گروه تاریخ مشرق- حسين معتمدي منوچهري تنكابني (بهرام آريانا) در 27 اسفند سال 1285 شمسي در تهران متولد شد. پدر او صدرالدين از اهالي محل ثلاث تنكابن بود. او پس از طي مدارس ابتدايي وارد مدرسه نيابت مدرسه نظام شد و سپس در تاريخ 1/7/ 1304 به دانشكده صاحب منصبي مدرسه نظام پيوست. منوچهري در سال 1306 به درجه ستوان دومي رسيد. همسر اول منوچهري دختر فهيمي «فهيم الملك» بود و زبان فرانسه را خوب ميدانست.
حسين مكي درباره همسر اول منوچهري مينويسد: «روزي كه براي اولين دفعه همسرش به منزل او وارد شد، جز يك تختخواب آهني با تشك و دو پتوي سربازي و چند جلد كتاب، دو دست لباس، يك جفت كفش، دو جفت چكمه و يك گليم چيز ديگري در دستگاه او نيافت كه قابل ذكر باشد...»
از همسر اولش سه پسر و يك دختر داشت. همسر اولش او را ترك گفته بود، زيرا نميخواست با حقوق سربازي بسازد. حسين هم استطاعت نداشت متحمل مخارج لباس و تشكيلات و تجمّلات او شود. حسين ميل داشت شريك زندگي خود را با لباس چيت ارزان قيمت ببيند ولي همسرش قانع به حقوق او نبود. همين موضوع و اختلاف سليقه باعث جدايي آنها شد. شكست در زندگي خانوادگي، اداره امور فرزندان كار سختي بود و در روحيه او تأثير گذاشته بود.
همسر دوم او ثريا عصار نام داشت. آنها حدود 40 سال اختلاف سني داشتند. ازدواج آنها در 3/4/ 1348 درست يك ماه و 22 روز بعد از عزل آريانا از آخرين سمت او يعني «رياست ستاد بزرگ ارتشتاران» صورت گرفت. منوچهري نسب مادري خود را به منوچهر خان معتمدالدوله ارمني، والي اصفهان، ميرساند كه به علت حمايت از علي محمد باب مشهور شده بود و از كارگزاران قسيالقلب دوران قاجاريه محسوب ميشد. شهرت معتمدالدوله همچنين به خاطر شقاوت او در سركوب ايلات و عشاير جنوب به ويژه ايلات بختياري و ممسني است. منوچهري از مهرماه 1318 در دانشكده افسري با سمت كفيل فرمانده گردان و درست از اول مهرماه سال بعد در دانشكده، مدير آموزش دسته پياده بود و سپس از خرداد 1322 به سمت استاد تاكتيك دانشگاه جنگ درآمد و از اول شهريور همان سال به مدت يك هفته رئيس ستاد مركز تعليمات آمادگاه تهران و سپس تا تيرماه سال 1324 در ستاد ارتش در شغل رئيس ركن يكم بود و در آذرماه همان سال معاون اداري دانشكده افسري شد.
حسين منوچهري در اسفندماه سال 1326 به فرماندهي تيپ 11 مهاباد منصوب شد. او از ابتدا عمدتاً در مشاغل ستادي و آموزشي كار كرده بود. تنها شغل فرماندهي او در درجه سرواني بود كه فرمانده گروهان 2 پياده در مدرسه نظام به مدت يك سال و نيم و سپس در لشگر 2 ساخلو مركز فرمانده گردان هنگ 1 به مدت 7 ماه و سپس در همان ساخلو (پادگان) حدود نه ماه فرمانده گردان بود. از اين روي تجربه فرماندهي براي اداره يك تيپ در يك نقطه حساس مرزي در منطقه كردستان را نداشت ليكن تا سال 1328 در اين سمت باقي ماند.
سرهنگ منوچهري در تيرماه سال 1328 به علت وابستگي به دربار به سمت «فرمانده لشگر گارد شاهنشاهي» منصوب گرديد و يك سال بعد يعني در سال 1329 درجة سرتيپي را احراز نمود و تا شهريور سال 1331 در اين شغل حساس ماند.
