اصلا عمليات ما المپيک مونيخ شهادت طلبانه بود و هر کس وارد عمليات‌هاي شهادت طلبانه مي‌شد، مي‌دانست که بايد از جان خود دست بشويد، به همين دليل ترس در وجود ما راه نداشت

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، تا کنون نه قسمت از خاطرات محمد داوود عودة معروف به «ابوداود» از مبارزان کهنه کار فلسطيني و طراح عمليات ضدصهيونيستي مونيخ توسط گروه جهاد و مقاومت ، متشر شده است.وي مراحل منتهي به فاجعه سپتامبر سياه را تا روز به اوج رسيدن بحران ، اخراج فلسطينيان از اردن و شکل گيري ايده تشکيل سازماني انتقامجو  نقل نمود , و در بخش دهم به جزئيات تاسيس سازمان سپتامبر سياه و تدارک عمليات مونيخ  پرداخته است. سازماني که چندين سال آرامش صهيونيست ها و متحدانش را بر هم زد. قسمت دهم اين خاطرات از نظر خوانندگان مي گذرد:

 

*مجري: چه کساني يا به عبارتي چه شخصيت‌هايي سازمان سپتامبر سياه را تشکيل دادند؟ 

*محمد داود عوده: مي‌توانم بگويم، ابو اياد و من و "ابو محمد العمري" و "عاطف"، ما از جمله کساني بوديم که هميشه دور هم بوديم و توانستيم اين سازمان را تشکيل دهيم.

 *مجري: مي‌توانيم بگوييم شما مي‌خواستيد، همان خط و مشي وديع را پيش بگيريد..

 *محمد داود عوده: نه ما اصول و ضوابط مخصوص به خودمان را داشتيم.

 *مجري: چه اصول و ضوابطي وضع کرديد؟

*محمد داود عوده: ما عمليات‌هايي برعيله سازمان جاسوسي اسرائيل در خارج انجام مي‌داديم و در اين عمليات‌ها به گونه‌اي اقدام نمي‌کرديم که آسيبي به شهروندان غير نظامي برسد، هم چنين تلاش نداشتيم، هواپيما ربايي کنيم تا چون وديع حداد در مخمصه گرفتار نشويم، اينها ضوابط و قوانين ما بودند و ما قسم خورديم نگذاريم، سپتامبر سياه آسيبي به شهروندي يا هواپيمايي وارد کند، اگرچه ربودن هواپيماي "سابينا" را به گردن سازمان سپتامبر سياه انداختند، اما ما هيچ ارتباطي با موضوع نداشتيم.
*مجري: اما شما با اين نامگذاري‌ باعث شديد بسياري از نام سازمان شما سوء استفاده کنند؟

 *محمد داود عوده: بله کاملا درست است، اما ما چون از حوادث سپتامبر بسيار متاثر و ناراحت بوديم و اين حادثه باعث شد، روحيه رزمندگان ما به پايين‌ترين حد تنزل يابد، اين نام را براي سازمان خود انتخاب کرديم تا مرهمي بر روي زخممان باشد..
*مجري: ما آن موقع بچه بوديم که نام سازمان سپتامبر سياه حتي در خبرها هم برده مي‌شد...

 *محمد داود عوده: بله کاملا درست است، چون آن چه در جرش و عجلون اتفاق افتاد، حقيقت دردناک بود.

 *مجري: آيا شما فکر مي‌کنيد، وصفي التل با از دست دادن جان خود خونبهاي اتفاقات عجلون و جرش را پرداخت؟

 *محمد داود عوده: من فکر مي‌کنم، چنين باشد، اما در عين حال فکر مي‌کنم، دلايل ديگري در مرگ وصفي التل دخيل باشد که من از آن بي‌اطلاع هستم.

 *مجري: چه کسي او را کشت؟

 *محمد داود عوده: در ظاهر مي‌دانم، اما در پس پرده قتل او چه کسي يا سازماني بوده من از آن بي‌اطلاع هستم.

 *مجري: خوب در ظاهر چه کسي در اين قتل دخالت داشت؟

 *محمد داود عوده: ظاهرا گروه برادر "يوسف نجار" دست به اين کار زد.

*مجري: گروه يوسف نجار مگر چکار مي‌کرد؟ و چه چيز باعث شد، وي دست به اين کار بزند؟

 *محمد داود عوده: او مسئول اطلاعات در لبنان بود.

 *مجري: فلسطيني بود و براي فلسطيني‌ها کار مي‌کرد، درسته؟

 *محمد داود عوده: بله، البته در مورد اين ترور حرف و حديث‌هاي بسياري وجود دارد.

 *مجري: شما در اين زمينه تحقيق نکرديد؟

 *محمد داود عوده: نه ! در اين زمينه تحقيقي انجام نداديم، اما گفته مي شد، يک طرف فلسطيني در اين قتل دخيل است، ما اجازه نداشتيم، در اين موضوع تحقيق کنيم.

 *مجري: خوب برگرديم به تصميمتان در مورد تشکيل سپتامبر سياه، آيا اهداف سازمان و عمليات‌هايي که قرار بود دست به آن بزنيد را مشخص کرديد؟

*محمد داود عوده: تلاش بسيار داشتيم، عمليات‌ها نه در جهان عرب که در اروپا و در مورد اهداف اسرائيلي يا حاميان آن به اجرا گذاشته شود.

 *مجري: نحوه انتخاب افراد براي پيوستن به سازمان چگونه بود؟

 *محمد داود عوده: معيارهاي بسياري را براي پيوستن افراد به سازمان در نظر مي‌گرفتيم...

 *مجري: چه کسي مسئول اين قسمت بود؟

 *محمد داود عوده: من و ابو اياد، من يکي از مسئولان اين امر بودم، وقتي کسي براي پيوستن به سازمان نزد ما مي‌آمد، بارها او را امتحان مي‌کرديم، تحت آزمايش‌هاي مختلف قرار مي‌داديم و پس از حصول اطمينان از وي تصميم مي‌گرفتيم، آن را به اردوگاه خود راه دهيم که آن را در صيدا تشکيل داده بوديم، در آن جا نيز بارها آن فرد را امتحان مي‌کرديم و آموزش‌هاي لازم را به او مي‌داديم، چون انجام عمليات‌هاي خارج کار آساني نبود، در اين عمليات‌ها ما به مقابله و رويارويي با موساد مي‌رفتيم ... براي شرکت در هر عمليات نيز فاکتورهاي مخصوص به خود داشتيم، از جمله اين که فرد به زبان کشوري که قرار بود، عمليات در آن انجام شود آشنا باشد، پاسپورتش هم مربوط به آن کشور باشد، با مسئله زبان مشکل بسيار داشتيم، چون بسياري از افراد ما زبان خارجي نمي دانستند، اما در مورد پاسپورت و گذرنامه و ويزا نه، مشکلي نداشتيم، چون به راحتي ويزاي هر کشوري را که مي‌خواستيم جعل مي‌کرديم.

*مجري: پس با اين حساب شما جعل کنندگان حرفه‌اي ويزا در آن زمان بشمار مي‌آمديد؟

 *محمد داود عوده: در بخش مربط به جعل اسناد و مدارک جواني داشتيم که در اين زمينه تبحر خاصي داشت و خيلي به درد ما خورد.

 *مجري: جداي از موضوع جعل اسناد و مدارک آيا کشورهاي ديگر عربي مدارک خود را در اختيارتان قرار نمي دادند، مانند ويزا يا پاسپورت يا شناسنامه؟

 *محمد داود عوده: چرا، اما از مدارکي که آنها در اختيار ما قرار مي‌دادند استفاده نمي‌کرديم تا اين کشورها را به درد سر نياندازيم و وجهه بين المللي‌اشان را زير را سوال نبريم.

