یادداشت وی را در ادامه میخوانید:
اخیرا یک از روحانیون مشهد ـ آقای محمد حسن وکیلی ـ در گفتوگو با فارس مطالبی را در باره مخالفان و منتقدان فلسفه و عرفان مصطلح و از جمله اینجانب و نشریه سمات مطرح کرده است که اگر چه از جهت فضای کاملاً غیر اخلاقی و خارج از نزاکت آن شایسته عبور است اما از این جهت که ممکن است برخی مطالب مطرح شده تأثیری سوء بر اندیشه و عقیده بعضی از خوانندگان این مصاحبه بگذارد، لازم است نکاتی در باره آن مطرح شود:
دفاع از تصوف
1. فصلنامه سمات در شماره پنجم خود به نقد سخنانی از آقای وکیلی پرداخت که در یکی از دانشگاههای اصفهان با محتوای صوفی جلوه دادن تشیع و در واقع آلوده کردن دامن مکتب اهل بیت علیهم السلام به طرفداری و بلکه یگانگی با این مسلک منحرف و در چند دهه اخیر استعماری ایراد کرده بود. و این در حالی است که به گفته محدّث بزرگ شیخ حر عاملی: «همه شیعیان دوازده امامی بر ترک نسبت صوفی و پرهیز از آن اتفاق نظر دارند و آن گونه که از تحقیق و بررسی کتب روایی و رجال و اخبار سماعی به دست می آید، از عصر ائمه و بعد از آن دوران تاکنون هیچ یک از شیعیان در سلک صوفی گری قرار نداشته اند بلکه در کتب شیعه و سخنان ائمه هر کجا از تصوف و صوفیان یاد شده همراه با مذمت و نکوهش آنان بوده است.»
ملاقات با مقام معظم رهبری
2. آقای وکیلی در مصاحبه خود به دیداری خصوصی با مقام معظم رهبری ـ مد ظله ـ اشاره کرده است که در همین مصاحبه کاملا بر خلاف مفاد آن دیدار و آنچه معظم له از توصیههای اخلاقی به وی متذکر شده بود، عمل کرده است. به گفته خود وی: «مطلب دیگری که (رهبری) فرمودند سفارشهای اخلاقی و تأکید بر ضرورت همراهی عمل و علم در تحصیل علوم شرعی بود و ... خلاصه اینکه بسیار به مراقبه و تقوی توصیه فرمودند.»
البته بر اساس شواهدی، این دیدار بیارتباط با مطالب و نقدهای هتاکانه آقای وکیلی نسبت به علمای صاحبنام مشهد نظیر آیات میرزا مهدی اصفهانی، حاج شیخ مجتبی قزوینی، میرزا جواد آقای تهرانی و آیتالله مروارید نبوده است و از همین رو از جمله تذکرات رهبری معظم به وی این بوده است: «مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی نیز گر چه اهل طریق نبوده اند ولی اهل تهجّد و ولاء بودهاند و لذا احترامشان لازم است و شما هر چه بیشتر مراعات امثال ایشان را بنمائید، هم دیگران ناراحت نمیشوند و هم برای خود شما برکت دارد.»
آقای وکیلی در مصاحبه خود مجددا و به سیاق همه نوشتهها و اظهارات خود توسن اهانت و هتاکی را در میدان نقد و انتقاد تازانده است و انواع افتراها را به مخالفان و منتقدان فلسفه نثار کرده است.
مثلا در ارتباط با مناظره علمی حضرات آیات جوادی آملی و سیدان در باره بحث معاد که چند سال پیش برگزار و در قالب جزوهای نیز منتشر شد، چنین گفته است: «آن هم محصول بزرگواری حضرت آیتالله جوادی است. استاد ما آیتالله رضائی نقل میکردند که خدمت آیتالله جوادی عرض کردم چرا بحث کردید؟ سطح مطالبی که ایشان گفتهاند خیلی پائین است. باید شاگردان شاگردان شما میرفتند بحث میکردند. فرمودند: سیّد بودند، چند بار گفته بودند. رعایت ادب اقتضا میکرد قبول کنم. همان جلسه اول معلوم شد مبانی دستشان نیست. ولی تا 8 جلسه صبر کردم دیدم فایدهای ندارد و لذا ادامه ندادم.»
آیا شخصیت متخلقی مانند حضرت آیتالله جوادی این گونه نسبت به عالمی محترم مانند حضرت آیتالله سیدان که سالهاست با کمال احترام، فلسفه و عرفان را نقد میکنند و در این مناظره هم در فضایی دوستانه نشسته و گفتگو کردهاند، سخن میگویند؟ آن هم مناظره ای که حاصل آن نشر یافته و در معرض قضاوت خوانندگان و طالبان این مباحث قرار گرفته است؟
تجهیل فقها و مراجع و همه منتقدان فلسفه و عرفان
3. یکی از شیوه های عجیب آقای وکیلی تجهیل همه مخالفان و منتقدان فلسفه و عرفان حتی متکلمان و فقهای والامقام شیعه و مراجع عظام ـ و بلکه پیامبر الهی که در ادامه خواهیم گفت ـ است و اعلام این که هیچ کس تا متخصص در فلسفه و عرفان ـ با تعریفی که ایشان از تخصص و فلسفه و عرفان دارد ـ نباشد، حق انتقاد از فلسفه و ردّ آن را ندارد که باید در باره این ادعا و در واقع شگرد نکاتی را مطرح کرد:
الف: آقای وکیلی خود به استناد کدام تخصص ثابت شده در دفاع از فلسفه و عرفان و تصوف مطلب می نویسد و سخن می گوید؟ آیا صرف نوشتن چند کتاب و جزوه و حتی چند سال در پای درس استاد فلسفه و عرفان و تصوف نشستن الزاما به معنای متخصص بودن و فهم صحیح و درست مقاصد فلاسفه و عرفا و و نسبت آنها با مبانی قران و اهل بیت علیهم السلام می باشد؟ مگر نه این است که برخی سالها در درسی اعم از فقه و اصول و فلسفه و تفسیر و حدیث و... شرکت می کنند اما واجد هیچ تخصصی در آن رشته نمی شوند؟ آنچه تخصص یا عدم تخصص در یک موضوع و رشته را ثابت می کند مراجعه به حرفها و آثار شخص و بررسی آنها با میزان عقل و علم و وحی و برهان است که ما در این نوشته به چند مورد از مطالب آقای وکیلی و میزان انطباق آن با موازین یاد شده اشاره خواهیم کرد.
شگردی برای ایجاد اختناق فکری و تک صدایی اندیشه سوز
ب: طرح این مسئله که کسی جز فلاسفه و عرفا آن هم فقط موافقان فلسفه و عرفان و آن هم فقط موافق با نحله کاملا صوفیانه آقای وکیلی حق انتقاد از فلسفه را ندارد، به نظر ما شگردی برای ایجاد اختناق فکری و عقلانی در جامعه است تا کسی جرئت نقد فلسفه و عرفانی را ـ که به زعم مخالفان و منتقدان در تقابل با مبانی برهانی قران و اهل بیت علیهم السلام است ـ نداشته باشد و در این عرصه تک صدایی اندیشه سوز و عقل بر باد ده حاکم باشد تا در فرصتی مناسب، مذهب تشیع به نفع جریان تصوف مصادره شده و تلاشها و مجاهدتهای بیش از هزار ساله اهل بیت علیهم السلام و علما و فقها و متکلمان مذهب مانند هشام و فضل بن شاذان و صدوق و مفید و طوسی و سید مرتضی و علامه حلی و علامه مجلسی و مقدس اردبیلی و میرزای قمی و .... بر باد رود و مرجعیت علمی و اعتقادی شیعه به دست صوفیانی چون حسن بصری، سفیان ثوری و بایزید و جنید و غزالی و ابن عربی و مولوی و شمس تبریزی و ملاسلطان علی گنابادی و دیگر اقطاب مرده و زنده صوفیه بیافتد.
ج: البته فهم از یک موضوع و تخصص در آن برای نقد آن ضروری است اما آنجا که پای مباحث عقیدتی مانند توحید (با همه زیر شاخه های آن) و جبر و اختیار و معاد و ولابت در کار است، متخصصان این موضوعات بدون شک متکلمان مذهب هستند که از یک سو به برهان و استدلالهای بیّن و صریح عقلی مسلحند و از سوی دیگر به تعالیم و معارف برهانی و وحیانی قران و اهل بیت علیهم السلام متمسکاند و نه فیلسوفان و عارفانی که رسما عقل ستیز و استدلال گریزند و اگر به سراغ قرآن و معارف اهل بیت علیهم السلام هم بروند، یا به متشابهات استناد می کنند و یا به تاویل آنها بر وفق مبانی فلسفی و عرفانی خود دست می زنند.
عموم فقهای شیعه که آقای وکیلی می خواهند از آنان در زمینه اظهار نظر در باره وحدت وجود و جبرگرایی و پلورالیسم و قدم عالم و گوسالهپرستی و بت پرستی و شریعتگریزی و دیگر عقاید غلط فلسفی و عرفانی خلع ید کند و آنان را وادار به سکوت در برابر این انحرافات کند، مسلط به علم کلام و استدلالهای کلامی در دفاع از عقایدی چون تباین خالق و مخلوق و مختار بودن انسان و لزوم مرز بندی بین توحید و شرک و کفر و ایمان و حادث بودن عالم و ضرورت تمسک به شریعت در همه مراحل زندگی هستند و با همین تسلط که از آموزههای کلامی قرآن و اهل بیت علیهم السلام و نیز متون کلامی شیعه آموخته اند، به نقد باورهای فلسفی و عرفانی می پردازند. این ادعا که شخصیتی مثلا مانند شیخ مفید و شیخ طوسی و سید مرتضی حق اظهار نظر در باره عقیده وحدت وجود را نداشته باشد اما عارف و صوفی ای چون حلاج که از ناحیه حضرت حجت سلام الله علیه مورد لعن قرار گرفت، حق اظهار نظر در باره آن را داشته باشد و بر همان اساس هم کوس خدایی و انا الحقی بزند و یا بایزید حق داشته باشد «سبحانی سبحانی ما اعظم شأنی» بگوید و مولوی در تایید او بگوید:
گفت مستانه عیان آن ذو فنون / لا اله الا انا ها فاعبدون
{آن ذو فنون (متخصص در عرفان و دیگر علوم و فنون!) مستانه گفت: خدایی جز منِ (بایزید) نیست، من را بپرستید!} تنها از یک اندیشه و منطق بیمار قابل تراوش است.
و نیز بر مبنای شگرد آقای وکیلی باید به شهید آیت الله سید محمد باقر صدر که وحدت وجود و قول به وحدت خالق و مخلوق را باطل و سخنی کفر آمیز می داند، بگوییم چرا در موضوعی که تخصص نداشته اید و 15 تا 25 سال ( چون آقای وکیلی مدعی است 15 تا 25 سال فلسفه خوانده است و الا می توانست این رقم 30 و 40 سال باشد!) فلسفه و عرفان آن هم از نوع حکمت متعالیه و آن هم نزد اساتیدی که لیست آنها در اختیار آقای وکیلی و همفکران ایشان است، نخوانده اید اظهار نظر کرده اید!
در واقع این فلاسفه و عرفا هستند که بدون مراجعه تام و تمام به مبانی قرآن و اهل بیت و آموزه های عقلانی و کلامی آنها حق اظهار نظر در باره مباحثی عقیدتی چون توحید و نبوت و ولایت و معاد و عدل را ندارند.
شیوه دیگر آقای وکیلی برای ایجاد اختناق فکری و بستن باب گفتوگو در باره فلسفه و عرفان طرح مسائلی از این قبیل است که «فرض کنیم کسی توفیق درس گرفتن صحیح فلسفه را نداشت و همه چیز را جابهجا فهمید. ولی آیا حق دارد که به کسانی که اعتقادات دیگری دارند دائماً زخم زبان بزند. تکفیر کند، ناسزا بگوید، لعن کند، در رحلتش شیرینی پخش کند؟ اینها متاسفانه اتفاقاتی است که افتاده است.»
این حرفها در حالی زده میشود که لا اقل در پنج دهه اخیر علی رغم اختلافات شدید بین مخالفان و موافقان فلسفه و عرفان، فضایی صمیمانه بین بزرگان آنها به خصوص پس از انقلاب وجود داشته است.
از جمله شواهد آن رفاقت ویژه مرحوم آیتالله گلپایگانی با مرحوم علامه طباطبایی و نماز خواندن ایشان بر پیکر آقای طباطبایی بعد از وفاتشان است، در حالی که آیتالله گلپایگانی از مخالفان سرسخت فلسفه و عرفان بوده و تدریس آن را در مدرسهشان جایز نمیدانستند و یا رفاقت بین امام خمینی و آیتالله گلپایگانی و دعوت بیت امام از ایشان برای خواندن نماز بر پیکر حضرت امام و نیز نماز گزاردن آیتالله جوادی آملی بر پیکر آیتالله بهجت با وجود مخالفتشان با فلسفه و عرفان مصطلح.
پیوند بین علمای تفکیکی مشهد با امام و انقلاب نیز نافی ادعای آقای وکیلی است. از بزرگان مکتب تفکیک مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی است که علی رغم اختلاف نظر با حضرت امام در موضوع فلسفه و عرفان، از مرجعیت حضرت امام (ره) و مبارزه ایشان با طاغوت در سال 1341دفاع کرد و با جمعی از شاگردان خود از جمله استاد حاج حیدر رحیم پور به دیدار حضرت امام در قم آمد و مرجعیت ایشان را تایید نمود.
از دیگر علمای تفکیکی مشهد که تا چند سال پس از انقلاب نیز در قید حیات بودند، مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی است که در صف مقدم انقلاب در مشهد بود و در دوران دفاع مقدس در جبهه ها برای روحیه دادن به رزمندگان حضور می یافت. میرزا جواد آقای تهرانی با این که با مشرب فلسفی و عرفانی حضرت امام مخالف بود و صریحا آن را نقد می کرد، احترامی مثال زدنی برای امام قائل بود و متقابلا امام نیز با احترام و عظمت از ایشان یاد می کردند. حضرت امام باری در پاسخ به کسانی که مجلس خبرگان قانون اساسی را تخطئه می کردند، فرمودند: (نقل به مضمون) در این مجلس امثال میرزا جواد آقای تهرانی ها حضور دارند و نیز حضرت امام به احترام این شخصیت روحانی و معنوی، درس تفسیر سوره حمدشان را که به دلیل صبغه عرفانی آن با مخالفت میرزا مواجه شده بود، تعطیل کردند و از سویی هم مرحوم میرزا باری به تهران می آید و به جماران می رود و در شرایطی که حضرت امام از طرف پزشکان ممنوع الملاقات بوده اند، از طرف امام پذیرفته می شوند و تنها مقصدشان از این ملاقات این بوده است که دست حضرت امام را ببوسد و به مشهد برگردد.
از دیگرعلمای تفکیکی مشهد مرحوم حضرت آیت الله مروارید بوده اند که احترام مقام معظم رهبری نسبت به این عالم متقی زبانزد است.