حسين منوچهري، در دانشكده افسري از دوستان صميمي خسرو روزبه بود و از زمرة افسراني به شمار ميرفت كه در سالهاي جنگ جهاني دوم ظاهراً به سمت نازيسم و آلمان هيتلري گرايش از خود نشان داده بود، و با«حزب كبود» به رهبري حبيب الله نوبخت همكاري كرد. لذا با اشغال ايران توسط قشون متفقين، سرهنگ منوچهري نيز به همراه برخي افسران «آلمانوفيل» مانند فضل الله زاهدي، حسن بقايي و نادر باتمانقليچ مدت 22 ماه بازداشت شد. در سالهاي پس از شهريور 1320 چون سرهنگ منوچهري از وابستگان سرلشكر حسن ارفع، رئيس ستاد ارتش بود و نيز از اعضاي حزب او، كه مهمترين پايگاه دربار و استعمار انگليس در ارتش محسوب ميشد، به رياست ركن يكم ستاد ارتش منصوب شد. سرهنگ حسين منوچهري در سال 1329 به علت گرايشهاي شديد شوونيستي نام خود را به «بهرام آريانا» تغيير داد و دو سال بعد يعني در سال 1331 به عنوان رئيس هيئت وابسته نظامي ايران در فرانسه تعيين و در زمان نخست وزيري دكتر مصدق، از كار بركنار گرديد. در كتاب زندگي سياسي خاندان علم آمده است: «سرتيپ بهرام آريانا در كودتاي سپهبد زاهدي عليه دولت مصدق حضور داشته و در منزل زاهدي در حصارك جلساتي تشكيل ميدادند.»
در واقع ميتوان گفت گردانندگان اصلي توطئه كودتا در وهله اول سرتيپ آريانا فرمانده لشگر گارد شاهنشاهي و سرلشگر ارفع رئيس سابق ستاد ارتش بودند ولي تعداد افسران ارشد و امراي ارتش كه پس از آن وارد اين توطئه شدهاند بيش از 15 نفر بود. در اين زمينه مكي به نقل از «فرانس سوار» نشريه فرانسوي مينويسد:
«سرتيپ آريانا رهبر كودتاي نظامي در ايران است. سرتيپ آريانا كه سابقاً منوچهري نام داشت، افسر قويالاراده و خشني است. معذلك در ميان افسران و افراد ارتش محبوبيت زيادي دارد. آريانا فرمانده لشگر گارد سلطنت است ولي كساني كه با او براي انجام نقشه كودتا همكاري ميكنند حاضر شدهاند در موقع عمل قسمتهاي مهم و حساس ارتش را در اختيار او بگذارند. مقدمات كودتاي نظامي در ايران فراهم شده است و شايد در يكي از روزهاي آينده اين نقشه به مورد اجرا گذاشته شود»
بهرام آريانا پس از كودتاي 28 مرداد1332 با درجه سرلشگري فرمانده نيروي زميني و سپس با درجه سپهبدي ژنرال آجودان شاه شد.
در فاصله ميان تصويب لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي در تاريخ 14/7/1341 و لغو آن در 1341/8/9 تا تاريخ 1341/10/19 كه رفراندوم لوايح ششگانه اعلام گرديد. رژيم با طرح و بزرگ نمايي قتل مشكوك رئيس اصلاحات ارضي فيروزآباد فارس، دست به يك جنجال تبليغاتي زد و آن را به عشاير ايل سرخي نسبت داد. نيروهاي نظامي در منطقه مستقر شدند و با چپاول، غارتگري، تعدي به ناموس، طرح اتهامات ناروا و دستگيري سركلانتر عشاير ايل سرخي، قيام عشاير فارس را شعلهور ساختند. تشكل عشاير مسلح تحت پوشش نهضت مقاومت ملي عشاير از اولين نشانههاي بارز آن بود. نهضت مقاومت ملي طي اعلاميههاي متعددي از قيام امام خميني در طول نهضت حمايت كرد. نفوذ آيت الله محلاتي در ميان عشاير فارس و حمايتهاي مادي و معنوي شهيد آيت الله دستغيب ارتباط مستحكمي ميان نهضت روحانيون و عشاير فارس به وجود آورد.
اسدالله علم نخست وزير طي مصاحبهاي در تاريخ 14 آذرماه 1341 اغتشاشات و شورشهاي استان فارس را با مخالفت روحانيون مرتبط دانست و اظهار داشت:
«ما مجرمين توطئه فارس را ميشناسيم. دولت مركز تحريكات را ميداند و اگر لازم باشد محرّكين را معرفي خواهد كرد.»
چندي بعد هم به دنبال گسترش مخالفتها و اعتراضات در آن استان و كشته شدن چند تن از مأموران دولتي بدست مخالفان، در 26 اسفند ماه همان سال تهديد كرد كه:
«كشتار كنندگان جنوب قلع و قمع ميشوند. براي اين كه زارعين صاحب زمين نشوند يكي دو نفر در مناطق جنوبي شروع به كشتار كردند و سرنخ اين مطالب در تهران و جاهاي ديگر است كه من مصلحت نميدانم بگويم.»
با آغاز قيام عشاير جنوب، سپهبد بهرام آريانا در اسفند 1341 توسط شاه با اختيارات تام و با عنوان فرمانده «نيروهاي جنوب» به شيراز رفت. او با شيوههاي خشن، از جمله بمباران شديد مناطق عشايري، موفق شد كه تا تابستان 1342 اين قيام گسترده را سركوب كند. نقش آريانا در فرماندهي «عمليات جنوب» كه در زمان خود در رسانههاي داخلي و خارجي بازتاب وسيع داشت، سبب شهرت او شد و وي بعدها اين نقش ضدانساني را دستمايه مباهات قرارداد و در تشريح آن كتابهاي تاريخچه عمليات جنوب (چاپخانه ارتش ،1342) و نتايج عمليات جنوب (اداره خدمات پرسنلي، چاپخانه ارتش) را نگاشت. بمباران گسترده عشاير جنوب در زمان خود در نشريات داخلي و خارجي انعكاس يافت و سپهبد كريم ورهرام، استاندار نظامي فارس، اعلام داشت:
«تا 24 ساعت ديگر كليه اشرار يا در بمباران نابود و يا در شيراز به دار آويخته ميشوند. من حتي اجازه نميدهم اجساد اشرار در شيراز دفن شوند. از اينكه عدهاي بي گناه در اين بمباران از بين ميروند متأثرم، ولي چاره ديگري نيست. سپهبد آريانا به دستور شاهنشاه از امروز سركوبي اشرار را آغاز كردند.»
پس از انقلاب اسلامي، نقش ضدانساني آريانا در اين منطقه توسط برخي بازماندگان عشاير در نشريات داخلي مطرح شد و وي از پاريس نامهاي به روزنامه اطلاعات ارسال داشت. توجه به برخي مطالب اين نامه منتشر نشده در شناخت روحيات اين «اعجوبه»نظامي محمدرضا شاهي جالب است:
« از ارتشبد دكتر بهرام آريانا
2 خرداد 1358
به روزنامه اطلاعات
پاسخ به بعضي ياوه سراييها(!)
دزد سرگردنه كه تا ديروز راهزني و آدم كشي ميكرد مرا دژخيم ميخواند و او و مانند او ابزارهاي بي ارزش دستهاي ناپاك پشت پرده هستند. همانهايي كه نميتوانند فرزندان پاك و شايسته و ميهن پرست اين سرزمين (!!) را با پيشينه بس درخشان(!!)ببينند. مردك (!)مينويسد كه من عشاير پارس را بمباران كردم (؟!)... در پايان زمستان سال 1342 خورشيدي آشوب بزرگي در يك بخش گستردهاي در جنوب ايران كه استان اصفهان، پارس، خوزستان را در برميگرفت برپاخاست. شورشيان، ژاندارمها را كشتند و پاسگاهها را خلع سلاح كرده، جادهها را بستند و روستاها را يغما كرده بودند(؟!) و يگانهاي ارتش هم در برابر شورشيان نتوانسته بودند كاري از پيش ببرند، تا اينكه ناگزير من به فرماندهي نيروهاي جنوب برگزيده شدم و فرمان يافتم كه شورشيان را خلع سلاح و آرامش را به آن استانها باز گردانم. شورشيان كه شماره تيراندازان آنها پيرامون 10 هزار نفر بود در كوهستانهاي سخت و سر به آسمان كشيده جايگزين شده و هر بار پس از تاخت به راهها... و دستبرد به يگانهاي ارتش به آشيانهاي سرسخت و دست نيافتني كوهستاني خود پناه ميبردند.»
آريانا پس از تكرار مطالبي، كه در تاريخچه عمليات نظامي جنوب درج شده، سركوب خونين عشاير جنوب را افتخار بزرگ خود ميداند و مينويسد:
«من بزرگترين خدمت را در اين نبردها به ايران زمين كردم... من درجه ارتشبدي را در سالن نگرفتم. من در پايان عمليات، 10500 قبضه اسلحه ضمن زدوخورد از اشرار گرفتم و پس از پايان نبردها اين شمارش به 27000 قبضه رسيد. اينها داستان سرايي نيست. همه مدارك در نيروي زميني ارتش وجود دارد...»