 *مجري: تمام پاسپورت‌هايي که رزمندگان شما از آنها استفاده مي‌کردند، جعلي بود؟
*محمد داود عوده: عوامل مجري عمليات بله، اکثر مدارک آنها جعلي بود.

 *مجري: اين موضوع جداي از پاسپورت و گذرنامه و ويزا، شناسنامه و کارت شناسايي را هم دربرمي‌گرفت؟

 *محمد داود عوده: بله .. البته در اين زمينه بايد از کشور عراق و الجزاير و مراکش کمال تشکر را بنمايم که مدارکي اين چنيني در اختيار ما مي گذاشتند.

 *مجري: فکر نمي‌کنيد شما به اين ترتيب راز آنها را برملا کرديد؟

 *محمد داود عوده: نه . چون سال‌ها از اين موضوع گذشته و اين اطلاعات اکنون بي‌ارزش هستند، مثلا پاسپورت الجزايري و عراقي من سال‌هاست، باطل شده است.

 *مجري: الان با گذرنامه فلسطيني تردد مي‌کنيد؟

 *محمد داود عوده: نه گذرنامه اردني دارم.

 *مجري: الان گذرنامه اردني داريد؟

 *محمد داود عوده: بله.

 *مجري: ديپلماتيک يا شهروند عادي؟

 *محمد داود عوده: شهروند عادي، شهروندي فقير و بي‌چيز.
*مجري: اين حرف را نزنيد، البته بعدا مي‌فهميم فقير هستيد يانه ؟

 *محمد داود عوده: البته من به معناي متعارف فقير نيستم، اما ثروتمند هم نيستم، هرچه هست خدا را شکر مي‌کنم.

 *مجري: برگرديم به سازمان سپتامبر، شما گفتيد عرصه اروپا ميدان فعاليت هاي خود قرار داديد، آيا در آن جا پيش از عمليات مونيخ اهداف مشخص و معيني را دنبال مي کرديد يا بي‌هدف بوديد يا هدف خاصي را دنبال نمي‌کرديد؟

 *محمد داود عوده: همان طور که گفتم، مهمترين هدف ما تعقيب عناصر موساد بود که در اين دوره تلاش بسيار داشتند، دانشجويان ما را جذب خود کنند و آن ها را به مزدوراني براي خود تبديل نمايند، روزانه دو تا سه دانشجو نزد ما مي‌آمدند و از مي‌خواستند به سازمان بپيوندند ... مي‌دانيد شرايط در آن زمان به گونه‌اي بود که اين جوانان تحت فشارهاي بسياري قرار داشتند، از جمله دوري از خانواده‌هايشان که در کرانه باختري يا نوار غزه ساکن بودند و از سال 1967 تا سال مورد بحث ما موفق به ديدار آن ها نشده بودند و بويژه فشارهاي مالي، چون در اين مدت اگر گنج قارون را هم داشتند ته مي کشيد وموساد هم از اوضاع بوجود آمده نهايت استفاده را مي‌کرد تا آن ها را جذب خود نمايد و آن ها را به عنوان مزدور ، پس از دادن آموزش‌هاي لازم راهي سرزمين‌هاي اشغالي فلسطين کند.

*مجري: شما براي جمع‌آوري اطلاعات نياز به دستگاه عريض و طويل اطلاعات تجسس داشتيد؟

 *محمد داود عوده: نه مردم دستگاه جاسوسي ما را تشکيل مي‌دادند، اکثر جوانان فلسطيني، بي‌شک 90 درصد آنها بي‌آن که چشم داشتي داشته باشند، خبرهاي مورد نياز را به ما مي‌دادند، البته در اين ميان افرادي هم بودند که به خاطر ضعف‌هايي که داشتند، جذب موساد مي‌شدند، اما تعداد آن ها بسيار کم بود، اما وقتي جوانان خبري در مورد صهيو نيست‌ها به ما مي‌دادند ما نيز نقشه‌اي براي به دام انداختن آن ها مي‌کشيديم .. مثلا اطلاعات لازم را در اختيار آن جوان مي‌داديم و به او مي‌گفتيم، همان گونه که مد نظر آن هاست عمل کند و فلان صهيونيست را پس از جلب اطمينان خاطرش به فلان جا بيآورد تا بچه‌هاي ما کارش را بسازند، مهمترين عملياتي که از اين دست انجام داديم، تصفيه "تزفي گليل" افسر سازمان اطلاعات و جاسوسي اسرائيل بود.

 *مجري: ديگر چه تصفيه‌ها و عمليات‌هايي انجام داديد؟

 *محمد داود عوده: مهمترين آنها تصفيه افسر اطلاعات و جاسوسي اسراييل در در حوزه اروپا بود که آن را به مادريد کشانديم و در آنجا به قتل رسانديم.

 *مجري: فکر مي‌کنيد چه سالي بود؟

 *محمد داود عوده: فکر کنم سال 1972.

 *مجري: پيش از عمليات مونيخ؟

 *محمد داود عوده: نه پس از آن، اما پيش از عمليات مونيخ دخل دو مامور موساد را يکي در هلند و ديگري در آمستردام آورديم...

 *مجري: همانجا آنها را تصفيه کرديد؟

 *محمد داود عوده: بله اين دو عمليات پيش از مونيخ انجام شدند، اما مهمترين عمليات ما همان عمليات مونيخ بشمار مي‌آيد.

*مجري: چگونه براي عمليات مونيخ برنامه ريزي کرديد؟ چگونه زمان و مکان را انتخاب کرديد و توانستيد حمايت‌هاي لجستيکي و اطلاعاتي را براي خود فراهم سازيد؟

 *محمد داود عوده: ايده مونيخ يک‌باره و خيلي اتفاقي به ذهن ما خطور کرد، من از جمله کساني هستم که علاقه چنداني به ورزش ندارم، البته در آن زمان وقت اين کارها را هم نداشتيم، من براي خريد ماشيني به آلمان رفته بودم تا سپس آن را به بلغارستان ببرم و در آنجا در آن سلاح جاسازي کنم.

 *مجري: در ابتدا لطفا نحوه جاسازي اسلحه را برايمان تعريف کيند و بگوييد، در بلغارستان چه کرديد؟

*محمد داود عوده: در بلغارستان شرکتي به نام "امپکس" وجود داشت...

 *مجري: ببخشيد حرفتان را قطع مي‌کنم، شرکت اسلحه سازي يا چيزي مشابه آن که در کار تسليحات بود؟

 *محمد داود عوده: بله شرکتي بود که تسليحات و تجهيزات نظامي مي‌فروخت، دوستي در بيروت داشتيم که او ما را به يکي از افراد اين شرکت معرفي کرد، با او دوست شدم، يکبار از او خواستم به ما هفت تير بفروشد، ‌اما پول همراهم نبود ...

 *مجري: چگونه با خود پول نداشتيد، مگر مي‌شود با خود پول نداشته باشيد، اين واقعا جاي سوال دارد؟

 *محمد داود عوده: ما در آن زمان پول چنداني نداشتيم و بسيار فقير بوديم، در واقع ما چنين امکاناتي براي چنين ميداني در اخيتار نداشتيم، به همين دليل پيش ابو اياد رفتم و موضوع را به او گفتم، او هم مرا به فردي که در ليبي زندگي مي‌کرد، به نام "ابو محمود احمد عبد الغفور" معرفي کرد..و

 *مجري: ليبي الاصل بود؟

 *محمد داود عوده: نه فلسطيني بود، از او پول خواستيم، گفت 5 هزار دلار دارد که آنها را براي فرزندانم پس انداز کرده‌ام، اما آن ها را به شما مي‌دهم و روز بعد به بانک رفت و آن ها را به ابو اياد داد، ابو اياد هم آن ها را به من داد تا به بلغارستان بروم و هفت تير بخرم.

 *مجري: در آن زمان اين مبلغ به داد شما مي‌رسيد؟

 *محمد داود عوده: بله در آن موقع 5 هزار دلار مبلغ قابل توجهي بشمار مي‌آمد و مي‌توانستي با آن 10 تا هفت تير يا بيشتر هم بخري..

 *مجري: پس ميلياردهاي فتح کجا رفتند و چه شدند؟

 *محمد داود عوده: در آن زمان در فتح خبري از ميليارد و مشابه آن نبود، زماني که نفت بشکه‌اي 73 دلار شد، پس از آن وضع فتح خوب شد، نه تنها وضع فتح که وضع همه کشورهاي عربي خوب شد.

 *مجري: با اين حال در مورد واسطه‌ها و کساني که اين سلاح‌ها را به شما تحويل مي‌دادند و درآمدهاي هنگفتي که داشتند چه مي‌گوييد؟

 *محمد داود عوده: کدام درآمدها، خريد و فروش سلاح در اردن درآمدي براي کسي دربرنداشت، سلاحي که در اردن مي‌خريديم و خريدار بسيار زيادي هم داشت "کارل استاو" بود که به قيمت 2 جنيه خريداري مي‌شد و پرداخت آن هم علي الحساب صورت مي‌گرفت..

 *مجري: مسلسل‌ها را هم به قيمت 2 جنيهه مي‌خريديد؟

*محمد داود عوده: کلاشينکف‌ها بله، البته بازپرداخت پول‌هاي آنها هم علي الحساب و بسيار طولاني مدت بود، حتي برخي از آنها اين سلاح‌ها رايگان در اختيار ما قرار مي‌دادند؟

 *مجري: منظورت دولت مصر است؟

 *محمد داود عوده: بله ، دولت مصر، دولت مصر کلاشينکف در اختيار ما قرار مي‌داد، سوري‌ها هم همين طور، چين هم دو سه بار از اين نوع سلاح‌ها در اختيار ما گذاشت، اما روس‌ها پس از سال 70 و 71 بود که سلاح به ما دادند...
*مجري: اما اجازه بدهيد يک سوال از شما بپرسم، اميدوارم شما را در تنگنا قرار ندهد، اين که شما به عنوان يکي از مسئولان فتح چگونه از بي‌پولي صحبت مي‌کنيد، در حالي که در آن زمان بودجه کلاني داشتيد، منظورم اوايل دهه هفتاد است که شما مي‌گوييد در آن زمان مبلغ 5 هزار دلار مبلغ هنگفتي بود..

 *محمد داود عوده: من براي شما يک مثال مي‌زنم، من در آن زمان که با زن و چهار تا بچه از کويت به عمان آمده بودم، فکر مي‌کني چقدر حقوق مي‌گرفتم، 15 دينار، بله من در اردن فقط 15 دينار حقوق از سازمان مي‌گرفتم، بعدها که اوضاع کمي بهتر شد، چون فراغ التحصيل حقوق بودم و در کانون وکلا آموزش ديده و عضو آن کانون بودم و جزو آوارگان هم بودم، 25 دينار حقوق از طرف کانون به من اضافه بر سازمان فتح داده مي‌شد، به وکلا 50 دينار مي‌دادند، الان که فکر مي‌کنم تعجب مي‌کنم، چگونه با آن پول امرار معاش مي‌کرديم...

*مجري: يعني اين ميانگين دستمزد مسئولان در سازمان بود؟

 *محمد داود عوده: بله .

*مجري: شما گفتيد مسئولان در فتح درجه بندي مي‌شدند، درجه يک و درجه دو، شما در آن زمان در چه رتبه‌اي قرار داشتيد؟

 *محمد داود عوده: من مسئول درجه دو حساب مي‌شدم، مسئولان درجه يک هم مبلغ زيادي نمي‌گرفتند، دو برابر حقوق من يعني 30 دينار يا کمي بيشتر .. اما همه کس و کاري در کشورهاي حوزه خليج فارس مانند کويت و قطر و امارت داشتند که آنها به دادشان مي‌رسيدند و برايشان پول حواله مي‌کردند و همين پول‌ها بود که اوضاع ما را خوب نشان مي‌داد..

*مجري: يعني به شما کمک مي‌کردند؟

*محمد داود عوده: بله به ما کمک مالي مي‌کردند، در آن زمان کمک‌هاي مالي قابل توجهي از کويت و مبالغ هنگفتي از خليج به ما مي‌رسيد.

*مجري: برگرديم به شرکت امپکس.

*محمد داود عوده: بله به شرکت امپکس رفتيم و هفت تيرها را خريديم، من هم به آلمان برگشتم تا ماشين را بيآورم که اين سلاح‌ها در آن جاسازي کنند، در آنجا با ابو اياد تماسي داشتم او به من گفت که در ايتاليا است و گفت که سري به او بزنم، با قطار به ايتاليا رفتم، در رم با او ديدار داشتم، ابو محمد العمري هم با او بود، او بسيار ورزش دوست و اهل ورزش بود، به من گفت قرار است، المپيک در مونيخ برگزار شود و درخواست فلسطيني‌ها براي ارسال يک تيم به اين بازي‌ها رد شده است؟

*مجري: چه ارگان يا نهادي درخواست حضور در بازي‌ها را داده بود.. سازمان يا نه ؟

*محمد داود عوده: نه سازمان که چنين درخواستي نداده بود، ‌فکر مي‌کنم سازمان جوانان فلسطيني چنين درخواستي داده بود يا چيزي مشابه آن،‌ ابو محمد گفت نظرتان در مورد اين که در اين شهر عملياتي انجام دهيم چيست، چرا که تيم اسرائيل هم به اين بازي‌ها مي‌آيد؟ ابو اياد نگاهي به من کرد و گفت ممکن است، تاملي در موضوع داشته باشي و افزود ، ما که فکري در اين زمينه نکرده‌ايم، به او گفتم اجازه بدهد به آلمان برگردم و از نزديک اوضاع را بررسي کنم، با قطار به مونيخ برگشتم تا امکانات موجود را بررسي کنم، ديدم مي‌شود کاري کرد، سوار ماشين شدم و راهي بلغارستان شدم، ماشين را در آنجا گذاشتم تا کارهاي لازم روي آن صورت گيرد و به بيروت رفتم تا در اين زمينه با ابو اياد بحث و گفتگو کنم و به نتيجه برسم، به من اوکي کار را داد و از من خواست همه چيز را خودم مرتب کنم و اين که اگر نياز مالي پيدا کرديم، در اين زمينه از فتح کمک مي‌گيريم..

*مجري: چقدر براي اجراي اين عمليات بودجه نياز داشتيد؟

*محمد داود عوده: حدود 5 هزار دلار.

*مجري: تمام بودجه‌اي که نياز داشتيد همين بود؟

*محمد داود عوده: بله .. البته به جز تهيه گذرنامه‌ بچه‌ها، چون اين در حوزه مسئوليت و کارهاي من نبود.

*مجري: شما آنها را انتخاب کرديد؟

*محمد داود عوده: نه افراد گروه توسط ابو اياد و ابو محمد انتخاب شدند و پس از انتخاب به اردگاهي در ليبي اعزام شدند تا آموزش‌هاي لازم را در آنجا ببينند، آنها تا زماني که من اوضاع را مرتب کنم در آنجا بودند..

*مجري: لطفا گام به گام به ما بگوييد چکار کرديد، بطور مفصل و مشروح؟

*محمد داود عوده: اولين کاري کردم اين بود که به دهکده بازي‌ها رفتم تا ببينم در آنجا چه مي‌گذرد، به طور خيلي اتفاقي با يکي از همسايگانم در مونيخ برخورد کردم .. خيلي اتفاقي .. ازاين فرصت استفاده کردم و بي‌آنکه بگويم براي چه منظوري آمده‌ام، از او خواستم با هم به دهکده بازي‌ها برويم و آنجا را از نزديک ببينيم، من درب پشتي را انتخاب کردم، با نگهبان درب پشتي صحبت کرديم و از او خواستيم براي ديدن دهکده به ما اجازه ورود بدهد، البته اين خانم، منظورم همسايه‌امان بود، به دليل تسلط به زبان انگليسي با نگهبان بيشتر صحبت مي‌کرد.. به او گفت که فقط نيم ساعت به ما اجازه دهد، نيم ساعتي در دهکده چرخي بزنيم و برگرديم، او هم به شرط اين که گشتن و بازديد ما بيشتر از نيم ساعت طول نکشد، موافقت کرد..

*مجري: چه چيزي به نگهبان گفت که او را راضي به اين کار کرد و تحت چه عنواني شما وارد دهکده شديد؟

*محمد داود عوده: تحت عنوان اين که کنجکاو هستيم و دوست داريم، دهکده را ببينيم وارد شديم.

*مجري: آنها هم قبول کردند؟

*محمد داود عوده: بله.

*مجري: متوجه شدم بفرماييد.

*محمد داود عوده: در بعد امنيتي ..

*مجري: ببخشيد حرف شما را قطع مي کنم، آن خانم تا آخرين لحظه متوجه نشد، شما براي چه کاري به آنجا رفته بوديد؟

*محمد داود عوده: نه .. نه، تا الان هم از اين موضوع بي‌اطلاع است، من سريع به سراغ ساختمان و بخش مربوط به اسرائيلي‌ها رفتم، گفتم اينجا برويم، گفت مال اسرائيلي‌هاست، گفتم يک جوري وارد آن مي‌شويم، به آن قسمت وارد شديم، يک دختر اسرائيلي آنجا بود، به ما خوش آمد گفت و ما را به سالن و اطلاعات و جاهاي ديگر و محل استقرار تيم اسرائيل برد..

*مجري: از شما سوال نکردند، که هستيد، براي چه آمده‌ايد، چه مي‌خواهيد؟

*محمد داود عوده: من به آن دختر اسرائيلي گفتم برزيلي هستيم.

*مجري: واقعا شما شبيه برزيلي‌ها بوديد؟

*محمد داود عوده: بله، اين گونه به نظر مي‌رسيد، آن خانمي هم که با من بود چون سبزه بود، نشان مي‌داد که ظاهرا از کشورهاي امريکاي جنوبي به آنجا آمده است، ورودي‌ها و خروجي‌ها را کاملا بررسي کردم و ايده عمليات در من شکل گرفت.

*مجري: اين همان محل استقرار تيم اسرائيل بود؟

*محمد داود عوده: بله، مي‌گفتند که قرار است، تيم اسرائيل در اينجا اقامت کند..

*مجري: چند روز مانده به شروع بازي‌ها دست به اين کار زديد؟

*محمد داود عوده: مي‌توان گفت يک هفته.

*مجري: يک هفته ؟

*محمد داود عوده: بله.

*مجري: هنوز تيم نرسيده و بازي‌ها شروع نشده بود؟

*محمد داود عوده: چرا تيم رسيده بود.

*مجري: گروه شما چطور آن رسيده بود؟

*محمد داود عوده: گفتم تيم اسرائيل رسيده بود، اما بازي‌ها شروع نشده بود، دو سه روز بعد بچه‌هاي گروه ما رسيدند .. تصميم گرفتم، هر طور شده آنها را براي بازديد از محل با خودم ببرم، همان شيوه قبلي را پيش گرفتم، ‌يعني از درب پشتي براي ورود استفاده کردم، دوباره با نگهبان حرف زدم و او را راضي کردم، پنج دقيقه به ما اجازه ورود به داخل بدهد، البته خود را توريست معرفي کرده بوديم.. دوباره مثل دفعه گذشته به محل استقرار تيم اسرائيل رفتيم و از آنجا بازديد کرديم..
*مجري: کسي به شما شک نکرد؟

*محمد داود عوده: نه، ما هم مثل هزاران توريستي بوديم که براي ديدن بازي‌ها به آن شهر آمده بودند..

*مجري: چر از درب اصلي وارد نشديد؟

*محمد داود عوده: چون اگر مي‌خواستي از درب اصلي وارد شوي، بايد بليط ارائه مي‌دادي.
*مجري: متوجه شدم.

*محمد داود عوده: به همين دليل درب اصلي را رها کرديم، چون در آنها سراغ بليط و مجوز و از اين جور چيزها را مي‌گرفتند، به همين دليل روي به درب پشتي آورديم که از اين خبرها در آنجا نبود..

*مجري: اين دو جوان که با شما همراه شده بودند، چه کساني بودند؟

*محمد داود عوده: فردي به اسم "محمد مصالحه" و ديگري به اسم "چه".

*مجري: هردو به شهادت رسيدند؟

*محمد داود عوده: هردو در عمليات به شهادت رسيدند.

*مجري: از فرمانده‌هان نظامي بودند؟

*محمد داود عوده: چه فرمانده عمليات بود‌ و محمد مصالحه فرمانده سياسي بود و آلماني را به خوبي صحبت مي ‌کرد.

*مجري: پس به عبارتي انتخاب افراد خيلي دقيق صورت گرفته بود؟

*محمد داود عوده: بله صد درصد، ما محمد مصالحه را از اين جهت انتخاب کرديم که زبان آلماني را به خوبي مي‌دانست، او در آلمان تحصيل مي‌کرد، رشته مهندسي شيمي، وقتي جنگ 67 اتفاق افتاد بسان بسياري از جوانان فلسطيني‌ ترک تحصيل کرد و به مقاومت پيوست.

*مجري: پس در واقع در دومين عمليات بازديدتان از دهکده المپيک همان شيوه سابق را پيش گرفتيد؟

*محمد داود عوده: بله، در واقع همان شيوه سابق را پيش گرفتم، محمد و چه را برداشتم و به سمت درب پشتي به راه افتاديم و از نگهبان خواستيم، براي 15 دقيقه اجازه ورود به ما بدهد تا نگاهي به دهکده بياندازيم‌، به زبان انگليسي خيلي مبتدي اما با خواهش وتمنا با او صحبت مي‌کرديم، چون انگليسي که به آن صحبت مي‌کرديم، خيلي ضعيف و پر از ايراد بود، به سختي منظور ما را فهميد و به ما اجازه ورود داد، به همراه دوستانم وارد شديم و ساختمان را کاملا بررسي کرديم، زمين بازي، درب‌هاي ورودي و خروجي.. پس از پايان بازديد از محل خارج شديم.

*مجري: ساختمان دقيقا چه چيزهايي را دربرمي‌گرفت؟

*محمد داود عوده: اول وارد يک سالن مي‌شدي، از آن سالن به سالن ديگري دسترسي پيدا مي‌کرديد که در گوشه‌اي از آن يک راه پله بود که به اتاق‌هاي خواب منتهي مي شد، در کنار محل استقرار تيم اسرائيل محل استقرار تيم عربستان سعودي قرار داشت که يک مسجد هم در آن احداث کرده بودند، وارد مسجد شديم و نماز خوانديم، بعد از نماز به بازديد خود ادامه داديم و موانع و مشکلات را بررسي کرديم، چيزي از اين حيث ملاحظه نکرديم، سپس به طبقه بالاتر رفتيم تا از آنجا نحوه اجراي عمليات را بررسي کنيم..

*مجري: يعني تقريبا شما از همه جا ديدن کرديد؟

*محمد داود عوده: بله.

*مجري: چه تيم‌هايي محل استقرارشان در نزديکي تيم اسرائيل قرار داشت؟

*محمد داود عوده: تا آنجايي که به ياد دارم، آلمان شرقي و پس از آن مسجد تيم عربستان سعودي قرار داشت، از تيم‌هاي ديگر چيزي به ياد ندارم، چون راستش را بخواهيد از آن حادثه زمان بسياري گذشته است، به هر روي پس از پايان عمليات بازديد آنها را به هتل بازگرداندم و خود به سراغ کارهاي ديگرم رفتم، از جمله اين که بايد براي هر رزمنده يک کيف و تعدادي چاقو و طناب و ساندويچ و از اين جور چيزها، يعني لوازم ضروري را که ممکن است، در طول 24 ساعت به آن نياز پيدا کنند، تهيه مي‌کردم.

*مجري: در اين زمان ديگر نقشه اصلي عمليات ريخته شده بود؟

*محمد داود عوده: بله، تقريبا نقشه‌اي که امکان اجراي آن وجود داشت و با واقعيت‌ها مطابقت داشت، ريخته شده بود.

*مجري: خوب از مابقي نقشه به تفصيل براي ما بگوييد.

*محمد داود عوده: قرار بر اين بود، صبح اين عمليات را آغاز کينم، آن هم با بريدن سيم‌هاي خاردار..

*مجري: منظورتان کدام سيم‌هاست؟

*محمد داود عوده: سيم‌هاي خاردار اطراف دهکده المپيک، جز درب اصلي و درب پشتي مابقي اطراف دهکده المپيک را براي ممانعت از ورود افراد سيم خاردار کشيده بودند، ما هم قصد داشتيم با بريدن اين سيم‌ها وارد شويم.

*مجري: عملا هم آنها را بريديد؟

*محمد داود عوده: بله، مي‌خواستيم اين کار را بکينم، با خود قيچي مخصوص آورده بوديم، در واقع ما به همه چيز مجهز بوديم، من همه چيز را آماده کرده بودم، قيچي مخصوص اين کار را آماده کرده بودم تا دوستان با نظارت و اشراف من پس از بريدن سيم‌هاي خاردار وارد شوند، اما آن چيزي که در روز عمليات اتفاق افتاد..

*مجري: اجازه بدهيد، ما هنوز در مرحله آماده شدن براي اجراي عمليات بوديم؟

*محمد داود عوده: گفتم اين نقشه ما بود و بالطبع بايد آن را به خوبي به دوستان تفهيم مي کرديم، اين که در داخل چکار بايد بکنند و چکار نکنند، بخصوص اين که به آنها تاکيد کرده بوديم، از ريختن هر گونه خون خود داري کنند و جز براي دفاع از خود به کسي تعدي يا حمله نکنند، به همين دليل آنها راضي نبودند، حتي قطره‌اي خون هم از دماغ کسي بيايد و در زمان مناسب برايتان توضيح خواهم داد که چه شد، در اين عمليات يک نفر را کشتند..

*مجري: تا اينجا از نقشه عمليات فقط برنامه بريدن سيم هاي خاردار را گفتيد، لطفا از مابقي نقشه بگوييد؟

*محمد داود عوده: قرار بود پس از بريدن سيم‌هاي خاردار وارد ساختمان شويم.

*مجري: اين سيم‌هاي خاردار نزديک محل استقرار تيم اسرائيل بود؟

*محمد داود عوده: نه، چون پيرامون دهکده المپيک کشيده شده بود 500 متري با محل استقرار تيم اسرائيل فاصله داشت.

*مجري: شما کاملا از دهکده بازديد کرده بوديد؟

*محمد داود عوده: تقريبا.. بله.

*مجري: و جاي عمليات را مشخص کرده بوديد؟

*محمد داود عوده: بله، تقريبا بهترين مکان را براي اجراي عمليات مشخص کرده بوديم.

*مجري: اين عمليات يعني بازديد از مکان اجرا و کسب اطلاعات چند روز طول کشيد؟

*محمد داود عوده: من که از قبل در آلمان بودم، يک هفته‌اي دور و بر دهکده پرسه مي‌زدم و همه چيز ا زير نظر داشتم، اين که از کجا وارد شويم بهتر است، چگونه سيم‌ها ببريم و از کجا بچه‌ها را وارد کنم.

*مجري: چرا آن منطقه را براي بريدن سيم‌هاي خاردار انتخاب کرديد؟

*محمد داود عوده: چون يک منطقه دور افتاده بود، زياد به چشم کسي نمي‌آمد و اطراف آن ساختمان يا بنايي وجود نداشت، شايد آن را براي احداث زمين بازي گلف آماده شده بود، چون اطراف ان هيچ چيزي نبود و فضاي باز و وسيعي رادربرمي‌گرفت و در عين حال نزديک‌ترين مکان به محل استقرار تيم اسرائيل بود.
*مجري: چه چيزهايي را تهيه و آ ماده کرده بوديد؟

*محمد داود عوده: همه چيز، البته مسئوليت تهيه سلاح‌هاي گرم برعهده ابو اياد بود و او اين سلاح ها را وارد کرد..

*مجري: چگونه سلاح‌ها را وارد کرديد؟

*محمد داود عوده: من با ابو اياد به توافق رسيديم که کار وارد کردن سلاح بر عهده او باشد و قرار شد، در موعد مقرر من در فرانکفورت منتظر او باشم، در زمان مقرر به فرودگاه رفتم، هواپيماي او از يک کشور اروپايي ديگر وارد فرانکفورت مي‌شد، تصور مي کنم فرانسه و از پاريس ..

*مجري: يعني شما به اين راحتي اسلحه اين طرف و آن طرف مي‌برديد؟

*محمد داود عوده: بله توسط يک کيف و ساک معمولي..

*مجري: ما شاء الله خيلي جرات داشتيد .. در يک پرواز عادي اسلحه اين طرف و آن طرف مي‌برديد.

*محمد داود عوده: بله، در يک پرواز عادي، البته يک چيز را به شما بگويم، اوضاع در آن زمان با حال حاضر تفاوت بسيار داشت، يعني سختگيري‌ها و بزن و بندها پس از مونيخ شروع شد و پيش از آن اصلا چنين خبرهايي از بابت بازررسي کيف‌ها و ساک‌ها وجود نداشت..

*مجري: يعني شما باعث شديد اقدامات امنيتي شرکت‌هاي هواپيمايي جهان تغيير کند؟

*محمد داود عوده: بله ، به هر روي ابو اياد وارد فردوگاه شد، در حالي که پنج ساک و شش خانم که من آنها را نمي‌شناختم همراهش بودند، البته يک نفر ديگر هم با او بود که من او را هم نمي‌شناختم، يکي دو بار او را ديده بودم، اما شناختي روي او نداشتم..

*مجري: خود ابو اياد سلاح‌ها را منتقل کرد و با خود آورد؟

*محمد داود عوده: بله، او شخصا اين کار را کرد و من از بيرون آنها را زير نظر داشتم تا ببينم چه مي‌کنند، آنها وارد گمرک شدند، ابو اياد از مامور گمرک خواست کيفش را باز کند و درون آن را بازرسي کند، مامور گمرک در ابتدا کيفي را که رو بود باز کرد تا آن را بگردد، وقتي آن را گشود، ديد پر از لباس‌هاي زير زنانه است، کيف را به سرعت بست و به ابو اياد اجازه ورود داد، در حالي که در مابقي کيف‌ها سلاح جا سازي شده بود.

*مجري: درست، اما اگر از ابو اياد خواسته بودند مابقي کيف‌ها را بگردند چه، آن وقت او تصميم داشت چه کند؟

*محمد داود عوده: قرار بر اين بود، اگر چنين چيزي پيش بيآيد، چون ابو اياد پاسپورت ديپلماتيک داشت، از بازرسي کيف‌ها ممانعت کند و از همان جا به پاريس برگردد.

*مجري: پس قرار بر اين بود، اگر نقشه با مشکل مواجه شد، چنين کاري کنيد، البته از لحاظ قانوني او حق داشت که چنين کاري کند.

*محمد داود عوده: بله ديپلمات‌ها اجازه داشتند، مانع بازررسي کيف‌هاي خود شوند و از همان جا به کشور مبدا بازگردند.

*مجري: چه کسي ايده کيف پر از لباس زنانه را ارئه داده بود و چه کسي آن کيف را رو گذاشته بود تا مامور گمرک ابتدا آن کيف و نه کيف‌هاي ديگر را باز کند؟

*محمد داود عوده: همه کارها را خودش انجام داد و آن کيف را خودش رو گذاشت تا مامور گمرک اول آن را باز کند.. او عمدا اين کار را کرده بود تا مامور گمرک به محض ديدن لباس‌هاي زنانه از ديدن ساک‌هاي ديگر منصرف شود، باور کنيد صحنه‌هايي را که مي ديدم، باور نمي‌کردم، فکر مي‌کردم فيلم است، ‌به هر روي ابو اياد و همراهانش را رها کردم تا از فرودگاه خارج شوند، چون آنها ديگر از قسمت کمرگ خارج شده بودند، آنها سوار تاکسي شدند و من هم با يک تاکسي ديگر دنبالشان به راه افتادم.

*مجري: بدون اين که شما را ببينند؟

*محمد داود عوده: بله، البته هماهنگي‌هاي قبلي را با ابو اياد انجام داده بودم، اما همراهانش از اين موضع خبر نداشتند، قرار بود، در هتلي نزديک ايستگاه قطار اتاق بگيرند، من يک ربع زودتر به محل رسيدم تا مطوئن شوم همه چيز مرتب است يا نه.

*مجري: يعني شما فکر مي‌کرديد، ممکن است عمدا اجازه خروج آنها از فرودگاه را داده باشند تا در جاي مناسب آنها را دستگير کنند و به همين دليل فکر مي‌کرديد، ممکن است تا آنجا دامي برايتان گذاشته باشند؟

*محمد داود عوده: دقيقا، چون هيچ وقت نبايد احتمالات را ناديده گرفت.

*مجري: احتمال مي‌داديد، آلمان‌ها چنين کاري را بکنند؟

*محمد داود عوده: احتمال همه چيز وجود داشت.

*مجري: از سوي آلمان‌ها؟

*محمد داود عوده: بله.

*مجري: يعني شما همه احتمالات را در نظر گرفته بوديد؟
*محمد داود عوده: دوست داشتم حواسم به همه چيز باشد، چون اين عمليات بسيار حساس و مهم بود، اين عمليات مثل عمليات خنثي کردن مين بود، يک اشتباه کوچک کافي بود تا همه چيز را برباد دهد، به هر روي پس از اين که مطمئن شدم، همه چيز مرتب است، به هتل خود مراجعت کردم..

*مجري: به نظر شما سه ساعت زير نظر گرفتن اوضاع کافي بود تا مطمئن شويد همه چيز مرتب است؟

*محمد داود عوده: نه، اما در آن زمان به زماني بيشتر از آن نياز نبود، چون هر اتفاقي که مي بايست بيفتد در آن سه ساعت اتفاق مي‌افتاد، در حالي که همه چيز وفق مراد بود..

*مجري: البته، در حال حاضر هم فکر مي‌کنم، اين زمان براي مشخص شدن وضعيت امنيتي يک فرد و اين که از لحاظ امنيتي مشکل دارد يا نه کافي است.

*محمد داود عوده: بله، چون اگر فردي مشکل داشته باشد، براي مدت‌ها او را به حال خود رها نمي کنند، چون احتمال فرار فرد يا هر اقدام ديگري بوجود مي‌آيد، به هر روي با ابو اياد تماس گرفتم و در جايي قرار گذاشتيم که همديگر را ببينيم، به آنجا رفتم، همديگر رو ديديم . نيم ساعتي در مورد مسائل مختلف با هم صحبت کرديم، بعد از او خواستم کيف‌ها را به من بدهد، آنها را برداشتم و به راه افتادم، خيلي سنگين بودند، اما به هر روي آنها را برداشتم..

*مجري: هر چهار تا را خودتان به تنهايي برداشتيد؟

*محمد داود عوده: بله، آنها را برداشتم و به سوي ايستگاه قطار به راه افتادم ..

*مجري: ايستگاه قطار؟

*محمد داود عوده: بله، سوار قطار شدم و به راه افتادم، از فرانکفورت به سوي مونيخ .. وقتي به مونيخ رسيدم، آنها را در آنجا امانت گذاشتم..

*مجري: کبف‌ها را بازديد کرديد يا نه ؟

*محمد داود عوده: نه، چون به ابو اياد اطمينان داشتم.

*مجري: دقيقا نمي‌دانستيد درون آنها چيست؟

*محمد داود عوده: دقيقا نه، اما مي‌دانستم در آنها اسلحه وجود دارد، آنها را در صندوق امانات گذاشتم..

*مجري: در گفتگوهايتان با ابو اياد آيا چيزي از نقشه کم نکرديد يا به آن اضافه نکرديد؟

*محمد داود عوده: نه، از من سولاتي در مورد نقشه عمليات کرد و من هم همه چيز را به او توضيح دادم و او گفت که به من اطمينان کامل دارد، وقتي کاري را به من محول مي‌کند، آن را به بهترين نحو انجام مي‌دهم، من هم به او اطمينان دادم، همه چيز بر وفق مراد است و بر خدا توکل کرديم.

*مجري: آيا شما مي دانستيد ابو اياد چگونه اين سلاح‌ها تهيه کرده و به فرودگاه پاريس آورده است؟

*محمد داود عوده: واقعيت امر اين است، چون اين موضوع مربوط به من نمي شد، از نحوه تهيه و آوردن آن به فرودگاه پاريس مطلع نيستم. ما فقط خوشحال بوديم که اين سلاح‌ها بدون دردسر و برخورد با مشکلي به دست ما رسيده‌اند، آنها را در صندوق امانات ايستگاه قطارپنهان کردم، اما بايد هر روز جاي آنها را تغيير مي‌دادم ..

*مجري: منظورتان از صندوق امانات همان صندوق‌هايي است که براي چند ساعت اجاره داده مي‌شوند؟

*محمد داود عوده: بله، در آن زمان آن صندوق‌ها يکي دو روز اجاره داده مي‌شدند.

*مجري: و هيچ کس از محتواي درون آنها سوال نکرد؟

*محمد داود عوده: نه .

*مجري: اما وقتي من در يکي از کشورهاي اروپايي بودم و مي‌خواستم از اين صندوق‌ها براي گذاشتن وسايلم استفاده کنم، از من درخواست کردند آنها را بازرسي کنند؟

*محمد داود عوده: الآن بله، ولي قبلا چنين چيزي وجود نداشت.

*مجري: حتي تمام وسايلم را باز کردند و آنها را دقيقا بازرسي کردند.

*محمد داود عوده: بله، الآن چنين چيزي ممکن است، اما در آن زمان چنين بازرسي‌هايي وجود نداشت، اما به شرط آن که وسايلت را بيش از 24 ساعت در صندوق امانات نگذاري، به همين دليل من اصرار بسيار داشتم که پيش از مرور 24 ساعت صندوق را عوض کنم.

*مجري: نمي‌ترسيدي رازت برملا شود؟

*محمد داود عوده: نه، در ايستگاه قطار واهمه‌اي از اين موضوع نداشتم، چون ظاهر کيف‌ها خيلي طبيعي بود، همه سامسونت بودند و نکته شک برانگيزي در آنها وجود نداشت، فقط محض احتياط هر 24 ساعت جاي آنها را عوض مي‌کردم.

*مجري: چه سلاح‌هايي در کيف‌ها وجود داشت؟

*محمد داود عوده: همه کلاشينکف بودند، به جز درون يکي که مسلسل پور سعيد وجود داشت.

*مجري: اين سلاح‌ها براي عمليات استفاده کرديد؟

*محمد داود عوده: بله همين‌ها بودند.

*مجري: فکر نکرده بوديد که براي چنين عمليات کماندويي نياز به سلاح‌هاي خاصي داريد که سبک باشند و امکان تحرک راحت و آسان را برايتان فراهم سازند؟

*محمد داود عوده: سعي و تلاش بسيار کرده بوديم تا جاي ممکن سلاح‌ها سبک باشند و در آن زمان اين سلاح‌ها بسيار مناسب به نظر مي‌رسيدند.

*مجري: اما پيش از اين شما داشتيد تعريف مي‌کرديد که به بلغارستان براي تهيه سلاح رفته بوديد، از آن سلاح‌ها براي عمليات مونيخ استفاده نکرديد؟

*محمد داود عوده: نه، اولا که خريد ما در بلغارستان هفت تير بود که به درد اين عمليات نمي‌خورد، به همين دليل آنها را فرستاديم رفت و براي اين عمليات کلاشينکف تهيه کرديم.

*مجري: تيرها و ذخيره مورد نياز هم با سلاح‌ها در ساک‌ها بودند؟

*محمد داود عوده: بله همه چيز در ساک‌ها بود.

*مجري: همراه وسايل بمب هم داشتيد يا فقط سلاح بود؟

*محمد داود عوده: چرا ده بمب هم بود..

*مجري: بالطبع دست ساز بودند درسته؟

*محمد داود عوده: بله.

*مجري: آيا سلاح هاي ديگري هم در ساک‌ها وجود داشت، مثلا سلاح هاي کمکي؟

*محمد داود عوده: نه سلاح‌هاي شخصي به اضافه 10 بمب دست ساز.

*مجري: ذخيره هر سلاح تقريبا چقدر بود؟

*محمد داود عوده: دو مخزن براي هر سلاح، مي‌توان گفت 60 تير براي هر نفر.

*مجري: فقط!

*محمد داود عوده: بله.

*مجري: و به نظرتان اين کافي بود؟

*محمد داود عوده: کافي بودند يا نبودند به هر روي ما مجبور بوديم، عمليات را با همين ميزان اسلحه انجام دهيم، البته 8 تا مسلسل هم داشتيم.

*مجري: اما 500 تير کاري پيش نمي برد؟

*محمد داود عوده: بله، اما در يک عمليات کوچک شهادت طلبانه چرا ...

*مجري: به اين ترتيب بر روي هر تيري که شليک مي‌شد، حساب باز کرده بوديد؟

*محمد داود عوده: بله صد در صد، ‌البته ما نمي‌خواستيم وارد درگيري‌هاي گسترده بشويم، اين راه حل، آخرين راه حل براي ما بشمار مي‌آمد، زماني که گير مي‌افتاديم و چاره‌اي جز درگيري نداشتيم، خلاصه زمان آمدن بچه‌ها به مونيخ فرا رسيد..

*مجري: چند روز کيف‌ها را جابه جا مي‌کرديد؟

*محمد داود عوده: مي‌توانم بگويم چهار پنچ روز.

*مجري: نگراني و اضطرابي نداشتيد؟

*محمد داود عوده: نه .. يعني وجود برخي نگراني‌ها و اتخاذ برخي تدابير عادي بود، اما اين که اين نگراني به دلواپسي‌هاي شديد تبديل شود نه.

*مجري: ترس چطور، نمي‌ترسيديد؟

*محمد داود عوده: نه، ترس اصلا نداشتم، چون من اصلا براي عمليات شهادت طلبانه آمده بودم و احتمال بسيار داشت که در جان خود را از دست بدهم..

*مجري: يعني مرگ احتمال بزرگ شما بود؟

*محمد داود عوده: بله ... چون اصلا عمليات ما شهادت طلبانه بود و هر کس وارد عمليات‌هاي شهادت طلبانه مي‌شد، مي‌دانست که بايد از جان خود دست بشويد، به همين دليل ترس در وجود ما راه نداشت، نگراني و احتياط امري طبيعي بود...

*مجري: آن دو جوان هنوز در مونيخ اقامت داشتند؟

*محمد داود عوده: بله با من بودند.

*مجري: آيا در اين مدت که شما اين کارها را انجام مي‌داديد، آنها وظيفه‌اي داشتند و وظيفه‌اي به آنها محول شده بود؟

*محمد داود عوده: آنها از بچه‌هاي ديگر گروه استقبال مي‌کردند.

*مجري: ديگر بچه‌هاي گروه قرار بود به فرانکفورت بيايند؟

*محمد داود عوده: بله.

*مجري: از کجا؟

*محمد داود عوده: کشورهاي مبدا آنها مختلف بود، قرار بود دو تا دو تا از مبدهاي مختلفي به فرانکفورت بيايند.

*مجري: هر دو نفر باهم؟

*محمد داود عوده: بله.

*مجري: يعني تا الآن دو نفر از بچه‌هاي گروه در مونيخ بودند و شش نفر مابقي بايد به آنها ملحق مي‌شدند؟

*محمد داود عوده: بله در سه پرواز بايد به آلمان مي‌آمدند.

*مجري: از کجا؟

*محمد داود عوده: دقيقا نمي‌دانم، آنچه براي من مهم بود، اين بود که آنها بالاخره رسيدند و پيش از اين که پاي به فرودگاه مي‌گذاشتند، به من اطلاع مي‌دادند که با آن پرواز به سوي فرانکفورت در حرکتند، من هم به آن دو نفر ديگر اطلاع مي‌دادم، آنها نيز ان دو را مي‌آوردند و در هتلي که پيشاپيش براي آنها رزو کرده بودم اسکان مي‌دادند..

*مجري: آنها را در هتل‌هاي مختلف پخش کرديد؟

*محمد داود عوده: بله، آنها را تا روز عمليات در هتل‌هاي مختلف پخش کرده بودم و فقط روز عمليات بود که آنها را يک جا گردآوردم و آنها را به ايستگاه قطاربراي صرف شام بردم، مي‌دانيد مهمان کردن هشت نفر به صرف شام که من هم نهمين نفر آنها بودم، در رستوراني مناسب براي ما بسيار گران تمام مي‌شد و سازمان در آن زمان توان پرداخت چنين هزينه‌اي براي چنين مسائلي را نداشت.

*مجري: چرا به رستوران ايستگاه قطار رفتيد؟

*محمد داود عوده: چون از جاهاي ديگر ارزان‌تر و مناسب‌تر بود.. تا اواخر شب آنجا مانديم، البته من اصلا با آنها عربي صحبت نمي‌کردم.

*مجري: اصلا، حتي براي يک بار هم با آنها عربي صحبت نکرديد؟

*محمد داود عوده: بچه‌ها اصلا نمي‌دانستند که من عرب هستم.

*مجري: به جز آن دو نفر اولي که به شما ملحق شدند؟

*محمد داود عوده: بله درست است.

*مجري: اما شش نفر ديگر از ماهيت واقعي شما خبر نداشتند؟

*محمد داود عوده: نه، آنها نمي دانستند من واقعا که هستم ..

*مجري: به چه زباني با آنها صحبت مي‌کرديد؟

*محمد داود عوده: انگليسي؟

*مجري: با همه انگليسي صحبت مي‌کرديد؟

*محمد داود عوده: بله، اما اکثر صحبت‌هايم را با آن دو نفر انجام مي‌دادم و آن دو ميان من و بقيه رابط بودند..

*مجري: پس آن دو نفر عامل ارتباط مستمر شما با بقيه بودند؟

*محمد داود عوده: بله، و همه تعليمات را به آنها مي‌دادم تا آنها آن را به آن شش نفر منتقل کنند.

*مجري: آيا آن شش نفر از ماهيت واقعي شما اطلاع داشتند؟

*محمد داود عوده: نه، من به آنها گفته بودم و القا مي‌کردم که کوبايي الاصل هستم و فردي ناشناس ..

*مجري: چگونه اين کار را مي‌کرديد؟

*محمد داود عوده: به موقع در اين زمينه صحبت خواهم کرد، به هر روي آن شب را با هم بوديم..

*مجري: آيا در اين دوره بودند غير فلسطيني‌هايي که به مقاومت فلسيني کمک بکنند؟

*محمد داود عوده: در اين عمليات نه .

*مجري: منظورم اين عمليات نيست.

*محمد داود عوده: نه هيچ کس به ما کمک نکرد.

*مجري: منظورم پيش از سال 1972 است آيا رزمندگاني غير فلسطيني نبودند که داوطلب کمک به قضيه فلسطيني باشند؟

*محمد داود عوده: چرا .. چرا، ما رزمندگاني مثلا از کشورهاي اروپايي يا آمريکاي لاتين داشتيم که داوطلبانه به مقاو مت پيوسته بودند.

*مجري: با فلسطيني‌ها در عمليات‌ها داوطلبانه شرکت مي‌کردند؟

*محمد داود عوده: بله، يک ايتاليايي و يک فرانسوي را ديده بودم که داوطلبانه در عمليات‌ها شرکت کرده و به شهادت هم رسيده بودند، در منطقه الاغوار..

*مجري: در اين دوره..

*محمد داود عوده: زماني که در اردن بوديم، بعدا هم همين طور، آنها فکر مي‌کردند، ما وارثان جنگ ويتنام هستيم و بايد آنها ما در اين جنگ ياري مي‌کردند تا بر امپريالسيم پيروز شويم، بسان ويتنامي‌ها ..

*مجري: به نظر شما توانستيد امپرياليسم را شکست دهيد؟

*محمد داود عوده: نه، متاسفانه نتوانستيم امپرياليسم را شکست دهيم.

*مجري: خوب برگرديم به ادامه ماجرا.

*محمد داود عوده: بله، زمان موعود فرا رسيد و قرار بود، هر دو نفر يک کيف را تحويل بگيرند.

*مجري: شما به تمام افراد گروه اعتماد و اطمينان داشتيد؟

*محمد داود عوده: بله کاملا.

*مجري: در کجا آموزش ديده بودند؟

*محمد داود عوده: ابتدا در بيروت و سپس در اردوگاهي در ليبي و مدتي را در آنجا گذرانده بودند.

*مجري: در اروپاي شرقي آموزشي نديده بودند؟

*محمد داود عوده: نه اصلا.

*مجري: توسط افراد غير فلسطيني آموزش ديده بودند؟

*محمد داود عوده: نه همه فلسطيني بودند.

*مجري: آنها از جوانان دانشجو بودند؟

*محمد داود عوده: نه، اکثر آنها از جوانان اردوگاه‌هاي لبنان بودند، شايد بتوان گفت همه آنها، آنها ديده بودند که اردوگاه‌هايشان چگونه توسط جنگنده‌هاي رژيم صهيونيستي بمباران و به خاک و خون کشيده مي‌شود، به همين دليل شور و حماسه و انگيزه بسياري داشتند تا انتقام خون خانواده‌هايشان را که زير بمباران‌هاي اسرائيلي کشته شده بودند بگيرند و با روحي آرام و با کمال آمادگي پذيراي مرگ بودند.

*مجري: رابطه آنها پيش از عمليات با هم چگونه بود؟

*محمد داود عوده: اکثر آنها هنگام عمليات با هم آشنا شدند، اما بودند بچه‌هايي که پيش از عمليات در يک اردوگاه زندگي مي‌کردند.

*مجري: پس همديگر را نمي شناختند؟

*محمد داود عوده: گفتم، برخي از آنها چندان با هم غريبه هم نبودند، مثل اين که از يک اردوگاه بودند.

*مجري: رهبران سازمان را چطور آنها را مي‌شناختند يا نه ؟

*محمد داود عوده: بله مي‌شناختند.

*مجري: جدي مي‌شناختند؟

*محمد داود عوده: بله، چون برخي از آنها، مثلا دو نفر از آنها مدتي با آنها در اردوگاه نظامي بودند.

*مجري: شما در آن زمان در بيروت بوديد، منظورم زمان تشکيل سپتامبر سياه است، آيا چهره شما براي آنها آشنا نبود و شما را اصلا نشناختند؟

*محمد داود عوده: به جز يک نفر بقيه هيچ يک مرا نشناختند، آن يک نفر هم از طريق گروه شبه نظاميان مرا شناخت، يعني من وقتي که در بيروت بودم، براي مدت کوتاهي فرماندهي گروه شبه نظاميان فلسطيني را در آنجا بر عهده گرفتم که ظاهرا آن شخص در آن گروه بود.

*مجري: شما هم او را شناختيد؟

*محمد داود عوده: نه چون من فرمانده بودم و تعداد افراد زير دستم هم زياد، به همين دليل نمي‌توانستم نام و چهره همه را به ذهن بسپارم، اما او مرا شناخت و پس از آخرين ديدار وقتي از هم جدا شديم و با هم خداحافظي کرديم، او به من گفت: خداحافظ برادر ابو داود، اما تا آخرين لحظه ماهيت مرا براي هيچ يک از بچه‌هاي گروه آشکار نساخت.

*مجري: پس از شام چکار کرديد؟

*محمد داود عوده: پس از شام اندکي دور هم نشستيم تا ساعت يک و نيم بعد از نيم شب، پس از آن ماشين گرفتيم، هر دو نفر يک گروه شدند و با فاصله نيم ساعت به نيم ساعت سوار تاکسي شديم، البته من و آن کسي که با من ماند، پس از پياده شدن از ماشين به سوي محلي رفتيم که قرار بود سيم‌هاي خاردار را در آنجا ببريم و آن نقطه، نقطه نفوذ ما به دورن دهکده باشد..

*مجري: چه ساعتي بود ؟

*محمد داود عوده: دو يا دو و نيم نيمه شب.

*مجري: نيمه شب؟

*محمد داود عوده: بله، همه اين اتفاقات شب حادث شدند و از اين جهت ما تاکسي گرفتيم که براي رفتن به دهکده المپيک در آن وقت شب چاره‌اي جز اين نداشتيم، تا اين که به منطقه بريدن سيم‌هاي خاردار رسيديم..

*مجري: وقتي از راننده تاکسي خواستيد در آن مکان شما را پياده کند، تعجب نکرد؟

*محمد داود عوده: نه، ما دقيقا آن جا پياده نشديم، نزديک ورزشگاه المپيک پياده شديم، به همين دليل حدود 45 در خيابان‌هايي که در آنها رفت و آمد ماشين‌ها ممنوع بود، پياده راه مي‌رفتيم تا به مکان مورد نظر برسيم..

ادامه دارد


 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس