به گزارش مشرق، علیرضا سلیمانی پهلوان و قهرمان نامدار کشورمان صبح امروز 31 اردیبهشت 93 در سن 58 سالگی دعوت حق را لبیک گفت و جامعه کشتی کشور را در سوگ نشاند.
نوجوان خوش قد و بالایی که ناظم مدرسه حتی حاضر به ثبت نام از او نبود، وقتی با فوت و فن کشتی باستانی آشنا شد و زیر نظر مربیانی کار بلد الفبای کشتی آزاد را یاد گرفت، خیلی زود به قهرمانی شکست ناپذیر مبدل شد و اگر مدیریت کشتی توان مدیریت بر چنین استعدادی را داشت، می توانست از قبل او به مدال های خوش رنگ بسیاری دست یابد. سلیمانی با تصاحب مدال طلای سال 1989 جهان در وزن 130 کیلوگرم به نخستین کشتی گیر سنگین وزن ایرانی بدل شد که از کرسی قهرمانی جهان بالا رفته است، اما مهم تر از این قهرمانی، شکستن ابهت و هیبت کشتی گیران روسی و آمریکایی بود، چرا که تا آن زمان گمان نمی رفت در حضور کشتی گیران این کشورها، ایرانی ها بتوانند صاحب مدال طلای سنگین وزن شوند.
جالب این که بعد از گذشت 25 سال و علی رغم تصاحب مدال های نقره و برنز دیگر در این وزن، هیچکس نتوانسته است، حماسه او را تکرار کند. سلیمانی از یک بابت دیگر هم در کشتی ایران رکوردار است. چرا که هیچ کشتی دیگری از نظر تداوم به پای او نمی رسد و او 16 سال در صحنه های مختلف جهانی و المپیک حضور داشته است، هر چند که غیبت های فراوان کشتی ایران او را از حضور در رقابت های زیادی محروم کرد، اما سلیمانی هیچگاه ناامید نشد و تا 36 سالگی در صحنه باقی ماند و طی آن سوای مدال طلای جهان در بازی های آسیایی هم به مدال طلا رسید و چند بار در رقابت های قهرمانی آسیا از کرسی قهرمانی بالا رفت. در پی کارنامه دوران قهرمانی او را ملاحظه می کنید:
علیرضا سلیمانی بالاتر از آمریکا و روسیه بر سکوی قهرمانی وزن 130 کیلوگرم مسابقات جهانی 1989 مارتینی سوئیس. این اولین و تنهاترین مدال طلای سنگین وزن ایران است.
سلیمانی در دور دوم به مصاف بیشارت از کانادا رفت و این حریف را (3-10) مغلوب کرد. ویساراس از یونان سومین حریف سلیمانی بود که (1-3) تسلیم شد. بوگسلاو نائوموویچ از لهستان در دور چهارم با سلیمانی دیدار کرد. در این دیدار سلیمانی در حالی که از حریف پیش بود، طی 8 دقیقه و 33 ثانیه حریف را سه اخطاره کرد. سلیمانی در آخرین مبارزه به مصاف هارولد بوتنر از آلمان شرقی رفت و این کشتی را (5-8) باخت و به مقام چهارم جهان رسید.
در زیر گفتگویی خواندنی از این پهلوان را که در وبلاگ سیدافشین گنج بخش منتشر شده است میخوانید:
پدرم می خواست پهلوان شویم
سلیمانی چرا کشتی گیر شد؟
بابام می گفت: پسرهای من باید پهلوان بشوند. عشق او به کشتی و به پهلوانی آنقدر زیاد بود که همه جا حرف از کشتی و پهلوانی می زد. دوست و آشنا هم می گفتند: پدربزرگت 170 کیلوگرم وزن و 2 متر قد داشته است و پهلوان بوده است و مثال می زدند، یک نفری، گاوی را از ته چاه بالا کشیده است. من تحت تأثیر همین حرف ها و القائات به ورزش علاقه مند شدم. محله ما در جنوب شهر بود. طرف های خیابان جی و بریانک و امامزاده حسن و محله سلیمانیه که به اسم خانواده ما بود. من روز 15 بهمن سال 1336 به دنیا آمدم و وقتی بچه بودم، هیکل درشتم مرا از دیگر بچه ها متمایز کرد. حتی وقتی پدرم دستم را گرفت و به مدرسه برد تا در کلاس اول ثبت نام کند. ناظم مدسه گفت: برای کلاس های سوم و چهارم جا نداریم و پدرم لبخندی زد و گفت: در کلاس اول ثبت نامش کنید! در دبستان امیرکبیر دوره ابتدایی را خواندم، اما در مدرسه هیچ کس از دست من در امان نبود. با همه کشتی می گرفتم و تقریباً همه را زمین می زدم ولی خودم دوست داشتم فوتبالیست شوم.
در تیم فوتبال هم پست دروازه بانی را به من دادند، اما هر وقت درون دروازه می ایستادم، از وسط زمین هم که شوت می زدند، می رفت توی دروازه. خودم زودتر از بقیه فهمیدم اینکاره نیستم و به درد فوتبال نمی خورم ولی نمی توانستم از ورزش هم جدا شوم تا این که یک روز پدرم دست من و برادرم را گرفت و به باشگاه هژیر در امامزاده حسن برد و به دست آقای پناهی که پیشکسوت باستانی بود سپرد و ما مدت ها در همین باشگاه ورزش باستانی تمرین می کردیم.
مرحوم علیرضا سلیمانی با 6 بازوبند پهلوانی در میان اهالی ورزش به نام "پهلوان باشی" شناخته می شد.
نمی دانم از خوش شانسی من بود یا قسمت بود که محمدعلی حساس هم در همان باشگاه تمرین می کرد و تمرین هم می داد. یک روز او شیرین کاری های مرا دید و به من گفت: بیا روی تشک هم کشتی بگیر. خودم هم بدم نمی آمد، روی تشک کشتی بگیرم. حدود 15 سال سن داشتم و دهه 50 تازه شروع شده بود. کشتی ایران آن روزها، حال و روز خوبی داشت. پهلوان هایی مثل عبدالله موحد، سید عباسی، جوادی، فرهگدوست، برزگر و... از میدان های مختلف، افتخار و سربلندی و غرور می آوردند و آن افتخار آفرینی ها، ما جوان ترها را به شور و شوقی وصف ناشدنی می رساند.
وقتی آقا حساس من را دعوت کرد. سر از پا نمی شناختم و فوراً رفتم دوبنده و کفش کشتی خریدم و رفتم روی تشک. بدنم مستعد و سرحال بود. هنوز 6 ماه نشده بود که رو آمدم. حدود 82 کیلوگرم وزن داشتم و منتظر فرصتی می گشتم تا خودم را به دیگران نشان دهم.
با افتخار ضربه فنی شدم
این فرصت کی فرا رسید و سلیمانی برای اولین بار در کدام مسابقه شرکت کرد؟
به نظر می آید مسابقه های ناحیه های تهران بود. آن زمان کشتی های تهران در 4 ناحیه انجام می شد و من هم در یکی از نواحی که فکر می کنم محل مسابقه اش در منطقه سلسبیل و مرتضوی بود، حضور داشتم. تازه وارد 16 سالگی شده بودم. ولی فقط 2 دور کشتی گرفتم و در هر 2 کشتی ضربه فنی شدم. خوب یادم می آید، وقتی روی تشک رفتم، نه صدای تماشاگران را می شنیدم. نه صدای سوت داور به گوشم می رسید و نه حریفم را روی تشک می دیدم از فرط هیجان و استرس یک دفعه پریدم و پای داور را به جای پای حریف گرفتم. خلاصه کنم با افتخار ضربه فنی شدم و در کشتی دوم هم که کمی بهتر شده بودم، با ضربه فنی باختم و دست از پا درازتر به خانه بازگشتم. در آن مسابقه ها و در آن وزن ناصر میرواحدی که یک دوره هم رئیس فدراسیون کشتی شد، به مقام اول رسید.
این شکست چه تأثیری در روحیه ات داشت؟
چندان مهم نبود، یعنی ناامید نشدم. آقا حساس هم خیلی خوب ما را جمع و جور می کرد و می گفت باید قدم به قدم جلو بروی. بعد از آن مسابقه ها، بر شدت تمرینات افزودم، چرا که می دانستم باید قوی تر بشوم. آقا حساس خیلی برای من زحمت کشید و به نظرم یکی از بهترین مربیان پایه بود. روزها ما را به کوه های شهر زیبا می برد و ناهار هم از خانه اش می آورد و به شاگردانش می داد. اما آقا حساس فقط به ما تمرین کشتی نمی داد که از نظر اخلاقی هم ما را کنترل می کرد و درس اخلاق و زندگی می داد. نظم و انضباطی که او در باشگاه حاکم کرده بود، همه ما را وادار می کرد سر موقع به تمرینات برسیم و خیلی خوب زحمت بکشیم. آقا حساس آنقدر وارسته بود که نمی خواست ما را برای همیشه پهلوی خود نگه دارد و از موفقیت های احتمالی ما، به اسم و رسمی برسد. او فقط به پیشرفت ما فکر می کرد و منتظر بود ما به نقطه ای برسیم تا بتوانند ما را به مربی دیگری بسپارد.
علیرضا سلیمانی در این تصویر عسگری محمدیان و مجید ترکان دو قهرمان سبک وزن را بغل کرده است.
چه زمانی از باشگاه هژیر رفتید؟
درست زمانی که آقا حساس احساس کرد، من باید با حریفان بهتری تمرین کنم. در باشگاه هژیر حریف تمرینی هم وزن من کم بود و آقا حساس مرا به باشگاه پولاد فرستاد که مرکز کشتی گیران خوب و سنگین وزن بود. حسین خان رضی زاده تا مرا دید پسندید و به حسینقلی مربی باشگاه معرفی کرد. خدا رحمت کند حسینقلی را که خیلی برای من زحمت کشید. حسین رضی زاده قبل از تمرین به من و هاشم کلاهی شلوار باستانی از چرم گاو درست شده بود، داد. این شلوار 8 کیلوگرم وزن داشت و با همین شلوارک به ما فنون کشتی باستانی یاد می داد.
یک مربی هم مخصوص من و هاشم کلاهی گذاشته بود. وقتی از تمرین کشتی باستانی خلاص می شدیم، روی تشک می رفتیم و تمرین کشتی آزاد می کردیم. یک سال در باشگاه پولاد زیر نظر حسینقلی تمرین کردم و در 17 سالگی به مقام قهرمانی جوانان تهران در وزن 90 کیلوگرم رسیدم. یادم نیست در آن مسابقه ها چه کسانی را بردم ولی فاصله ام با حریفان زیاد بود. مسابقات کشوری آن سال در مشهد برگزار می شد و من 11 دوره کشتی گرفتم که جمع کشتی های من به 10 دقیقه نرسید. همه حریفان را ضربه فنی کردم و قهرمان کشور شدم. با همین قهرمانی برای حضور در رقابت های جهانی جوانان که قرار بود سه سال بعد در شهر خاسخواه بلغارستان برگزار شود، انتخاب شدم، اما واقعه مهم، دعوت شدن به اردوی تیم ملی بود.
حضور در این اردو چه تأثیری در کشتی هایت داشت؟
در این اردو فهمیدم کجای کشتی قرار دارم و در چه فاصله ای با مردان اصلی کشتی ایران هستم. نوع و فشار تمرینات هم دانستنی های مرا بیشتر کرد. چشمم به کشتی باز شده بود و دیگر ترسی از اسم و رسم حریفان نداشتم. بعد از همین اردو بود که به سفر بلغارستان رفتیم ولی یک آسیب دیدگی جزیی مرا در رقابت های جهانی جوانان ناکام کرد، البته کمی تجربه و غریبه بودن با فضای رقابت های بین المللی و استرس ناشی از حضور در رقابت های جهانی دلایل اصلی ناکامی ام در مسابقه های جهانی بود، ولی تمرین با برگ های کشتی مهم ترین دلیلی بود که من توانستم به مقام قهرمانی کشور در رده بزرگسالان برسم.
سال 54 مسابقات قهرمانی کشور در شهر همدان برگزار می شد و من به عنوان عضو 90 کیلوگرمی تیم تهران به مقام قهرمانی کشور رسیدم. محمدرضا طالقانی هم از خوزستان شرکت کرده بود که در آن مسابقه ها دوم شد. من این مقام را در 100 کیلوگرم به دست آوردم، اما هنوز وزنم 100 کیلوگرم نبود. یکی، دو ماه بعد از این مسابقه ها ما به بلغارستان رفتیم و یکسال بعد هم در جام یاشاردوغو که در شهر سامسون ترکیه برگزار می شد، شرکت کردم. البته در جام یاشاردوغو در وزن 90 کیلوگرم کشتی گرفتم که عنوانی بهتر از ششمی به دست نیاوردم. تازه 19 ساله شده بودم ولی خیلی ها پیش بینی می کردند، من به زودی حرف اول را در کشتی ایران خواهم زد.
تیم ملی کشتی آزاد، مسابقات قهرمانی جهان سال 1978 مکزیک نفرات ایستاده از راست: منصور برزگر(مربی)، رضا سوختهسرایی، محمدحسین محبی، پرویز سیروسپور (مربی)، هاشم کلاهی، محمدحسن محبی و علیرضاسلیمانی نفرات نشسته از راست: حسین تورانیان، محمد بزمآور، محمد دباغی، عبدالله حاجاحمدی، محسن فرهوشی ( مربی)، محمد رضایی و حسن زارع
حذف از المپیک به طور کامل ناامیدتان کرد ولی سال بعد شما باز هم عضو تیم ملی بودید و قهرمان جهان هم شدید؟
حق با شماست. وقتی از المپیک 1989 سئول به ناحق حذف شدم، تا مدت ها نمی دانستم چه باید بکنم. دور کشتی را خط کشیده بودم و به کار و کاسبی چسبیده بودم. حذف از المپیک بدجوری به وجهه و اعتبارم لطمه زده بود ولی ته دلم با خودم می گفتم خدا بزرگ است و پایان شب سیه سفید است. گاهی فقط با دوست های صمیمی به این زورخانه و آن زورخانه سری می زدیم و باستانی تمرین می کردیم. فقط حال و هوای ورزش باستانی و آن چرخ زدن ها و کباده کشی ها و میل بازی می توانست مرا از پریشانی و ناامیدی نجات دهد. دوستان و آشنایان و هم تیمی ها هم پاشنه در خانه را درآوردند و دوباره مرا به کشتی بازگرداندند. اصلاً آماده نبودم که در رقابت های جام تختی که در شهر ساری برگزار می شد شرکت کردم و در کشتی آخر با حریف بلغاری انگشتم در رفت و کشتی نیمه کاره ماند.
حضور در این مسابقه مرا به خود آورد و بعد از چند روز به رقابت های قهرمانی آسیا در شهر اورایی ژاپن اعزام شدیم و من به راحتی صاحب مدال طلای سنگین وزن شدم. هنوز امیدی نداشتم که در رقابت های جهانی شرکت کنم و یا شاید باور نمی کردم بتوانم دوباره رنگ رقابت های جهانی را ببینم. تمرینات چندان مرتبی هم نداشتم، تا این که 40 روز مانده به رقابت های جهانی برادران محبی و سید عباسی به خانه ام آمدند و مرا به اردو بردند و من فقط با 40 روز تمرین به سوئیس رفتم ولی آنقدر انگیزه داشتم که ناآمادگی مرا پوشش می داد. من می خواستم ثابت کنم که در حق من ظلم شده است و دنبال فرصتی می گشتم تا به همه ثابت کنم که چه فرصتی از من گرفته شد که در المپیک شرکت نکردم.
در مارتینی سوئیس، حتی یک جفت کفش خوب نداشتم و در دیدار پایانی کفش بامگارتنر آمریکایی را قرض کردم و با خود او کشتی گرفتم. در آنجا با همه وجود جنگیدم و به فینال رسیدم. پیروزی مقابل ایهان تاسکین و آندریاس شرویدر به آسانی به دست نیامد اما موتور محرکه من، انگیزه ای بود که برای اثبات حقانیت و شایستگی داشتم و با همین موتور محرک، حریفان را یکی پس از دیگری شکست دادم. در فینال هم همین موتور محرک، نیرو و قدرتی به من می داد تا از غیرممکن، ممکن بسازم و با پیروزی بر بامگارتنر آمریکایی به نخستین کشتی گیر ایران مبدل شدم که در سنگین وزن مدال طلا گرفتم. روزنامه های سوئیسی بعد از آن پیروزی تیتر زده بودند، علی شیطان بزرگ را شکست داد. آن پیروزی دوباره نام کشتی ایران را سر زبان ها انداخت و موجب حرکت جدیدی در کشتی ایران شد، هر چند که خود من وقتی روی سکوی افتخار بودم، به تنها چیزی که فکر نمی کردم آن قهرمانی بود، در عوض من به فرصت های سوخته ای می اندیشیدم که از دست من رفته بود. آن بالای سکو به این فکر می کردم که چرا باید المپیک را از دست می دادم و کشور را از یک مدال حتمی محروم می کردم و بعد به آن سال هایی که کشتی ایران در رقابت های جهانی و المپیک غایب بود فکر می کردم و با خود می گفتم اگر آن فرصت ها از من گرفته نمی شد، می توانستم بارها بالای این سکو بایستم.
عضله پایم پاره شد
اما بعد از قهرمانی در جهان، سال بعد از شما اثری در رقابت های جهانی نبود چرا؟
من از فردای همان روزی که در مارتینی سوئیس مدال گرفتم، تمریناتم را شروع کردم. آنهایی که با من در سوئیس بوده اند می توانند شهادت دهند که من با چه انگیزه ای از خواب بیدار شدم و شروع به دویدن کردم. این تمرینات را در تهران هم ادامه دادم، اما در نزدیکی مسابقات جهانی سال 1990 در توکیو، عضله پشت ران پایم پاره و دچار خونریزی شد. خیلی سعی کردم خودم را برسانم و حتی به توکیو هم رفتم، اما به دلیل وسعت و شدت آسیب دیدگی نتوانستم در صحنه بمانم و سوخته سرایی به جای من کشتی گرفت.
گفتم: نه من باید کشتی بگیرم. خلاصه از او اصرار و از من انکار تا سرانجام گفتم: آقا رضا به یک شرط کنار می کشم و او گفت چه شرطی که من جواب دادم. بیا جلوی همه با یکدیگر کشتی بگیریم، تا هیچکس فکر نکند من از تو ترسیده ام و یا ضعیف ترم و به خاطر ترس و ضعف کنار کشیده ام.
سوخته قبول کرد و ما جلوی مربیان و کشتی گیران، یک تمرین مسابقه ای برگزار کردیم که در آن تمرین من (7-2) جلو افتادم و بعد دست سوخته را بلند کردم و گفتم حالا می توانی در جهانی کشتی بگیری. اما متأسفانه آن سال تیم کشتی آزاد از حضور در رقابت ها خودداری کرد و سوخته هم نتوانست به آرزویش برسد هر چند که سوخته هم به وعده اش عمل نکرد و تا 40 سالگی در صحنه باقی ماند و همچنین ما هیچ وقت بعد از آن باهم رو به رو نشدیم.
من هم که صاف و ساده بودم مثل یک بچه حرف شنو، به گفته او عمل می کردم فقط 30 ثانیه به پایان کشتی باقی مانده بود که یک دفعه دیدم، سوخته یورش آورد و زیر یک خم مرا گرفت فهمیدم کاسه ای زیر نیم کاسه است و او قصد دارد در این 30 ثانیه پایانی یک امتیاز بگیرد و کشتی را ببرد. خونم به جوش آمد و خودم را جمع و جور کردم و با خیمه ای سنگین روی سرش هوار شدم. سوخته هر چه زور زد، نتوانست از خیمه جان سالم به در ببرد وقتی زنگ پایان مبارزه به صدا درآمد از فشار خیمه، تلوتلو خوران به بیرون تشک رفت. خلاصه کنم که آن کشتی صفر بر صفر تمام شد اما من متوجه شدم نباید به حرف سوخته اعتماد کنم.
لنگ تندر 5 پوئنه
بهترین فنی که اجرا کردم در مسابقه های جهانی سال 91 وارنا بود در آن مسابقات من در کمتر از یک ساعت 3 بار روی تشک رفتم و بعد از پیروزی مقابل بومگارتنر و محمود دمیرپاکی ریل بارباتوف بلغاری کشتی گرفتم این بلغاری سال پیش سوخته سرایی را در رقابت های جهانی توکیو (5-0) برده بود و بلغاری ها بسیار امیدوار بودند با او بتوانند مقابل من به پیروزی برسند هزاران تماشگر او را تشویق می کردند اما من خیلی راحت با او کشتی گرفتم و بعد از این که یک دوره فن کامل روی او اجرا کردم بارباتوف از من زیر گرفت و من پا را در لنگ کردم و تندر را هم چاشنی آن ساختم و لنگ تندر را اجرا کردم اجرای این فن به اندازه ای سریع و تماشایی انجام شد که هر دو نفرمان برای لحظه ای روی آسمان قرار داشتیم و بعد از ثانیه ای بارباتوف با تخت پشت به زمین خورد داوران ابتدا ضربه فنی اعلام کردند ولی بعد تغییر رأی دادند و 5 امتیاز به حساب من واریز کردند شاید در کل همان مسابقات تنها فن 5 امتیازی اجرا شده همین فن لنگ تندر من بود که کمتر سنگین وزنی تا آن زمان اجرا کرده بود.
داستان ها و خاطره هایی دارم از سفر به کشورهای مختلف که اگر بگویم، شاید باورتان نشود اما در آن روزهایی که ما کشتی می گرفتیم، از این اتفاقات کم نبود چرا که ملاک و معیاری برای رفتن به تورنمنت ها و یا انتخاب سرپرست وجود نداشت. یادم می آید یکسال قرار شد ما را به جام دان کولف در بلغارستان بفرستند حالا بگذریم که چه مکافاتی کشیدیم تا برای حضور در این مسابقه ها انتخاب شویم، اما یک سرپرست صفر کیلومتر با ما همراه کرده بودند تا مشکلات ما را برطرف کند اما این بنده خدا از تمام زبان های زنده و مرده دنیا فقط یس و نو (یعنی بله و خیر) را بلد بود و با همین آقا ما را سوار هواپیما کردند در بین راه ما باید هواپیمای خود را عوض می کردیم و او به اشتباه ما را سوار هواپیمای مجارستان کرد و ما نفهمیدیم چگونه به مجارستان رسیدیم ولی در مجارستان هم ما را تحویل گرفتند و در هتلی اسکان دادند! یک روز بعد فدراسیون کشتی باخبر شد تیم اعزامی اش به صوفیه بلغارستان نرسیده است و خلاصه جست و جو آغاز شد و از طریق سفارت ایران در بوداپست مجارستان ما را پیدا کردند و با اولین هواپیما به بلغارستان فرستادند خلاصه دردسرتان ندهیم، نیم ساعت قبل از وزن کشی به صوفیه رسیدیم و کشتی گرفتیم!
من تجربه به دست آورده ام و قهرمان شده ام و حالا باید زمینه ای فراهم باشد تا آن تجربه و دانستنی ها را در اختیار جوان های امروزی بگذارم. حدود 18 سال است که من با دنیای قهرمانی خداحافظی کردم و اگر امکانات و زمینه ای فراهم بود، من باید هر سال 100 جوان را تحویل کشتی ایران می دادم. بروید ببینید آیا در آمریکا و روسیه و ترکیه هم با قهرمانان جهان خود این طور برخورد می کنند؟ بامگارتنر کلاس کشتی نوجوانان و جوانان دارد و سنگین وزن ها را تمرین می دهد. سسلان اندیف هم تمرین می دهد و همین نانیف که با من کشتی گرفت شاگرد او بود ولی اینجا، هیچکس به من فرصت نمی دهد و یا از من خواسته نمی شود که بیایم و گوشه ای از کار را بگیرم.
نوجوان خوش قد و بالایی که ناظم مدرسه حتی حاضر به ثبت نام از او نبود، وقتی با فوت و فن کشتی باستانی آشنا شد و زیر نظر مربیانی کار بلد الفبای کشتی آزاد را یاد گرفت، خیلی زود به قهرمانی شکست ناپذیر مبدل شد و اگر مدیریت کشتی توان مدیریت بر چنین استعدادی را داشت، می توانست از قبل او به مدال های خوش رنگ بسیاری دست یابد. سلیمانی با تصاحب مدال طلای سال 1989 جهان در وزن 130 کیلوگرم به نخستین کشتی گیر سنگین وزن ایرانی بدل شد که از کرسی قهرمانی جهان بالا رفته است، اما مهم تر از این قهرمانی، شکستن ابهت و هیبت کشتی گیران روسی و آمریکایی بود، چرا که تا آن زمان گمان نمی رفت در حضور کشتی گیران این کشورها، ایرانی ها بتوانند صاحب مدال طلای سنگین وزن شوند.
جالب این که بعد از گذشت 25 سال و علی رغم تصاحب مدال های نقره و برنز دیگر در این وزن، هیچکس نتوانسته است، حماسه او را تکرار کند. سلیمانی از یک بابت دیگر هم در کشتی ایران رکوردار است. چرا که هیچ کشتی دیگری از نظر تداوم به پای او نمی رسد و او 16 سال در صحنه های مختلف جهانی و المپیک حضور داشته است، هر چند که غیبت های فراوان کشتی ایران او را از حضور در رقابت های زیادی محروم کرد، اما سلیمانی هیچگاه ناامید نشد و تا 36 سالگی در صحنه باقی ماند و طی آن سوای مدال طلای جهان در بازی های آسیایی هم به مدال طلا رسید و چند بار در رقابت های قهرمانی آسیا از کرسی قهرمانی بالا رفت. در پی کارنامه دوران قهرمانی او را ملاحظه می کنید:
علیرضا سلیمانی بالاتر از آمریکا و روسیه بر سکوی قهرمانی وزن 130 کیلوگرم مسابقات جهانی 1989 مارتینی سوئیس. این اولین و تنهاترین مدال طلای سنگین وزن ایران است.
یک برد و 2 باخت در قدم اول
به گزارش مشرق، علیرضا
سلیمانی وقتی 19 ساله بود، برای اولین بار در ترکیب تیم ملی قرار گرفت و
در المپیک 1976 مونترال به میدان رفت در آن مسابقه ها 21 نفر در وزن 90
کیلوگرم حضور داشتند که سلیمانی با قرعه شماره 18 در دور اول ناچار شد با
یوشیاکی یاتسو از ژاپن پیکار کند. این کشتی با برتری خفیف سلیمانی پیش می
رفت که سلیمانی در فاصله 28 ثانیه به پایان مسابقه تحلیل رفت و شکست با
ضربه فنی را پذیرفت. میشل گرانگیه فرانسوی دومین حریف سلیمانی بود که (7-2)
به سلیمانی باخت. سلیمانی در دور سوم به مصاف باربارو مورگان کوبایی رفت.
این کشتی با حساب (2-3) به سود سلیمانی در جریان بود که در حین اجرای یک فن
و در حالی که 2 دقیقه و 35 ثانیه از آغاز کشتی می گذشت، مورگان روی
سلیمانی خراب شد و پیروزی ضربه فنی را به نام خود نوشت.مقام چهارم دنیا
علیرضا
سلیمانی یکسال زحمت کشید تا بتواند آن ناکامی را به پیروزی در رقابت های
جهانی سال 1977 لوزان سوئیس مبدل کند. سلیمانی در لوزان 5 بار روی تشک رفت و
3 پیروزی و 2 شکست به دست آورد. شکست های او را نفرات اول و دوم جهان به
ثبت رساندند و رقابت ها آنچنان سنگین بود که بایان مونخ قهرمان سابق جهان
در همین وزن 100 کیلوگرم تا رده ششم سقوط کرد، اما سلیمانی با کسب مقام
چهارم به یکی از موفق ترین کشتی گیران تیم ما مبدل شد. او در دور اول در
حالی که (1-2) از اصلان بیک بی سلطان اف روسی جلو بود، اسیر تندر حریف شد و
با ضربه فنی شکست خورد. سلیمانی در دور دوم به مصاف بیشارت از کانادا رفت و این حریف را (3-10) مغلوب کرد. ویساراس از یونان سومین حریف سلیمانی بود که (1-3) تسلیم شد. بوگسلاو نائوموویچ از لهستان در دور چهارم با سلیمانی دیدار کرد. در این دیدار سلیمانی در حالی که از حریف پیش بود، طی 8 دقیقه و 33 ثانیه حریف را سه اخطاره کرد. سلیمانی در آخرین مبارزه به مصاف هارولد بوتنر از آلمان شرقی رفت و این کشتی را (5-8) باخت و به مقام چهارم جهان رسید.
حذف در مکزیکو
سلیمانی
که بسیار امیدوارانه گام در صحنه رقابت های جهانی سال 1978 مکزیکوسیتی
گذاشته بود، چوب کم کرد بیش از حد وزن خود را خورد. او ناچار برای رسیدن به
سر وزن نزدیک به 10 کیلوگرم از وزن خود بکاهد و همین کاهش بی رویه وزن، به
شدت او را ضعیف کرده بود و به همین دلیل وقتی در رقابت های مکزیکوسیتی به
میدان آمد، فقط سایه ای از سلیمانی بر قدرت و انرژیک بود و خیلی زود از دور
رقابت ها بیرون رفت. سلیمانی در این رقابت ها هم به لوان تدیاشویلی روسی
باخت و هم مغلوب یک آمریکایی گردن کلفت به نام لاری بیلون بورگ شد و به
مقامی نرسید.در زیر گفتگویی خواندنی از این پهلوان را که در وبلاگ سیدافشین گنج بخش منتشر شده است میخوانید:
پدرم می خواست پهلوان شویم
سلیمانی چرا کشتی گیر شد؟
بابام می گفت: پسرهای من باید پهلوان بشوند. عشق او به کشتی و به پهلوانی آنقدر زیاد بود که همه جا حرف از کشتی و پهلوانی می زد. دوست و آشنا هم می گفتند: پدربزرگت 170 کیلوگرم وزن و 2 متر قد داشته است و پهلوان بوده است و مثال می زدند، یک نفری، گاوی را از ته چاه بالا کشیده است. من تحت تأثیر همین حرف ها و القائات به ورزش علاقه مند شدم. محله ما در جنوب شهر بود. طرف های خیابان جی و بریانک و امامزاده حسن و محله سلیمانیه که به اسم خانواده ما بود. من روز 15 بهمن سال 1336 به دنیا آمدم و وقتی بچه بودم، هیکل درشتم مرا از دیگر بچه ها متمایز کرد. حتی وقتی پدرم دستم را گرفت و به مدرسه برد تا در کلاس اول ثبت نام کند. ناظم مدسه گفت: برای کلاس های سوم و چهارم جا نداریم و پدرم لبخندی زد و گفت: در کلاس اول ثبت نامش کنید! در دبستان امیرکبیر دوره ابتدایی را خواندم، اما در مدرسه هیچ کس از دست من در امان نبود. با همه کشتی می گرفتم و تقریباً همه را زمین می زدم ولی خودم دوست داشتم فوتبالیست شوم.
در تیم فوتبال هم پست دروازه بانی را به من دادند، اما هر وقت درون دروازه می ایستادم، از وسط زمین هم که شوت می زدند، می رفت توی دروازه. خودم زودتر از بقیه فهمیدم اینکاره نیستم و به درد فوتبال نمی خورم ولی نمی توانستم از ورزش هم جدا شوم تا این که یک روز پدرم دست من و برادرم را گرفت و به باشگاه هژیر در امامزاده حسن برد و به دست آقای پناهی که پیشکسوت باستانی بود سپرد و ما مدت ها در همین باشگاه ورزش باستانی تمرین می کردیم.
مرحوم علیرضا سلیمانی با 6 بازوبند پهلوانی در میان اهالی ورزش به نام "پهلوان باشی" شناخته می شد.
وقتی آقا حساس من را دعوت کرد. سر از پا نمی شناختم و فوراً رفتم دوبنده و کفش کشتی خریدم و رفتم روی تشک. بدنم مستعد و سرحال بود. هنوز 6 ماه نشده بود که رو آمدم. حدود 82 کیلوگرم وزن داشتم و منتظر فرصتی می گشتم تا خودم را به دیگران نشان دهم.
با افتخار ضربه فنی شدم
این فرصت کی فرا رسید و سلیمانی برای اولین بار در کدام مسابقه شرکت کرد؟
به نظر می آید مسابقه های ناحیه های تهران بود. آن زمان کشتی های تهران در 4 ناحیه انجام می شد و من هم در یکی از نواحی که فکر می کنم محل مسابقه اش در منطقه سلسبیل و مرتضوی بود، حضور داشتم. تازه وارد 16 سالگی شده بودم. ولی فقط 2 دور کشتی گرفتم و در هر 2 کشتی ضربه فنی شدم. خوب یادم می آید، وقتی روی تشک رفتم، نه صدای تماشاگران را می شنیدم. نه صدای سوت داور به گوشم می رسید و نه حریفم را روی تشک می دیدم از فرط هیجان و استرس یک دفعه پریدم و پای داور را به جای پای حریف گرفتم. خلاصه کنم با افتخار ضربه فنی شدم و در کشتی دوم هم که کمی بهتر شده بودم، با ضربه فنی باختم و دست از پا درازتر به خانه بازگشتم. در آن مسابقه ها و در آن وزن ناصر میرواحدی که یک دوره هم رئیس فدراسیون کشتی شد، به مقام اول رسید.
آقا حساس ما را جمع و جور کرد
این شکست چه تأثیری در روحیه ات داشت؟
چندان مهم نبود، یعنی ناامید نشدم. آقا حساس هم خیلی خوب ما را جمع و جور می کرد و می گفت باید قدم به قدم جلو بروی. بعد از آن مسابقه ها، بر شدت تمرینات افزودم، چرا که می دانستم باید قوی تر بشوم. آقا حساس خیلی برای من زحمت کشید و به نظرم یکی از بهترین مربیان پایه بود. روزها ما را به کوه های شهر زیبا می برد و ناهار هم از خانه اش می آورد و به شاگردانش می داد. اما آقا حساس فقط به ما تمرین کشتی نمی داد که از نظر اخلاقی هم ما را کنترل می کرد و درس اخلاق و زندگی می داد. نظم و انضباطی که او در باشگاه حاکم کرده بود، همه ما را وادار می کرد سر موقع به تمرینات برسیم و خیلی خوب زحمت بکشیم. آقا حساس آنقدر وارسته بود که نمی خواست ما را برای همیشه پهلوی خود نگه دارد و از موفقیت های احتمالی ما، به اسم و رسمی برسد. او فقط به پیشرفت ما فکر می کرد و منتظر بود ما به نقطه ای برسیم تا بتوانند ما را به مربی دیگری بسپارد.
علیرضا سلیمانی در این تصویر عسگری محمدیان و مجید ترکان دو قهرمان سبک وزن را بغل کرده است.
به باشگاه پولاد رفتم
چه زمانی از باشگاه هژیر رفتید؟
درست زمانی که آقا حساس احساس کرد، من باید با حریفان بهتری تمرین کنم. در باشگاه هژیر حریف تمرینی هم وزن من کم بود و آقا حساس مرا به باشگاه پولاد فرستاد که مرکز کشتی گیران خوب و سنگین وزن بود. حسین خان رضی زاده تا مرا دید پسندید و به حسینقلی مربی باشگاه معرفی کرد. خدا رحمت کند حسینقلی را که خیلی برای من زحمت کشید. حسین رضی زاده قبل از تمرین به من و هاشم کلاهی شلوار باستانی از چرم گاو درست شده بود، داد. این شلوار 8 کیلوگرم وزن داشت و با همین شلوارک به ما فنون کشتی باستانی یاد می داد.
یک مربی هم مخصوص من و هاشم کلاهی گذاشته بود. وقتی از تمرین کشتی باستانی خلاص می شدیم، روی تشک می رفتیم و تمرین کشتی آزاد می کردیم. یک سال در باشگاه پولاد زیر نظر حسینقلی تمرین کردم و در 17 سالگی به مقام قهرمانی جوانان تهران در وزن 90 کیلوگرم رسیدم. یادم نیست در آن مسابقه ها چه کسانی را بردم ولی فاصله ام با حریفان زیاد بود. مسابقات کشوری آن سال در مشهد برگزار می شد و من 11 دوره کشتی گرفتم که جمع کشتی های من به 10 دقیقه نرسید. همه حریفان را ضربه فنی کردم و قهرمان کشور شدم. با همین قهرمانی برای حضور در رقابت های جهانی جوانان که قرار بود سه سال بعد در شهر خاسخواه بلغارستان برگزار شود، انتخاب شدم، اما واقعه مهم، دعوت شدن به اردوی تیم ملی بود.
در 18 سالگی قهرمان کشور شدم
حضور در این اردو چه تأثیری در کشتی هایت داشت؟
در این اردو فهمیدم کجای کشتی قرار دارم و در چه فاصله ای با مردان اصلی کشتی ایران هستم. نوع و فشار تمرینات هم دانستنی های مرا بیشتر کرد. چشمم به کشتی باز شده بود و دیگر ترسی از اسم و رسم حریفان نداشتم. بعد از همین اردو بود که به سفر بلغارستان رفتیم ولی یک آسیب دیدگی جزیی مرا در رقابت های جهانی جوانان ناکام کرد، البته کمی تجربه و غریبه بودن با فضای رقابت های بین المللی و استرس ناشی از حضور در رقابت های جهانی دلایل اصلی ناکامی ام در مسابقه های جهانی بود، ولی تمرین با برگ های کشتی مهم ترین دلیلی بود که من توانستم به مقام قهرمانی کشور در رده بزرگسالان برسم.
سال 54 مسابقات قهرمانی کشور در شهر همدان برگزار می شد و من به عنوان عضو 90 کیلوگرمی تیم تهران به مقام قهرمانی کشور رسیدم. محمدرضا طالقانی هم از خوزستان شرکت کرده بود که در آن مسابقه ها دوم شد. من این مقام را در 100 کیلوگرم به دست آوردم، اما هنوز وزنم 100 کیلوگرم نبود. یکی، دو ماه بعد از این مسابقه ها ما به بلغارستان رفتیم و یکسال بعد هم در جام یاشاردوغو که در شهر سامسون ترکیه برگزار می شد، شرکت کردم. البته در جام یاشاردوغو در وزن 90 کیلوگرم کشتی گرفتم که عنوانی بهتر از ششمی به دست نیاوردم. تازه 19 ساله شده بودم ولی خیلی ها پیش بینی می کردند، من به زودی حرف اول را در کشتی ایران خواهم زد.
تیم ملی کشتی آزاد، مسابقات قهرمانی جهان سال 1978 مکزیک نفرات ایستاده از راست: منصور برزگر(مربی)، رضا سوختهسرایی، محمدحسین محبی، پرویز سیروسپور (مربی)، هاشم کلاهی، محمدحسن محبی و علیرضاسلیمانی نفرات نشسته از راست: حسین تورانیان، محمد بزمآور، محمد دباغی، عبدالله حاجاحمدی، محسن فرهوشی ( مربی)، محمد رضایی و حسن زارع
در المپیک مثل کاه بودیم از بس غلط تمرین کرده بودیم
حذف از المپیک به طور کامل ناامیدتان کرد ولی سال بعد شما باز هم عضو تیم ملی بودید و قهرمان جهان هم شدید؟
حق با شماست. وقتی از المپیک 1989 سئول به ناحق حذف شدم، تا مدت ها نمی دانستم چه باید بکنم. دور کشتی را خط کشیده بودم و به کار و کاسبی چسبیده بودم. حذف از المپیک بدجوری به وجهه و اعتبارم لطمه زده بود ولی ته دلم با خودم می گفتم خدا بزرگ است و پایان شب سیه سفید است. گاهی فقط با دوست های صمیمی به این زورخانه و آن زورخانه سری می زدیم و باستانی تمرین می کردیم. فقط حال و هوای ورزش باستانی و آن چرخ زدن ها و کباده کشی ها و میل بازی می توانست مرا از پریشانی و ناامیدی نجات دهد. دوستان و آشنایان و هم تیمی ها هم پاشنه در خانه را درآوردند و دوباره مرا به کشتی بازگرداندند. اصلاً آماده نبودم که در رقابت های جام تختی که در شهر ساری برگزار می شد شرکت کردم و در کشتی آخر با حریف بلغاری انگشتم در رفت و کشتی نیمه کاره ماند.
حضور در این مسابقه مرا به خود آورد و بعد از چند روز به رقابت های قهرمانی آسیا در شهر اورایی ژاپن اعزام شدیم و من به راحتی صاحب مدال طلای سنگین وزن شدم. هنوز امیدی نداشتم که در رقابت های جهانی شرکت کنم و یا شاید باور نمی کردم بتوانم دوباره رنگ رقابت های جهانی را ببینم. تمرینات چندان مرتبی هم نداشتم، تا این که 40 روز مانده به رقابت های جهانی برادران محبی و سید عباسی به خانه ام آمدند و مرا به اردو بردند و من فقط با 40 روز تمرین به سوئیس رفتم ولی آنقدر انگیزه داشتم که ناآمادگی مرا پوشش می داد. من می خواستم ثابت کنم که در حق من ظلم شده است و دنبال فرصتی می گشتم تا به همه ثابت کنم که چه فرصتی از من گرفته شد که در المپیک شرکت نکردم.
در مارتینی سوئیس، حتی یک جفت کفش خوب نداشتم و در دیدار پایانی کفش بامگارتنر آمریکایی را قرض کردم و با خود او کشتی گرفتم. در آنجا با همه وجود جنگیدم و به فینال رسیدم. پیروزی مقابل ایهان تاسکین و آندریاس شرویدر به آسانی به دست نیامد اما موتور محرکه من، انگیزه ای بود که برای اثبات حقانیت و شایستگی داشتم و با همین موتور محرک، حریفان را یکی پس از دیگری شکست دادم. در فینال هم همین موتور محرک، نیرو و قدرتی به من می داد تا از غیرممکن، ممکن بسازم و با پیروزی بر بامگارتنر آمریکایی به نخستین کشتی گیر ایران مبدل شدم که در سنگین وزن مدال طلا گرفتم. روزنامه های سوئیسی بعد از آن پیروزی تیتر زده بودند، علی شیطان بزرگ را شکست داد. آن پیروزی دوباره نام کشتی ایران را سر زبان ها انداخت و موجب حرکت جدیدی در کشتی ایران شد، هر چند که خود من وقتی روی سکوی افتخار بودم، به تنها چیزی که فکر نمی کردم آن قهرمانی بود، در عوض من به فرصت های سوخته ای می اندیشیدم که از دست من رفته بود. آن بالای سکو به این فکر می کردم که چرا باید المپیک را از دست می دادم و کشور را از یک مدال حتمی محروم می کردم و بعد به آن سال هایی که کشتی ایران در رقابت های جهانی و المپیک غایب بود فکر می کردم و با خود می گفتم اگر آن فرصت ها از من گرفته نمی شد، می توانستم بارها بالای این سکو بایستم.
عضله پایم پاره شد
اما بعد از قهرمانی در جهان، سال بعد از شما اثری در رقابت های جهانی نبود چرا؟
من از فردای همان روزی که در مارتینی سوئیس مدال گرفتم، تمریناتم را شروع کردم. آنهایی که با من در سوئیس بوده اند می توانند شهادت دهند که من با چه انگیزه ای از خواب بیدار شدم و شروع به دویدن کردم. این تمرینات را در تهران هم ادامه دادم، اما در نزدیکی مسابقات جهانی سال 1990 در توکیو، عضله پشت ران پایم پاره و دچار خونریزی شد. خیلی سعی کردم خودم را برسانم و حتی به توکیو هم رفتم، اما به دلیل وسعت و شدت آسیب دیدگی نتوانستم در صحنه بمانم و سوخته سرایی به جای من کشتی گرفت.
سوخته را [7-2] بردم و بخشیدم
با سوخته سرایی رفته بودیم رقابت های جهانی سال 1983 و به ما گفته بودند همانجا در شوروی یکی از شما دو نفر را انتخاب می کنیم تا در سنگین وزن کشتی بگیرید من خیلی آماده بودم می دانستم که اگر مسابقه ای برگزار شود من انتخاب خواهم شد اما خبری از مسابقه نبود تا این که یکی دو شب به شروع وزنکشی، سوخته سرایی به من گفت اجازه بده امسال هم من کشتی بگیرم و از سال بعد که من با دنیای قهرمانی خداحافظی کردم تو کشتی بگیر. گفتم: نه من باید کشتی بگیرم. خلاصه از او اصرار و از من انکار تا سرانجام گفتم: آقا رضا به یک شرط کنار می کشم و او گفت چه شرطی که من جواب دادم. بیا جلوی همه با یکدیگر کشتی بگیریم، تا هیچکس فکر نکند من از تو ترسیده ام و یا ضعیف ترم و به خاطر ترس و ضعف کنار کشیده ام.
سوخته قبول کرد و ما جلوی مربیان و کشتی گیران، یک تمرین مسابقه ای برگزار کردیم که در آن تمرین من (7-2) جلو افتادم و بعد دست سوخته را بلند کردم و گفتم حالا می توانی در جهانی کشتی بگیری. اما متأسفانه آن سال تیم کشتی آزاد از حضور در رقابت ها خودداری کرد و سوخته هم نتوانست به آرزویش برسد هر چند که سوخته هم به وعده اش عمل نکرد و تا 40 سالگی در صحنه باقی ماند و همچنین ما هیچ وقت بعد از آن باهم رو به رو نشدیم.
کلک سوخته!
من و سوخته سرایی داستان هایی باهم داشتیم. الآن هم خیلی باهم دوستیم. من هم او را دوست دارم و می دانم که او هم خیلی مرا دوست دارد اما همه این دوست داشتن ها باعث نمی شود که این خاطره ها را از او نگویم. یکبار من و او باهم کشتی می گرفتیم. کشتی حالت متعادلی داشت و هر دو بدمان نمی آید که کشتی مساوی تمام شود سوخته هم وقتی سر شاخ می شدیم، کنار گوشم می گفت: علیرضا! همین طور خوبه! نه تو امتیاز بگیر نه من. من هم که صاف و ساده بودم مثل یک بچه حرف شنو، به گفته او عمل می کردم فقط 30 ثانیه به پایان کشتی باقی مانده بود که یک دفعه دیدم، سوخته یورش آورد و زیر یک خم مرا گرفت فهمیدم کاسه ای زیر نیم کاسه است و او قصد دارد در این 30 ثانیه پایانی یک امتیاز بگیرد و کشتی را ببرد. خونم به جوش آمد و خودم را جمع و جور کردم و با خیمه ای سنگین روی سرش هوار شدم. سوخته هر چه زور زد، نتوانست از خیمه جان سالم به در ببرد وقتی زنگ پایان مبارزه به صدا درآمد از فشار خیمه، تلوتلو خوران به بیرون تشک رفت. خلاصه کنم که آن کشتی صفر بر صفر تمام شد اما من متوجه شدم نباید به حرف سوخته اعتماد کنم.
930 هزار تومان گرفتم، 2 میلیون تومان خرج کردم
از اول هم که آمدم سراغ کشتی، دنبال پول در آوردن، از طریق کشتی نبودم. البته زمان ما خبری از این ریخت و پاش ها و پول های کلان نبود. ما جای دیگر پول در می آوردیم و خرج خودمان می کردیم. حتی آن سالی که من قهرمان جهان شدم و به عنوان نخستین ایرانی، به مدال طلای سنگین وزن جهان رسیدم، چیزی عایدم نشد. فقط یک ماشین پیکان به من دادند که آن را 930 هزار به همین علی آقای بنی آدم فروختم و بعد یک میلیون و 200 هزار تومان هم رویش گذاشتم و خرج میهمانی های بعد از قهرمانی کردم. قهرمان شدن یک طرف و این خرج کردن ها هم یک طرف، این فقط مشکل من نبود و نیست، چرا که مردم انتظار دارند در خانه قهرمان و پهلوان کشورشان باز باشد سفره دار باشد و به این و آن کمک کند، اما نمی دانند که از طرف دیگر پولی به جیب ریخته نمی شود و شاید اگر من کار و باری نداشتم نمی توانستم از خجالت مردم بیرون بیایم.لنگ تندر 5 پوئنه
بهترین فنی که اجرا کردم در مسابقه های جهانی سال 91 وارنا بود در آن مسابقات من در کمتر از یک ساعت 3 بار روی تشک رفتم و بعد از پیروزی مقابل بومگارتنر و محمود دمیرپاکی ریل بارباتوف بلغاری کشتی گرفتم این بلغاری سال پیش سوخته سرایی را در رقابت های جهانی توکیو (5-0) برده بود و بلغاری ها بسیار امیدوار بودند با او بتوانند مقابل من به پیروزی برسند هزاران تماشگر او را تشویق می کردند اما من خیلی راحت با او کشتی گرفتم و بعد از این که یک دوره فن کامل روی او اجرا کردم بارباتوف از من زیر گرفت و من پا را در لنگ کردم و تندر را هم چاشنی آن ساختم و لنگ تندر را اجرا کردم اجرای این فن به اندازه ای سریع و تماشایی انجام شد که هر دو نفرمان برای لحظه ای روی آسمان قرار داشتیم و بعد از ثانیه ای بارباتوف با تخت پشت به زمین خورد داوران ابتدا ضربه فنی اعلام کردند ولی بعد تغییر رأی دادند و 5 امتیاز به حساب من واریز کردند شاید در کل همان مسابقات تنها فن 5 امتیازی اجرا شده همین فن لنگ تندر من بود که کمتر سنگین وزنی تا آن زمان اجرا کرده بود.
می رفتیم بلغارستان، سر از مجارستان در آوردیم!
داستان ها و خاطره هایی دارم از سفر به کشورهای مختلف که اگر بگویم، شاید باورتان نشود اما در آن روزهایی که ما کشتی می گرفتیم، از این اتفاقات کم نبود چرا که ملاک و معیاری برای رفتن به تورنمنت ها و یا انتخاب سرپرست وجود نداشت. یادم می آید یکسال قرار شد ما را به جام دان کولف در بلغارستان بفرستند حالا بگذریم که چه مکافاتی کشیدیم تا برای حضور در این مسابقه ها انتخاب شویم، اما یک سرپرست صفر کیلومتر با ما همراه کرده بودند تا مشکلات ما را برطرف کند اما این بنده خدا از تمام زبان های زنده و مرده دنیا فقط یس و نو (یعنی بله و خیر) را بلد بود و با همین آقا ما را سوار هواپیما کردند در بین راه ما باید هواپیمای خود را عوض می کردیم و او به اشتباه ما را سوار هواپیمای مجارستان کرد و ما نفهمیدیم چگونه به مجارستان رسیدیم ولی در مجارستان هم ما را تحویل گرفتند و در هتلی اسکان دادند! یک روز بعد فدراسیون کشتی باخبر شد تیم اعزامی اش به صوفیه بلغارستان نرسیده است و خلاصه جست و جو آغاز شد و از طریق سفارت ایران در بوداپست مجارستان ما را پیدا کردند و با اولین هواپیما به بلغارستان فرستادند خلاصه دردسرتان ندهیم، نیم ساعت قبل از وزن کشی به صوفیه رسیدیم و کشتی گرفتیم!
من به مردم ایران بدهکارم
من به مردم ایران با همه وجودم بدهکارم و دوست دارم دین خودم را به این مردم ادا کنم. ایران 22 سال روی من سرمایه گذاری کرد تا من بتوانم قهرمان جهان شوم. آیا قهرمان جهان شدم که بروم در خانه ام بخوابم و یا باغچه آب بدهم؟ آیا وقتی دولت روی دانشجویان سرمایه گذاری می کند و آنها مدرک عالی می گیرند، رهایشان می کند؟ آیا نمی خواهد، نتیجه آن سرمایه گذاری را با استفاده از دانش و تجربیات آنها بگیرد؟ صد در صد این طور است، اما نمی دانم چرا در ورزش اینگونه برخورد نمی شود و نمی دانم چرا امکاناتی در اختیار من و امثال من نمی گذارند تا دین خود را ادا کنیم. پول بیت المال خرج من شده است. من تجربه به دست آورده ام و قهرمان شده ام و حالا باید زمینه ای فراهم باشد تا آن تجربه و دانستنی ها را در اختیار جوان های امروزی بگذارم. حدود 18 سال است که من با دنیای قهرمانی خداحافظی کردم و اگر امکانات و زمینه ای فراهم بود، من باید هر سال 100 جوان را تحویل کشتی ایران می دادم. بروید ببینید آیا در آمریکا و روسیه و ترکیه هم با قهرمانان جهان خود این طور برخورد می کنند؟ بامگارتنر کلاس کشتی نوجوانان و جوانان دارد و سنگین وزن ها را تمرین می دهد. سسلان اندیف هم تمرین می دهد و همین نانیف که با من کشتی گرفت شاگرد او بود ولی اینجا، هیچکس به من فرصت نمی دهد و یا از من خواسته نمی شود که بیایم و گوشه ای از کار را بگیرم.
قهرمان جودو شدم
وقتی رفتم سربازی، سرهنگ مدنی از من خواست به باشگاه بروم و با او تمرین جودو کنم. مدت ها و ماه ها کار من این بود که لباس جودو بپوشم و پا به پای او تمرین کنم. او چند ماهی فقط می گفت، یقه لباس جودو مرا محکم بگیرد و قدم به قدم به صورت اریب با من راه بیا. آنقدر این کار را تمرین کرده بودم که پوست سربندهای انگشت دست هایم رفت ولی کم کم پاهایم بیدار شد. با همین تمرینات، قهرمان جودوی کشور هم شدم، چرا که هم سرعت خوبی داشتم و هم از پاهای قوی و تیغ داری سود می بردم. فنون پرتابی جودو مرا کمک کرد تا در کشتی هم زودتر به هدفم برسم.** روحش شاد