ضربات 12 اردیبهشت آنقدر برای سازمان سنگین بود که مانند فردی که غرق می شود و برای نجات خود به هر چیزی دست می اندازد. ما نیز برای نجات خود از نابودی تنها به این فکر بودیم که حتی اگر شده برای چند روزی موجودیت سازمان را حفظ کنیم و لذا جنون آمیز دست به شکنجه زدیم.

به گزارش مشرق، شهید اسدالله لاجوردی از جمله مردانی بود که عمر خود را برای مبارزه با منحرفین و منافقین صرف کرد و تا آخرین لحظه نیز بر همین امر باقی ماند. آنچه پیش روی شماست متن اعترافات مهران اصدقی است که به همراه فیلم توضیحات شهید لاجوردی منتشر می شود:



* جلسه پانزدهم/ تاریخ 7 فروردین 1362

در چه مکانی برادران پاسدار را شکنجه می کردید؟

خانه ای که توضیح دادم در یکی از کوچه های خیابان بهار قرار داشت و آن کوچه خیلی خلوت بود. خانه دو طبقه و جنوبی بود که ما در طبقه اول آن بودیم. خانه دارای سه اطاق، هال، آشپزخانه، توالت، حمام،‌ حیاط و زیر زمین بود و کروکی آن بدین شکل است.(به دلیل مشخص بودن آدرس خانه از گذاشتن کروکی معذوریم)
حمام این خانه که برای محل شکنجه انتخاب شده بود، از مدتها قبل به وسیله نایلون های کلفت که به درب و دیوار آن چسبانده بودیم کاملا صداگیری شده بود و چندین متر طناب و کابل هم تهیه کرده بودیم. پارچه برای نقاب و صندلی جهت انجام شکنجه، دستبند و میله های سربی که توسط مسئولین بالا داده شده بود و گفته بودند با این میله ها اگر به پشت گردن کسی زده بیهوش می شود. همچنین وسایلی از قبیل زنجیر و قفل خریدیم. باند، آمپول و سیانور هم در خانه موجود بود. از طرفی به خاطر اهمیت ویژه ای که این خانه برای ما داشت بطور دائم بیسیم گوش می کردیم و در طول روز 2-3 بار در منطقه گشت می زدیم تا مراقب اوضاع و احوال محل باشیم. در ضمن چون این خانه متعلق به حسین ابریشمچی بود کلیه وسایل زندگی نیز در آن وجود داشت
(امضاء و اثر انگشت).

*برادارن در مقابل شکنجه های وحشیانه شما چه عکس العملی از خودشان میدادند؟

همانطور که قبلا گفتم این پاسداران در مقابل شکنجه های ما مدام الله اکبر می گفتند و هر چقدر به آنها فشار می آوردیم تا آدرس دوستانشان و نحوه کشف خانه ها را به ما بدهند جواب نمی دادند و اظهار بی اطلاعی می کردند (امضاء و اثر انگشت).

*چه نتیجه ای از شکنجه عاید شما شد؟

همانطور که در سئوالات قبلی توضیح دادم با آن اهدافی که وارد این جریان شدیم چیزی از آن اهداف نصیبمان نشد و هنوز نتوانسته بودیم کانال ضربات را در بیاوریم و روز بروز ضربات بیشتری از جانب رژیم دریافت می کردیم. لذا سازمان تصمیم به خارج کردن آخرین بازمانده های تشکیلات خود که ضربه نخورده بودند را گرفت و برای اینکه بتواند به راحتی این کار را انجام دهد، خط انجام روزی 30 عملیات به واحدهای عملیاتی داده شد تا جو شهر را متشنج کنند. از طرف دیگر افشای جریان شکنجه سازمان را زیر علامت سئوال برده بود و حتی بچه های خودمان نسبت به این جریان مسئله دار شده بودند و سئوال می کردند که این کار کیست و ما چون توجیهی برای این کار نداشتیم و نتیجه مناسبی هم کسب نکرده بودیم ناچارا می گفتیم کارما نیست(امضاء و اثر انگشت).

