به گزارش مشرق، همه ما او را می شناسیم. مردی از جنس قرآن؛ با جامه روحانیت؛ با نوای زیبا و
آشنای معارف حق و البته با آن کلمات قصار و جملات خنده دار و فرح بخشی
معنوی که سراسر سخنرانی هایش را دربرگرفته. روز گذشته در مراسم قدردانی از برترین های رمضان و تابستان 93 سیما، از سه دهه فعالیت های رسانه ای حجت الاسلام و المسلمین قرائتی در زمینه گسترش احکام قرانی در صداوسیما تجلیل شد.
به این بهانه هفت خاطره زیبا از حجةالاسلام قرائتی ویژه طلاب و مبلغانی که در راه ترویج مکتب تشیع تلاش می کنند را دز ذیل می خوانید:
به تو بودم!
در بازار کاشان دیوانه ای وقت نماز وارد مسجد شد و با صدای بلند به مردم گفت: همه شما دیوانه هستید. همه خندیدند. گفت: همه شما چه و چه هستید. باز همه خندیدند.
رو کرد به پیش نماز و گفت: آقا به تو بودم. بعد از صف اوّل شروع کرد و یکی یکی گفت: به تو بودم، به تو بودم، این دفعه مردم عصبانی شده دیوانه را بغل کردند و از مسجد بیرون انداختند.
از این دیوانه یاد گرفتم که گاهی باید خصوصی گفت: به تو بودم و سخنرانی عمومی تاثیر ندارد!
شیوه جذب
از یکی از مجتهدین نجف که هزاران طلبه نزد او درس خوانده اند پرسیدم: شما چگونه مجتهد شدید؟
گفت: در محلّه ما آقایی بود که شبها برای دو سه نفر طلبه، درس شبانه داشت. من هم روزها کار میکردم و شب ها نزد ایشان میرفتم.
این عالم بزرگوار ابتدا برای ما یک قصه میگفت و سپس درس را شروع میکرد. این گونه ما عاشق حوزه و دروس دینی شدیم.
ابتکار علامه جعفری
از علامه محمدتقی جعفری رضواناللهعلیه پرسیدم: چطور شما از بین این همه کتاب مثل قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه، شرح بر مثنوی را نوشتید.
ایشان فرمودند: من فکر کردم چه کار کنم که مطالب و معارف اسلامی به سایر کشورها هم صادر و به گوش دیگران برسد، دیدم یکی از مهمترین آثار ادبی که در دنیا و مجالس و محافل و کتابخانه ها جای خود را باز کرده، کتاب مثنوی مولوی است که دارای معارف زیادی نیز هست.
گفتم: من اگر بر این کتاب شرح بنویسم و با استفاده از قرآن و روایات، معارف اسلام را بیان کنم، این شرح در تمام دنیا کنار آن متن قرار خواهد گرفت. چون در کنار هر کتاب مرجعی شرح آن نیز لازم است و هر کس به شرح مراجعه کند، به آن مطالب هم برخورد خواهد کرد.
حقّ کتاب
به منزل استاد بزرگوارم آیت اللَّه ستوده رضواناللهعلیه رفته بودم. به ایشان گفتم: چرا اینقدر کتابهای شما کم است شاید از پنجاه جلد کمتر بود.
فرمود: به آقا ضیاء عراقی رضواناللهعلیه گفتند: کتابهای شما همین چند تاست؟ گفت: بله، از همین چند تا هم شرمنده هستم. چون ممکن است نتوانم حقشان را ادا کنم.
قداست مسجد
عالمی بزرگوار را در نجف دیدم که هنگام ورود به مسجد، درب مسجد را میبوسید و وقتی از مسجد بیرون میرفت، باز درب مسجد را میبوسید.
این کار این عالم نشان دهنده مقدّس بودن مسجد است.
همبازی و همرازشدن با فرزند
منزل یکی از محترمین تهران بودم، پسرش از منافقین فراری بود. پدر، عالمی وارسته و پسر، منافقی فراری!
درباره اینکه چطور شد پسرش اینگونه شد، گفت: به تربیت پسرم نرسیدم. از صبح زود تا آخر شب اینجا و آنجا سخنرانی و برنامه های علمی و تحقیقی داشتم، ولی از فرزندم غافل شدم.
الآن چوبش را میخورم. همه اعضای خانواده در این غم میسوزیم که چرا باید جوانی از خانواده ما به این راه کشیده شود.
الآن میفهمم که حضرت علی علیهالسلام که فرمود: هرکس بچه ای دارد، باید بچه شود یعنی چه. یعنی پدرها باید در خانه ژِست پدری را کنار بگذارند و با بچه ها همبازی و همراز شوند.
مسئولیّت علما
پیر زنی در قم با نخ ریسی خود، خمس و سهم امامش را نزد آیت اللَّه حجّت رضواناللهعلیه می آورد، وقتی میخواست از اتاق بیرون رود عقب عقب میرفت و خیره خیره به آقا نگاه میکرد، آقا دلیلش را پرسید؟
پیر زن گفت: میخواهم خوب قیافه شما را در خاطرم نگهدارم و روز قیامت شما را تحویل خدا بدهم و بگویم: خدایا! من جان کندم و خمس و سهم امامم را به این آقا دادم تا از دینم حفاظت کند، حال اگر او در این راه کم گذاشته او را مؤاخذه کن.
مرحوم آیت اللَّه حجّت خمس را زمین گذاشت و زار زار گریه کرد.
به این بهانه هفت خاطره زیبا از حجةالاسلام قرائتی ویژه طلاب و مبلغانی که در راه ترویج مکتب تشیع تلاش می کنند را دز ذیل می خوانید:
به تو بودم!
در بازار کاشان دیوانه ای وقت نماز وارد مسجد شد و با صدای بلند به مردم گفت: همه شما دیوانه هستید. همه خندیدند. گفت: همه شما چه و چه هستید. باز همه خندیدند.
رو کرد به پیش نماز و گفت: آقا به تو بودم. بعد از صف اوّل شروع کرد و یکی یکی گفت: به تو بودم، به تو بودم، این دفعه مردم عصبانی شده دیوانه را بغل کردند و از مسجد بیرون انداختند.
از این دیوانه یاد گرفتم که گاهی باید خصوصی گفت: به تو بودم و سخنرانی عمومی تاثیر ندارد!
شیوه جذب
از یکی از مجتهدین نجف که هزاران طلبه نزد او درس خوانده اند پرسیدم: شما چگونه مجتهد شدید؟
گفت: در محلّه ما آقایی بود که شبها برای دو سه نفر طلبه، درس شبانه داشت. من هم روزها کار میکردم و شب ها نزد ایشان میرفتم.
این عالم بزرگوار ابتدا برای ما یک قصه میگفت و سپس درس را شروع میکرد. این گونه ما عاشق حوزه و دروس دینی شدیم.
ابتکار علامه جعفری
از علامه محمدتقی جعفری رضواناللهعلیه پرسیدم: چطور شما از بین این همه کتاب مثل قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه، شرح بر مثنوی را نوشتید.
ایشان فرمودند: من فکر کردم چه کار کنم که مطالب و معارف اسلامی به سایر کشورها هم صادر و به گوش دیگران برسد، دیدم یکی از مهمترین آثار ادبی که در دنیا و مجالس و محافل و کتابخانه ها جای خود را باز کرده، کتاب مثنوی مولوی است که دارای معارف زیادی نیز هست.
گفتم: من اگر بر این کتاب شرح بنویسم و با استفاده از قرآن و روایات، معارف اسلام را بیان کنم، این شرح در تمام دنیا کنار آن متن قرار خواهد گرفت. چون در کنار هر کتاب مرجعی شرح آن نیز لازم است و هر کس به شرح مراجعه کند، به آن مطالب هم برخورد خواهد کرد.
حقّ کتاب
به منزل استاد بزرگوارم آیت اللَّه ستوده رضواناللهعلیه رفته بودم. به ایشان گفتم: چرا اینقدر کتابهای شما کم است شاید از پنجاه جلد کمتر بود.
فرمود: به آقا ضیاء عراقی رضواناللهعلیه گفتند: کتابهای شما همین چند تاست؟ گفت: بله، از همین چند تا هم شرمنده هستم. چون ممکن است نتوانم حقشان را ادا کنم.
قداست مسجد
عالمی بزرگوار را در نجف دیدم که هنگام ورود به مسجد، درب مسجد را میبوسید و وقتی از مسجد بیرون میرفت، باز درب مسجد را میبوسید.
این کار این عالم نشان دهنده مقدّس بودن مسجد است.
همبازی و همرازشدن با فرزند
منزل یکی از محترمین تهران بودم، پسرش از منافقین فراری بود. پدر، عالمی وارسته و پسر، منافقی فراری!
درباره اینکه چطور شد پسرش اینگونه شد، گفت: به تربیت پسرم نرسیدم. از صبح زود تا آخر شب اینجا و آنجا سخنرانی و برنامه های علمی و تحقیقی داشتم، ولی از فرزندم غافل شدم.
الآن چوبش را میخورم. همه اعضای خانواده در این غم میسوزیم که چرا باید جوانی از خانواده ما به این راه کشیده شود.
الآن میفهمم که حضرت علی علیهالسلام که فرمود: هرکس بچه ای دارد، باید بچه شود یعنی چه. یعنی پدرها باید در خانه ژِست پدری را کنار بگذارند و با بچه ها همبازی و همراز شوند.
مسئولیّت علما
پیر زنی در قم با نخ ریسی خود، خمس و سهم امامش را نزد آیت اللَّه حجّت رضواناللهعلیه می آورد، وقتی میخواست از اتاق بیرون رود عقب عقب میرفت و خیره خیره به آقا نگاه میکرد، آقا دلیلش را پرسید؟
پیر زن گفت: میخواهم خوب قیافه شما را در خاطرم نگهدارم و روز قیامت شما را تحویل خدا بدهم و بگویم: خدایا! من جان کندم و خمس و سهم امامم را به این آقا دادم تا از دینم حفاظت کند، حال اگر او در این راه کم گذاشته او را مؤاخذه کن.
مرحوم آیت اللَّه حجّت خمس را زمین گذاشت و زار زار گریه کرد.