البته حق آقای وکیلی و هر کس دیگری است با این بزرگان بحث علمی و انتقادی داشته باشد و اندیشههای آنان را نقد و یا رد کند همان گونه که این بزرگان اندیشه های فلاسفه و عرفا را نقد و رد می کنند و این حقیر نیز خود در پارهای از مباحث منتقد مبانی مکتب تفکیک است، اما این مجوز نمی شود که آقای وکیلی به این بزرگان اهانت کرده و افترا بزند.
بطلان عقاید فلسفی و عرفانی امری واضح است
د: بسیاری از عقاید فلسفی و عرفانی آن چنان واضح البطلان هستند که هر انسان عاقل و با حداقل اندیشه استدلالی و برهانی می تواند بطلان آن را بفهمد. چه کسی می پذیرد که انسانها در اعمال و کردارشان مجبور هستند و از خود اراده ای ندارند و اگر کسی مرتکب جنایتی شد، جانی، خداست و او آلت فعل خداوند بوده است! مگر جبر از اصول اعتقادات فلسفه و عرفان نیست و مگر این مولوی ـ که جناب ملاصدرا او را عارف قیومی اش می خواند ـ نیست که می گوید:
ما همه شیریم شیران علم / حملهمان از باد باشد دم به دم
و بعد بر همین اساس داستانسازی میکند و از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام به ابن ملجم میگوید من از تو بغضی ندارم چون قاتل من تو نبودی بلکه خدا بود و هیچ کس هم نمی تواند یک مو از سر تو کم کند؟
حالا هر انسان عاقلی اگر این حرف را شنید باید بر مبنای اقای وکیلی بگوید: نه! من حق اظهار نظر در باره این حرف خلاف عقل و بر خلاف صریح همه ادیان الهی را ندارم و باید اظهار نظر را به اهلش واگذارم و اهلش هم بگویند: بله قاتل امیر المؤمنین خداوند بوده است و بعد به تجلیل از ابن ملجم هم بپردازند.
ه: اگر تعریف آقای وکیلی از تخصص درست باشد باید بگوییم که آقای وکیلی در حال حاضر هم مسلمان و هم هندو و بودایی و مارکسیست و لیبرال و شیطانپرست و یهودی و مسیحی و مجوس و وهابی و ... است چرا که قطعاً همه این ادیان و فرق دارای دهها متون علمی و تخصصی ویژه خود هستند که تعلم آن نیاز به سالها وقت دارد و حتما آقای وکیلی این متون را نزد اساتید هر دین و مسلک 15 تا 20 سال نخوانده و لذا حق نقد و رد آنها را ندارد و نمی تواند بگوید این ادیان و فرق باطل و اسلام بر حق است، پس من مسلمانم!
البته اگر آقای وکیلی خواسته باشد علی المبنا به این اشکال جواب دهد باید بگوید که بله بنده به همه این ادیان و فرق اعتقاد دارم و مسلمان و هندو و مارکسیست و لیبرال و مجوس و وهابی و .... هستم، چون عرفان به غلیظ ترین نوع پلورالیسم قائل است و اساساً تقابل بین توحید و شرک و حق و باطل را بلا موضوع می کند و تا آنجا پیش می رود که اصلی ترین شعار همه انبیاء و اولیاء و بلکه مهمترین شعار خود خداوند را که لا اله الا الله است مهمل و بی معنی میانگارد و از گفتن آن شرم می کند!
در واقع وقتی ما اسلام و تشیع را انتخاب می کنیم مسلح به براهینی میشویم که با آنها هر گونه الحاد و شرک و تشبیه خداوند و جبر گرایی و تفویض و غلو و عقل ستیزی و تکلیف گریزی و نفی رسالت پیامبر و یا نفی ولایت امامان معصوم و دیگر انحرافاتی را که مکاتب باطل بدان گرفتارند، رد می کنیم و دیگر برای اثبات بطلان تک تک ادیان و فرق باطل نیاز به کسب تخصص نزد عالمان آن فِرق نداریم. آیا برای اثبات بطلان فرقه ضاله وهابیت باید شیعیان نزد متخصصان وهابی که صدها کتاب و استاد و کرسی دانشگاهی و مفتی و ... دارند بروند و تخصصا آن را بیاموزند؟ علامه حلی و ملا محسن فیض کاشانی نیز غیر متخصص بودهاند؟
و: بر فرض اگر ما تعریف آقای وکیلی را در باره تخصص در فلسفه و عرفان بپذیریم، آیا فقیه و اصولی و متکلم والا مقام شیعه علامه حلی که بسیاری از کتب فلسفی از جمله برخی از آثار ابن سینا را شرح و نقد کرده است و بر کتاب کلامی تجرید الاعتقاد خواجه نصیر طوسی شرح زده است نیز حق نداشته منتقد فلسفه باشد و قول به قدیم بودن عالم و وحدت وجود را رد کرده و کفر آمیز بداند؟ (البته هر جا سخن از کفر و کفر آمیز بودن می گوییم منظور کفر قول است که بر مبنای نظر بسیاری از فقها مستلزم کفر قائل نیست مگر آن که مذعن و ملتفت به تعارض قول خود با وحی و انکار نبوت باشد. نکته ای که آقای وکیلی از آن بی اطلاع بوده و یا تجاهل بدان می کند و در نوشته جات خود هیاهو به راه می اندازد که عده ای می خواهند بساط تکفیر را پهن نمایند!)
در باره ملامحسن فیض کاشانی داماد ملاصدرا چه می گویید که عمری در سلک فلاسفه و عرفا بود اما در سالهای آخر عمر توبه کرده و اعلام وفاداری به معارف ثقلین نمود و رساله الانصاف را در این باره نوشت. و نیز لابد شیخ بهایی را نیز در ردش بر فلسفه با اشعار صریحش غیر متخصص می خوانید؟
مرحوم کمپانی و احساس نیاز به فهم اسرار اسفار
ز: آقای وکیلی در بخشی از اظهارات خود حضرت آیتالله وحید خراسانی را که از استوانه های فقه و اصول و کلام و تفسیر و حدیث تشیع است به دلیل اظهار نظر انتقادی در باره اسفار و مثنوی مولوی تخطئه کرده و ایشان را غیر متخصص دانسته است و بعد به حرف معظم له در باره عظمت مرحوم کمپانی استناد کرده و سپس به جمله مشهور کمپانی به طور ناقص در باره اعلام آمادگی اش برای فراگیری اسفار استناد کرده و نتیجه گرفته است: وقتی مرحوم کمپانی با آن عظمت علمی به فهم اسفار افتخار می کرده و از شاگردی نزد کسی که اسفار را بفهمد سخن می گوید، چطور آیت الله وحید فلسفه و عرفان را بی ارزش خوانده است.
و اما برای تبیین این مساله جالب توجه خوب است ابتدا عین جمله مرحوم کمپانی را نقل کرده و سپس به تحلیل و بررسی آن بپردازیم. مرحوم مظفر در مقدمه اش بر اسفار ملاصدرا از مرحوم کمپانی نقل می کند که وی گفته است: «اگر کسی را بشناسم که اسرار کتاب اسفار را بفهمد بار سفر بر می بستم و برای شاگردی نزد او می رفتم و لو این که در دور ترین مناطق باشد.»
نکته اول در این ارتباط این است که وقتی مرحوم کمپانی علی رغم تبحرش در مباحث فلسفی همچنان احساس نیاز به فراگیری اسفار نزد استادی که به درستی اسرار آن را بفهمد، می کند، و تلویحا اعتراف به عدم فهم کامل آن می نماید، چطور آقای وکیلی ادعای فهم و بلکه تخصص در آن را دارد و آیت الله وحید را نیز متهم به بی تخصصی می کند؟
نکته دوم این که دلیل احساس نیاز مرحوم کمپانی به فهم اسرار اسفار بر اساس یک تحلیل، به ماهیت تناقض آمیز و غیر عقلانی بسیاری از مطالب این کتاب بر می گردد. مرحوم کمپانی از یک سو ملاصدرا را آدم بزرگی می دانسته که احتمال خطاهای فاحش در مورد او نمی داده است و از طرف دیگر مثلا با قاعده «بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشئ منها» و این که «واجب الوجود در بردارنده همه اشیاء در ذات و درون خود است و در عین حال بسیط و غیر مرکب است» (نظریه وحدت شخصیه وجود)، مواجه می شده است که حتی به تصریح ابن عربی چیزی جز یک پارادوکس و تناقض نیست.
از این رو کمپانی همچنان به دنبال کسی می گشته است تا برای او روشن کند که چگونه خداوندِ عین همین مخلوقات و واجد آنها در ذات خود ـ و به تعبیر ابن عربی «ان الحق المنزه هو الخلق المشبه» ـ بسیط و غیر متجزی نیز هست که البته آقای وکیلی مدعی است با حمل حقیقه و رقیقه، تناقضی که ابن عربی بدان اعتراف کرده و از حل آن عاجز بوده، حل شده است که در این باره نیز در ادامه همین مقاله خواهیم نوشت.
وقتی آدمی درس نخوانده، عارفی کبیر و استاد عرفان میشود!
ح: آقای وکیلی در حالی دم از لزوم تخصص در فلسفه و عرفان و ضرورت 15 تا 25 سال درس خواندن و استاد دیدن میزند که استاد استادان وی مرحوم آقای حسینی طهرانی به شاگردی و مریدی فردی درس نخوانده به نام مرحوم سید هاشم حداد افتخار میکند و او را موحد عظیم و عارف کبیر مینامد و کتابی مفصل با عنوان «روح مجرد» در شرح حال و کرامات و افاضات علمی! و عرفانی! او مینگارد. کتابی که مملو از نکات غیر عالمانه و قابل نقد است. به عنوان نمونه استاد اساتید آقای وکیلی در جایی از کتاب درباره درست بودن همه محتوای کتاب فتوحات ابن عربی چنین عالمانه و متخصصانه استدلال می کند:
برهان نیّر عرشی! بر درست بودن تک تک کلمات فتوحات مکیه
«حضرت آقا حاج سید هاشم حداد قدس الله روحه می فرمودند: مرحوم آقا (آقای قاضی) به محیی الدین عربی و کتاب «فتوحات مکیه» وی بسیار توجه داشتند و میفرموده اند: محیی الدین از کاملین است و در فتوحات او شواهد و ادله فراوان است که او شیعه بوده است و مطالبی که مناقض با اصول مسلمه اهل سنت است، بسیار است. محیی الدین کتاب فتوحات را در مکه مکرمه نوشت و سپس تمام اوراق آن را بر روی سقف کعبه پهن کرد و گذاشت یک سال بماند تا به واسطه باریدن باران مطالب باطله ای اگر در آن است شسته شود و محو گردد و حق از باطل مشخص شود. پس از یک سال باریدن بارانهای پیاپی و متناوب وقتی که اوراق گسترده را جمع نمود، مشاهده کرد که حتی یک کلمه هم از آن شسته نشده و محو نگردیده است.»
از همه خوانندگان این مطلب تقاضا می شود پاراگراف بالا را یک بار دیگر بخوانند تا عمق عقلانیت و علمیت آقای وکیلی و اساتید و اقطاب عارف و فیلسوف ایشان روشن تر شود. این ادعای سخیف در باره فتوحات ابن عربی در حالی است که این کتاب مملو از مطالب خلاف عقل و برهان و ضد تشیع است که یک نمونه آن را در زیر میآوریم:
ابن عربی: شیعه دوازده امامی اسیر دامهای شیطان است
ابن عربی در جلد اول فتوحات مکیه در مطلبی با عنوان «دروازه های شیطان برای ورود به نفوس» می نویسد: «مشی اهل بدعت و هواهای نفسانی بر این است که شیاطین بر آنها اصل صحیحی را [حب اهل بیت] که در آن شکی ندارند القا می کند و سپس به واسطه آن، تلبیسات و خطاهایی که ناشی از نفهمی است، بر آنها عارض می شود تا آنجا که گمراه می شوند و این امر کار شیطان است... بیشترین این مورد در میان شیعه به ویژه در بین امامیه (شیعه داوزده امامی) رخ داده است که شیاطین جن اول به عنوان محبت و دوستی اهل بیت وارد می شوند و حب اهل بیت را در دلهای آنان قرار می دهند و آنان می پندارند که این محبت از عالی ترین راههای تقرب به خداوند است که البته چنین است اگر از این مرحله تجاوز نکرده و بر آن چیزی نیافزایند اما آنان (شیعه) از محبت اهل بیت علیهم السلام به دو شیوه تجاوز می کنند: یک گروه بغض صحابه را به دل می گیرند و آنان را به خاطر این که اهل بیت را از دستیابی به حکومت بازداشتند، دشنام می دهند و خیال می کنند که اهل بیت به این منصب های دنیایی از دیگران سزاوارترند که از این گروه بسیار دیده شده و شناخته شده اند و گروهی دیگر از شیعه دوازده امامی علاوه بر دشنام دادن به صحابه، رسول الله و جبرییل و خداوند را متهم می کنند که چرا بر رتبه و مقام اهل بیت تصریح نکرده و آنان را در امر خلافت بر مردم مقدم نداشته اند تا آن که بعضی از آنها در قالب شعر گفته اند: آن که امین (جبرییل) را فرستاده است امین نبوده است.»
بله مطلب فوق از جمله مطالب حقه! کتاب فتوحات است که اگر نادرست بود آن گاه که ابن عربی اوراق کتابش را بر بام کعبه پهن کرده بود و یکسال در زیر آفتاب و باران گذاشته بود، با آب باران شسته می شد!
استفتاء از رهبری درباره پارهای از مطالب فلسفی و عرفانی و پاسخ معظم له
ط: آقای وکیلی در باره استفتایی که از مقام معظم رهبری در باره سخنان یکی از اساتید فعلی فلسفه و عرفان شده است و البته دقیقا همان حرفهای آقای وکیلی و اساتید و اساتید ایشان است، چه می گوید؟ آیا در این مورد هم با طرح ادعای عدم تخصص در فلسفه و عرفان (15 تا 25 سال فلسفه خواندن نزد استاد) نظر معظم له را تخطئه می کند؟ متن استفتاء و پاسخ معظم له بدین شرح است:
باسمه تعالی
مدتی است در برخی از شهرها فرزندان ما در جلساتی شرکت میکنند که مبانی درسهای آنها مطالبی است که در ذیل میآید. برخی از عالمان شهر شرکت در مجالس ایشان را جایز ندانسته و میگویند که مطالب مورد اشاره خلاف مبانی و عقاید و ضروریات دین میباشد. لطفا بیان فرمایید که شرکت در این جلسات جایز است یا خیر؟ مطالب مورد اشاره از این قرار است:
«وجود حق متعال متن وجود جمادات و نباتات و حیوانات و انسانها است، یعنی ما دو وجود نداریم، بلکه هر چه هست یک وجود است که در قوالب و اندازههای گوناگون ظهور کرده است، نه این که وجود زمین غیر از وجود آسمان، و وجود آسمان غیر از وجود حق متعال بوده باشد».
«از آنجا که حقایق هستی بی منتها است پس فهم حقایق اشیا نیز بی منتها بوده و همچنان ادامه دارد. یا نباید الف را به زبان آورد همچون سوفسطیها که اصلا قائل به موجود بودن خود نیستند، و یا این که به محض اقرار نمودن بدان باید آن را ادامه داد. و چه راحت است که از همان ابتدا سوفسطی بشویم و بگوییم اصلا الفی نداریم. و چه عجیب است که بالاخره همه ما در این مسیر باید سوفسطی شویم و بگوییم نه ما هستیم و نه دیگران هستند. فقط خداست و خدا. حرف اول و آخر خدا است، و خدا است دارد خدایی میکند. از آن به بعد دیگر انسان هیچ نگرانی ندارد و راحت می شود.»
«نه تنها نمیخواهیم از معلول به علت برسیم بلکه قصد نداریم از علت به معلول هم راه یابیم به دلیل این که ما اصلا معتقد به علت و معلول جدا نیستیم».
«مراد ما از وحدت وجود، عینیت وجود زمین و وجود آسمان با وجود حق متعال است».
«فیلسوف و عارف هر دو قائل به وحدت وجود هستند... تمام انبیاء و ائمه و همه حجج و رسولان الهی فیلسوفند و اینان فلاسفه اصلیاند».
«انسان قابلیت رسیدن تا مقام ذات را دارد، و چون میبیند که نمیتواند آن ذات را پایین بیاورد و ذات را خودش کند لذا خودش بالا میرود و او میشود».
«جنات درجات دارد تا آن جا که می فرماید "وادخلی جنتی"، که این جنت، جنت ذات است».
با تشکر ـ جعفر حسینی پور ـ اهواز
پاسخ مقام معظم رهبری:
«شرکت در جلسات مذکور که با عقاید انحرافی آمیخته و موجب ترویج باطل است، جایز نیست مگر برای کسانی که قدرت پاسخگویی به شبهات و ارشاد و راهنمایی و امر به معروف و نهی از منکرِ متصدیان جلسات مذکور را دارند.»
ی: از جمله تخصص های آقای وکیلی دفاع از حرف های باطل و غلط کسانی است که خود از آنها ابراز ندامت کرده و یا انتساب آن را به خود رد کرده اند.
علامه جعفری و نظریه وحدت وجود
ک: مرحوم آیت الله محمد تقی جعفری علی رغم پاره ای از گرایش های فلسفی و عرفانی، از مخالفان صریح نظریه غیر عقلانی وحدت وجود بوده و در کتاب مبدآ اعلی می گوید: «اگر اصل را با وجود، و موجود را واحد شخصی عقیده کردی اعلم دورانی، اگر چه الف را از با تشخیص ندهی... و بالعکس اگر راجع به وحدت موجود اظهار نظر [مخالفت] کنی جاهلترین مردمی اگر چه اعلم دوران باشی»
مرحوم آقای جعفری در فراز فوق در واقع به شگرد تجهیل جریان فلسفه و عرفان که در پی ایجاد رعب و جلوگیری از اظهار نظر و اختناق فکری است، اشاره کرده است.
امام خمینی، انبار داران مفهومات و سلطه ابلیسیه
ل: امام خمینی (ره) در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل در باره آثار سوء اعجاب به نفس بیانی دارند، که به آقای وکیلی و همفکران ایشان توصیه می شود بدان توجه نموده و از شیوه غلط خود در تجهیل و تحقیر دیگران به ویژه فقها و متکلمان مذهب به جای بحث و گفتگو و نقد علمی ـ که البته می تواند هیچ خط قرمزی جز مقام عصمت نشناسد ـ، دست بردارند. بیان ایشان این است:
«اعجاب به نفس ـ که مبدأ جلّ رذائل نفسانیه است ـ و تکبر و سوء ظن بر بندگان خدا ـ که ارث شیطان است ـ در قلب آنها [معجبان به خویش] چنان قدم راسخ دارد که غیر خود و یک مشت قلندر مثل خود که به اسم اهل الله آنها را یاد کنند و از ظاهر شریعت خبری ندارند، چه رسد به باطن آن به پشیزی نشمرند. این نیست جز وقوف در یک نشئه و احتباس در یک مرتبه که باعث شود از همه مراتب محروم شوند، حتی از همان رشته که خود را داخل آن دانند و سمت تخصص برای خود قائلند و همین طور نیز اگر حکیمی یا عارفی در زنجیر شیطان در آمد و محبوس و موقوف در همان عقلیات، به دیگران با نظر خواری و بی مقداری نظر کند و علمای شریعت را قشری و فقهای اسلام را عامی خواند تا چه رسد به دیگران و او جز خود و رفقای خود که انباردار مفهومات و اعتباریات است، کس دیگری را به حساب نیاورد و این آفت نیست جز از همان وقوف و سلطه ابلیسیه»
*نگاهی به برخی از نظریات علمی و تخصصی آقای وکیلی
الف: دفاع از گوسالهپرستی و تجهیل پیامبر معصوم الهی
آقای وکیلی جزوهای در دفاع از نظریه ابن عربی که گوسالهپرستی را عین خداپرستی میداند نوشته است و دایره تجهیل و نسبت نفهمی دادن و غیر متخصص بودن به دیگران را تا پیامبر معصوم الهی نیز سرایت داده است و در واقع ابن عربی و خود را اعلم از پیامبر خدا می داند.
اما پیش از ورود به نقد این جزوه لازم است اشاره کنیم که ابن عربی در کتاب فصوص خود با تحریف صریح آیات قرآن در باره ماجرای گوساله پرستی قوم موسی می گوید اعتراض موسی به هارون بدین جهت بود که چرا قومش را از گوساله پرستی که در واقع عین خداپرستی است باز داشته است.
شارح فصوص مینویسد: «موسی(ع) به واقع و نفس الامر و به امر توحید اعلم از هارون بود. چه اینکه می دانست اصحاب عجل چه کسی را پرستش می کردند. زیرا او عالم بود که خداوند حکم فرموده که جز او پرستش نشود و انچه را حکم فرمود غیر آن نخواهد شد... بنابراین عتاب موسی برادرش هارون را از این جهت بود که هارون انکار عبادت عجل می نمود و قلب او چون موسی اتساع نداشت. چه اینکه عارف حق را در همه چیز می بیند بلکه او را عین هر چیز می بیند. غرض شیخ در این گونه مسائل در فصوص و فتوحات و دیگر رسائلش بیان اسرار ولایت و باطن است برای کسانی که اهل سرّند هرچند به حسب نبوت تشریع مقر است که باید توده مردم را از عبادت اصنام بازداشت. چنانکه انبیا عبادت اصنام را انکار می فرمودند.»
این تفسیر ابن عربی و شارح فصوص از ماجرای گوساله پرستی قوم موسی در حالی است که صریح آیات قران این است که وقتی حضرت موسی علیه السلام از میقات برگشت و مشاهده کرد که قومش گوساله پرست شده اند، برادرش حضرت هارون علیه السلام را مورد سئوال و عتاب قرار داد که «اى هارون! هنگامى که دیدى آنان گمراه شدند، چه چیز تو را [از انجام دستور من ]بازداشت؟!» (طه/ 92) و هارون در جواب گفت: «[در انجام وظیفه کوتاهى نکردم،] ترسیدم که بگویى: میان فرزندان اسرائیل جدایى افکندى و [حرمت ] گفتارم را پاس نداشتى.» (طه/94)
ضمن این که خداوند در 6 آیه از قران گوساله پرستی قوم موسی را به شدت تقبیح می کند و از آن با عنوان ظلم و کفر که موجب خشم پروردگار شده است، یاد می کند (بقره/ 51، 54، 92، 93، نساء 153 و اعراف 152)
حال جناب ابن عربی با تحریف اصل ماجرا و مفاد آیات چنین می گوید که عتاب موسی با هارون بدین جهت بود که چرا هارون با گوساله پرستی قومش مخالفت کرده است و قلبش اتساع لازم برای این درک این لطیفه! عرفانی را نداشته است که گوساله هم مظهر و جلوه ای از ذات خدا و بلکه خداوند عین آن گوساله و چیزهای دیگر است!
