کابین عقب، با فرسیابی میرم!
جناب ذوالفقاری فرمانده گردان میدانستند که نوبت پرواز بعدی به بغداد نوبت من نیست و برای اینکه بدانند من ترسیدهام و اعتراضی میکنم یا نه، فرمودند: «فرسیابی، آمادهای؟!» واقعاً لقب «فرمانده گردان» لقب سزاواری برایشان بود و این لقب به زیبایی هرچه تمامتر در کنار نام فریدون ذوالفقاری قرار میگرفت. جناب ذوالفقاری میتوانستند جمله «من با فرسیابی خواهم رفت» را به صورت دستوری به من ابلاغ کنند اما نکردند و این از بزرگی منش و درک جایگاه فرماندهی گردان در نزد این مرد حکایت دارد.
البته این را برایتان بگویم؛ فریدون ذوالفقاری با آنکه در خانواده ثروتمندی متولد شده و به اصطلاح در ناز و نعمت بزرگ شده بود به هیچ وجه انسان نازپرورده و سست عنصری نبود؛ برعکس فردی بسیار مصمم و قلدر بودند.
در جواب سوال آمادهای؟ اگر من اعتراض می کردم که دِ نوبت من نیست! مطمئناً خلبان دیگری را انتخاب میکردند اما مگر میشد در جواب این شخصیت عظیم و این مرد بزرگ پروازهای شناسایی برون مرزی و کسی که خیلیها آرزوی پرواز با وی را داشتند «نه» گفت؟!
به علاوه، با شناخت نسبتا بیشتری که ما نسبت به دیگر همرزمان در پرواز بغداد داشتیم، امید این میرفت که این بار کاخ صدام، شناسایی شده و این غائله ختم به خیر شود.
بدون اینکه مکث و ترسی به خود راه دهم، بلافاصله جواب دادم: بله؛ جناب سرگرد!... فرمانده گردان لبخندی زدند و سری تکان دادند. و فرمودند: فرسیابی! به امید خدا فردا میریم! بغداد به جای یک دور دو دور روی هدف خواهیم رفت. پرواز برای فردا صبح برنامهریزی شده بود و در نتیجه قسمت اعظم خلبانان گردان را که یا فردا پرواز نداشتند یا بعد از ظهر پرواز داشتند نمیدیدیم. به همین علت با همه آنها خداحافظی کردیم. این وداع رنگ و بوی دیگری داشت. همه همرزمان دست کم یکبار را به بغداد رفته بودند و میدانستند پدافند بغداد چیست؟ حالا با آن شدت پدافند قرار بود ما دو دور کامل روی آسمان این شهر پرواز کنیم. بعد از خداحافظی همه نفرات مرخص شده و من و جناب ذوالفقاری، به اتاق جنگ گردان رفتیم.