کد خبر 190188
تاریخ انتشار: ۱۴ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۴:۵۸

وقتي مي‌خواستند کلاف‌هاي چوب را از هم جدا کنند هر چقدر غبار از حرم براي خودشان پنهان کرده بودند آشکار شد؛ تمام غبارها به زمين مي‌ريخت و من مي‌فهميدم حال اين چوب‌ها را؛ آخر کسي هشتاد سال غبار پاي زائران را در پستوهاي وجودش پنهان کند حالا به يک‌بار با تکان‌هاي نجارها همه آنها به زمين بريزد چه حالي مي‌شود.

مشرق- حکايت ما مثل تمام آدم‌هايي است که غواصند و رفته‌اند ته دريا مرواريد پيدا کنند. تمام حواس‌شان به مرواريد است؛ اصلاً فکر نمي‌کنند که در عمق اقيانوس، بين ماهي‌هاي رنگارنگ هستند و خيلي‌ها آرزو دارند حتي يک لحظه جاي آنها باشند. ما مي‌آييم براي نصب ضريح؛ چه من که مي‌نويسم و چه آنکه ميخ مي‌کوبد تشنه لحظه‌اي هستيم که کار نصب ضريح آغاز شود. حتي خيلي از بچه‌ها کمي کلافه‌اند از اينکه سرعت کار بازکردن ضريح قديمي کند است ولي امروز اتفاقي افتاد که ديگر خستگي را از تن‌مان به در کرد.



اگر روبروي پيکره ضريح چوبي بايستي، دلت هوايي تمام آدم‌هايي مي‌شود که يک عمر، عاشقانه مي‌خواستند ضريح شش‌گوشه را در آغوش بگيرند؛ حتي اين چوب‌هاي هشتادساله هم قرار دوري ندارند. نقره‌ها را جمع کرده‌اند يعني بوسه‌گاه نقره‌اي ضريح را برده‌اند؛ ديگر گيسوان زردرنگي نيست تا قد بکشي و با انگشت‌هايت آنها را نوازش کني. هرچه هست يک پيکره چوبي قهوه‌اي معطر است..
سرت را که بر شانه‌هاي چوبي ضريح مي‌گذاري سه چيز را حس مي‌کني:

اول؛ مشامت پر مي‌شود از شميم بهشت؛ آن‌قدر اين چوب‌ها خوش‌بو هستند که مست مي‌شوي. دلت نمي‌خواهد سرت را از شانه‌هاي چوبي برداري؛ البته حق دارند خوش‌بو باشند؛ الآن نزديک به هشتاد سال است تکيه‌گاه ياس پيامبرند. مگر ياس، بوي مهرباني نمي‌دهد؟ خدا شفا بدهد به همه بيماران به‌خصوص احمد عزيزي که اين بيت‌هاي ياس، يادگار اوست. مي‌گفتم بوي خوش بهشت در اولين لحظه به سراغت مي‌آيد و مستت مي‌کند.

دومين شاخصه اين لحظات ايستادگي است؛ق راست‌قامتي است. حتي اگر در داغ‌ترين نقطه عالم باشي بايد بايستي. اين درس را از حسين عليه‌السلام آموخته‌ايم. حسين عليه‌السلام آن‌قدر تعاليم سازنده‌اي دارد که حتي نباتات را هم همراه کرده است. اين چوب‌ها خيلي محکم‌تر از آنند که فکرش را بکني. ايستاده‌اند به عظمت هميشه تاريخ؛ به وسعت تمام داغ‌ها. خوشت مي‌آيد از اينکه سر بر شانه‌هاي چوبي اين جانداران بي‌جان گذاشته‌اي.



سومين ويژگي اين چوب‌ها داغداري آنهاست. اصلاً فکرش را هم نکن که بتواني سرت را روي شانه‌هاي‌شان بگذاري و باراني نشوي. اين چوب‌ها سال‌هاست مدام گريه مي‌کنند. اين را از رطوبت گونه‌هاي‌شان حس مي‌کني. سرت را که مي‌گذاري آرام صداي ناله‌اي حزين را مي‌شنوي؛ درست مثل مويه‌کردن‌هاي مادرانه خودمان. هر چقدر هم که چشم‌هايت برهوت باشد اينجا همه ابر باران‌زا مي‌شوند.

همه اينها را گفتم تا بداني وقتي مي‌خواستند کلاف‌هاي چوب را از هم جدا کنند هر چقدر غبار از حرم حسين عليه‌السلام براي خودشان پنهان کرده بودند آشکار شد. تمام غبارها به زمين مي‌ريخت و من مي‌فهميدم حال اين چوب‌ها را. آخر کسي هشتاد سال غبار پاي زائران را در پستوهاي وجودش پنهان کند حالا به يک‌بار با تکان‌هاي نجارها همه آنها به زمين بريزد چه حالي مي‌شود. من از اين همه غبار تعجب مي‌کنم..

نجار با چکش به شانه‌هاي استوارش ضربه مي‌زند و پيکر چوبي، آرام‌آرام غبار مي‌زدايد و من اينجا ايستاده‌ام زير باران غبار. سرم را بالا مي‌گيرم تا فرشتگان ببينند چقدر غبار هنوز در پستوي سينه اين چوب‌ها مانده است و مي‌فهمم غبار حرم حسين عليه‌السلام سهم آنهايي خواهد شد که استوارند. صبورند. عاشقند.



و من هر چه مي‌کنم نمي‌توانم ذره‌اي از غبار را بردارم. زير باران غبار هستم اما حس مي‌کنم غبارها با من فاصله گرفته‌اند. بايد بروم زيارت عاشورا بخوانم. بايد بروم يک سلام عارفانه بدهم. بايد بروم باراني شوم. دخيل ببندم. التماس کنم تا ذره‌اي غبار روي صورتم بنشيند. چقدر به احمد، پسر جوان شاگرد نجار غبطه مي‌خورم. سرش را رو به آسمان گرفته و غبارها به صورتش مي‌ريزند و روي گونه‌هايش که از اشک خيس است گِل درست مي‌کنند.

من اينجا هستم مردم! اما ظرف گريه‌ام خالي است. حال خوشي دارم اما نمي‌دانم چرا غبارها سراغم نمي‌آيند. برايم دعا کنيد تا من هم بتوانم غباربازي کنم مثل احمد شاگرد نجار..


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس