مشرق - معاويه بيمار شد. يزد را نزد خود خواند و به او گفت که رنج باربستن و از اين سو به آن سو رفتن را از تو برداشتم و کارها را مهيا کردم و گردن عرب را براي تو خاضع کردم و چيزي برايت فراهم کردم که هيچکس فراهم نکرد... 5 تن از قريش ممکن است در امر خلافت تو به نزاع برخيزند؛ حسين ابن علي، عبدالله بن عمر، عبيدالله زبير و عبدالرحمن ابيبکر. عمر مردي است که عبادت او را از کار انداخته است و اگر کسي غير از او نباشد با تو بيعت ميکند. حسينابنعلي مردي تند مزاج است و مردم عراق او را به خروج وادار ميکنند. اگر بر او پيروز شدي، از او بگذر که رحم او به ما پيوسته و حقي عظيم و خويشي با پيامبر دارد.
ابيبکر همتي ندارد و هرچه اصحاب دوست دارد او هم دوست دارد. اما آنکه مانند روباه با تو بازي ميکند ابن زبير است. اگر اين کار را کرد و تو پيروز شدي، بند بند او را جدا کن.
- معاويه نيمه رجب سال شصت هجري مرد. يزيد به وليد ابن عتبه(حاکم مدينه) نامه نوشت: اما بعد، حسين و عبدالله ابن عمر و ابن زبير را به بيعت بگير و آنها را رها مکن تا بيعت کنند. والسلام.
وليد پي حسين(ع) فرستاد. حسين(ع) همراه با 19 تن از جوانان قوم خود نزد او رفت. به خويشان خود گفت مرا نزد وليد ايمني نيست. بر در بنشينيد و اگر صدايتان کردم وارد شويد و از من دفع شر کنيد.
وليد نامه يزيد را بر حسين(ع) خواند. او گفت تو به بيعت پنهاني من راضي نميشوي. بگذار فردا صبح نظرم را به تو بگويم. مروان( حاکم قبلي کوفه) به وليد گفت به خدا قسم اگر اکنون از او بيعت نگيري به او دست نخواهي يافت. يا از او بيعت بگير يا گردنش را بزن. سپس ايستاد و شمشير کشيد و گفت: به جلاد بگو گردنش را بزند خون او گردن من!
حسين(ع) بانگ زد و نوزده تن از اهل بيت او خنجر کشيده وارد شدند و و حسين(ع) با آنها بيرون آمد.
- حسين(ع) آماده رفتن به مکه شد و در وصيت خود چنين نوشت: و من بيرون نيامدم براي تفريح و اظهار کبر، و نه براي فساد و ظلم. خارج شدم براي اصلاح امت جدم و امر به معروف و نهي از منکر خواهم و به سيرت جد و پدرم رفتار کنم.
اهل کوفه هم وقتي خبر مرگ معاويه را شنيدند در خانه سليمان ابن صرد خزائي جمع شدند و به حسين(ع) نامه نوشتند که برما امامي نيست، روي به ما آور. شايد خداي ما را بر حق جمع کنند. دو روز ديگر باز نامه نوشتند که بيا که مردم چشم به راه تو دارند و راي آنها درغير تو نيست. بشتاب! بشتاب! اطراف زمين سبز شده است و ميوهها رسيده. اگر خواهي نزد ما آي که بر سپاهي وارد شوي آراسته به فرمان تو.
- حسين(ع) مسلم ابن عقيل را فرستاد تا از راي مردم کوفه باخبر شود. مسلم در نيمه رمضان از مکه به سمت کوفه حرکت کرد و پنج شوال به کوفه رسيد. مردم با او بيعت کردند و مسلم بيست و هفت روز قبل از شهادتش به حسين(ع) نامه نوشت و از بيعت 18 هزار تن خبر داد. بعد عبيدالله بن زياد از جاي مسلم باخبر شد و او را به شهائت رساند. شهادت مسلم روز نهم- روز عرفه- بود.
- حسين(ع) بقيه ماه شعبان و رمضان و شوال را در مکه ماند و هشتم ذيالحجه به سمت کوفه روان شد. ابن زبير او را مشايعت کرد و گفت "يااباعبدالله، حج فرا رسيد و تو آن را رها ميکني و سوي عراق ميروي؟" گفت:" آري پسر زبير، اگر در کنار فرات به خاک سپرده شوم، دوستتر دارم که پيرامون کعبه." و با او هشتاد و دو تن بود از شيعيان و دوستان و بستگان و اهل بيت.
- سحر که شد حسين(ع) سوي مکه به راه افتاد. روز که شد عمرو ابن سعيد ابن عاص با لشکري انبوه به مکه آمد. يزيد به او دستور داده بود با حسين(ع) مبارزه کند و دست از قتال برندارد تا بيعت گيرد. حسين(ع) به تاخت ميرفت. وقتي به حاجر(از بطن الرمه) رسيد هنوز خبر شهادت مسلم به او نرسيده بود. نامه سوي کوفيان نوشت که آماده باشند و او همين روزها به کوفه خواهد رسيد. نامه را به قيسابنمسهر صيداوي داد که به کوفيان برساند. قيس ابن مسهر در قادسيه (نزديک کوفه) اسير ماموران عبيدالله شد. نامه حسين(ع) را پاره کرد تا به دست آنها نيافتد. او را بالاي منبر فرستادند تا لعن خاندان حسين(ع) کند. او بالاي منبر رفت و حسين(ع) را ستود و لعن خاندان معاويه کرد و گفت:" ايها الناس! من فرستاده حسينم و او در فلان موضع است. او را اجابت کنيد." قيس ابن مسهر را از بالاي منبر انداختند و سر از تن جدا کردند.
- حسين(ع) رفت تا به منزل زباله رسيد. آنجا خبر شهادت مسلم و هاني و قيس ابن مسهر به او رسيد و سخت پريشان شد. نامه اي براي همراهان خود خواند و خبر شهادت آنها را داد و گفت که هرکس از شما خواهد بازگردد، بر او حرجي نيست و تعهدي ندارد.
مردم پراکنده شدند و راه بيابان را گرفتند و تنها آنها ماندند که از مدينه آمده بودند و اندک ياري ديگر. حسين(ع) رفت تا منزل شراف.
-----------
منبع: "کتاب آه" تاليف ياسين حجازي.(بازخواني نفس المهموم شيخ عباس قمي؛ مقتل حسين ابن علي عليه السلام).