آنچه پیش روی دارید شمه ای از دیدگاههای ایشان درباره رخداد تاریخی مشروطیت و ماهیت نظر و عملِ آیت الله شیخ فضل الله نوری است. امید آنکه مقبول افتد.
با تشکر از جنابعالی که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید. لطفاً در ابتدا در خصوص اهمیت و لزوم تحقیقات مربوط به مباحث تاریخ معاصر ایران و مشروطه توضیحاتی بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم. اصل مطلب یعنی اطلاع از جریانات بسیار مهم است. در کاری که شما انجام مي دهيدودر واقع از اصل جریانات مطلع میشوید و حقایق را پیدا میکنید، لذا در این کار باید محتوای جریانات در عصر مشروطه بلکه پیش از آن نیز روشن شود و همچنین کتابهایی که نوشته شده است باید بررسی شوند. بررسی کتابها برای این است که بعضی از کسانی که تاریخ معاصر ما را نوشته یا در نوشتن آن نقش داشتهاند، منحرف از دین، وابسته به بیگانگان و حتی جزو بهاییت یا بابیت (ازلی) بودهاند که به عنوان متجدد و با نقاب روشنفکر ظاهر میشدند واين کتابها جزو منابع و مدارک شده است. امروزه هم بر اساس همین نوشتهها قضاوت میشود، چون افراد دیگری مطلب ننوشتهاند.
با توجه به این مدارک معلوم میشود حرکتی در جریان بوده که در کل، به ضرر اسلام و احکام آن صورت پذیرفته است. بنابراین پرداختن به کتابها و نقد و بررسی آنها، کاری بس مهم و ضروری است و جریانات اصلی و فرعی نیز باید از هم مشخص شوند. بنابراین باید به اصل و ریشه اینها پرداخته شود که تقریباً از زمان ناصرالدینشاه بلکه از عصر فتحعلیشاه در کشور ما و در نقاط دیگر شروع شده است و هنوز هم ادامه دارد. در واقع بیگانگان در پی تغییر هویت اسلامی مسلمانان بودهاند و هستند و میخواستند استقلال فکری و سیاسی ممالک اسلامی را از بین ببرند. همان طور که میبینید، کشورهای بسیار کوچک اروپایی هم استقلال دارند، اما اگر یک کشور اسلامی بخواهد استقلال داشته باشد، اگر بتوانند فوراً صدای استقلالخواهی او را خفه میکنند. مسئله این است که اینها با اسلام طرفاند و بسیاری از برنامههای تحمیلی مثل یکسانسازی شکل لباس و کشف حجاب ،همه برای تغییر هویت اسلامی بود. توجه به مدنیت قبل از اسلام و ایران باستان و احیای مدنیتهای مرده در نقاط دیگر، همه برای همین مقصد بود. در کتابی به نام «فی ذکر الهداس» در باره این مسئله، یعنی بازگشت دادن ملل اسلامی به عنوان فولکلور، مطالب جالبی دارد که نشان میدهد حتی سازمان ملل، یونسکو و یونیسف هم در این امر دخالت دارند. پیدایش بابیها، بهاییها و پهلویها برای همین مسئله بوده است. وقتی خوب دقت میکنیم معلوم میشود اینها از طرف غربیها و مسیحیها بود تا حرمت اسلام را بشکنند و از بین ببرند و در نتیجه بتوانند ممالک اسلامی را تجزیه و استعمار کنند.
شما در صحبتهایتان به روشنفکران اشاره فرمودید. لطفاً توضیح دهید که آنان در مشروطه با چه عناوین و اهدافی کار میکردند؟
اینها به عنوان متجدد میآمدند و هدف اصلیشان از بین بردن اصل اسلام و جوهره دین و هویت دینی بود. البته در برههای از زمان هم به مقاصد خود رسیدند. اینها با اسلامیت حکومت کار داشتند و میبینیم حتی با خود ناصرالدینشاه هم کار نداشتند. در نوشتههای تاریخیشان در بدگویی به اسلام و مسلمین کم نگذاشته و همه علل عقبماندگی را به اسلام برگرداندهاند. حتی گاهی کتابهای غیرتاریخی نیز این گونه است. شما همین لغتنامه دهخدا را نگاه کنید، چقدر حقکشی کرده است! ببینید چند صفحه به آن زن بابی- قره العین- اختصاص داده است، نزدیک به 8ـ27 صفحه در باره او مطلب نوشته است، اما در مورد حضرت زهرا(س) به یکی دو صفحه نمیرسد! برخی از این کتابها تا توانستهاند به روحانیت اهانت کردهاند، صریحاً دین را مظهر عقبماندگی میشمارند. هر کسی که حرفی علیه دین زده یا عقاید دینی را منکر شده است، در این کتابها جایگاه دارد، هر چند بعضی از این کتابها تاریخی نیستند.
اصولاً روشنفکران غربزده دنبال این بودند که دین و اسلام را مظهر عقبماندگی معرفی کنند.کتاب «موقف العقل و العلم و العالم من رب العالمین» را که پنج جلد است و توسط شیخالاسلام عثمانی نوشته شده است، ملاحظه کنید. او بعد از مصطفی کمال که جمهوری لائیک اعلام کرده بود، به مصر رفت و در عالم سنیگری خود با آنها و همه روشنفکرانی که در آن زمان در مصر بودند، به معارضه برمیخیزد و میبیند روشنفکری در آنجا هم رواج دارد، لذا شروع به نوشتن مطالب میکند.
امروزه هم با همین عناوین به اسلام ضربه میزنند. شما کتاب «مهدی بامداد» را نگاه کنید. چقدر علما را بد جلوه میدهد، چهره مرحوم آقانجفی را چقدر وارونه جلوه میدهد. ایشان کسی بود که با تمام وجود در مقابل بهاییگری نغمههای بیگانگان و دخالتهای روسها و انگلیسها ایستاد. با تمام وجود در مقابل حاکم مستبد یعنی «ظلالسلطان» ایستاد، ولی چه تهمتها که به او نمیزنند و بعد عنوان میکنند که ما آزادیخواه و طرفدار عدل و عدالتیم!
نکتهای که خیلی مهم است، این است که بعضی از اهل علم متأسفانه به این مسائل اطلاعات کافی ندارند و نمیدانند منشاء این حرکتها که هنوز هم ادامه دارد ،از کجاست. گاهی در زمان شاه میگفتم، این کارهایی که شاه انجام میدهد برنامههای خودش نیست، چون او این قدر عقلش نمیرسید، بلکه این نقشههای بیگانگان، منحرفان و متخصصان استعمار، در ضدیت با اسلام بود و او فقط اجرا میکرد. مثلاً در بین بلاد عربی که اکنون در تجزیه به سر میبرند، از ما سينيون نقل قول و برای حفظ جدایی و تفرقه آنها از یکدیگر و بیگانه شدن آنها از زبان و این که زبان همه است، نظر میخواهند و او پیشنهاد میکند که در هر جا زبان محلی زبان رسمی باشد، تا بهتدریج زبان مشترک آنها که زبان قرآن است فراموش شود، در نتیجه همه ملیتها، ازهم جدا و از اسلام و قرآن هم بیگانه شوند.
در بین کتابهای موجود به کتابی که حقایق را نوشته باشد برنخوردهام و این امر کار شما را دشوارتر میکند. خیلیها ادعای آزادیخواهی، مشروطیت و غیره میکردند، اما خود مرحوم آخوند خراسانی را، که بهحق از رهبران بزرگ مشروطه بود، قبول نداشتند. این گونه برخوردها از اهداف پلیدی حکایت میکند که امروزه هم آن را دنبال میکنند و میخواهند اسلام را برای جوانان غیرمنطقی، ناکارآمد و عقبمانده معرفی کنند تا آنها را بیهویت سازند. مراجع و علما را طوری معرفی میکنند که نه با جامعه کار دارند و نه به فکر مردم هستند و نه آشنا به مسائل جهاناند!.
آنهایی که مشروطه را قبول داشتند، چون نمیتوانند نقش آخوند و دیگران را منکر شوند، لذا نقش آنها را کمرنگ جلوه میدهند و امثال ستارخان و باقرخان را که در مقابل مرحوم آخوند به حساب نمیآمدند، بزرگ جلوه میدهند! حتی یپرم ارمنی را با آن سوابق جزو افراد مشروطهخواه معرفی میکنند. اینها اصلاً نمیفهمیدند مشروطه چیست و حتی مشروطهای را که علما میخواستند، قبول نداشتند.
آنچه از تاریخ و لابلای متون سیاسی برمیآید، این است که خط تفکر نهضت تنباکو در مشروطه نیز جلو آمد، ولی نتوانست مانند گذشته نتیجه بگیرد، به نظر شما علت چه بود؟
برای این که به این سئوال جواب بدهیم، باید چند چیز مد نظر قرار گیرد.
اولاً، باید شرایط دوران ناصرالدینشاه خوب تجزیه و تحلیل شود و اوضاع سیاسیـاجتماعی آن دوره را نباید با دوره مشروطه مقایسه کرد. وضعیت کاملاً فرق میکرد. مثلاً مجلهای را که در آلمان منتشر میشد ـاگر فراموش نکرده باشم، اسم آن «علم و هنر» بودـ نگاه کنید. در آن جملهای از قول ناصرالدینشاه نوشته شده بود: «این چه وضعی است که ما داریم؟! اگر بخواهم به جنوب کشور بروم، سفیر انگلستان اعتراض میکند و اگر بخواهم به شمال بروم سفیر روسیه معترض است!». غرض این که ناصرالدینشاه با سلاطین دیگر فرق میکرد. همین جریان بابیه را ملاحظه کنید. وقتی میخواستند ناصرالدینشاه را ترور کنند، مادر وی اصرار میکرد که باید حسین علی بهاء را اعدام کنند. آنها به سفارت روس آمدند و روسها گفتند: «نه، نمیشود اعدامش بکنند». آن وقت قرار شد هم او و هم یحیی را اخراج کنند. در اخراجشان قرار شد یک مأمور از طرف دولت و یک مأمور از طرف روسها آنها را همراهی کنند. مأمور دولت برای این که مطمئن شوند از کشور اخراج میشوند و مأمور روسها برای این که آسیبی به آنها نرسد. بنابراین این که میفرمایید بعد از نهضت تنباکو میخواهم بگویم نه، بلکه قبلش هم بود.
ثانیاً، جنگ ایران و روس نیز در تحلیل این وقایع مهم است. گرچه ایران در جنگ شکست خورد و ناپلئون خلف وعده کرد و حکومت عثمانی هم با وجود درخواست ایران، به فتوای مفتی دولت، از یاری مسلمانان خودداری کرد و ما شاهد توافقنامههای ننگینی شدیم، ولی در عین حال روسها معتقد بودند در ایران قدرتی وجود دارد که بالاتر از قدرت شاه است، لذا سعی کردند تا حد امکان این نیروی بانفوذ را تضعیف کنند. بنابراین از راه مهدویت و بابیت وارد شدند و فعالیتهایی را نیز شروع کردند و هدفشان همان شکستن قدرت نفوذ و اعتلای روحانیت بود و سعی داشتند در بین این قشر اختلاف بیندازند. البته هدف اصلی، همان شکستن اسلام بود که این مطلب در نهضت مشروطه نمود بیشتری پیدا میکند.
آیت الله حاج ملاجواد صافی گلپایگانی
یکی از چهرههای ماندگار در تاریخ ایران مرحوم شهید شیخ فضلالله نوری است. به نظر شما در مورد ایشان، اشتباه در کجا بود و چرا آن وقایع تلخ اتفاق افتاد؟
در مورد ایشان، اشتباه در صغری بود. روشنفکران با الفاظ گمراهکننده سعی داشتند عوام و حتی بعضی از علمای خیرخواه را جذب کنند.
ببینید خود مرحوم شیخ هم ابتدا مخالفتی نداشت و با آنها در یک جبهه بود، اما بعداً مخالفت میکند، یعنی درست هنگامی که به اهداف آنها پی میبرد، شروع به مقابله میکند و میفهمد که غرض آنها مخالفت با احکام و هویت اسلامی است.
کسی که میخواهد در این باره چیزی بنویسد، باید به تمام این مطالب دقت و توجه کند. کسی که میخواهد در مورد مرحوم شیخ مطلب بخواند، باید هویت کسانی را که در مورد ایشان مطلب نوشتهاند کاملاً بشناسد و این کار شماست. مثلاً باید هویت کسروی، ملکزاده و ناظمالاسلام را شناسایی کنید که چرا این مطالب دروغ را به عالمی مثل مرحوم شیخ نسبت میدادند و حتی امروزه هم بقاياي آنها،آن را دنبال میکنند، والا گفتههای مرحوم شیخ چیزی نبود که ابهام یا مشکلی داشته باشد. در حوزه نجف هم اول با الفاظی فریبنده جلو آمدند و برخی از علما هم که به مردم علاقه شدیدي داشتند، از کنه حرکت آگاه نبودند. در تهران مرحوم شیخ زودتر از دیگران متوجه شد. حتی مرحوم سید عبدالله هم بعداً متوجه شد. وقتی که میگفتند همه مردم حقوق مساوی دارند و همه شهروند هستند، چه مسلم و چه غیرمسلم گفت: «این که نمیشود، لااقل در مجلس نباید چنین باشد، زیرا این خلاف اسلام است و اگر قرار باشد از همه ادیان وکیل داشته باشند، یعنی نصرانی، زرتشتی و... چه بسا با رأی آن نصرانی حکمی تصویب و قانونی شود؛ لذا اگر قرار باشد صرفاً رأی اینها ملاک باشد، این خلاف اسلام است». این مسئله امروزه هم مطرح است که غیرمسلمانان با مسلمانان فرقی ندارند. هنگامی که این اصل مساوات میخواست به تصویب برسد، مرحوم بهبهانی مخالفت کرد، سپس شخصی به او نامهای نوشت که اگر مخالفت کنی تو را میکشیم، در نتیجه او نیز پا پس کشید!.
این که چرا آخوند از مشروطه طرفداری میکرد، باید گفت مطلب را جور دیگری در نزد وی منعکس کرده بودند. او فکر میکرد با مشروطه ستمهایی که از سوی حکام روا میشود، دفع خواهد شد. آنها تلاش میکردند بین علما اختلاف بیندازند. نمیتوان گفت آنها عامداً در مقابل یکدیگر بودهاند. از نیات آنها هم که خبر نداریم، لذا باید موضعگیریهای علما را که قطعاً از روی وظیفه بوده است، حمل بر صحت کرد.
نکته دیگری که نباید از نظر دور داشت، این است که دوری علمای نجف از تحولات ایران هم در این مناقشات دخالت داشته است و معلوم نیست خبرها چگونه به آنها میرسید. در واقع اخبار ایران، درست به نجف نمیرسید. همان گونه که گفتم بعضی از همین مشروطهچیها مرحوم آخوند را هم قبول نداشتند ،تا چه رسد به مرحوم حاج شیخ. آنها فریاد آزادی و قانون سر میدادند، اما هنگام عمل به هیچ چیز پایبند نبودند. بنابراین افراد مغرض در هر دو طرف بودند، هم در مشروطهخواهان و هم در صف مقابل، اما بزرگان ما بالاتر از این بودند که بخواهند خدای نکرده خلاف اسلام طبق مصلحت جامعه مسلمین موضعی بگیرند. البته افرادی مثل ملکالمتکلمین که علمای اصفهان او را از شهر بیرون کردند و بعداً خود را به عنوان ناطق ملت جا زد، یا سید جمال واعظ (پدر جمالزاده) و امثال او را باید از عالمان دینی که همه هم و غمشان دین و اسلام بوده است، جدا کرد.
البته چهرههای مثبت هم کم نبودند، کسانی چون آقاسید اسماعیل صدر که میخواست شبهات الحادی و بهطور کلی تبلیغات ضد دینی را جواب بدهد، شبهههایی که در آن زمان خیلی در اذهان رسوخ کرده بود. از طرفی ترقی صنعتی اروپا هم خیلی جلوه میکرد و مردم را تحت تأثیر قرار داده و تبلیغات ضد دینی هم بهطور کلی گسترده شده بود.
خواستههای اولیه مردم در مشروطه چه چیزهایی بود و لفظ مشروطه چه زمانی مطرح شد و معنای آن چه بود؟
در خواستههای مردم ،ابتدا مشروطه مطرح نبود، بلکه عدالتخانه مطرح بود و میدانید هنگامی که مشروطه مطرح شد، شخصی میگفت: «ما در مدرسه قنبرعلیخان بودیم و با یک نفر دیگر به سفارت انگلیس میرفتیم». درست آن وقتی که مردم برای تحصن به سفارت رفته بودند. میگفت: «روزی که داشتیم در آنجا ناهار میخوردیم یکی از کارمندان میخندید. از او پرسیدم: چرا میخندی؟ پاسخ داد: من از این میخندم که پای هر دانه از برنجی که میخورید، بدانید یک سرباز قرار دارد!». میگفت: «وقتی از سفارت بیرون میآمدیم، کنار درب سفارت زن سفیر از درشکه پیاده شد و پرسید: شما چه میخواهید؟ جواب دادم: ما عدالتخانه میخواهیم. ما مجلس عدالت میخواهیم. گفت: شما مشروطه میخواهید. من که تا به حال لفظ مشروطه را نشنیده بودم، اما شخصی که با من بود، گفت: بله ما مشروطه میخواهیم. گفت: اگر مشروطه بخواهید باید با علما درگیر شوید و آنها را بکشید! ما هم که مشروطه میخواستیم کشیشهایمان را کشتیم! او گفت: باشد ما هم میکشیم، حتی اگر امام زمان هم باشد، حاضریم با او مبارزه کنیم! آن وقت من به آن خبیث گفتم: ای خبیث! این چه حرفی است که زدی؟ مگر کافر شدهای؟ بعد از آن هم دیگر به سفارت نرفتم».
منظور علما از مشروطه محدود شدن قدرت شاه بود، نه آن که از هر دولتی که خواست پول قرض بگیرد و هر کاری در امر کشورداری خواست، انجام بدهد و این خواسته بدی نبود، اما مشروطهای که انگلیسیها میخواستند، نفی حاکمیت اسلام و تغییر هویت جامعه بود. تنها چیزی که علما و تقریباً همه مسلمانان مشروطهخواه میخواستند، اجراي احکام اسلام بود، نه این که احکام اسلام را تغییر دهند، مثلاً قانون ارث را به مجلس ببرند و به قیام و قعود تغییر دهند و خود آنها قانون وضع کنند و این خلاف آن چیزی بود که قبلاً از مشروطه میخواستند و هیچکس هم قبل ازمشروطيت این را نمیگفت. در این موقعیت است که مرحوم شیخ مقابل اینها ایستاد، درحالی که تعدادی از علما عقبنشینی کردند و دیگر به مشروطه دلخوش نبودند و آن پافشاریها را در مورد مشروطه نداشتند، زیرا هر چه میگذشت وضع بدتر میشد و در واقع چهره آنها ـکسانی که پشت صحنه بودند و اهداف دیگری داشتندـ مشخصتر میشد. این وضع ادامه پیدا میکند تا این که رضاخان را روی کار آوردند. در این زمان وضع خیلی بدتر شد و مشروطهای هم که بود، تعطیل و حملهها به روحانیت هم بسیار زیاد شد. کسانی که پشت مشروطه در این زمینهسازی و تغییر وضع دخیل بودند، در حوادث بعدی خیلی نقش داشتند. تغییر هویت اسلامی، اتحاد شکل، کشف حجاب و غیره مقدماتی داشت که اول با تبلیغات، زمینهها را آماده میکردند. مثلاً برای کشف حجاب آن قدر مقاله و شعر علیه حجاب نوشتند تا رضاخان به آن صورت و با آن قساوت و جنایات حجاب را ممنوع کرد؛ لذا مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم هم نمیتوانست کاری بکند، والا همه میدانستند احمدشاه، یک شاه مشروطه بود و کاری به این کارها نداشت. از طرفی ابتدا رضاخان هم اظهار بیدینی نمیکرد. او جلوی دستهها راه میافتاد و اظهار مسلمانی میکرد. بنابراین مؤسس حوزه هم موقعیت را مناسب نمیدید تا در مقابل آنها مخالفت و ایستادگی کند.
ظاهراً مرحوم والد خاطراتی از مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری داشتهاند. لطفاً کمی از آنها بیان بفرمایید.
هنگامی
که مرحوم والد در تهران بودند، با مرحوم شیخ فضلالله همفکر بودند و کاملاً از اهداف مشروطهخواهان که حرکت را رهبری میکردند، آگاه شده بودند. وقتی هم که در اصفهان بودند، مدرس
بودند. مرحوم آیتاللهالعظمی
بروجردی خیلی از ایشان تعریف میکرد.
به والد ما میگفت: «من یک شب هم شما را در دعای نماز شب،
فراموش نمیکنم». وقتی ایشان از اصفهان به تهران مهاجرت کرده
بودند، میفرمودند: «هنگامی که مجاهدان شهر را گرفتند، وضع
بهگونهای
بود که ملاقات با مرحوم حاج شیخ ممنوع بود. مرحوم حاجآقا فخر، یکی از روحانیون گلپایگان به مرحوم والد گفته بود
حکمی از طرف مرحوم نجمآبادی و یکی
دیگر از علما ـکه من اسمش را فراموش کردهامـ
دارم و میخواهیم به امضا و تنفیذ شیخ برسد». مرحوم والد
متعذر میشود که در این شرایط دیدار شیخ مخاطرهانگیز است. بالاخره با اصرار او به وسیله کسی که متصدی امور مرحوم شیخ بود، قرار
ملاقاتی بعد از نماز مغرب و عشا گذاشته میشود
و به دیدار وی موفق میشوند. ایشان
میگفتند: «من حکم را به مرحوم شیخ دادم. او نیز به
اعتبار این که یکی از آن دو نفر را میشناخت، آن را امضا کرد».
آیت الله صافی گلپایگانی بر مزار پدرارجمندش آیت الله ملاجواد صافی گلپایگانی
مرحوم والد میفرمود: «بعد از کمی صحبت میخواستم بگویم کار خطرناکی است و باید مواظب خودتان باشید و اصلاً كسي هم فکر نمیکرد این گونه میشود. مرحوم حاج شیخ پرسید: چه خبر دارید؟ همه را گفتم، اوضاع شهرها، مجاهدان و علما. مرحوم شیخ نیز کمی فکر کرد و گفت: چه باید کرد؟ گفتم: آقا امروز مشیرالسلطنه از دربار آمده بود و میخواست به خانهاش برود که در راه به او شلیک میکنند، ولی نجات مییابد. وقتی به خانه میرسد، یک پرچم روس به خانهاش میزند! ـ چون هر کس آن پرچم را میزد در امان بودـ در این هنگام مرحوم شیخ گفت: میگویید من هم به سفارت روس پناهنده شوم؟ گفتم: من نمیگویم به روس پناهنده شوید، اما در بین مردم منتشر کردهاند که شما با روسها ارتباط داشته و نوشتهای به این مضمون پخش کردهاید. مرحوم شیخ گفت: شما کاغذ را دیدهاید؟ گفتم: نه، ندیدهام و میدانم دروغ است و اصل این کاغذ هم دروغ است، ولی جامعه این را قبول نمیکند. در واقع کاغذی است كه به نام شما در خطاب به سفارت روس، منتشر کردهاند». اینجا مرحوم شیخ جوابی دادهاند که خیلی عالی است. ایشان به مرحوم والد قریب به این مضامین گفتند: «من هر وقت خواستم از خودم دفاع کنم نگذاشتند. هر وقت میخواستم خودم را معرفی کنم، اجازه نمیدادند و با راههای متفاوت جلوگیری میکردند و حقایق را وارونه جلوه میدادند. درست مثل امام حسین(ع) که در روز عاشورا هر وقت میخواست خودش را معرفی کند، هلهله میکردند و نمیگذاشتند کسی متوجه شود و سخن حضرت را بشنود. من چگونه به این مردم حالی کنم یا حتی به گوششان برسانم که من نبودم؟! با این حال من در میان دُوَل خارجه جزو علمای درجه اول محسوب میشوم. حالا هستم یا نیستم، در نظر اینها این طور است. اگر پرچم آنها را بر سردر خانه خود بزنم، آنها چه میگویند؟! آیا نمیگویند شیخ فضلالله به ما پناهنده شد؟ بلکه میگویند یک عالم اسلامی به کفر پناهنده شد. از این گذشته آیندگان چگونه فکر خواهند کرد؟ لذا اگر مرا بکشند، بهتر است که پناهنده به غیر شوم»...
بنابراین دو باره میگویم کار شما کار خوبی است. عمده این است که نوشتههای آنها را بخوانید و نقدش کنید و بتوانید آنها را همان طوری که هستند، معرفی کنید. مثلاً دولت آبادی، آنها متهم بودند ازلی هستند. جدشان یحیی دولتآبادی بود و با کتابی که نوشت نزد میرزای شیرازی رفت. آن کتاب عبارت «فرقه مستحدثه بهاییه» را آورده بود و در واقع میخواست بگوید بهاییها مستحدثاند، ولی خودشان اصلی هستند. به هر حال آدمهای خوبی نبودند. دخترش صدیقه دولتآبادی ،وقتی در زمان پهلوی ،در قم به زور جشن کشف حجاب را گرفته بودند، میگفتند او برای سخنرانی آمده بود!.
یکی از کتابهای مهم درتئوريزه كردن مشروطهخواهي،« تنبیهالامه» مرحوم نائینی است که نظر بسیاری از مخالفان و موافقان را به خود جلب کرده است. نظر شما در این باره چیست؟
تنبیه الامه کتابی استدلالی است، اما در مقابل این سئوال که بالاخره در باره رأی اکثریت چه باید کرد، طرحی ندارد و معلوم نیست که چه میخواهد بگوید. آیا منظورش این است که قوانین در مجلس بیاید و تصویب شود و عدهای هم قیام و قعود کنند و عدهای دیگر هم حق داشته باشند که بلند نشود و رأی ندهند و آن قانون با رأی اکثریت به رسمیت برسد؟ ولو این که با اسلام و اصول اسلامی موافقت نداشته باشد؟ قطعاً چنین چیزی نمیتواند صحیح باشد و به یقین میدانیم منظور مرحوم نائینی نیز این نبوده است، زیرا بارها در همان کتاب به مبانی اسلامی اشاره میکند، اما این که چه باید کرد، معلوم نیست. بر این اساس شما میبینید بعداً خودشان دستور میدهند که کتاب را جمعآوری کنند. به هر حال آنچه ایشان میخواستند، تحدید حکومت حاکم و شاه است که در حدی، باید تعدیل شود.
با تشکر از حضرتعالی که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید.
من
هم از شما تشکر میکنم و امیدوارم خداوند به همه ما و شما توفیق
بدهد که در راه خدا و اسلام به وظایف خود عمل کنیم و مشمول دعای خیر امام زمان(ع)
شویم تا بتوانیم به دین و اسلام در حد توان و لیاقت خود خدمت کنیم، انشاءاللهتعالی.والسلام
عليكم ورحمت الله و بركاته
"پروندهای برای شیخ شهید/2"