گروه فرهنگی مشرق - چند روز پیش "گابریل گارسیا مارکز" داستان نویس کلمبیایی و صاحب رمان هایی چون "صد سال تنهایی"، "پاییز پدر سالار"، "عشق سال های وبا" و بسیاری آثار دیگر درگذشت.
در پی مرگ او، شبکه های گوناگون خبری و غیر خبری و تلویزیون ها و رادیو ها و نشریات و روزنامههای مختلف و شبکههای الکترونیکی ضمن پوشش خبر مرگ او با صدایی بلند و در مقیاسی بسیار گسترده و به تمجید از او پرداختند. برخی رسانه های ضد انقلاب خارج از کشور و نیز برخی مطبوعات و سایت های وابسته به جریان تهاجم فرهنگی، مناسبت مرگ او را بهانه کردند تا با ارائه تصویر یک "هنرمند نابغه" از او، وجود محدودیت هایی برای انتشار رسمی برخی آثار آشکارا مستهجن او را به محملی دیگر برای حمله به انقلاب اسلامی و هویت اسلامی ما بدل نمایند.
به راستی گابریل گراسیا مارکز که بود و چرا آثار او این چنین مورد استقبال و مدح و ستایش نظام تحمیق گر ادبیات رسانه ای در جهان و روشنفکران مقلد آن درداخل کشور صورت می گیرد؟ اگر واقعا نظام تبلیغات و ادبیات رسانه ای جهانی ( که مبلغ و مروج بسط و نهادینه کردن "دهکده ی جهانی نئولیبرال" با محوریت آمریکا و استکبار اومانیستی است) درد فرهنگ و ادبیات و رمان و اندیشه و هنر دارد، پس چرا با نویسندگان منتقد و یا معترض به سلطه ی نئولیبرالیزم جهانی ( اشخاصی چون: "چنگیز آباکف"، "ازرا پاوند"، "الکس مولر" ) و آثار و اخبار آنها چنین رفتاری در پیش نمی گیرد و آن هارا در حصار سنگین "توطئه سکوت" و حذف قرار می دهد؟ زندگی و آثار مارکز چه ویژگی هایی داشت که نظام جهانی سلطه ی اوما نیستی لیبرال این گونه به او اقبال کرد و عزیز و گرامی داشتنش وبر صدر نشاندنش؟ پیش از آن که در باره ی زندگی و آثار و آراء مارکز سخن بگوییم، لازم است که مقدمه مهمی در خصوص ادبیات متعمد و ادبیات تحقیق گر نظام سلطه بیان نماییم.
• ادبیات داستانی و نسبت آن با تعهد و تمحیق و انفعال
در پیشینه ی فرهنگی ما (پیش از سیطره ی غرب زدگی شبه مدرن) بخش مهمی از آثار مکتوبی که "ادب" نامیده می شد، آثار تعلیمی و حکمی و حکایت های تمثیلی بود و اغلب این آثار ( و نه همه ی آن ها) صورت منظوم داشت. افق این آثار نوعا افق اجمال بود و نه تفصیل.
در عالم غرب مدرن و درپی ظهور و سیطره و بسط " فردا نگاری اومانیستی" ومستغرق شدن بیش از پیش بشر در کثرات و سطوح متنزل ومتکثر حیات، ادب نیز نوعا معطوف به افق تفصیل گردید و حاصل آن، ظهور صورت نوعی اصلی ادبیات غرب مدرن ( ظاهرا واژه" ادبیات" را "ادوارد بروان" جعل کرده و پس از ان توسط روشنفکران رواج یافته است) یعنی ادبیات تفصیلی است که در هیات " رمان" و " نوول" و بعدها "داستان کوتاه" و "شعر نو" تدریجا سیطره یافت.
و کانون آن "زبان عبارت" بود ( و نه " زبان اشارت" ) و مستغرق و معطوف در کثرات وهمی خیالی ( وهم و خیالی که ریشه در نوعی حضور نفسانی داشت و برگرفته از خیال ملکوتی و عوالم علوی نبود) بود و افق آن ، افق تفصیل بود و نه افق جمال. دونکته را روشن کنیم. اولا وقتی از سیطرهی خواطر و اردات نفسانی بر ادبیات تفصیلی سخن می گوییم، و نوعا نظر به مفهوم ما بعد الطبیعی نفسانیت ) و به معنای " سوبژ کیتویته" و سوژه انگاری نفسانی که در طبیعت تاریخی بشر مدرن فعلیت یافته است) داریم نه به مفهوم اخلاقی نفسانیت ( هرچند که به هر حال و در نهایت ظهور و فعلیت سوبژ کیتویته و سوژه انگاری نفسانی نوعی اخلاق متناسب با خود را پدیدار می سازد و چنین نیز کرده است)، ثانیا، آنچه که در خصوص نسبت میان ادبیات تفصیلی و سوبژ کیتویته می گوییم، هرگز و اصلا و ابدا به معنای انکار ضرورت پرداختن داستان نویسان مومن و انقلابی به رمان و داستان و داستان کوتاه و تصرف در آن ( به نحوی که از رمان و دیگر صور ادبیات تفصیلی به عنوان امکانی برای پیشبرد و ترویج و تبلیغ آرمان های انقلاب اسلامی و آموزه های اسلامی و مبارزه با استکبار استفاده گردد) نمی باشد، بلکه سخن ما عمدتا ناظر به ماهیت و خاستگاه ادبیات تفصیلی در عالم مدرن می باشد.
ما معتقدیم که در دوران سیطره ی بحران انحطاطی غرب مدرن و تعمیق بیش از پیش آن و در دوران گذار (که اکنون در متن آن قرار دادیم) نیرو های مسلمان و متعدد و انقلابی باید که از امکان هایی چون: سینما، رمان و داستان کوتاه، ژورنالیسم و... به منظور تصرف معنوی و اسلامی در آن ها ( تصرفی با تکیه بر ولایت الهی وحکمت ایمانی) تماما استفاده نمایند و در روزگاری که فرا رسیدن و تعمیق بحران انحطاطی عالم مدرن، دوران گذار بشر از ظلمت اومانیستی را رقم زده است، سینما و رمان و دیگر مظاهر عالم مدرن را تحت ولایت اسلام و اسم عدل قرار دهند و در حالی که به تمامیت رسیدن مدرنیته، تمامی مظاهر آن ( رمان، سینما، ژورنالیسم و...) را ضعیف و در حال فروپاشی ساخته است، صورت هایی از رمان اسلامی و سینمای دینی وژورنالیسم متعهد به انقلاب اسلامی پدید آوردند.
برگردیم به بحث در خصوص ادبیات تفصیلی و ظهور رمان و پس از ان داستان کوتاه. شاید بتوان گفت نطفه ی رمان تا حدودی در اثر "دکارمون" نوشته ی جیووانی بوکاچیو" بسته شده است. اگرچه صورت نطفه وار ادبیات تفصیلی در دکارمون ( آن هم در آغاز رنسانس و سپیده ده م غرب مدرن در قرن چهاردهم میلادی ) با آنچه که بعد ها رمان نامیده شد، تفاوت های چشمگیر و قابل ملاحظه ای دارد، اما می توان برخی اشتراکات و به ویژه نوعی وحدت در افق تاریخی را میان دکارمون و رمان های قرن هجده و نوزده پیدا کرد. بسیاری از مورخان تاریخ ادبیات غرب، " دون کیشوت" اثر " سروانتس" نویسنده اسپانیایی) را اولین رمان می دانند. اگرچه دون کیشوت تا حدودی زیادی به برخی مرزهای رمان نزدیک شده است، اما ما معتقدیم رمان در قرن هجدهم و با آثاری چون "رابینسون کروزوئه" "مول فلاندزر" و "پاملا" است که پدیدار می شود و البته در قرن نوزدهم به اوج خود می رسد و از آغاز قرن بیستم گرفتار بحران و نوعی فروپاشی می گردد.
رمان واره ها و رمان ها در قرون هفده و هجدهم با تکیه برنوعی رویکرد نئوکلاسیک، تجسم نوعی "عهد مدرنیستی ( اومانیستی)" بشر غربی در نضبح عالم مدرن بودند و به ستیز با فئودالیسم قرون وسطایی و آریستو کراسی و کلیسای کاتولیک می پرداختند. این محتوا جهت گیری را می توان در صوری بسط یافته تر و در هیات : "ادبیات رمانتیک" و نیز رمان های رئالیستی امثال"استاندال" نیز مشاهده کرد.
بر خلاف آنچه نئولیبرال های نیمه دوم قرن بیستم و آغاز قرن بیستم می گویند و روشنفکران مقلد اغلب کم دانش ما تکرار می کنند، ادبیات داستانی از لحظه تولد ونیز در دوران نضج خود در هیات رمان رئالیستی و رمان ناتورالیستی و رمان نئورئالیستی در امیخته با نوعی : عهد" و " تعهد" بوده است که البته عهد آن در آمیخته با مضامین ایدوئولوژیک لیبرالیستی و نیز در مواردی نیز در آمیخته با مضامین ایدئولوژیک سوسیالیستی بوده است. یعنی از آغاز ظهور رمان و در تمام سیر تطور آن، رمان همیشه عالم و عهد و تعهد داشته و پای بند جهت گیری و درون مایه ایدئولوژیک بوده است. نگاهی به اثار "ساموئل ریچاردسون" ،" دانیل دوفو"، " جانتان سوییفت" ، "ویکتور هوگو" ، "استاندال"، " انوره بالزاک" ، " چارلز دیکنز"، "لئون تولستوی" ، " ایوان تورگینف" ،"آنتون چخوف"، "ماکسیم گورکی"، "جک لندن"، " جان اشتاین بک" و بسیاری دیگر گواه و موید آشکار این مدعای ما است.
ادبیات داستانی قرن بیستم ( نوعا آن گرایشی که به "ادبیات مدرن" معروف گردیده است و ما آن را "ادبیات پسارئالیستی" می نامیم ودر آثار "فرنتس کافکا" و" جیمز جویس" و" ویرجینیا وولف" و... به اشکال مختلف ظاهر گردیده است) نیز دارای عهد و تعهد ومضمون و جهت گیری و هویت ایدئولوژیک است.
ادبیات پسارئالیستی که از ابتدای قرن بیستم آغاز می شود و در سراسر قرن بیستم و حتی پس از آن در صور و اشکال مختلف حضور و استمرار دارد و در درون خود دارای گرایش های مختلف است ( مثلا گرایش "ادبیات پسارئالیستی اولیه" در آثار " مارسل پروست" وکافکا و جیمز جوریس و ویر جینیا وولف، و یا گرایش سور رئالیستی و یا گرایش موسوم به " رمان نو" و یا گرایش موسوم به " ادبیات پست مدن" و...) نیز ذاتا و نوعا دارای عالم و عهد و تعهد و مضمون و جهت گیری ایدئولوژیک است. همه آن صوری از ادبیات پسارئالیستی قرن بیستم که دل بسته ی بازی های تکنیکی و فرمالیسم و اوهام سورئالیستی و " ادبیت" "آلن روب گری یه" و رمان نو و آبسوردیسم " موریس بلانشو" و نظایر آن هستند، آثاری ماهیتا اومانیستی و متعهد به افق و عالم مدرن و دارای جهت گیری ایدئولوژیک نئولیبرالی اند که هریک به طریقی (چه نویسندگان آن بخواهند و بدانند و یا نخواهند و ندانند) خدمتگزار سلطه ی استکبار اومانیستی و سرمایه داری نئولیبرال غارتگرند.
دقیقا از همین رو به همین دلیل است که دستگاه ها تبلیغاتی- خبری "کاست حاکمان جهانی " و نظام سلطه ی استکباری از داستان نویسان و تئوریسین ها و ایدئولوگ ها و ژورنالیست ها و استادان دانشگاه و همه ی آن هایی که در مسیر تحکیم سلطه ی عالم غرب مدرن با مرکزیت رژیم های سرمایه داری نئولیبرال می کوشند ( تفاوتی نمی کند که کوشش آن ها آگاهانه باشد یا نااگاهانه، به هرحال با ترویج ادبیات تحمیق و انفعال در مسیر بسط و تحکیم سلطه ی استکبار نئولیبرالی گام بر می دارند) تمجید می کنند و به آن ها جایزه و پول می دهند واز آن ها اسطوره سازی می کنند و درباره شان حرف می زنند و ایشان را نویسندگان و هنرمندان و اندیشمندانی نابغه جلوه می دهند و با انواع ترفند ها زمینه فروش نجومی آثارشان را فراهم می سازند.
• چرا مارکز اسطوره می شود؟
درباره زندگی و محتوای آثار گابریل گارسیا مارکز در ادامه این گفتار ها سخن خواهیم گفت (انشا الله) اما اکنون به یک پرسش مهم پاسخ دهیم: چرا مارکز و رمانی مثل "صد سال تنهایی" این گونه اسطوره می شوند؟ هدف برنامه ریزان و سیاست گزاران وابسته به کاست حاکم جهانی از این گونه اسطوره سازی ها چیست؟
قرن بیستم زمان ورود عالم مدرن به مرحله ی بحران انحطاطی خود ویرانگر است. در این دوران، مدرنیته ( در مقام ماهیت ره آموز و حیات بخش غرب مدرن) به تمامیت رسیده است و وجود تاریخی غرب و در هیات عالم مدرن، دستخوش بی عالمی و بی تاریخی گردیده است واین بحران انحطاطی و بی عالمی روندی فزاینده دارد و در حال تعمیق شدن است تا زمانی که سر انجام مرگ محتوم تاریخ غرب را رقم بزند.
در این اوضاع پریشان و بحران زده (که به ویژه از آغاز قرن بیستم رخ نمود) صورت بندی ادبی ای چون رمان و کلا ادبیات تفصیلی دستخوش بحران می کردد. گابریل گارسیا مارکز در برخی آثار خود نماینده و تجسم آشکار این بحران تمام عیار است. اما آنچه مارکز و امثال او برای نظام فوق گسترده ی رسانه ای استکبار اومانیستی، بیش از پیش جذاب می کند، این است که مارکز و بسیاری از داستان نویسان نظیر او (که به گرایش های مختلف ادبیات پسارئالیستی تعلق دارند) سخنگویان و مروجان و آوازه گران نوعی ادبیات تحمیق و فریب و انفعال هستند و بدینسان در مقابل جریان بیداری آفرین و مبارز و ستیهنده ی ادبیات متعهد، صف آرایی کرده و با تکیه بر حمایت های فوق گسترده نظام تبلیغات رسانه ای جهانی، آن را موقتا به حاشیه رانده اند و در مقطع کنونی، از طریق تضعیف جریان تعهد و آگاهی به تداوم سلطه ی استکبار نئولیبرالی فعلا یاری رسانده اند، هرچند که این کوشش ها و ترفند ها در دراز مدت بی اثر و خنثی خواهد شد و مرگ تام و تمام عالم مدرن یقینا فرا خواهد رسید.
اما چرا مارکز و برخی داستان نویسان امثال او را سخنگویان و مروجان و آوازه گران نوعی ادبیات تحمیق و فریب و انفعال نامیده ایم؟ زیرا اینان با تمرکز بر اوهام و یا فرم و جنبه ها و وجوه مختلف یک اثر داستانی، از رمان و داستان کوتاه به عنوان امکانی به منظور تحمیق فکری و تخدیر عاطفی مخاطبان و قرار دادن آنان در موقعیت انفعال و تسلیم بهره برده اند. واین برای نظام سلطه ی جهانی استکباری امری مطلوب است و به همین دلیل است که این گونه مارکز را تمجید می کنند و از او اسطوره می سازند. مارکز اسطوره می شود تا ادبیات تحمیق و فریب و انفعال ترویج یابد و حاکم باشد زیرا کاست حاکمان پنهان جهانی برای به تاخیر انداختن سقوط محتوم خود (که البته سیاست گزاران سلطه ی استکباری اسیر این توهم و پندار باطلند که گویا می توانند از فرا رسیدن سرنوشت محتوم نابودی، جلوگیری نمایند) و تخدیر و تحمیق مردمان و جلوگیری از انفجار اعتراضی در اکنون و امروز خود و تداوم گردش چرخ های حیات ظالمانه ی نظام سلطه ی استکباری نیازمند ترویج و شیوع و رواج ادبیات تحمیق و تخدیر است.
*شهریار زرشناس
در پی مرگ او، شبکه های گوناگون خبری و غیر خبری و تلویزیون ها و رادیو ها و نشریات و روزنامههای مختلف و شبکههای الکترونیکی ضمن پوشش خبر مرگ او با صدایی بلند و در مقیاسی بسیار گسترده و به تمجید از او پرداختند. برخی رسانه های ضد انقلاب خارج از کشور و نیز برخی مطبوعات و سایت های وابسته به جریان تهاجم فرهنگی، مناسبت مرگ او را بهانه کردند تا با ارائه تصویر یک "هنرمند نابغه" از او، وجود محدودیت هایی برای انتشار رسمی برخی آثار آشکارا مستهجن او را به محملی دیگر برای حمله به انقلاب اسلامی و هویت اسلامی ما بدل نمایند.
به راستی گابریل گراسیا مارکز که بود و چرا آثار او این چنین مورد استقبال و مدح و ستایش نظام تحمیق گر ادبیات رسانه ای در جهان و روشنفکران مقلد آن درداخل کشور صورت می گیرد؟ اگر واقعا نظام تبلیغات و ادبیات رسانه ای جهانی ( که مبلغ و مروج بسط و نهادینه کردن "دهکده ی جهانی نئولیبرال" با محوریت آمریکا و استکبار اومانیستی است) درد فرهنگ و ادبیات و رمان و اندیشه و هنر دارد، پس چرا با نویسندگان منتقد و یا معترض به سلطه ی نئولیبرالیزم جهانی ( اشخاصی چون: "چنگیز آباکف"، "ازرا پاوند"، "الکس مولر" ) و آثار و اخبار آنها چنین رفتاری در پیش نمی گیرد و آن هارا در حصار سنگین "توطئه سکوت" و حذف قرار می دهد؟ زندگی و آثار مارکز چه ویژگی هایی داشت که نظام جهانی سلطه ی اوما نیستی لیبرال این گونه به او اقبال کرد و عزیز و گرامی داشتنش وبر صدر نشاندنش؟ پیش از آن که در باره ی زندگی و آثار و آراء مارکز سخن بگوییم، لازم است که مقدمه مهمی در خصوص ادبیات متعمد و ادبیات تحقیق گر نظام سلطه بیان نماییم.
• ادبیات داستانی و نسبت آن با تعهد و تمحیق و انفعال
در پیشینه ی فرهنگی ما (پیش از سیطره ی غرب زدگی شبه مدرن) بخش مهمی از آثار مکتوبی که "ادب" نامیده می شد، آثار تعلیمی و حکمی و حکایت های تمثیلی بود و اغلب این آثار ( و نه همه ی آن ها) صورت منظوم داشت. افق این آثار نوعا افق اجمال بود و نه تفصیل.
در عالم غرب مدرن و درپی ظهور و سیطره و بسط " فردا نگاری اومانیستی" ومستغرق شدن بیش از پیش بشر در کثرات و سطوح متنزل ومتکثر حیات، ادب نیز نوعا معطوف به افق تفصیل گردید و حاصل آن، ظهور صورت نوعی اصلی ادبیات غرب مدرن ( ظاهرا واژه" ادبیات" را "ادوارد بروان" جعل کرده و پس از ان توسط روشنفکران رواج یافته است) یعنی ادبیات تفصیلی است که در هیات " رمان" و " نوول" و بعدها "داستان کوتاه" و "شعر نو" تدریجا سیطره یافت.
و کانون آن "زبان عبارت" بود ( و نه " زبان اشارت" ) و مستغرق و معطوف در کثرات وهمی خیالی ( وهم و خیالی که ریشه در نوعی حضور نفسانی داشت و برگرفته از خیال ملکوتی و عوالم علوی نبود) بود و افق آن ، افق تفصیل بود و نه افق جمال. دونکته را روشن کنیم. اولا وقتی از سیطرهی خواطر و اردات نفسانی بر ادبیات تفصیلی سخن می گوییم، و نوعا نظر به مفهوم ما بعد الطبیعی نفسانیت ) و به معنای " سوبژ کیتویته" و سوژه انگاری نفسانی که در طبیعت تاریخی بشر مدرن فعلیت یافته است) داریم نه به مفهوم اخلاقی نفسانیت ( هرچند که به هر حال و در نهایت ظهور و فعلیت سوبژ کیتویته و سوژه انگاری نفسانی نوعی اخلاق متناسب با خود را پدیدار می سازد و چنین نیز کرده است)، ثانیا، آنچه که در خصوص نسبت میان ادبیات تفصیلی و سوبژ کیتویته می گوییم، هرگز و اصلا و ابدا به معنای انکار ضرورت پرداختن داستان نویسان مومن و انقلابی به رمان و داستان و داستان کوتاه و تصرف در آن ( به نحوی که از رمان و دیگر صور ادبیات تفصیلی به عنوان امکانی برای پیشبرد و ترویج و تبلیغ آرمان های انقلاب اسلامی و آموزه های اسلامی و مبارزه با استکبار استفاده گردد) نمی باشد، بلکه سخن ما عمدتا ناظر به ماهیت و خاستگاه ادبیات تفصیلی در عالم مدرن می باشد.
ما معتقدیم که در دوران سیطره ی بحران انحطاطی غرب مدرن و تعمیق بیش از پیش آن و در دوران گذار (که اکنون در متن آن قرار دادیم) نیرو های مسلمان و متعدد و انقلابی باید که از امکان هایی چون: سینما، رمان و داستان کوتاه، ژورنالیسم و... به منظور تصرف معنوی و اسلامی در آن ها ( تصرفی با تکیه بر ولایت الهی وحکمت ایمانی) تماما استفاده نمایند و در روزگاری که فرا رسیدن و تعمیق بحران انحطاطی عالم مدرن، دوران گذار بشر از ظلمت اومانیستی را رقم زده است، سینما و رمان و دیگر مظاهر عالم مدرن را تحت ولایت اسلام و اسم عدل قرار دهند و در حالی که به تمامیت رسیدن مدرنیته، تمامی مظاهر آن ( رمان، سینما، ژورنالیسم و...) را ضعیف و در حال فروپاشی ساخته است، صورت هایی از رمان اسلامی و سینمای دینی وژورنالیسم متعهد به انقلاب اسلامی پدید آوردند.
برگردیم به بحث در خصوص ادبیات تفصیلی و ظهور رمان و پس از ان داستان کوتاه. شاید بتوان گفت نطفه ی رمان تا حدودی در اثر "دکارمون" نوشته ی جیووانی بوکاچیو" بسته شده است. اگرچه صورت نطفه وار ادبیات تفصیلی در دکارمون ( آن هم در آغاز رنسانس و سپیده ده م غرب مدرن در قرن چهاردهم میلادی ) با آنچه که بعد ها رمان نامیده شد، تفاوت های چشمگیر و قابل ملاحظه ای دارد، اما می توان برخی اشتراکات و به ویژه نوعی وحدت در افق تاریخی را میان دکارمون و رمان های قرن هجده و نوزده پیدا کرد. بسیاری از مورخان تاریخ ادبیات غرب، " دون کیشوت" اثر " سروانتس" نویسنده اسپانیایی) را اولین رمان می دانند. اگرچه دون کیشوت تا حدودی زیادی به برخی مرزهای رمان نزدیک شده است، اما ما معتقدیم رمان در قرن هجدهم و با آثاری چون "رابینسون کروزوئه" "مول فلاندزر" و "پاملا" است که پدیدار می شود و البته در قرن نوزدهم به اوج خود می رسد و از آغاز قرن بیستم گرفتار بحران و نوعی فروپاشی می گردد.
رمان واره ها و رمان ها در قرون هفده و هجدهم با تکیه برنوعی رویکرد نئوکلاسیک، تجسم نوعی "عهد مدرنیستی ( اومانیستی)" بشر غربی در نضبح عالم مدرن بودند و به ستیز با فئودالیسم قرون وسطایی و آریستو کراسی و کلیسای کاتولیک می پرداختند. این محتوا جهت گیری را می توان در صوری بسط یافته تر و در هیات : "ادبیات رمانتیک" و نیز رمان های رئالیستی امثال"استاندال" نیز مشاهده کرد.
بر خلاف آنچه نئولیبرال های نیمه دوم قرن بیستم و آغاز قرن بیستم می گویند و روشنفکران مقلد اغلب کم دانش ما تکرار می کنند، ادبیات داستانی از لحظه تولد ونیز در دوران نضج خود در هیات رمان رئالیستی و رمان ناتورالیستی و رمان نئورئالیستی در امیخته با نوعی : عهد" و " تعهد" بوده است که البته عهد آن در آمیخته با مضامین ایدوئولوژیک لیبرالیستی و نیز در مواردی نیز در آمیخته با مضامین ایدئولوژیک سوسیالیستی بوده است. یعنی از آغاز ظهور رمان و در تمام سیر تطور آن، رمان همیشه عالم و عهد و تعهد داشته و پای بند جهت گیری و درون مایه ایدئولوژیک بوده است. نگاهی به اثار "ساموئل ریچاردسون" ،" دانیل دوفو"، " جانتان سوییفت" ، "ویکتور هوگو" ، "استاندال"، " انوره بالزاک" ، " چارلز دیکنز"، "لئون تولستوی" ، " ایوان تورگینف" ،"آنتون چخوف"، "ماکسیم گورکی"، "جک لندن"، " جان اشتاین بک" و بسیاری دیگر گواه و موید آشکار این مدعای ما است.
ادبیات داستانی قرن بیستم ( نوعا آن گرایشی که به "ادبیات مدرن" معروف گردیده است و ما آن را "ادبیات پسارئالیستی" می نامیم ودر آثار "فرنتس کافکا" و" جیمز جویس" و" ویرجینیا وولف" و... به اشکال مختلف ظاهر گردیده است) نیز دارای عهد و تعهد ومضمون و جهت گیری و هویت ایدئولوژیک است.
ادبیات پسارئالیستی که از ابتدای قرن بیستم آغاز می شود و در سراسر قرن بیستم و حتی پس از آن در صور و اشکال مختلف حضور و استمرار دارد و در درون خود دارای گرایش های مختلف است ( مثلا گرایش "ادبیات پسارئالیستی اولیه" در آثار " مارسل پروست" وکافکا و جیمز جوریس و ویر جینیا وولف، و یا گرایش سور رئالیستی و یا گرایش موسوم به " رمان نو" و یا گرایش موسوم به " ادبیات پست مدن" و...) نیز ذاتا و نوعا دارای عالم و عهد و تعهد و مضمون و جهت گیری ایدئولوژیک است. همه آن صوری از ادبیات پسارئالیستی قرن بیستم که دل بسته ی بازی های تکنیکی و فرمالیسم و اوهام سورئالیستی و " ادبیت" "آلن روب گری یه" و رمان نو و آبسوردیسم " موریس بلانشو" و نظایر آن هستند، آثاری ماهیتا اومانیستی و متعهد به افق و عالم مدرن و دارای جهت گیری ایدئولوژیک نئولیبرالی اند که هریک به طریقی (چه نویسندگان آن بخواهند و بدانند و یا نخواهند و ندانند) خدمتگزار سلطه ی استکبار اومانیستی و سرمایه داری نئولیبرال غارتگرند.
دقیقا از همین رو به همین دلیل است که دستگاه ها تبلیغاتی- خبری "کاست حاکمان جهانی " و نظام سلطه ی استکباری از داستان نویسان و تئوریسین ها و ایدئولوگ ها و ژورنالیست ها و استادان دانشگاه و همه ی آن هایی که در مسیر تحکیم سلطه ی عالم غرب مدرن با مرکزیت رژیم های سرمایه داری نئولیبرال می کوشند ( تفاوتی نمی کند که کوشش آن ها آگاهانه باشد یا نااگاهانه، به هرحال با ترویج ادبیات تحمیق و انفعال در مسیر بسط و تحکیم سلطه ی استکبار نئولیبرالی گام بر می دارند) تمجید می کنند و به آن ها جایزه و پول می دهند واز آن ها اسطوره سازی می کنند و درباره شان حرف می زنند و ایشان را نویسندگان و هنرمندان و اندیشمندانی نابغه جلوه می دهند و با انواع ترفند ها زمینه فروش نجومی آثارشان را فراهم می سازند.
• چرا مارکز اسطوره می شود؟
درباره زندگی و محتوای آثار گابریل گارسیا مارکز در ادامه این گفتار ها سخن خواهیم گفت (انشا الله) اما اکنون به یک پرسش مهم پاسخ دهیم: چرا مارکز و رمانی مثل "صد سال تنهایی" این گونه اسطوره می شوند؟ هدف برنامه ریزان و سیاست گزاران وابسته به کاست حاکم جهانی از این گونه اسطوره سازی ها چیست؟
قرن بیستم زمان ورود عالم مدرن به مرحله ی بحران انحطاطی خود ویرانگر است. در این دوران، مدرنیته ( در مقام ماهیت ره آموز و حیات بخش غرب مدرن) به تمامیت رسیده است و وجود تاریخی غرب و در هیات عالم مدرن، دستخوش بی عالمی و بی تاریخی گردیده است واین بحران انحطاطی و بی عالمی روندی فزاینده دارد و در حال تعمیق شدن است تا زمانی که سر انجام مرگ محتوم تاریخ غرب را رقم بزند.
در این اوضاع پریشان و بحران زده (که به ویژه از آغاز قرن بیستم رخ نمود) صورت بندی ادبی ای چون رمان و کلا ادبیات تفصیلی دستخوش بحران می کردد. گابریل گارسیا مارکز در برخی آثار خود نماینده و تجسم آشکار این بحران تمام عیار است. اما آنچه مارکز و امثال او برای نظام فوق گسترده ی رسانه ای استکبار اومانیستی، بیش از پیش جذاب می کند، این است که مارکز و بسیاری از داستان نویسان نظیر او (که به گرایش های مختلف ادبیات پسارئالیستی تعلق دارند) سخنگویان و مروجان و آوازه گران نوعی ادبیات تحمیق و فریب و انفعال هستند و بدینسان در مقابل جریان بیداری آفرین و مبارز و ستیهنده ی ادبیات متعهد، صف آرایی کرده و با تکیه بر حمایت های فوق گسترده نظام تبلیغات رسانه ای جهانی، آن را موقتا به حاشیه رانده اند و در مقطع کنونی، از طریق تضعیف جریان تعهد و آگاهی به تداوم سلطه ی استکبار نئولیبرالی فعلا یاری رسانده اند، هرچند که این کوشش ها و ترفند ها در دراز مدت بی اثر و خنثی خواهد شد و مرگ تام و تمام عالم مدرن یقینا فرا خواهد رسید.
اما چرا مارکز و برخی داستان نویسان امثال او را سخنگویان و مروجان و آوازه گران نوعی ادبیات تحمیق و فریب و انفعال نامیده ایم؟ زیرا اینان با تمرکز بر اوهام و یا فرم و جنبه ها و وجوه مختلف یک اثر داستانی، از رمان و داستان کوتاه به عنوان امکانی به منظور تحمیق فکری و تخدیر عاطفی مخاطبان و قرار دادن آنان در موقعیت انفعال و تسلیم بهره برده اند. واین برای نظام سلطه ی جهانی استکباری امری مطلوب است و به همین دلیل است که این گونه مارکز را تمجید می کنند و از او اسطوره می سازند. مارکز اسطوره می شود تا ادبیات تحمیق و فریب و انفعال ترویج یابد و حاکم باشد زیرا کاست حاکمان پنهان جهانی برای به تاخیر انداختن سقوط محتوم خود (که البته سیاست گزاران سلطه ی استکباری اسیر این توهم و پندار باطلند که گویا می توانند از فرا رسیدن سرنوشت محتوم نابودی، جلوگیری نمایند) و تخدیر و تحمیق مردمان و جلوگیری از انفجار اعتراضی در اکنون و امروز خود و تداوم گردش چرخ های حیات ظالمانه ی نظام سلطه ی استکباری نیازمند ترویج و شیوع و رواج ادبیات تحمیق و تخدیر است.
*شهریار زرشناس