شارحان ابن عربی بدون اشاره به تحریف آشکار آیات قرانی از سوی ابن عربی و دروغ بستن ابن عربی به خداوند و قرآن، در صدد بر آمده اند تا راز و رمز عرفانی این مساله را که چگونه گوساله پرستی عین خدا پرستی است، توضیح دهند . آقای وکیلی نیز با انتشار جزوه ای به این مهم! دست زده اند که ما در این بخش از مقاله عمق تخصص وی را در تفسیر آیات قران نشان خواهیم داد:
اولین قدم آقای وکیلی به تبعیت از ابن عربی و شارحان فصوص و اساتید فلسفه و عرفان خود این است که حضرت هارون پیامبر معصوم خداوند را متهم به غفلت و نقص معرفت و در واقع نادانی و عدم تخصص در فهم ظرائف توحید می کند. عین تعابیر وی در جزوه مورد اشاره (صفحات 57 تا 64) این است:
«حضرت هارون غافل از این بوده است که عالم همه تجلی خداوند است و هر عبادتی نهایتا و تکوینا به عبادت خداوند برمیگردد!»
«یکی از علل غضب و ناراحتی حضرت موسی، نقص معرفت و علم حضرت هارون بوده است!»
«هارون نباید تصور مینمودند که بتپرستان غیری مباین حق را میپرستیدند، یعنی غیری را میپرستند که نسبتش با آن معبود حقیقی نسبت اطلاق و تقیید است!»
«حضرت هارون... از توجه به توحید افعالی و عبودیت تکوینی همه موجودات غافل گردیده بودند و در آن حال متفطن نبودند که...»
اکنون در برابر این همه گستاخی نسبت به پیامبر الهی و نسبت غفلت و نادانی و نقص و تصور باطل دادن آن هم در امر توحید و خدا شناسی چه باید گفت؟ آیا این کفری واضح و آشکار نیست؟ (البته کفر قول و نه کفر قائل که نمی فهمد کفر می گوید و فکر می کند حرفش عین ایمان است!) و آیا جا ندارد انسان بر این همه مرزشکنی و تحریف حقایق اساسی اسلام و تشیع از ناحیه صوفی مسلکانی که خود را متخصص و انبیاء و فقها و متکلمان عالی مقام تشیع را عامی و غیر متخصص می دانند، خون بگرید؟ و آیا نباید سوگمندانه گفت: و علی الاسلام السلام اذ بلی بهؤلاء المدعین للعلم والمعرفة والتخصص!
اما بنگرید به توجیهات علمی این تحریف آشکار:
الف: فیلسوف و عارف متخصص معاصر، در توجیه گوساله پرستی می گوید: «عبادت بر دو قسم است: عبادت تکوینی و عبادت تشریعی. در نظام عالم تکوین و وجود همه فقط و فقط خداوند را می پرستند و برای وی سجده می کنند و بنده وی می باشند... همان کسی که در مقابل بتی سجده کرده است، گر چه تشریعا مرتکب حرام گردیده است و گر چه هادیان الهی که خیر او را می طلبند، او را نهی نموده و به عبادت خدا دعوت مینمایند، ولی باز هم در سجده تکوینی به سوی خداوند سجده نموده است و عبد او و مقهور است و آن بت استقلالش جز خیالی و وهمی نمی باشد....قرآن کریم نه فقط تاکید می فرماید که بر و فاجر و مومن و کافر همگی عبد خداوند و ساجد وی می باشند، بلکه نسبت بندگی و عبادت را با غیر خداوند مطلقا نفی می فرماید و آن را امری وهمی و پنداری شمرده که در عالم آخرت که ظهور حقایق است، محو می گردد.»
نقد مطلب فوق:
1. دلیل اصلی حرف فوق در عرفان همان نظریه وحدت وجود و یا وحدت و عینیت خالق و مخلوق است. یعنی از آنجا که خداوند عین مخلوقات است و هر چیزی از جمله بت و گوساله و... حصه و مرتبه ای از ذات اوست، لذا بت پرستی و گوساله پرستی و به تصریح ملاسلطان علی گنابادی از اقطاب صوفیه شیطان پرستی هم عین خداپرستی است. وی در کتاب تفسیر صوفیانه خود می نویسد:
«چون تمام اجزای عالم مظاهر اسمای خداوند است چه اسمای لطفیه و چه اسمای قهریه، پس هر معبودی را که انسان پرستش کند در حقیقت خدا را اختیارا پرستش کرده!... پس انسانها در پرستش اختیاری خود[نسبت به همه چیزها ] همچون ابالسه که ابلیس و شیطان را پرستش میکند، و کاهنان که جنها را پرستش میکنند، و زردشتیان که عناصر را پرستش میکنند، و وثنیها و بتپرستان که آب و هوا و زمین و موالید ثلاثه را پرستش میکنند، و سامریین که احجار و سنگها و اشجار و نباتات را پرستش میکنند، و بعضی از هندوها که گاو و حیوانات را پرستش میکنند، و مثل فرعونیان و جمشیدیه که انسان را پرستش میکنند، و مثل صائبیه که ستارگان را پرستش میکنند، پس خداپرست هستند! ولی نمیفهمند!»
صوفیان برای این که به این عقیده باطل رنگ قرانی نیز بدهند، به آیاتی نیز استناد می کنند که از جمله آیه «وَ قَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا» {و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید.} میباشد. عرفا و از جمله ابن عربی با تحریف معنای قضی که به گفته همه مفسرین شیعه و سنی به معنای فرمان و امر می باشد، آن را به مقدر کردن و حکم تکوینی معنا می کنند و آن گاه نتیجه می گیرند که عبادت هر معبودی اعم از خدا و بت و گوساله و شیطان و ... عبادت خداوند است، چون خداوند تکوینا چنین مقدر کرده است. ابن عربی در فتوحات با تجهیل (به سبک و سیاق همین عارف متخصص معاصر ما) علمایی که قضی را به معنای «فرمان داد» گرفته اند، مینویسد:
«وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ فهو عندنا بمعنى حکم و عند من لا علم له من علماء الرسوم بالحقائق بمعنى أمر و بین المعنیین فی التحقیق بون بعید» یعنی قضی در آیه به معنای حکم (تکوینی) می باشد ولی علمای رسوم و ظاهری که جاهل به حقایق هستند، آن را به معنای فرمان (تشریعی) می دانند و در مقام تحقیق بین این دو معنا تفاوت فاحشی است.»
در حالی که اولا این بر خلاف معنای متبادر از واژه قضی در این آیه برای هر مفسری در طول تاریخ است و ثانیا اگر قضی معنای حکم تکوینی داشته باشد، باید در مورد عبارت «و بالوالدین احسانا» که بلافاصله بعد از الا ایاه آمده است نیز بگوییم که تکوینا چنین است که هر کسی به پدر و مادر خود احسان می کند اگر چه ضارب و آزار دهنده پدر و مادر خود باشد! و این برای بیان بی اساسی چنین تفسیری از آیه کافی است.
و اما استعمال کلمه قضی به جای أَمَرَ به خاطر تاکید بر امر است که مفسران بدان اشاره کرده اند. و شاهد دیگر این که خداوند در سوره یوسف به جای قضی واژه امر را آورده و فرموده است: أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ
آیه دیگری که در مورد عبادت تکوینی خداوند در هر حالت بدان استناد شده و در جزوه آقای وکیلی نیز آمده است آیه «إن کُلُّ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمَنِ عَبْدًا» {هیچ چیز در آسمانها و زمین نیست مگر آنکه به بندگی سوی خدای رحمان بیاید} این آیه چنین تفسیر شده که هر موجودی که در آسمان و زمین است در حال عبادت خداوند است، اگر چه در حال بت پرستی و گوساله پرستی باشد. این تفسیر نیز بر خلاف گفته همه مفسران و البته بر خلاف موازین توحید است. همه مفسران عبد را در اینجا به معنای مملوکیت و بردگی گرفته اند و نه عبودیت و پرستش. حتی مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می گوید: «مراد از آمدن یک یک آنان به حالت بندگى خدا این است که همه متوجه اویند و ممثل در برابر او بایستند، در حالى که مملوک محضند، هر یک آنان مملوک خدایند، مالک نفع و ضرر و مرگ و حیات و نشور خود نیستند، و این امرى است که همین الآن هم ملازم آدمى در زندگى دنیا است، و به همین جهت در آیه، آمدن به حال بندگى، مقید به قیامت نشده است.»
آیه دیگری که برای تایید گوساله پرستی تکوینی مورد استناد عارف و صوفی معاصر ما قرار گرفته، این آیه است: «وَلِلّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَظِلالُهُم بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ» {و هر که در آسمانها و زمین است خواه و ناخواه، و سایههاشان، بامدادان و شبانگاهان خداى را سجده مىآرند{. این آیه نیز به هیچ وجه دال بر این مطلب نیست که انسانهای مشرک هم تکوینا حتی در حال بت پرستی خداپرست هستند. زیرا اولا امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه فرموده اند: آنان که از سر اطاعت در آسمانها خداوند را سجده می کنند فرشتگان هستند و آنان که در زمین از سر اطاعت سجده می کنند، کسانی اند که بر اسلام متولد شده اند و آنان که در زمین از سر اکراه خداوند را سجده می کنند، کسانی اند که مجبور به پذیرش اسلام شده اند و کسانی هم که خداوند را سجده نمی کنند (مانند کفار و مشرکین) سایه هایشان در صبح و شام برای خدا سجده می کنند.
و اما دلیل مهم دیگر بر نفی مدعای عبادت تکوینی همه موجودات حتی انسانهای مشرک این آیه است که از دید عارف متخصص پنهان مانده است: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَکَثِیرٌ مِّنَ النَّاسِ وَکَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذَابُ» {آیا ندانستى که خداست که هر کس در آسمانها و هر کس در زمین است، و خورشید و ماه و [تمام] ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیارى از مردم براى او سجده مىکنند؟ و بسیارىاند که عذاب بر آنان واجب شده است.}
همان طور که ملاحظه می کنیم آیه فوق سخن از عبادت تکوینی همه موجودات در آسمانها و زمین و خورشید و ماه و کوهها و درختان و جانوران می گوید اما همین که به انسانها می رسد، می گوید و گروه زیادی از انسانها بر خداوند سجده می کنند و گروه زیادی نیز به دلیل عدم سجده بر خداوند مستحق عذاب می شوند. پس ضمن آن که آیه در مقام بیان عبادت تکوینی همه موجودات است، وقتی نوبت به انسانها می رسد چنین عبادتی را به همه آنها نسبت نمی دهد و از گروه زیادی از آنان نفی می کند.
آیه مورد استناد دیگر آیه «وَلَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ کُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ» {از آن اوست هر چه در آسمانها و زمین است، و همه فرمانبردار او هستند} است که این نیز ربطی به عبادت تکوینی انسانها حتی مشرکین ندارد. در لسان العرب در توضیح «کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ» آمده است: «یعنی اطاعت کنندگان هستند و معنای اطاعت در اینجا یعنی این که همه کسانی که در اسمانها و زمین هستند مخلوق اراده الهی هستند و هیچ یک از آنان قادر بر تغییر در آفرینش خویش نیستند،حتی فرشتگان مقرب؛ پس آثار صنعت و خلقت الهی دلالت بر مطیع بودن آنان در برابر خداوند می کند. پس مقصود از اطاعت در این آیه عبادت نیست چرا که در آسمانها و زمین هم اهل اطاعت است و هم اهل معصیت و ترک اطاعت.»
بنا بر این با استناد به آیات قران نمی توان یکی از لوازم فاسد عقیده به وحدت خالق و مخلوق را که عبادت هر معبودی اگر چه بت و گوساله باشد نیز عبادت خداوند است، تصحیح کرد.
2. اگر چه عرفا بعضا برای فرار از پاسخ به اهل شریعت می گویند ما گوساله پرستی و بت پرستی و یا آلت پرستی و شیطان پرستی تکوینی را تایید می کنیم و تشریعا قائل به خداپرستی هستیم، اما اولا این حرف بر خلاف نتیجه منطقی قول به وحدت وجود و عینیت خالق و مخلوق است و ثانیا بسیاری از عرفا به تایید تشریعی بت پرستی تصریح کرده اند. مانند شبستری که میگوید:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست / یقین کردی که دین در بت پرستی است
معلوم است که واژه دین ناظر به مقام تشریع است و نه تکوین و یا ابن عربی که از بت پرستی قوم نوح به نحو تکوین و تشریع هر دو تجلیل می کند، چرا که قوم نوح را غرق شده نه در طوفان عذاب که غرق شده در دریاهای علم ( علم توحید و علم به وحدت وجود و این که بت پرستی هم خداپرستی است!) می داند و از آنها به خاطر مقاومت در برابر نصایح حضرت نوح مبنی بر ترک شرک و بت پرستی تجلیل می کند.
همچنین در فتوحات میگوید: «ترک عبودیت و بندگی جز برای کسی که ممکنات را از اساس معدوم و مظاهر حق میداند، صحیح نیست» و پر واضح است که ابن عربی از ترک عبودیت تشریعی سخن می گوید.
ب: حمل حقیقه و رقیقه
عارف متخصص معاصر برای پاسخ به اشکال عینیت خالق و مخلوق که در نظر فقها و متکلمین مذهب، کفر محض است، به توجیهاتی چند متوسل شده است که از جمله حمل حقیقه و رقیقه است. وی میگوید:
«هر کس بدایه و نهایه خوانده باشد میداند عینیت در این مباحث یا از باب حمل حقیقت و رقیقت است یا عینیت محیط و محاط و اصلاً هیچ ربطی به این اشکالها ندارد. یعنی اینها اصطلاحات ساده را اشتباه متوجه میشوند و بعد با هزینههای هنگفت نشست برگزار میکنند و همین مطالب را به حکما و عرفای اسلام نسبت میدهند و نقد میکنند.»
فیلسوف 15 تا 25 سال درس خوانده ما معنای حمل حقیقت و رقیقت را نمی داند و در این جا هم مانند برخی از فیلسوفان دیگر خیال می کند که حمل حقیقت و رقیقت غیر از حمل شایع صناعی است،
در حالی که به نظر فلاسفه، حمل علت بر معلول، و حمل معلول بر علت، حمل حقیقت و رقیقت است، و البته واضح است که اگر حمل علت بر تمام معالیل آن صورت پذیرد (مانند: واجب الوجود کل الأشیاء!) و یا حمل تمام معالیل بر علت صورت یابد، دقیقا همان حمل شایع صناعی خواهد بود نه چیز دیگر، زیرا تفاوت موضوع و محمول در مفهوم است و اتحاد آنها در مصداق، و این همان ملاک حمل شایع صناعی است نه چیزی قسیم آن. و در هر صورت چه حمل حقیقت و رقیقت غیر از حمل شایع صناعی باشد و چه نباشد، تأیید و تأکید اشکال بر وحدت وجود است نه دفاع از آن! لذا فلاسفه معترفند که خالق و مخلوقات، در خارج عینا یکی هستند، و اصلا دوئیتی و خالق و مخلوقی در کار نیست، چنانکه گویند:
«و اما تفسیر حصر وجود در خدا به اینکه خداوند موجود بالذات است و دیگران موجود بالغیر و مُوجِد آنها خداوند است هرگز با وحدت شخصی وجود هماهنگ نیست. در عرفانْ، جهان نسبت به واجب تعالی نه وجود رابطی دارد مانند عرض و نه وجود رابط دارد مانند حرف و اصرار صدر المتألّهین (قدس سره) سودی ندارد، زیرا بر اساس وحدت شخصی وجود تنها مصداقی که برای مفهوم وجود است همانا واجب است که مستقل میباشد و هرگز مصداق دیگری برای او نیست. هیچ موجودی جز خداوند نیست و هرچه جز وجه او همواره معدوم است.
«در حقیقت ظاهر و مظهر و متجلی و مجلی هم نیست.»
«لیس له سوی فضلا عن ان یکون قدیما او حادثا.» «و اطلاق السوی علیه من الجهل والغی.»
{غیر از خدا هیچ موجودی نیست و عالم اصلا غیر از خدا نیست که حادث یا قدیم باشد... و غیر خدا نامیدن آن از غرق شدن در جهالت و گمراهی است.}
ج: سنخیت و شباهت
آقای وکیلی گفته است: «تفکیکیان فکر میکنند سنخیّت در بحث سنخیت علت و معلول به معنای مشابهت است و میگویند فلاسفه خدا را شبیه مخلوق میدانند. جناب آقای سیّدان در کتابچه سنخیّت و عینیّت هم چندجا سنخیّت را به معنای شباهت معنا میکنند. جالب است که چند همایش هم گرفتهاند که اثبات کنند نظر فلاسفه غلط است و میان طلبهها نیز شایع کردهاند که فلاسفه به مشابهت خالق و مخلوق اعتقاد دارند ... با اینکه سنخیّت نه در زبان عربی معنای مشابهت دارد و نه در اصطلاح فلسفه. ... خود فلاسفه هم گفتهاند که اصلاً علّت فاعلی لازم نیست شبیه معلول باشد، در الهیات شفا هست. در بدایه و نهایه هم برهان آوردهاند بر استحاله شباهت خالق و مخلوق.»
گویا ایشان اصلا معنای سنخیت را نمی داند و همین که در کلام منتقدین فلسفه کلمه سنخیت و شباهت را می بیند آنان را متهم به نفهمی می کند! در حالی که فلاسفه و عرفا کلمه سنخیت و شباهت و مماثلت و تشابه را در موارد زیادی به کار بردهاند.
اگر استعمال این کلمه علامت نفهمی باشد باید به نظر این آقای متخصص! اساطین فلسفه هم نفهم باشند، و اگر معنای درستی داشته و استعمال آن جایز باشد پس چرا یک بام و دو هوا باشد و فقط منتقدین، متهم به نفهمی از سوی مبتدیان شوند؟! این عبارات را که بر گرفته از آثار آیت الله حسن زاده آملی است، ملاحظه نمایید:
«انسان هر چه کمال مىیابد به اصلى نزدیکتر مىشود و درجه درجه تقرّب به او پیدا مىکند و هر چه بیشتر پیش رفته است تشابه و سنخیّت او با آن اصل بیشتر شود.»
«بین علت و معلولش سنخیت تامه است... عمل هر عاملى مجانس و مسانخ و مشابه و مشاکل اوست.»
«بین والد و مولود به حکم سنخیت بین علت و معلول و سبب مسبب و معد و مستعد مشابهت وجود دارد و هر اندازه که مولود یعنى معلول به والدش یعنى علتش نزدیکتر باشد مشابهت معلول با علت بیشتر خواهد بود.»
«تعبیر صور علمیه به مثال از جهت مماثلت و مشابهت و سنخیّت علّت با معلول است که «صورتى در زیر دارد آنچه در بالاستى». و همین معنى را صدر المتألهین در اسفار از افلاطون نیز نقل کرده است که...»
د: خدا در گوشه ای از آسمان است!
آقای متخصص، درکی کودکانه از مسئله توحید را به متکلمان و مخالفان وحدت وجود و نظریه عینیت خالق و مخلوق نسبت میدهد و خیال میکند که اهل توحید معتقدند خدا در گوشهای از آسمان قرار دارد و از آنجا ربوبیت میکند! و این فهم از حرف مخالفان وحدت وجود واقعا خنده آور است. این مطلب جاهلانهترین مطلبی است که ممکن است به مسلمانان نسبت داده شود. هیچیک از علمای شیعه و مسلمانان ـ به جز فرقه مجسمه که خدا را جسم میدانند ـ به چنین اباطیلی معتقد نیستند. بدون شک هر کس که نسبت به توحید اسلامی و اعتقادات عموم مسلمانان اینقدر بیخبر باشد حق دارد که از توحید اسلامی فرار کرده، و به دامن تصوف و عقاید مشرکانه یونان و هند و امثال آن پناه ببرد.
خدای برهان و قران و اهل بیت علیهم السلام اساسا متعالی از اتصاف به مکان و زمان و هر کیفیتی است و بین او مخلوقاتش بینونت کنهی و ذاتی وجود دارد و نه بینونت عزلی و مکانی. مشکل اساسی فلسفه و عرفان یونان زده این است که نمی تواند موجودی متعالی از همین موجودات مادی و متجزی و در بند مکان و زمان و به تعبیر امام معصوم علیه السلام «شئ بخلاف الاشیاء» را ادراک کند لذا به مخالفینش نسبت خدای مکانی می دهد و در همان حال برای خود خدای نامتناهی ای که همه مکانها را پر کرده است و برای موجودی دیگر جایی باقی نگذاشته است، می تراشد که هر دو در بطلان و غیر عقلانی بودن عین هم میباشند.
ه: عدم فهم معنای نامتناهی
عارف متخصص گمان می کند اگر بگوید نامتناهی وجودی! دیگر مسأله خلقت و تعدد خالق و مخلوق حل شده است، در حالی که همه مشکلات عقیده وحدت وجود بر سر همین است که کسی خدا را نامتناهی وجودی بداند، و در عین حال وجود چیزی به عنوان مخلوق خدا را هم بپذیرد.
بدترین نوع ترکیب، بلکه تنها معنای حقیقی ترکیب، همان "متجزّی بودن" شىء در وجود خارجی است، و بزرگترین مصداق شىء مرکّب، همان موجودی است که نامتناهی وجودی فرض شده و اعیان همه ممکنات را در حیطه وجود خود دارد، و واجد کمالات همه چیز ـ و لو به نحو اتم و اعلی! ـ شمرده مىشود.
و این اشتباه آشکاری است که فلسفه و عرفان، بر خلاف مقتضای برهان و قرآن، "بساطت" را به معنای "عدم محدودیت" و "اطلاق در وجود عینى"، و در نتیجه به معنای "همه اشیا بودن"؛ و "ترکیب" را به معنای "محدودیت" و "تناهى" معنی مىکند، و بر اساس این تحریف در معنای ترکیب ادعا مىکند که هیچ موجودی حتّی اجسام و مادیاتِ دارای زمان و مکان و اجزای مختلف، از حیطه وجود خداوند خارج نیست، و این حضور و وجود اشیا در ذات خداوند متعال هیچ اشکالی نداشته، با بساطت وجود او به معنای نامتناهىبودن او هیچ گونه تنافی ندارد! اختلاف بین "مکتب عقل و وحى" با "مکتب فلسفه و عرفان" در مورد معنای بساطت و ترکّب ذات خداوند اختلافی لفظی نیست که با تغییر دادن کلمات و تعبیرات بتوان اختلاف بین آن دو را رفع کرد. بدیهی است اگر این راه حل درست مىبود هیچ تفاوتی بین حقّ و باطل نمىماند و ممکن بود هر باطلی را با تغییر الفاظ و عباراتِ آن عین حق دانست.