به گزارش مشرق به نقل از فارس، دکتر «مصطفی چمران ساوه ای» به سال 1311 شمسی در محله سرپولک تهران متولد شد. زندگی این آزادمرد، تا نیم قرن بعد که در خوزستان، شربت شهادت نوشید، فراز و نشیب فراوانی به خود دید. وی در اوایل دهه 1350 شمسی، موقعیت علمی و اجتماعی خود در آمریکا را وانهاد و برای کمک به امام موسی صدر برای اداره یک مدرسه صنعتی در لبنان، به این کشور محروم و بحران زده مهاجرت کرد و از آن پس تا پیروزی انقلاب اسلامی، در متن حوادث طوفانی لبنان قرار داشت. آن چه پیش رو دارید، بخش هایی است از نامه ای که شهید چمران، مدتی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به مهندس بازرگان خود نگاشته است. مهندس بازرگان در سال های دهه 1330 شمسی، در دانشکده فنی دانشگاه تهران، به تدریس اشتغال داشت و چمران از دانشجویان ایشان بود. از آن پس میان این دو، دوستی نزدیکی برقرار شد. آن چه خواهید خواند، قسمت هایی است از نامه مزبور که در حقیقت، گزارشی است از اوضاع حاکم بر لبنان در دهه 1350 شمسی:
***
این است قسمتی از تاریخ شیعه، درد شیعه، ستمی که بر آنها رفته و میرود اهانتها، عقدهها، فقر، جهل، مرض، پراکندگی، شکست، ذلت و یک کوه غم و یک دریا بلا و مصیبت و یک تاریخ تحمل ظلم و ستم، و این است که بزرگترین خدمتی که ما به شیعهها کردهایم و میکنیم پرچم پرافتخار حسین (ع) و علی (ع) را بر دوش میکشیم و فریاد پرخروش 1400 ساله را که در سینهها حبس شده بود بر سر جنایتکاران منفجر میکنیم پایههای تخت ظلم و ستم یزیدیان را میلرزانیم مدعیان دروغین عدالت اجتماعی را که به اصطلاح خود را چپ میخوانند و به اسلحه مارکسیسم مجهز میشوند رسوا میکنیم در صحنههای مرگ و حیات با قدرت ایمان و برندگی شهادت به پیش میتازیم و کفن خونین خود را پشتوانه رسالت تاریخی خود میکنیم تا وظیفه انسانی خود را ایفا کرده ارزشهای خدایی را زنده نگاه داریم و راه علی (ع) و حسین (ع) را به دنیا نشان دهیم...
2- مقاومت فلسطینی فتح، به رهبری ابوعمار و ابوجهاد و عدهای از پاکترین و فداکارترین و انقلابیترین مردان فلسطینی و به خاطر هدف مقدس آزاد کردن فلسطین، به وجود آمد و در مدت 11 سال حیات پرآشوب خود،جزر و مدهای زیادی دید و پیشرفتهای مافوق تصور نیز نمود نظر دنیا را جلب کرد و مورد توجه همه انقلابیون و آزادگان دنیا شد.
بزرگترین پیشرفت فتح، بعد از شکست سال 1967 بود که دولتهای بزرگ عرب در مقابل اسرائیل به سختی شکست خوردند و کاخ آمال و تصورات عرب، فروریخته و توجه همگان به سوی انقلاب و فتح معطوف گردید. در عرض یکسال بیش از صدهزار نفر از همه دنیا به فتح روی آوردند و پول و ثروت نیز به سوی فتح سرازیر شد نبرد کرامه اوج پیشرفت روح انقلابی و فداکاری و ایمان و تقوا و پاکی فتح بود. کسانی که در آن لحظه حسین وار فکر میکردند و حسینوار میجنگیدند و به شرف شهادت مفتخر میشدند و بزرگترین ضربهها را به اسرائیل زدند گو اینکه از 450 جنگنده فتح در حدود 150 نفر شهید شدند ولی پشت اسرائیل را شکستند. ولی این روح پاک و انقلابی و متقی و فداکار فتح، کم کم با ورود هزارها تازه وارد تغییر ماهیت داد. این تازهواردها با همه عقدههای شکست و فساد و حقارت و خودخواهی و انتقام وارد مقاومت شدند و اسلحه به دست گرفتند و چه بسا اسلحه آنها در راه ارضای عقدههای باقی مانده آنها به کار افتاد و کادرهای کم و بیتجربه فتح قادر نبودند که این سیل تازه واردها را تربیت کنند و سلوک انقلابی به آنها بیاموزند. فتح به صورت یک موسسه با پول و سرمایه و شهرت و محلی برای ارضای قدرت طلبی و انتقام جویی و جبران حقارتها و ذلتها و ظلمها به وجود آمده بود و کم کم گذاشت انقلابی، پاکی انقلابی، تقوای انقلابی، سلوک انقلابی فراموش میشد. گروههای مارکسیست چپ نیز ضربات کشندهای زدند استعمار و صهیونیسم و عمال آنها نیز از این نقطه ضعف استفاده کرده مقاومت را و ملت و ارتش اردن را به جان هم انداختند و نتیجه آن سپتامبر سیاه اردن و تصفیه مقاومت فلسطینی فتح و اخراج آنها از اردن بود این تحلیل به هیچ وجه نمیخواهد ملک حسین و یا صهیونیسم را بیگناه نشان داده تبرئه کند چون از نظر ما دشمن است و از هر پدیدهای به نفع خود استفاده میکند ولی وقتی ما به جنگ دشمن میرویم انتظاری از دشمن نداریم و دشمن دشمن امری طبیعی است ولی خطاهای خودی احتمالا خیانتهای داخلی که غیرمنتظره است باعث شکست ما میشود و ما باید دقت به این خطاها رسیدگی کنیم و خیانتها را با شدت هر چه تمامتر بکوبیم و آنها را عامل شکست خود بدانیم نه دشمنی دشمن را.
بعد از سپتامبر سیاه رهبران مقاومت مدنی به خود آمدند و دست به اصلاحات و تصفیه زدند و با روح بورژوازی و مادیگری و اشرافی که در دفترهای فتح و بین کادرهای فتح به وجود آمده بود به مبارزه پرداختند و پیشرفتهایی نیز کردند ولی متاسفانه بسیار سطحی و زودگذر بود.
فتح اصولا ایدئولوژی ندارد گو اینکه اکثریت مطلق رهبران آن مسلمان و متدین هستند (فقط یک نفر ابوصالح کمونیست است) فتح فقط یک هدف دارد و آن آزاد کردن فلسطین است و هر نوع ایدئولوژی قادر است وارد فتح شود. لذا مارکسیستها به داخل فتح نفوذ کرده و به علت خلا ایدئولوژیک موجود در فتح، به سرعت پیشرفت نمودند و اغلب کادرهای تحصیل کرده جوان را جذب کردند و بخصوص چون ابوعمار و ابوجهاد و رهبران فتح به طرز تفکر ایدئولوژیک بیاعتنا بودند،مارکسیستها بدون رقابت، همه فتح را دربست در اختیار خود درآوردند همه تبلیغات و روزنامهها و مجلهها و رادیوهای فتح به دست مارکسیستها افتاد. ماجد ابوشراره کمونیست مسئول اول تبلیغات فتح شد به طوری که جز افکار مارکسیستی خوراکی دیگر به مغز کادرهای مقاومت نمیرسید. چند وقت پیش در شیاح با یک کادر ساده مقاومت فتح مناقشه داشتم. بیچاره فکر میکرد که ایدئولوژی ندارد برای او تازه و تعجبآور بود.
دوش به دوش فتح سازمانهای فلسطینی دیگری کار میکردند که از اول طرفدار مارکسیسم بودند و بعد در جبهه الرفض ضد فتح متمرکز شدند و تقریبا جرج حبش رهبر فکری آنها به وجود آوردند و خود گریختند و فتح ایستاد و فدایی داد. در سال 1973 باز هم همین گروه مارکسیست متطرف ارتش لبنان را به جان مقاومت فتح انداخت و انفجاری بزرگ به وجود آورد که با کشته شدن 400 فتحی و 63 سرباز لبنانی و مداخله سوریه و فعالیتهای فراموش نشدنی امام موسی صدر در طرفداری از مقاومت فلسطین و .. جنگ خاتمه یافت.
انفجار اخیر لبنان نیز به مقدار زیاد مرهون احزاب چپ و منظمات متطرف جبهه الرفض است گو اینکه مسیحیها شروع کردند و خواهان تقسیم بودند ولی جبهه نیز به آتش جنگ مرتبا دامن میزد و تحریک میکرد.
از نظر سازمانی این جبهه الرفض و احزاب چپ دشمن فتح به شمار میرود ولی از نظر ایدئولوژیک یک رابطه قوی بین این چپ و کادرهای مارکسیست فتح وجود دارد و در مواقعی که اختلاف نظر اساسی و ایدئولوژیک مطرح میشود همه کادرهای چپ فتح با جبهه الرفض هم رای میشوند و رهبری مقاومت فتح را فلج میکنند و اگر فشار رهبری زیاد شود خطر انفجار داخل فتح بیشتر میشود که در روزهای بحرانی غیر قابل تحمل است.
بنابر این میبینیم که مارکسیستها با دخول ایدئولوژیک خود در فتح عملا کنترل حساسترین قسمتهای مقاومت فلسطین را به دست گرفتهاند و افکار و اهداف خود را در لباس مقاومت به نام مقاومت و به قدرت اسلحه مقاومت پیاده میکنند و از همه خطرناکتر آنکه مقاومت فلسطین جنبه قداست پیدا کرده و این قداست به عنوان بزرگترین حربه به دست مارکسیستهای چپ افتاده است.
کیست که جرات کند در مقابل این اسلحه مقاومت و پول و زور و نفوذ مقاومت و بالاخره در مقابل قداست مقاومت بایستد و نه بگوید؟ حتی ابوعمار رهبر مقاومت قادر به این عمل نیست حتی ابوجهاد اولین و بزرگترین مسئول قدرت جنگ مقاومت قادر به این نه گفتن نیست همان طور که دیدیم و تجربه ثابت کرد که در مقابل سیل مارکسیستها و چپ تسلیم شدند و با آنکه قلبا دشمن آنها بودند ولی عملا سکوت کردند. اگر ابوعمار میخواست در مقابل چپ بایستد رهبریاش به باد میرفت همانطور که در جریان سال گذشته بارها چپ کمر قتل ابوعمار را بسته و کادرهای چپ فتح، مکررا خواستار تصفیه ابوعمار بودند. آری ابوعمار چنین جرات و شهامتی نداشت که در مقابل سیل تبلیغات و قدرت مارکسیست بایستد. جالب اینکه در تاریخ اخیر لبنان حرکت محرومین و جوانان امام موسی سرسختترین طرفداران ابوعمار و ابوجهاد بودند و عموما به علت این طرفداری از طرف کادرهای چپ فتح کوبیده میشدند و این شعار خیلی پرمفهوم است که شایع شده است که جوانان حرکت محرومین بیشتر از فتحیها فتحاویاند. چند ماه پیش تناقضات داخل فتح به درجه انفجار رسیده بود و خطر آن میرفت که چپیهای فتح شخص ابوجهاد را ترور کنند (همان طور که مومنترین کادرها را ترور کردند مثل نقیب فاخر و جواد...) از حرکت محرومین درخواست شد که 10 جنگنده برای حفاظت جان ابوجهاد بفرستد زیرا به فتحیها اعتماد نیست و حرکت محرومین فورا اعلام کرد که همه قدرت نظامی خود را برای دفاع از ابوعمار و ابوجهاد در اختیار آنها میگذارد.
به همین سبب چپ فتح سعی میکرد که حرکت محرومین را از فتح جدا کند و امام موسی را بکوبد و جوانان حرکت محرومین را تصفیه کند تا رهبری فتح، هیچ چارهای جز دنبالهروی از مارکسیستها نداشته باشد. هجوم به امام صدر اولین بار از طرف مقدم ابوموسی فرمانده فتح در جنوب لبنان در مسجد و منبر امام در فتح شروع شد که به عمامه و عبا و منبر امام صدر اهانت کرد و راه را برای احزاب چپ و کمونیستها باز نمود تا به امام حمله کند و فحش بدهند و تهمت بزنند. این ابوموسی دست نشانده ابوصالح از کادر رهبری است که کمونیست روسی است و قدرت زیادی دارد و از پشتیبانی یک کشور قوی برخوردار است و توجه کنید که همه جنوب لبنان زیر نظر ابوموسی و لذا زیر نظر مارکسیستهای متطرف اداره میشود.
در بیروت، باز عدهای از جنگندگان چپ فتح، به خانه امام حمله کردند و چند حارس خانه را خلع سلاح نموده اهانتها نمودند و راه را برای حمله احزاب چپ باز کردند وگرنه چه کسی در لبنان جرات داشت به امام فحش بدهد و یا به خانهاش مسلحانه حمله کند همه این کارها به نام مقدس مقاومت و با اسلحه مقاومت انجام گرفت. مردم شیعه جنبیدند و در بعلبک 15 نفر فلسطینی را خلع سلاح کردند و خواستند بکشند. امام (موسی صدر) فورا مداخله کرد و به شدت شیعیان را توبیخ نمود و رسما اعلام کرد که: «اگر فلسطینیها به یک طرف صورت من بزنند، طرف دیگر را نیز میگیرم که بزنند و بعد هم با احترام میگویم: نحن معکم». امام موسی با تیزبینی و فداکاری و ایمان به رسالت گفت: «نمیخواهم حتی بعد از هزار سال تاریخ بگوید که دست شیعه به خون فلسطینی آلوده است».
در مقابل این بزرگواری و فداکاری و صبر و تحمل، مارکسیستهای چپ، بر خر مراد سوار شده، رسوایی و بیشرفی و رذالت و خیانت و جنایت را به درجه جهنمی خود رساندند، زیرا مطمئن بودند که «امام»، ضد فلسطینی موضع نخواهد گرفت و آنها میتوانند با آزادی تمام، در پشت سنگر مقاومت فلسطین و قداست آن ترکتازی کنند.
بزرگترین رشد فداکاری ما وقتی به ظهور رسید که همه این بلایا و مشکلات را تحمل کردیم، ولی یک لحظه از مقاومت فلسطینی فتح جدا نشدیم و از پشتیبانی آن دست برنداشتیم و رابطه خود را با ابوعمار و ابوجهاد قطع نکردیم و سنگرهای مقدم جنگ را ترک ننمودیم و در لحظاتی که همه احزاب و همه منظمات جبههالرفض از بیروت گریختند، فقط ما در فتح باقی ماندیم و از شیاح و کفر شیما و حی لیلکی و حی سلم و رویس، دفاع کردیم. در لحظاتی که اسرائیل و کتائب به جنوب حمله کردند و تا حوالی بنت جبیل رسیدند و احزاب چپ گریختند، جوانان حرکت محرومین حتی قبل از سنگرهای فتح، در مقابل دشمن موضع گرفتند و به دفاع پرداختند... و امروز ابوعمار با جرات میگوید: «فقط فتح و امل قادرند که جنوب را محافظت کنند.»
امروز مارکسیسم و جناح چپ در لبنان رو به شکست است و مقاومت فلسطینی فتح میتواند آرامآرام خود را تکان دهد و از زیر نفوذ چپ کمی آزاد گردد و به مسیر طبیعی خود که آزاد کردن فلسطین، با آزادی همه ایدئولوژیهاست، برگردد...
3- مسیحیت؛ در زمان استعمار فرانسه امتیازاتی گرفت و بعد از استقلال، جانشین فرانسه شد. قدرت نظامی، سیاسی، اقتصادی در دست آنها بود و برای نگاهداری امتیازات خود، با دولتهای غربی، بخصوص آمریکا و حتی اسرائیل همکاری میکردند. بعد از قدرت یافتن مقاومت فلسطین در لبنان و بخصوص بعد از نهضت محرومین لبنان و درخواست حقوق از دست رفته، مسیحیان به وحشت افتاده، شروع به تعلیم و تسلیح و سازماندهی سریع کردند و با امکانات فراوان علمی و مادی و پشتیبانی ارتش لبنان و حکومت لبنانی و سیاستهای غربی، در مدت کمی بزرگترین نیروهای نظامی را به وجود آوردند. قبل از شروع انفجار لبنان، قدرت نظامی کتائب، اقلا به 40 هزار جنگنده مسلح میرسید.
در زمان جنگ مسیحیت و سازمانهای نظامی آنها، کتائب و احرار و حراس ارز و... آلت دست سیاستهای غربی شدند و توطئهای بزرگ را ضد مقاومت فلسطین آغاز کردند. همه اعمال آنها حساب شده و دقیق بود. میخواستند یا قدرت مسلمانان را در هم بشکنند و امتیازات سابق خود را حفظ کنند و یا لبنان را تقسیم نموده، در قسمت مسیحینشین استقلال نام داشته باشند.
مسیحیت لبنان در میان دریای عرب خود را اقلیت میشمارد و لذا با اقلیتهای دیگر همکاری میکند و همین، یک نقطه تلاقی بین آنها و اسرائیل است.
بر همین اساس، انتظار داشتند که شیعیان نیز مثل سابق دوست و همکار آنها باشند. چون شیعیان نیز در کشورهای عربی اقلیت بوده، همیشه مورد هجوم و هتک احترام کشورهای عربی هستند. حتی در اوایل انفجار از کشتن شیعیان پرهیز میکردند، ولی بعد از موضعگیری آقای صدر در دفاع بیچون و چرا از مقاومت فلسطین، خشم و کینه آنها متوجه شیعیان شد. مسیحیون افراطی، امام موسی را مسئول اساسی این همه مشکلات میدانند، میگویند این امام بود که فتح را پر و بال داد و در همهجا از او دفاع کرد و جماهیر شیعه را که مخالف فلسطین بودند، به طرفداری مقاومت فلسطین تجهیز کرد. معتقدند که شیعه و مسیحی در دنیای عرب، دو اقلیت هستند و باید اجبارا با هم متحد باشند تا زنده بمانند. اما امام موسی این تحالف را بر هم زد و در صف فلسطینیها، ضد مسیحیان موضع گرفت. اگر امام موسی و شیعه، ضد مسیحیان وارد جنگ نمیشدند، مقاومت فلسطینی به هیچوجه قادر نبود این همه بجنگد. میگویند: «این امام موسی است که مقاومت فلسطین را شعلهای مقدس میشمرد، خیر مطلق به حساب میآورد، و با جان و روح خود از آن دفاع میکنند»... این را خطای بزرگ امام موسی میشمرند. روزنامه عمل- ارگان کتائب- و روزنامههای دیگر مسیحیان متطرف، به امام سخت حمله میکنند، و خود در شیاح، فحشهای رکیک از کتائب و احرار شنیدهام که از پشت سنگرهای خود در عینالرمانه با صدای بلند به امام موسی و حتی علی(ع) و حسین(ع) و... نسبتهای رکیک میدهند...
ولی به طور کلی میتوان گفت که، مسیحیان متعادل (آنها که ضد کتائب و احرارند...) به امام موسی علاقه دارند و به او احترام میگذارند و او را تنها شخصیت لبنانی قابل اعتماد میدانند و معتقدند که عدم توجه به ارشاد امام، سبب خرابی و انفجار و دمار لبنان شد.
4-احزاب لبنانی، زیربنای فعالیت لبنانیها، مصلحتجویی و مادیگری است. خودخواه و کوتهبین، مغرور و باهوش و مادیآند... به همین سبب، سیاستمداران لبنانی نیز کثیفترین حیوانها ، پستی و رذالت خودخواهی، مادیگری، عدم اعتقاد به ارزشها، خیانت جنایت و هرچه بشمریم، در این سیاستمداران لبنانی جمع شده است و احزاب لبنانی نیز زاییده فکری و فعالیت این سیاستمداران است. تهمت، دروغ، دزدی، نوکری بیگانه، پول گرفتن از اجانب، همه زرنگی و سیاستبازی به شمار میآید. سیاستمداری موفق به حساب میآید که از خارج بیشتر پول بگیرد و نظر اجنبی را بیشتر جلب کند! روزنامهها و مجلات لبنانی نیز از این خطر مستثنی نیستند. با کمال وقاحت از کشورهای خارجی پول میگیرند و از منافع آنها دفاع میکنند و این را افتخار میدانند. گروندگان به احزاب نیز همه به خاطر منافع مادی و روزمره خود دنبال آنها میروند و به هیچوجه ایمان و ایدئولوژی مطرح نیست و هنگام انتخابات، سیل پول به سوی رأی دهندگان سرازیر میشود، آراء خرید و فروش میشود و چه وقاحتی دارد!
در جریان اخیر، احزاب چپ و راست خیلی استفاده کردند. با پول سرشاری که از خارج میآمد و سرقت بانکها و مؤسسات و غیره، پول کافی به همه جنگندگان میدادند. اسلحه و ذخیره نیز فراوان بود... محرومین گرسنه و بدبخت، برای سدّ جوع شکم خود و همچنین برای دفاع از جان خود به سوی احزاب میرفتند تا پول و اسلحه بگیرند... و احزاب نیز اینها را گروه گروه به دم آتش میفرستادند و به کشتن میدادند. اکثریت مطلق کشتهشدگان حزبی جریان اخیر،در ماههای سال 1975 و 1976 به احزاب پیوسته بودند. بنابراین هیچ رابطه ایدئولوژیک به احزاب نداشتند. مثلاً در وسط لبنان، در جایی که نه جنگ بود و نه اسرائیل و هیچ خطری برای آن دو وجود نداشت، وسط شب، حزبیها در سکوت و آرامش شبانگاهی، رگبار مسلسل به هوا میبستند و مواد منفجره را با صدای فرساینده در کنار شهر منفجر میکردند و صحنههای دروغین جنگ و نا امنی را به وجود میآورند. فردای آن شب، همه جوانان ده خواستار اسلحه میشوند تا از جان خود در این جنگل نا امنی دفاع کنند. البته ما که محروم هستیم و اسلحه نداریم! ولی احزاب آماده این کار، اسلحه و ذخیره و پول تقدیم جوانان کرده، آنها را جلب میکردند و گروه گروه در آن حزب اسم مینوشتند تا اسلحه بگیرند و حقوق ماهیانه دریافت کند و بالاخره مواد غذایی مجانی بگیرند و زنده بمانند.
تنها کسانی که با سیل جمعیت به طرف احزاب نرفتند، مؤمنین و جوانان وابسته به امام و حرکت محرومین بودند و خیلی سخت است که کسی گرسنه باشد و بیسلاح باشد و مورد هجوم و حتی قتل و خطف قرار بگیرد و سازمان او قادر به تأمین احتیاجات او نباشد و با همه اینها گرسنگی و ترس و قتل و خطف و اهانت را تحمل کند و به احزاب نپیوندد و به افکار خود و سازمان خود و رهبری خود وفادار بماند.خیلی سخت و نادر است و خدمت ما همین بس. بدون شک تاثیر فکری و تربیتی که ما و سازمان ما و ارزشهای خدایی ما و فداکاری و گذشت و ایستادگی ما د ر مردم لبنان گذاشته است، در تاریخ آنها بینظیر بوده است. همین ایمان و خط مشی جدید است که پایههای پوشالی احزاب دروغین لبنان را میلرزاند و همه انها را ضد ما بر میانگیزاند.