پدر شهيد با شنيدن خبر شهادت فرزندش خدا را شكر مي‌كند. پس از برگزاري مراسم تشييع با‌شكوه در خيابان اصلي شهر دماوند و اقامه نماز شهدا توسط حضرت حجت‌الاسلام شاهچراغي امام جمعه وقت شهرستان مرادعلي در مقابل همگان بلندگو به دست مي‌گيرد و اعلام مي‌كند:خدايا اين قرباني‌ها را از ما بپذير.

به گزارش مشرق، اواخر دي‌ماه سال گذشته بود كه با همراهي بچه‌هاي سپاه استان تهران راهي دماوند شديم.
شنيده بوديم مادر شهيدي در «گرمابسرد» از روستاهاي تابع اين شهر زندگي مي‌كند كه حدود 90 سال دارد و ما نيز در بيست و هفتمين سالروز شهادت شهيد به مهماني مادرش رفتيم.
 
مذهب مردم روستا شيعه و داراي فرهنگ و زبان كردي هستند. شغل اكثر مردم اين روستا كشاورزي و دامداري بود. اهالي روستاي گرمابسرد با مشكلاتي نظير كمبود آب و قطعي برق رو به رو هستند و همچنان چشم انتظار همت مسئولان.

حاجي‌محمد از كودكي كوله‌بار شهادت‌ بسته بود 
اين روستا اما پيشينه تاريخي هم دارد و قلعه‌اي به نام تخت رستم كه در زبان محلي «قلا» ‌ناميده مي‌شود با قدمتي حدود 700 سال را در خود جاي داده است كه نشان از قدمت اين روستا مي‌دهد.
 
 جمعيت روستا در زمان جنگ حدود 800 نفري مي‌شد اما متأسفانه به دليل خشك شدن قنات‌ها و نبود امكان معيشت اهالي روستا را ترك كردند اما امروزه جمعيت روستا به 900 نفر مي‌رسد. روستاي گرمابسرد بسياري از مردان مبارزش را در دوران دفاع مقدس روانه جنگ و جهاد نمود و در نهايت 12 تن از عزيزانش در جبهه‌هاي حق عليه باطل آسماني شدند. آنچه در پي مي‌آيد حاصل همكلامي ما با زينب بور بوري  مادر شهيد محمد محمدحسيني است كه حدود 90 بهار از عمرش مي‌گذرد و همچنان پا در ركاب ولايت.
 
حاجي‌محمد
 
براي صحبت با حاج‌خانم كه كهولت سن در كنار زبان كردي‌اش باعث مي‌شد خوب حرف‌هايش را متوجه نشويم، نياز به يك مترجم داشتيم. كمي بعد يكي از آشنايان قدم پيش گذاشت و عمه‌زينب - مادر شهيد- برايمان از كودكانه‌هاي فرزندش اينگونه گفت: 10 تيرماه سال 1342 درست در صبح عيد قربان، محمد در شهرآبسرد به دنيا آمد. به خاطر اينكه در روز عيد قربان به دنيا آمده بود، ما هم او را حاجي‌محمد صدا مي‌كرديم و هرسال روز عيد قربان برايش قرباني مي‌كرديم، بعد هم كه به جبهه رفت قرباني هر ساله‌اش را به جبهه مي‌برد، محمد تنها پسر خانواده بود. البته چند فرزند پسر هم در خانواده ما به دنيا آمدند ولي تا يكي دو سالگي بيشتر زنده نمي‌ماندند، من و خواهرهايش حاجي‌محمد را خيلي دوست داشتيم.
 
عنايت آقا
 
در ماجراي زندگي شهدا بارها به اين نكته برمي‌خوريم كه بسياري از اين عزيزان در دوران كودكي دچار مشكلات جسمي حادي مي‌شدند به گونه‌اي كه بين مرگ و زندگي قرار داشتند اما عنايت اهل بيت(ع) آنها را شفا داده، تو گويي اين شفا مقدمه‌اي مي‌شد براي افتادن محبت اهل بيت در دل شهدا و كيست كه نداند هر كه با حسين بماند سرش بربالاي دار مي‌رود.
 
عمه زينب، اين پيرزن 90 ساله از  زير كرسي كه شايد تنها سر و گردنش از آن خارج بود، در ادامه گفت: محمد در دوران كودكي خيلي بيمار مي‌شد، همسرم او را نذر امام رضا(ع) كرد. پنج سالي داشت كه او را به پابوس آقا برد. پدرش مي‌گفت: در مسير به سمت مشهد بوديم كه محمد با ماشين تصادف كرد و بر اثر شدت تصادف به كنار خيابان پرت شد، من در همين حال رو به حرم امام رضا(ع) كرده و گفتم آقا جان بچه‌ام را از تو مي‌خوام وقتي رسيدم بالاي سر بچه ديدم بلند شد و به من گفت: «بابا حالم خوبه نگران نباش و اين عنايت آقا بود كه حاجي‌محمد زنده بماند براي شهادت.»
 
سرباز در قنداق خميني
 
مظاهر فساد دوران ستم شاهي كمترين تأثير منفي در روح بزرگ حاج‌محمد نداشت و او در اوج محروميت‌ها، انس با قرآن و اهل بيت را در كنار مسجد و روحاني روستا مشق عشق مي‌كرد و دور از چشم همگان درحال آماده‌سازي خود براي اتصال به صف ياران آخرالزماني نايب مهدي‌فاطمه ، خميني كبير بود.
 
فعاليت‌هاي حاج‌محمد پس از پيروزي انقلاب با ورود چندين معلم مؤمن انقلابي و جهادگر كه دل به راه امام خميني بسته و در راستاي محروميت‌زدايي به روستاي گرمابسرد آمده بودند، آغاز شد. چيزي نگذشت كه مديريت و شجاعت فرماندهان دلير بسيج گرمابسرد براي همه مشخص شد و حاج محمد و يارانش نقش بي‌بديلي در تأمين امنيت منطقه داشتند.
 
عروسي خوبان
 
ميان واگويه‌هاي مادر همه توجهم به سمت عكس شهيد رفت كه مادر با تمام وجود به آن خيره مي‌شد. چهره خندان و بشاش مادران بي‌دليل دل را روانه صحراي كرب و بلا مي‌كند و ياد پيام بر عاشورا حضرت زينب‌(س) را در ذهنت تداعي مي‌كند، در اين افكار بودم كه عمه‌زينب ادامه داد: مراد علي - پدر شهيد- شغلش كشاورزي بود و باغ داشت و حاجي محمد هم در كارهاي باغباني به پدر كمك مي‌كرد. تا اينكه محمد كم كم قد كشيد و براي خودش مردي شده بود به اصطلاح پشت لبش سبز شده بود؛ خيلي دوست داشتم نوه‌دار شوم و بچه‌هاي حاجي‌محمدم را ببينم براي همين به پدرش گفتم كه برويم خواستگاري! سال 1361 بود. همه به من مي‌گفتند هنوز بچه است و از پس زندگي برنمي‌آيد اما من قبول نمي‌كردم...
 
حرف‌هاي مادر به جاهاي شيرين زندگي پسرش رسيده بود كه حوريه حاجي آقايي  وارد اتاق شد. من كه از سرماي بهمن‌ماه دماوند به كرسي پناه برده بودم پاشدم و همسر و دختر شهيد به جمع دوستانه‌مان پيوستند. حوريه همسر شهيد محمدحسيني و مادر دو فرزند از شهيد است. او از ازدواج و مراسم ساده‌شان برايمان گفت: «يك سال قبل از ازدواج با شهيد در خواب خانمي را ديدم كه به من فرمودند امسال به مشهد مشرف مي‌شوي، وقتي به داخل حرم رسيدي دستت را به ضريح بينداز و از آقا يك همسر خوب و با ايمان درخواست كن.
 
 تا آن سال هيچ وقت قسمتم نشده بود به پابوس آقا بروم. حتي فكرش را هم نمي‌كردم آقا طلبيده باشد. يك روز دايي‌ام به خانه‌مان آمد و گفت من و خانواده عازم مشهديم و مادر را هم مي‌خواهم با خودم ببرم. بعد رو به مادرم كرد و گفت: اگر اجازه بدهيد حوريه را هم با خودم به مشهد ببرم. من از خوشحالي در پوست خودم نمي‌گنجيدم و بالاخره من، برادرم، مادر بزرگم و خانواده دايي راهي مشهد شديم. وقتي وارد حرم شدم و دستم را انداختم به ضريح، به ياد خوابي كه چند وقت پيش ديده بودم افتادم اما شرم و حيا اجازه نداد كه از آقا چنين درخواستي داشته باشم. اما يك سال بعد محمد به خواستگاري‌ام آمد.
 
ديدار فرزند با تني مجروح
 
يك سال بعد از ازدواج محمد و حوريه يعني سال 62 حسن به دنيا مي‌آيد. ايشان نيمي از سال را كار مي‌كردند، در آن ايام محمد در پايگاه بسيج مشغول بود و هر زمان هم كه عمليات مي‌شد به جبهه مي‌رفت. بيشتر اوقات جبهه بود، زماني هم كه باز مي‌گشت براي امرار معاش كارگري مي‌كرد.
 
سال 1364 فرزند دوم محمد و حوريه به دنيا مي‌آيد. اما آن زمان محمد در جبهه بود و خبر تولد نوزادش را از طريق نامه به او اطلاع مي‌دهند. همسر شهيد در اين خصوص گفت: مدتي طول كشيد تا نامه به دست همسرم برسد وقتي فهميده بود اسم دخترش را زهرا گذاشته‌ايم گفت از روي چشم و هم چشمي اسم بچه را انتخاب كرده‌ايد يا به احترام حضرت زهرا(س) و ما گفتيم به احترام حضرت(س). او هم خوشحال شد؛ اسم بچه‌ها را مادر همسرم عمه زينب انتخاب مي‌كرد.
 
 دخترم 40 روزه بود كه پدرش مجروح شد و يكي از همرزمانشان علي حاجي حسيني كه هم‌محلي هم بودند شهيد شده بود. وقتي با تن و بدن مجروح آمد همه ناراحت شدند. من قنداق زهرا را دادم بغلش. تا آن وقت زهرا را نديده بود.
 
تعويض پانسمان با وضو
 
شهدا همه چيزشان را خدايي مي‌كنند. نه اينكه از گناه و خطا مبرا باشند بلكه همه سعي‌شان را مي‌كردند تا در مسير الهي قرار گيرند. آن طور كه همسر شهيد مي‌گفت، محمد حتي براي پانسمان زخمش نيز از او مي‌خواسته تا با وضو اين كا را انجام دهد. حوريه تنها پنج سال با همسر شهيدش زندگي كرده بود اما چنان از محمد برايم مي‌گفت كه گويي عمري را با شهيد زندگي كرده است. او زندگي‌اش را بهشتي مي‌دانست كه محمد برايش محيا كرده بود. از دل مهربان محمد برايمان سخن گفت. از كمك‌هايش به مردم كه بعد از شهادت تازه متوجه آنها شده بود. از ايثار وگذشتش. محمد از مال دنيا اگر هيچ نداشت اما خانه‌اي داشت و خانواده‌اي كه در پناه خدا به آنها افتخار مي‌كرد و آنها را دوست داشت. محمد عيد‌ها هم چندان رضايتي به خريد لباس و پوشاك نمي‌داد، مي‌گفت كه همرزمان من در جبهه‌ها نياز مالي و معنوي دارند. اينجا ايستگاه اخر همكلامي‌مان با حوريه بود، او كه محمد همه وجودش شده بود از خواب قبل از شهادت همسرش برايمان گفت: «سال 64 محمد مجروح شده بود و براي مرخصي به خانه آمد. شبي در خواب خانمي را ديدم كه با چادر مشكي روي صورتش را پوشانده بود و خطاب به من گفت حوريه، حاجي‌محمد اگر اين بار پا به جبهه بگذارد شهيد مي‌شود و اين جمله را سه بار تكرار كرد. از خواب بيدار شدم شهيد را بيدار كردم و خوابي را كه ديده بودم براي شهيد تعريف كردم خيلي خوشحال شد و گفت من دنبالش مي‌گشتم و من مبهوت شوق او براي شهادت مانده بودم.
 
محمد با تكيه بر مهارت‌هاي رزمي خود جزو مؤثرترين نيروهاي واحد ادوات لشكر 27 حضرت رسول بود و براي شركت در عمليات كربلاي رهسپار شلمچه شد. چند روز قبل از شهادتش نامه‌اي از ايشان به دستم رسيد كه خبر سلامتي‌اش را مي‌داد و من مسرور از اين نامه.
 
 اما سومين روز از بهمن ماه سال 1365 محمد در كربلاي 5 در خاك شلمچه به آنچه هميشه در پي‌اش بود و از خدا مي‌خواست رسيد و شهادت را نصيب خودش كرد.
 
اللهم تقبل منا
 
پدر شهيد با شنيدن خبر شهادت فرزندش خدا را شكر مي‌كند. پس از برگزاري مراسم تشييع با‌شكوه در خيابان اصلي شهر دماوند و اقامه نماز شهدا توسط حضرت حجت‌الاسلام شاهچراغي امام جمعه وقت شهرستان مرادعلي در مقابل همگان بلندگو به دست مي‌گيرد و اعلام مي‌كند:خدايا اين قرباني‌ها را از ما بپذير.
 
مرحوم مرادعلي در تمام سال‌هاي زندگي پس از شهيد نيز لحظه‌اي از اعتقادات خود دست نكشيد و با تمام توان از انقلاب اسلامي دفاع نمود و حسرت هميشگي‌اش عدم‌حضور در جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل بود.
 
عمه‌زينب نيز پس از فراق فرزند، عمر خود را صرف تربيت صحيح يادگاران شهدا مي‌كند و اينك كه حدود 90 سال از عمرش مي‌گذرد فضاي معنوي خانه محقر و ساده او هر صاحب‌نفسي را مجبور به فرود آوردن سرتعظيم و ارادت مي‌نمايد.
 
در انتها با زهرا حسيني، فرزند شهيد نيز دقايقي كوتاه صحبت كرديم.
 
 حرف‌هايي از جنس دخترانه يك شهيد
 
شهدا عند ربهم يرزقونند
 
زمان شهادت پدر يك سال بيشتر نداشتم به همين خاطر، خاطره‌اي از ايشان در ذهنم نيست فقط مي‌خواهم بگويم وقتي خداوند در قرآن مي‌فرمايد: شهدا زنده‌اند و نزد خداوند روزي مي‌خورند همين طور است؛چون ما وجودشان را در زندگي شخصي خودمان به طور ملموس مي‌بينيم. درست است كه از لحاظ فيزيكي ما آنها را نمي‌بينيم ولي از نظر معنوي در زندگي ما وجود دارند. بنده شخصاً بارها و بارها وجود پدرم و دوستان شهيدش را احساس كرده‌ام و بارها من را از منجلاب‌ها و لغزش‌ها بازداشته‌اند، مي‌خواهم بگويم اگر در اين مسيري كه پا گذاشته‌ايم  بلغزيم و از راه خارج بشويم و بخواهيم به بيراهه برويم دوباره دستمان را مي‌گيرند. اگر چه بيست و چند سال است كه وجود فيزيكي پدر در كنارمان نبود ولي خداوند را شاكريم به خاطر داشتن مادري صبور و دلسوز كه تمام وجودش را نثار من و برادرم كرد تا بعد از پدر، ما را در راه درست زندگي قرار بدهد.

تکمیلی:

زينب بور بوري مادر شهيد محمد محمدحسيني كه در آستانه نهمين دهه از عمر خود قرار داشت، روز پنج‌شنبه چهارم ارديبهشت ماه بر اثر كهولت سن دار فاني را وداع گفت و به ديدار فرزند شهيدش شتافت.

زينب بوربوري معروف به عمه زينب مادر شهيدي كرد زبان بود كه با هجرت به روستاي گرمابسرد شهرستان دماوند در همين روستا فرزند شهيدش محمد را با معارف ديني آشنا كرد و ثمره اين تربيت ديني در سومين روز از بهمن 1365 و با شهادت محمد طي عمليات كربلاي5 به ثمر رسيد.  شهيد محمد محمد حسيني كه از مؤثرترين نيروهاي واحد ادوات لشكر 27 محمد رسول الله(ص) بود طي چندين ماه حضور در جبهه‌هاي جنگ بارها به مقام رفيع جانبازي نائل آمده بود كه در نهايت اين مقام را به سعادت شهادت پيوند داد.

يادآور مي‌شود پيكر مادرشهيد محمد حسيني كه به عنوان پيرترين مادر شهيد شهرستان دماوند شناخته مي‌شود روز پنج‌شنبه چهارم ارديبهشت ماه با حضور جمعي از اهالي روستاي آبسرد و همچنين تعدادي از مردم دوستدار و قدر شناس خانواده شهدا و ايثارگران تشييع و به خاك سپرده شد.  

گفتني است روزنامه جوان تنها چند روز قبل از درگذشت وي، گفت‌وگويي با وي انجام داده بود كه با موضوع پيرترين مادر شهيد شهرستان دماوند 23فروردين ماه در صفحه پايداري روزنامه جوان منتشر شد.
 
* صغري خيل‌فرهنگ
منبع : روزنامه جوان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 1
  • غیر قابل انتشار: 0
  • مهدي ۱۵:۳۳ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۶
    0 0
    اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك.آمين
  • کاوه ۰۰:۴۰ - ۱۳۹۳/۰۲/۰۷
    0 0
    آفرین به غیرت این مادر دلاور
  • دانش ۱۸:۱۱ - ۱۳۹۳/۰۴/۰۵
    0 0
    دمت گرم باغیرت هرجا هستی دعا گوی ماهم باش

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس