ازدیدگاه جنابعالی تفاوت یا اختلاف شهیدآیت الله شیخ فضلالله نوری بابرخی علمای نجف وتهران، در سطح مسائل کلان بود یا به پدیدههای تازه وشناخت آنها ربط پیدا میکرد؟
به اعتقاد من این اختلاف در سطح موضوعات بود و نه در سطح احکام. علمای نجف با پیگیری و ترغیب شهید آیت الله شیخ فضلالله نوری وارد صحنه مشروطه شدند، چون او در تهران حضور و بر تمام جزئیات اشراف داشت ولذا علمای نجف به او اطمینان کردند، پس اختلاف آنها نمیتواند در سطح کلان و احکام باشد.
پس چرا آن اختلافات پیش آمدند؟
شهید شیخ فضلالله نوری بارها در تحصن حضرت عبدالعظیم(ع) روی این نکته تأکید کرد که مشروطه مورد نظر من، مشروطه مورد نظرمرحوم آخوند خراسانی و علمای نجف است. شیخ در برههای ناچار به تحصن شد که اختلافات در اوج بودند و مجلس و عدهای از مشروطهخواهان علیه او بهشدت فعالیت میکردند.دراین دوره ارتباط او با برخی علمای نجف دچار گسست هایی شد وعملا امکان رفع آنها ایجاد نشد.هرچند که همانطور که عرض کردم ،آنها درجنبه های بنیادین بایکدیگراختلافی نداشتند...
اما عملاً این توافق وجود نداشت...
در مشروطه اول خیر، ولی بعد از اعدام شیخ و در مشروطه دوم، علمای نجف بر اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی، یعنی نظارت علما بر مصوبات مجلس که پیشنهاد شیخ شهید بود پافشاری کردند.
مشخصاً کدام یک از علما؟
در تهران سید عبدالله بهبهانی و در نجف آخوند خراسانی و ملا عبدالله مازندرانی. مرحوم آخوند به مرحوم بهبهانی تأکید میکند که از نجف به تهران برگردد و مجلس رادوباره افتتاح و این اصل را اجرا کند. او هم از روزی که به ایران برمیگردد به دنبال این خواسته مرحوم آخوند میرود، ولی گروه ترور دموکراتها و افراطیون قفقازی او را به طرز فجیعی به شهادت میرسانند.
اینکه عرض میکنم اختلافات آنها بنیادین نبود،به دلیل وجود یک سابقه تاریخی است.در ابتدای مشروطه همه علما معتقد بودند اوضاع ایران باید عوض شود. بعد از ترور ناصرالدینشاه گروههای ساختارشکن مذهبی و غیرمذهبی با دیدگاههای مختلف شروع به فعالیت میکنند. برخی از این گروهها علیه علما و شعائر دینی هجوم گستردهای را آغاز میکنند و بهخصوص در سال 1319 شاهد هجمه گسترده اراذل و اوباش به علمای بزرگ، بهخصوص شیخ فضلالله نوری و میرزا حسن آشتیانی هستیم. آخوند خراسانی بهقدری از این وضع برآشفته میشود که در نامهای مینویسد: مگر ایرانیها تغییر دین دادهاند! که این طور به شعائر و علمای دین حمله میشود و کسی دفاع نمیکند؟ در این میان بعضی از شاهزادههای قاجار از جمله ظلالسلطان هم با این اراذل و اوباش ارتباطهای مشکوکی دارند و علیه علما فعالیت میکنند. به دنبال این جریانات،شهید شیخ فضلالله سعی میکند با کمک علمای نجف در ساختار دولتی تغییراتی را به وجود بیاورد. از جمله عزل امینالسلطان که در هنگام تبعید در قم در سال 1315ق. با فرقه بهائیت ارتباط پیدا میکند و بعدها هم مشخص میشود که در لژ فراماسونری عضویت دارد. او مدتی نوکری روسها را میکند و بعد به انگلیسیها امتیازات عمدهای میدهد. در هر حال گروههای افراطی در طول این دهه توانستند در تمام کانونهای قدرت نفوذ کنند و منتظر فرصت برای اقدام بمانند. این نکتهای بود که متأسفانه مراجع نجف متوجه آن نبودند.
اما ظاهرا مرحوم ملا عبدالله مازندرانی متوجه حضور این افراد فاسد شده بود، اینگونه نیست؟
بله و حتی این تعبیر را دارد که: ما در دفع شجره خبیثه استبداد وارد شدیم و بعضی از مواد فاسده مملکت هم با ما همراهی کردند... اما مشکل اینجاست که مراجع نجف یا دستکم مرحوم آخوند و طرفداران مشروطه،به رغم اینکه وجود این مواد فاسده را تشخیص دادند و به ضرورت تعویض آنها هم واقف بودند، اما در باره وزن، تأثیر و نفوذ آنها اشتباه کردند، در حالی که شیخ فضلالله نوری از همان ابتدا آنها را گروهی زیرک و منسجم میداند که قادرند در فرصت مناسب به بهترین وجه از ابزارها استفاده کنند و در این رهگذر به بهائیها، نیهیلیستها، ماتریالیستها و تمام کسانی که زیر عنوان جامعه آدمیت یا مجموعه آدمیت یا لژ فراماسونری جمع شدهاند، اشاره میکند.