*وقتی متوجه شدید آن فرد کفاش هیچ گونه اطلاعاتی ندارد با وی چگونه رفتار کردید؟

از آنجا که خط شکنجه نمی بایست لو برود هر کس را که ما می دزدیدیم در نهایت چه اطلاعات بده و چه اطلاعات ندهد بایستی کشته می شد و از قبل نیز چاله ای برای دفن این افراد کنده شده بود و فرد کفاش هم چون در این جریان وارد شده بود و از قضایا بو برده بود. اگر چه اطلاعاتی نداشت باید او را می کشتیم و همان روز که پاسداران را کشتیم وی را نیز بعد از شکنجه زیادی که شده بود به همراه پاسداران کشتیم (امضاء و اثر انگشت).

*هنگام شکنجه این برادران چه احساسی داشتید و با چه انگیزه ای این برادران را شکنجه می کردید؟

انگیزه من چیزی غیر از انگیزه سازمان نبوده و در حقیقت ما همان اهدافی را دنبال می کردیم که سازمانمان داشت. این اهداف چه قبل از 30 خرداد که به صورت تبلیغاتی و درگیری ها بود و چه بعد از 30 خرداد که بصورت تخریب و ترور ... بود تماماً یک هدف را دنبال می کرد و آن این بود که رژیم جمهوری اسلامی باید سرنگون شود و از همان روز اول پیروزی انقلاب، سازمان مخالفت ذاتی و بنیادی با این نظام داشت و تمامی اقداماتی که طی این مدت صورت گرفت از همین مسئله ناشی می شد و این اقدامات ما مرحله به مرحله شدید تر شد و در نهایت به شکنجه ختم شد و خط شکنجه یک امر غیر طبیعی برای سازمان نبوده و ادامه همان خطوط قبلی سازمان بوده است. اما از طرفی برای اینکه بتوانیم دست نیروها و افرادمان را برای شکنجه بازکنیم بایستی آنها را توجیه می کردیم و به همین علت می گفتیم جمهوری اسلامی از ساواکی ها استفاده می کند و یا افرادی که می دزدیدیم، ساواکی هستند.
مسئله دیگر این است که سازمان برای انجام این کار چرا ما را انتخاب کرده بود؟ علت این بود که من افرادی که در این جریان شرکت داشتیم از ابتدای 30 خرداد همواره در ترورها و آدمکشی های بسیاری شرکت کرده بودیم و قتل و آدمکشی برای ما عادی شده بود. بنابراین به راحتی انجام این کار را به عهده می گرفتیم. هر یک از افرادی که در این جریان شرکت کردند از چنین وضعیتی برخوردار بودند. مثلا رحمان کسی بود که در عملیات با ژ- 3 تیر خلاص می زد و یا افراد ما در به آتش کشیدن منازل به اجساد رحم نمی کردند و خانه را به همراه زن و بچه به آتش می کشیدند. با ذکر این نمونه ها دقیقاً معلوم می شود که ما با بی رحمی هر چه تمام تر با پاسداران رفتار کردیم و همانطور که هیچ چهار چوب و ضوابط و احساس مسئولیتی در برابر افراد بیگناهی که ترور می شدند در نظر نمیگرفتیم. در مورد این افراد هم که شکنجه کردیم، می گفتیم دشمن هستند. بنابراین هر کاری بخواهیم می توانیم با آنها انجام دهیم و باید نابود شوند و با همین دلیل آن کارها را و آن شکنجه ها رابه روی آنها انجا دادیم و در موقع شکنجه ذره ای احساس دلسوزی علیرغم ناله ها و فریادهائی که آنها می کردند نداشتیم و آنقدر آنها را می زدیم که بعد از شکنجه خسته می شدیم و دستهایمان درد می گرفت. هنگام شکنجه آنقدر کور بودیم و انسانیت را فراموش کرده بودیم که از خودمان سئوال نمی کردیم چطور یک پسر بچه 17 ساله می تواند ساواکی باشد. ولی چون تشکیلات به ما گفته بود اینها ساواکی هستند شکنجه را ادامه می دادیم. و همانطور که قبلا گفتم، فکر می کردیم بتوانیم با شکنجه پاسداران اطلاعاتی کسب کنیم و سازمان را از خطر نابودی نجات دهیم که اینهم به جایی نرسید. (امضاء و اثر انگشت)

*پس از افشای جریان شکنجه و انعکاس آن در رسانه های گروهی، عکس العمل مرکزیت سازمان تروریستی منافقین چه بود.

ضربات 12 اردیبهشت آنقدر برای سازمان سنگین بود که مانند فردی که غرق می شود و برای نجات خود به هر چیزی دست می اندازد. ما نیز برای نجات خود از نابودی تنها به این فکر بودیم که حتی اگر شده برای چند روزی موجودیت سازمان را حفظ کنیم و لذا جنون آمیز دست به شکنجه زدیم و خودمان حتی پیش بینی این مسئله را نکرده بودیم که در صورت فاش شدن این قضیه چه کار کنیم. این مسئله نشان دهنده دستپاچگی ما و بی برنامه بودن سازمان و نداشتند تحلیل درست از جریانات بود و وقتی خسرو زندی بعد از این جریان در عملیات دستگیر شد و محل دفن اجساد شکنجه شد و قضیه شکنجه گری سازمان لو رفت، سازمان تصور نمی کرد فاش شدن این جریان اینقدر برایش گران تمام شود و وقتی با انبوه شرکت کنندگان در تشییع جنازه این پاسداران و مسئله دار شدن بچه ها در داخل تشکیلات روبرو شد و دید تمامی اذهان عمومی بر علیه اش بسیج شدند، مجبور به موضعگیری شد و به ما که در این عمل دست داشتیم گفتند چیزی به افراد تشکیلاتی نباید بگویید و اگر سئوالی بگوید و اگر سوالی کردند بگوئید کار خود رژیم است (امضاء و اثر انگشت).

* جلسه هفدهم/ تاریخ 15 فروردین 1362

با توجه به اینکه در طول این مدت جریان ربودن فرد کفاش را کتمان نموده اید. ضمن بیان علت آن مشروح جریان را با جزئیات مربوط و دیگر مسائل که نگفته اید بیان کنید؟

در این مورد که جریان ربودن فرد کفاش را نگفته و آن را کتمان کردم، به خاطر این بود که بعد از فاش شدن جریان شکنجه و دفن سه پاسدار، من احساس می کردم که چون جریان سه پاسدار مطرح است و بیشتر سئوال ها در این مورد است فکر می کردم که از جریان ربودن کفاش بی خبرید و آن را نگفتم که جرائمم سنگین تر نشود.
نحوه ربودن فرد کفاش از این قرار بود که به دنبال گزارش شناسائی از طرف مسئولین بالا در این مورد به واحد ما داده شده بود. ما می بایست فرد کفاش را از مغازه خود دزدیده و به خانه های تیمی انتقال بدهیم. در همین رابطه «جعفر» یکی از نفرات واحد، ماشین پیکان را چند ساعت قبل از عمل به همراه تسلیحات و دستبند و چشم بند به حوالی خیابان شمیران نو برده و در یکی از کوچه ها پارک می کند و من و «رحمان» نیز در ساعت 10 شب به سمت مغازه فرد کفاش حرکت کردیم. بعد از رسیدن به محل، سوار بر ماشین به همراه جعفر به جلوی مغازه رفته و با مشاهده اینکه در مغازه باز است و وی هنوز کار می کند، داخل مغازه شدیم و بعد از کشیدن سلاح و نشان دادن برگه ماموریت جعلی از طرف رحمان وی را خارج کردیم و بعد پس از انتقال به ماشین، دست ها و چشم های وی را بستیم و از آنجا دور شدیم. در یکی از خیابان ها به گفته رحمان، من پیاده شدم و جعفر و رحمان، فرد کفاش را به خانه ها تیمی که از قبل آماده شده بود انتقال دادند. (امضاء و اثر انگشت)

* جلسه هجدهم/ تاریخ 25 فروردین 1362

شما به عنوان یکی از اعضای گروهک تروریستی منافقین نظر خود را نسبت به عملکردها و وضعیت فعلی این گروهک مشروحاً بنویسید.

آن چیزی که طی این مدت در زندان به آن رسیدم و فکر کردم می تواند بیانگر وضعیت سازمان باشد. این است که از آنجا که مخالفت ما یک مخالفت ذاتی و بنیادی با اسلام و این نظام بوده بنابراین کلیه خطوط اتخاذ شده از جانب ما چه قبل و چه بعد از 30 خرداد تماما با هدف سرنگونی نظام جمهوری اسلامی دنبال می شده. این خطوط که هر روز با تحلیل های غیر واقعی به اجرا در می آمد، نتوانست هدف فوق را تامین کند و در جریان عمل موجب افشای ماهیت سازمان و نابودی آن گردید .
در ابتدای حرکت سازمان بعد از 30 خرداد گفته شد که این رژیم 3-4 ماه بیشتر دوام نخواهد آورد و سرنگون می شود. لذا از هیچ اقدامی کوتاهی نشد و انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری، حمله به مراکز انتظامی، تظاهرات مسلحانه، ترور شخصیت ها و ... نهایتاً تظاهرات 5 مهر صورت گرفت و سازمان با تمام قوا وارد عمل شد تا رژیم را سرنگون کند ولی تمام این اقدامات با شکست مواجه گردید. بعد از این شکست گفته شد که نبایستی انتظار این را داشت که رژیم به این سادگی ها سرنگون شود بنابر این بایستی به بازوهای نظامی رژیم ضربه بزنیم و برای ضربه به بازوهای نظامی این خطوط به اجرا در آمد
.

ترور افرادی که عکس مقامات مملکتی را دارند و یا به نحوی از مسئولین مملکتی حمایت می کنند. ترور افرادی که در نمازجمعه شرکت می کند، ترور افراد حزب اللهی و به آتش کشیدن منازل آنها، ترور افرادی که از دادن وسیله نقلیه به ما خودداری کنند، ترور پاسداراها و نیروهای انتظامی، ترور افرادی که حین انجام عملیات مزاحم می شوند و... .
این خطوط در بخش ویژه به اجرا در آمد و واحدهای عملیاتی ما در تعداد زیادی از ترورهای مردم عادی، مغازه دارها، واحدهای گشتی، به آتش کشیدن منازل افراد حزب اللهی و ... شرکت کردند که دو نمونه از آنها در اینجا بیان می کنم.
یکی از واحدهای ما در خیابان بوستان قصد سرقت موتور فرد کارگری را داشت که فرد کارگر می گوید این وسیله کار و زندگی من است و از دادن موتورش به واحد عملیاتی خودداری می کند که افراد واحد عملیاتی بدون توجه به صحبت های فرد کارگر وی را ترور کرده و به شهادت می رسانند.
در نمونه دیگر در مراجعه دیگر یکی از واحدهای عملیاتی ما به خانه اقای علی اعظم؛ افراد واحد عملیاتی اشتباها به خانه آقای استیلاف می روند و همسر ایشان را به شهادت رسانده و فرزندان ایشان را زخمی می کنند و سپس خانه را به همراه جسد به آتش می کشند. همه این کارها با داعیه حمایت از خلق و مبارزه با امپریالیسم صورت می گرفت.
علیرغم این ترورها نه تنها نظام متزلزل نشد و مردم که سازمان آنها را بازوهای نظامی رژیم می خواند، از صحنه خارج نشدند بلکه متقابلا ضربات سنگینی از نظام دریافت کرد. بطوری که در 12 اردیبهشت بخش اعظم سازمان و اعضا و کادرهای آن متلاشی شد
.
بعد از این ضربات، سازمان که موجودیتش کاملا به خطر افتاده بود به فکر این افتاد تا هر طور شده حتی برای مدتی کوتاه جلو این ضربات را بگیرد و موجودیت خود را حفظ کند. به همین خاطر خط شکنجه را به عنوان تنها راه نجات به ما دادند و این خط نیز مثل سایر خطوط علیه مردم طرح ریزی شده بود. برای مثال بلافاصله بعد از این خط شناسائی یک فرد کفاش به ما داده شد و به دنبال آن دزدیدن وی و بردادران پاسدار صورت گرفت که به ریز جنایات شکنجه در بازجوئی ها اشاره کردم
.
اما جریان شکنجه نیز نتوانست جلوی ضربات را بگیرد و سازمان روز به روز به سمت نابودی می رفت و آنقدر در تنگنا قرار گرفته بود که این خط را به ما دادند که هر طوری شده بایستی عملیات انجام دهیم و اگر در بین 50 نفر که ترور می شوند 30 نفر ازمردم عادی هم بودند اشکالی ندارد و همان طور که در سئوالات قبلی اشاره کردم این خط به خاطر این داده شده بود که سازمان می خواست با متشنج کردن جو شهر به راحتی نیروهای بالای خود را از کشور خارج کند.
میزان ترورها در ماه های مرداد و شهریور 61 به اوج خود رسید که در همین حین طرح مالک و مستاجر به اجرا در آمد. بعد از اجرای این طرح وضعیت ما بسیار درهم ریخته تر از سابق شده بود. این طرح کلیه کارهای ما را فلج کرده بود. همه ما فکر حفظ خود بودیم و برای حفظ خود جائی نداشتیم. در نتیجه اکثر افراد در درگیری در خیابان ها کشته و دستیگر شدند و یا حین تخلیه خانه های تیمی وسیله مردم به دام افتادند و سازمان مجبور شد حتی تا پائین ترین نیروهای عملیاتی خود را از کشور خارج کند و آخرین بازماندهای این تشکیلات بودیم که اکثریت ما کشته شده بودند و کسانی که قصد خروج از کشور را داشتند مثل خود من در مرز دستگیر شدند
.
در اینجا لازم به توضیح است، با این وضعیت که از ابتدا تا انتهای سازمان ذکر کردم تمام ادعای سازمان مبنی بر برخود داری از حمایت های مردم و داشتن پایگاه وسیع توده ای دروغی بیش نبود و ما حتی مجبور بودیم به خاطر حفظ نیروهای خودمان از دست مردم آنها را از کشور خارج کنیم و به این ترتیب در ظرف کمتر از 2 سال کل این تشکیلات پولادین متلاشی گردید و این مسئله زمانی برای ما روشن شد و ما را در تنگنا قرار داد که طرح مالک و مستاجر اجرا در آمد.
یکی از مسائل مهم دیگری که بایستی در اینجا به آن اشاره کنم، روابط و مناسبات درون تشکیلاتی و ایدئولژی حاکم بر سازمان است. در طی مدتی که من در این تشکیلات فعالیت می کردم، هیچ گونه آموزش ایدئولوژی وجود نداشت و حتی خود سازمان نیز به این مسئله اعتقاد نداشت و می گفت ایدئولوژی ما دقیقاً همین چیزی است که اجرا می کنیم و به عبارتی عملکردهائی بود که من به آنها اشاره کردم و به دلیل همین ایدئولوژی که ما داشتیم دقیقاً همین عملکردهائی بود که من به آنها اشاره کردم به دلیل همین ایدئولوژی بود که کار ما به جائی رسید که بعد از مدتی آن حداقل هائی را هم که برای جذب نیرو به اجرا در می آوردیم کنار گذاشتیم. طوری که این اواخر به ما گفته بودند برای ما مهم نیست افراد عملیاتی چه اعتقاداتی دارند. فقط کافیست بتوانند عملیات انجام دهند و این دقیقاً استخدام مزدور بود
.
در همین رابطه نکته قابل توجه دیگر مسئله شعائر و مسائل اخلاقی در داخل تشکیلات است که یک مسئله فرعی و دست و دوم تلقی می شد و با تغییر شرایط این اعتقادات بنیادی دچار تغییر می شد. این مسئله به مرور در داخل تشکیلات شکل می گرفت و هر چه شرایط به ما سخت تر میشد این مسئله مهم یعنی شعائر در مقابل خطوط تشکلاتی و عملیات فرعی قلمداد میشد. برای مثال هیچ قید و بندی برای داشتن حجاب نبود و هر جا منافع تشکیلاتی ایجاب می کرد، حجاب حذف می شد و با دادن خطوطی اعم از اینکه انجام عملیات و اجرای قرار و ....

مهمتر از نماز خواندن است. اعتقادات بنیادی افراد را نسبت به شعائرست و به تدریج زمینه حذف آنها فراهم می شد. به طوری که خیلی از بچه های ما نماز نمی خواندند.
مسئله مهم دیگر فساد اخلاقی در درون تشکیلات بود که اساسا سازمان اعتقادی به مسائل اخلاقی نداشت. دیگر چه برسد به افرادی که در این تشکیلات پرورش می یافتند و افراد وقتی می دیدند قید و بندی در کار نیست به مرور دچار انحراف شده و روابط خلاف شرع بین آنها صورت می گرفت و این مسئله در مورد افراد نظامی و عملیاتی بیشتر بود. حتی یکی از فساد اخلاقی داشت و مصطفی معدن پیشه با نام مستعار رحمان که سازمان از وی بعنوان فرمانده انقلابی، مجاهد خلق و شهید در نشریاتش یاد کرده، روابط خلاف شرع با افراد واحد عملیاتی تحت مسئولیت خود داشته.
نمونه دیگر در این رابطه این است که به دلیل سست بودن اعتقادات و داشتن انگیزه ها احساسی و کاذب افراد از زنده دستگیر شدن و در نتیجه بریدن در داخل زندان به افراد قرص سیانور داده می شد. در مورد وضعیت فکری خودم باید بگویم تا وقتی بیرون از زندان بودم و در حصار های تشکلاتی قرار داشتم و در اثر تبلیغاتی دروغ سازمان که گفته بود در صورت دستگیری شما را شکنجه می کنند من همیشه با دو کلت و دو نارنجک و قرص سیانور، رفت و آمد می کردم و هرگز فکر نمی کردم زنده دستگیر شوم. ولی از آنجا که خداوند نمی خواست جریان شکنجه مخفی بماند من زنده دستگیر شدم و با توجه به اطلاعات زیادی که دادستانی از من داشت اصلا تصور نمی کردم این طور با من برخورد کنند و با دروغ هائی که سازمان به ما القاء کرده بود انتظار داشتم همان کارهائی که با برادران پاسدار کرده بودیم بر سر من بیاورند. ولی علیرغم این همه جنایاتی که من کرده ام و با این تخریب ها، ترورها و شکجنه مردم و... مسئولین دادستانی به من این فرصت را دادند تا کارنامه سر تا سر جنایت خود را ببنیم و با بررسی آن پی به حقایق ببریم. در حالی که اگر من را بارها اعدام کنند باز هم کم است و حال که حقایق برایم روشن شده و مشخص شده که ما این اعمال خود در کنار دشمنان خارجی این انقلاب که هر روز توطئه ای جدید بر علیه آن تدارک می بینند به عنوان ستون پنجم آنها وارد عمل شده بویدم. فشار این جنایات را نمیتوانم تحمل کنم و روزی هزار بار آروزی مردن می کنم و به هیچ وجه در این دنیا و آخرت نمی توانم جوابگوی خون این شهدای بیگناه باشم
(امضاء و اثر انگشت).

اظهارات خود را چگونه گواهی میکنید؟

امضاء و اثر انگشت(امضاء و اثر انگشت)

ادامه دارد...


 دانلود

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • عبدالرحمن ۰۲:۰۶ - ۱۳۹۲/۰۳/۱۲
    0 0
    بسم الله الرحمن الرحیم وما نقموا منهم إلا أن يومنوا بالله العزِيزِ الحميد محل دفن پیکر شهدای شکنجه قطعه 26 بهشت زهرا

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس