گروه فرهنگی مشرق - شرح اسم" عنوان
کتاب زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است که توسط هدایت
الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
به چاپ رسیده است. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه
بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی،
توزیع آن متوقف شد تا اینکه مدتی قبل پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در
اختیار علاقه مندان گرفت.
آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش چهل و نهم این کتاب است.***ماه رمضان
خيلي زود در ادامه مكاتباتي كه با آيت الله ميلاني داشت، نامه اي نوشت و او را از تصميم خود آگاه كرد؛ نوشت كه اگر نظري دارد اطلاع دهد و اگر مقتضي است نامه اي به آقاي محمد كفعمي ( 1362 ش- 1289 ش) بنويسد، او را از اين سفر آگاه كند، تا كمك حال او در زاهدان باشد.
يك روز پيش از حركت نامه اي ديگر براي آيت الله ميلاني فرستاد و تاريخ سفر خود را به اطلاع وي رساند. ساواك خراسان كه سر راه همه مكاتبات پستي كه به آقاي ميلاني مي رسيد صافي گذاشته بود، از نامه سيدعلي خامنه اي به وي مطلع شد. نسخه اي از نامه را برداشت و اصل آن را به مقصد اصلي فرستاد. سرتيپ بهرامي ، رئيس جديد ساواك خراسان ، ساواك زاهدان را از مفاد نامه آگاه كرد و خبر داد كه " آقاي علي حسيني الخامنه، واعظ... [كه] يكي از طرفداران آيت الله ميلاني [است] و طبق اطلاع در ايام مبارك رمضان در زاهدان خواهد بود... خواهشمند است دستور فرماييد اعمال و رفتار وي را تحت كنترل قرار دهند."
متن نامه آقاي خامنه اي كه اخباري از حوزه علميه قم داشت، چنين بود:
از قم براي آيت الله ميلاني
بسم الله تعالي
به شرف عرض مبارك مي رساند
مرجو و مسئول از ساحت قدس احديت دوام وجود و بقاء توفيقات آن حضرت است. چندي قبل عريضه اي توسط آقاي غروي حفظه الله به حضور مبارك تقديم شد. قاعدتاً مشرف به دست بوس شده است. اخبار مهم هفته گذشته تشكيل مجلس جشن باعظمتي از طرف حوزه علميه و القاء مطالب لازم بر طبق آنچه از آراء سركار عالي مستفسر شده و استفاده كرده بوديم . و به دنبالة آن گرفتاري سه نفر از خدمتگزاران مجلس بود كه بحمد الله دو سه روز قبل پس از شش روز گرفتاري خلاص شدند. عملي شدن موضوع اعزام مشمولين طلاب مشهد موجب اضطراب و دهشت اهل علم اين جا شده است.
البته هنوز خصوصيات مطلب براي ما روشن نيست . اميد است به لطف خداوند و همت و اراده آيت اللهي اين نگراني رفع شده و م وجبات آسايش فكر اهل علم حوزات علميه فراهم آيد. در عريضه قبل راجع به عزم سفر زاهدان خاطر مبارك را مستحضر ساختم. فردا قبل از ظهر از قم حركت كرده، و از راه يزد و كرمان عازم آن زاويه بعيده خواهم شد. انشاءالله. البته با اوضاع حديثه و اقتضائات جديده برنامه منابر و مطالب هم تفاوت يافته و بنده و ديگران در اين جهت محتاج ارشاد حضرتعالي هستيم. اگر منتي بر حقير گذاشته و به جواب عريضه كه حاوي مطلب مزبور باشد سرافرازم فرماييد كمال تشكر را خواهم داشت . البته در اين صورت ب ه آدرس زاهدان توسط جناب آقاي كفعمي ارسال خواهيد فرمود.
با تقديم احترامات فائقه
ارادتمند علي الحسيني الخامنه
24 شعبان المعظم
21 دي ماه بود؛ روزي "سخت و بحراني، به همراهي جمعي از دوستان، كه در پي رخدادي كه مايل به ذكر آن نيستم تحت پي گرد بودند، شهر قم را ترك نموديم . همگي از در مخفي و ناشناخته اي در سرداب رخت شوي خانه مدرسه خان بيرون آمديم."
اتوبوس حدود 30 مسافر داشت كه شايد 15 نفرشان طلبه بودند؛ و همه مي رفتند براي تبليغ. مقصدشان در اين خط سير بود. شب را در اصفهان ماندند. صاحب آن خانه كه دربست كرايه اش كرده بودند، تا آن شب اين تعداد طلبه را يك جا در اتاق هاي خود جا نداده بود. "آن شب در مجلس انس دوستان از هر دري سخن گفته شد؛ آميزه اي از تفريح، سرگرمي، مشكلات، آرمان ها، مسائل تبليغي و غيره. خاطره آن شب نشيني شيرين و دلنشين هرگز فراموش نخواهد شد."
ايستگاه بعدي آقاي خامنه اي يزد بود. به پيشنهاد يكي از همراهان به ديدن آيت الله محمد صدوقي رفتند. نخستين باري بود كه آقاي صدوقي را مي ديد؛ روحاني محترم و صاحب نفوذي كه در حال بازسازي مسجد حظيره بود و در خانه كوچكي نزديك مسجد منزل داشت.
سر راه، اتوبوس در اردكان توقف كرد. مي دانست كه آيت الله روح الله خاتمي در اينجا ساكن است پيش از اين او را در مشهد ديده بود. "آشنايي من با ايشان از سال 1337 در مشهد شروع شد. آن وقت من خيلي جوان بودم كه يكي از دوستان روحاني دانشگاهي به من گفت يكي از علماي خيلي خوب در يكي از كوچه هاي پايين خيابان مشهد منزلي گرفته و با خانواده شان آنجا هستند. وقتي ما آن روز به ديدن ايشان رفتيم، من از صفا و خصوصيات اخلاقي و محضر شيرين مطلوب شان خيلي خوشحال و مجذوب ايشان شدم. از آن روز آشنايي ما شروع شد."
آقاي خامنه اي فردا يا پس فرداي آن ديدار براي ادامه تحصيل راهي قم شده بود، اما ديدارهايش با آيت الله خاتمي تابستان هر سال در مشهد تكرار مي شد. وقتي فهميد اتوبوس دو سه ساعتي در اردكان معطل مي ماند، با پرس و جو ، خانه آقاي خاتمي را پيدا كرد و خودش را به ايشان رساند. اين بار ديدار در فصل زمستان تازه شد. او به طراوت فكري و بينش جوان آيت الله خاتمي علاقه مند شده بود و با فاصله 30 ساله سني، خود را بسيار نزديك به او احساس مي كرد.
وقتي در كرمان از اتوبوس پياده شد، ديگر طلبه اي همراهش نبود. آنها در شهرهاي ريز و درشت پشت سر پياده شده بودند. مي دانست كه دوست بس يار نزديكش، محمدجواد حجتي كرماني ، در زادگاهش است. سيدكمال شيرازي هم دو ماه پيش به كرمان آمده، همسر گرفته، ساكن شده بود. به مدرسه علميه صالحيه رفت. متوجه شد كه حجتي كرماني، محور همه تحركات جوانان در كرمان است. در اتاقي از اتاق هاي مدرسه او را يافت. شلوغ ترين جاي مدرسه بود. انگار صف كشيده بودند براي ورود به اين اتاق. "تشويق شدم كه دو سه روز بمانم آنجا ... با خود فكر كردم اگر جايي غير از قم و تهران روي اين زمين باشد كه من بتوانم آنجا بمانم آن كرمان است؛ از بس از مردم كرمان شور و حرارت و كار و تلاش مشاهده كردم... ايشان در كرمان خيلي موفق بود."
در كرمان با آقاي مرتضي فهيم كرماني آشنا شد و از سيدكمال شيرازي كتاب ذكرةالمتقين را هديه گرفت. "با قلبي آكنده از فراق ياران، آنان را وداع گفتم و هنوز وقتي آن لحظات اسفناك را به ياد مي آورم، سايه غمي سنگين را بر سينه ام احساس مي كنم... به ويژه اين كه مي بايست به تنهايي روي در دياري آورم ناشناخته و ناديده و پنجه در سرنوشتي درآويزم كه عواقب آن نامعلوم بود." اتوبوس، شبانه به مقصد زاهدان حرکت کرد.
ارادتمند علي الحسيني الخامنه
24 شعبان المعظم
***به سوي زاهدان
21 دي ماه بود؛ روزي "سخت و بحراني، به همراهي جمعي از دوستان، كه در پي رخدادي كه مايل به ذكر آن نيستم تحت پي گرد بودند، شهر قم را ترك نموديم . همگي از در مخفي و ناشناخته اي در سرداب رخت شوي خانه مدرسه خان بيرون آمديم."
اتوبوس حدود 30 مسافر داشت كه شايد 15 نفرشان طلبه بودند؛ و همه مي رفتند براي تبليغ. مقصدشان در اين خط سير بود. شب را در اصفهان ماندند. صاحب آن خانه كه دربست كرايه اش كرده بودند، تا آن شب اين تعداد طلبه را يك جا در اتاق هاي خود جا نداده بود. "آن شب در مجلس انس دوستان از هر دري سخن گفته شد؛ آميزه اي از تفريح، سرگرمي، مشكلات، آرمان ها، مسائل تبليغي و غيره. خاطره آن شب نشيني شيرين و دلنشين هرگز فراموش نخواهد شد."
ايستگاه بعدي آقاي خامنه اي يزد بود. به پيشنهاد يكي از همراهان به ديدن آيت الله محمد صدوقي رفتند. نخستين باري بود كه آقاي صدوقي را مي ديد؛ روحاني محترم و صاحب نفوذي كه در حال بازسازي مسجد حظيره بود و در خانه كوچكي نزديك مسجد منزل داشت.
سر راه، اتوبوس در اردكان توقف كرد. مي دانست كه آيت الله روح الله خاتمي در اينجا ساكن است پيش از اين او را در مشهد ديده بود. "آشنايي من با ايشان از سال 1337 در مشهد شروع شد. آن وقت من خيلي جوان بودم كه يكي از دوستان روحاني دانشگاهي به من گفت يكي از علماي خيلي خوب در يكي از كوچه هاي پايين خيابان مشهد منزلي گرفته و با خانواده شان آنجا هستند. وقتي ما آن روز به ديدن ايشان رفتيم، من از صفا و خصوصيات اخلاقي و محضر شيرين مطلوب شان خيلي خوشحال و مجذوب ايشان شدم. از آن روز آشنايي ما شروع شد."
آقاي خامنه اي فردا يا پس فرداي آن ديدار براي ادامه تحصيل راهي قم شده بود، اما ديدارهايش با آيت الله خاتمي تابستان هر سال در مشهد تكرار مي شد. وقتي فهميد اتوبوس دو سه ساعتي در اردكان معطل مي ماند، با پرس و جو ، خانه آقاي خاتمي را پيدا كرد و خودش را به ايشان رساند. اين بار ديدار در فصل زمستان تازه شد. او به طراوت فكري و بينش جوان آيت الله خاتمي علاقه مند شده بود و با فاصله 30 ساله سني، خود را بسيار نزديك به او احساس مي كرد.
وقتي در كرمان از اتوبوس پياده شد، ديگر طلبه اي همراهش نبود. آنها در شهرهاي ريز و درشت پشت سر پياده شده بودند. مي دانست كه دوست بس يار نزديكش، محمدجواد حجتي كرماني ، در زادگاهش است. سيدكمال شيرازي هم دو ماه پيش به كرمان آمده، همسر گرفته، ساكن شده بود. به مدرسه علميه صالحيه رفت. متوجه شد كه حجتي كرماني، محور همه تحركات جوانان در كرمان است. در اتاقي از اتاق هاي مدرسه او را يافت. شلوغ ترين جاي مدرسه بود. انگار صف كشيده بودند براي ورود به اين اتاق. "تشويق شدم كه دو سه روز بمانم آنجا ... با خود فكر كردم اگر جايي غير از قم و تهران روي اين زمين باشد كه من بتوانم آنجا بمانم آن كرمان است؛ از بس از مردم كرمان شور و حرارت و كار و تلاش مشاهده كردم... ايشان در كرمان خيلي موفق بود."
در كرمان با آقاي مرتضي فهيم كرماني آشنا شد و از سيدكمال شيرازي كتاب ذكرةالمتقين را هديه گرفت. "با قلبي آكنده از فراق ياران، آنان را وداع گفتم و هنوز وقتي آن لحظات اسفناك را به ياد مي آورم، سايه غمي سنگين را بر سينه ام احساس مي كنم... به ويژه اين كه مي بايست به تنهايي روي در دياري آورم ناشناخته و ناديده و پنجه در سرنوشتي درآويزم كه عواقب آن نامعلوم بود." اتوبوس، شبانه به مقصد زاهدان حرکت کرد.