علت از بین رفتن ارتباط ِگرم علمای نجف باشهید آیت الله شیخ فضلالله چه بود؟
همان طور که اشاره کردم اشتباه در محاسبه قدرت و نفوذ جریانهای غربگرا و سرسپرده و اعتماد به جریانهای ظاهرالصلاح بود که البته آفت همه جنبشهاست. خوشبینی بدون دقت و مطالعه در مبانی تئوریک جریانات، همواره ما را دچار این اشتباه تاریخی کرده است. این جریان آمده است که با نهایت زیرکی مهار مشروطه را در دست بگیرد. آنها در جلسهای که در باغ سلیمان خان میکده تشکیل میدهند و اکثر اعضای جلسه را بابیها یا افرادی مثل اردشیر جی که مهمترین جاسوس انگلیس در ایران است، تصمیم میگیرند «سید اسدالله خرقانی» را به نجف بفرستند تا در آنجا شعبه «انجمن مخفی» را ایجاد کند. مأموریت این انجمن خدشهدار کردن چهره جریان اصیل دینی نزد علمای نجف و گرفتن فتوا علیه آن از آنان در موقعیتهای مناسب است. انجمن وظیفه داشت هر چیزی را که از ایران میرسد، اگر به نفع انجمن است به اطلاع مراجع برساند و اگر خلاف منافع او بود، وارونه جلوه بدهد! در نتیجه شیخ فضلالله در ایران فریاد میزد: من با مشروطه آخوند موافقم و آن طرف به آخوند خراسانی میگفتند: شیخ با مشروطه مخالف است!بعد هم کار را به جائی میرسانند که علمای نجف در پاسخ به این که اگر کسی با مجلس و مشروطه مخالف باشد، چه حکمی دارد، حکم کلی میدهند که مطرود است و باید او را از بین برد. کسی هم در آن مجلس هست که هشدار میدهد شاید اینها با این حکم کلی هزار کار خلاف بکنند و مراجع دنبال آنها میفرستند که حکم را پس بگیرند، اما دیگر کار از کار گذشته است.
آیا علمای نجف به هنگام صدور این فتوا متوجه شخص شهید شیخ فضلالله بودهاند؟
گمان نمیکنم. آنها در مورد تقیزاده که تکلیفش معلوم بود، از الفاظ صریح استفاده نمیکنند، پس قطعاً در مورد شیخ فضلالله از تعبیر مفسد استفاده نکردهاند. چنین سندی هم که از سوی علمای نجف چنین فتوائی با این تعبیر صادر شده باشد موجود نیست، در حالی که چنین سندی با اهمیتتر از آن است که بتوان پنهانش کرد. روزنامهای که این شایعه را سر زبانها انداخت، خودش متهم به بابیگری بود و نمیشود به حرفهای آن اعتماد کرد. مضافاً بر این که اساساً چنین ادبیاتی در بین علما رایج نبود، مخصوصاً به هنگام سخن گفتن در باره شخصیتی چون شیخ فضلالله نوری. البته همان انجمنی که به سردمداری سید اسدالله خرقانی در نجف اداره میشد، از سعایت و بدگوئی در باره شیخ فضلالله ذرهای کم نگذاشت. او و اعضای انجمن تمام اخبار ایران را سانسور و به صورت واژگونه به علمای نجف منتقل و بهشدت تردیدافکنی میکردند، بنابراین وقتی شیخ فضلالله به شهادت رسید و اخباری از تسلط غربگرایان بر کشور و انحرافات و کارهای افراطی آنان به علمای نجف رسید و آنها بهتدریج متوجه شدند که چگونه تحت تأثیر جریانی مشکوک و وابسته، شیخ فضلالله را تنها گذاشتند و زمینههای اعدام او را فراهم آوردند، بهشدت وحشت کرد. خرقانی دائماً به تقیزاده و دو تن از نمایندگان افراطی مجلس نامه مینوشت که هر چه حکم میخواهید تا از مراجع نجف برایتان بگیرم، تا دیر نشده است بگوئید!
به اعتقاد من رد پای اصلی اختلاف مراجع نجف و شیخ فضلالله به همین «انجمن مخفی» میرسد. حاج ملا عبدالله مازندرانی دریافته بود که آنان پس از به شهادت رساندن شیخ فضلالله در پی ترور علمای نجف بودند.
در باره شخصیت واقعی سید اسدالله خرقانی چه اسنادی به جا مانده است؟
تا حدودی میتوان از اسناد تاریخی و مخصوصاً رسائلی که خود او چاپ میکند، متوجه ماهیت و مأموریت او شد. او بعدها گرایشهای شبه وهابی پیدا میکند ووجود نص بر امامت حضرت علی(ع) را صراحتاً انکار میکند! او هم با بهائیه و هم با بابیه همکاری میکرد و به نظرم باید در باره نقش و اقدامات او پژوهشهای دقیقی صورت بگیرد.به هر حال او در انتقال واژگونه اخبار ایران به علمای نجف، نقش اساسی دارد و یکی از مهرههای اصلی در ترسیم چهرهای مستبد و لجباز از شیخ فضلالله نوری در نگاه عامه علمای نجف و مردم جامعه است.
و بخش اعظم این خیانتها و تلاشها هم به خاطر همان اصل دوم متمم قانون اساسی بود که شهید شیخ فضلالله روی اجرای آن پافشاری میکرد.اینگونه نیست؟
دقیقاً، چون مشروطهخواهان اعتقادی به نظارت فقها و علما بر قوانین مصوب مجلس شورا نداشتند و آن را خلاف اصول مدرنیته میدانستند. همان مشکلی که امروز هم ازسوی آنها با شورای نگهبان وجود دارد.ازدیدگاه آنها، نظام مشروطه ماهیتاً یک نظام سکولار بود، بنابراین بدیهی است که انطباق قوانین مصوب مجلس ناشی از آن، نمیتوانست با احکام شرعی سنجیده شود. جالب اینجاست که اکثر ناظران سیاسی آن دوره میگویند درست است که این اصل را تصویب کردهاند، اما قرار نیست آن را اجرا کنند!
مگر علمای نجف چیزی غیر از تطبیق قوانین مصوبات مجلس شورا با احکام شرع میخواستند؟
قطعاً خیر، ولی مسئله این بود که نزد علمای نجف موضوع را به این شکل عنوان کرده بودند که اصل دوم متمم قانون اساسی که توسط مجلس شورا تصویب شده است، پس اعتراض شیخ فضلالله برای چیست؟ حتی میگویند مرحوم آخوند هم همین سئوال را مطرح کرده بود! غافل از این که تصویب یک اصل دلیل قاطعی برای اجرای آن نیست، در نتیجه فریاد شیخ فضلالله به جائی نمیرسد و با تصویب این اصل عملاً خلع سلاح میشود و هر بار که میخواهد اعتراض کند به او میگویند پنج مجتهد مورد نظر تو قوانین را بررسی خواهند کرد، پس اعتراضت معنا ندارد، در حالی که اصلاً قرار نبود آن پنج نفر بیایند، کما این که در مجلس اول به صورت نیمبند آمدند و احکامشان اجرا نشد، در مجلس دوم هم به صورت نیمبند اجرا و در مجلس سوم کلاً کنار گذاشته شد!
عدهای معتقدند علمای نجف مجلس متشکل از متدینین را برای تصویب قوانین اسلامی کافی میدانستند و برای این که شیخ فضلالله دست از مخالفت بردارد و قانع شود، با این متمم موافقت کردند و در واقع چیزی بیش از مبانی خود را به مشروطه اضافه کردند. آیا این تحلیل را قبول دارید؟
خیر،
اعلامیههای علمای نجف در فتح تهران، سقوط محمدعلیشاه، جریان مشروطه و سرانجام شهادت شیخ فضلالله غیر از این را نشان میدهد. اگر این تحلیل را قبول کنیم، پیگیری علمای نجف پس از
شهادت شیخ را چگونه میتوان تحلیل
کرد؟ چرا مرحوم آخوند به مرحوم سید عبدالله بهبهانی مأموریت میدهد برود و مجلس دوم را افتتاح و این اصل را اجرا
کند؟ چرا علمای نجف در سال 1328 بیست چهره شاخص از جمله آیات: سید ابوالقاسم
کاشانی، حاجآقا نورالله نجفی اصفهانی، آسید ابوالحسن اصفهانی
و... را معرفی میکنند تا مجلس از بین آنها پنج نفر را برای نظارت
بر مصوبات مجلس انتخاب کنند؟ همین پیگیریها
نشان میدهد که ابداً قصد قانع کردن شیخ فضلالله در کار نبود و آنها واقعاً به این اصل معتقد
بودهاند. پس از شهادت شیخ هم، علمای نجف میتوانستند خیلی راحت از کنار قضیه بگذرند و سکوت
کنند، اما این کار را نکردند. حتی وقتی گروههای افراطی به مرحوم سید عبدالله بهبهانی پیغام میدهند که خیال نکن مثل مشروطه اول علما میتوانند یکهتازی کنند و به نفع توست که به ایران برنگردی و حتی از طریق
شریف کاشی از نزدیکان او، که در بیت علما نفوذ و از آنجا به فرقههای مشکوک وابسته به آنها گزارشهائی را رد میکند، به گوش سید میرسانند
که برنگرد، چون منورالفکرها برایت خط و نشان کشیدهاند، باز هم او برای اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی برمیگردد و تهدید میشود و سرانجام هم توسط همان جریانات به شهادت میرسد. مرحوم آخوند پس از فتح تهران هم بارها به
ضرورت افتتاح مجلس و تشکیل جمع فقها برای نظارت بر قوانین مصوب مجلس اشاره کرده
بود و همین امر نشان میدهد تصمیم
علمای نجف برای تصویب این قانون جدی بوده است.
"پروندهای برای شیخ شهید/5"