آريانا، كه به گواه اسناد با خدعه و فريب سران عشاير فارس را «تأمين» داد و با واسطه برخي افراد «موجّه» و ارسال قرآن توانست آنها را به شيراز كشانيده و دستگير و سپس تيرباران كند، در اين نامه مدعي است :
«من با هماوردان خود با مردانگي رفتار كردم (!) و جز 6 تن از آنها كه انگيزه اين كشت و كشتارها بودند، به همه... بخشش همگاني (عفو عمومي) دادم و به آن 6 تن هم هيچ گونه زينهار ندادم و گفتم كه اين دادگاههاي ارتش است كه بايد سرنوشت شما را روشن كند...»
به هر روي نقش جنون آميز آريانا در قتل عام عشاير جنوب مورد توجه سرهنگ گراتيان ياتسوويچ رئيس سيا در ايران كه در فروردين 1342 همراه رابرت كومر، كارشناس برجسته «سيا» در «جنگ روستايي» در فارس حضور مستقيم داشت و هيئت مستشاري آمريكا در ارتش و محمدرضا پهلوي قرار گرفت و وي به درجه ارتشبدي رسيد. به توصيه آمريكاييها، آريانا در 30/9/1344 به جاي ارتشبد حجازي رئيس «ستاد بزرگ ارتشتاران» عاليترين پست نظامي كشور برگزيده شد و در اطلاعيهاي كه بدين مناسبت در جرايد درج گرديد، «خدمات» آريانا در سركوب عشاير جنوب عامل اصلي اين انتصاب ذكر شد.
آريانا در دوران رياست ستاد ارتش به تقويت «حزب آريا»، به رهبري هادي سپهر كه داراي تمايلات شووينيستي بود، دست زد. جاه طلبيها و هرزگيهاي اخلاقي آريانا، كه ارتشبد حسين فردوست بدان اشاره دارد، عناد و كينه برخي امراي ارتش را برانگيخت و ظاهراً توسط آنان توطئه سازمان يافتهاي عليه او آغاز شد. طبق اسناد ساواك، از تير ماه 1346 شايعه وسيعي در سراسر كشور، به ويژه آذربايجان، پخش شد كه گويا به همراه تيمسار باتمانقليچ و در ارتباط با وابسته نظامي الجزاير در تهران قصد كودتا دارد! اين شايعه از كانالهاي مختلف به «دفتر ويژه اطلاعات» منعكس ميشد و از طريق فردوست به اطلاع محمدرضا پهلوي ميرسيد. دامنه اين توطئه، كه ظاهراً راديوي «پيك ايران» (ارگان حزب توده) نيز به آن دامن ميزد، تا بدانجا رسيد كه شايعه دستگيري بيش از يكصد افسر در رابطه با «كودتاي آريانا » منتشر شد! عليرغم كذب بودن اين شايعات و تكذيب مكرر آن توسط عوامل ساواك، مستشاران آمريكايي و شاه، به دليل گسترش نارضايي در ارتش، حضور بيشتر آريانا را صلاح ندانستند و او در نيمه ارديبهشت 1348 از سمت رياست ستاد ارتش بركنار شد و ارتشبد فريدون جم جايگزين او گرديد.
بهرام آريانا و محسن مبصر در زندان قصر
ساواك در گزارش مورخ 21/2/1348 اعلام كرد:
«تعويض ارتشبد آريانا (رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران) در ميان طبقات جوان ارتش با حسن اثر تلقّي شده و افراد مختلف اين تغيير را با خوش بيني تلقي كردهاند.»
بركناري آريانا، شايعات ديرينه عليه او را توسعه داد و مسئله در جرايد خارجي بازتاب يافت. رژيمهاي وقت مصر و عراق در چارچوب ستيز خود با رژيم شاه به اين شايعه دامن ميزدند. نشريه فرانسوي زبان لوريان، چاپ بيروت، انفصال آريانا را به علت «اختلاف نظر او با شاه در مسئله تشكيلات ارتش» عنوان كرد و نشريه پاتريوت، چاپ دهلي نو، به نقل از خبرگزاري خاورميانه مصر علت آن را مخالفت آريانا با سياست شاه در خليج فارس دانست و اين مسئله در يكي از سخنرانيهاي صالح مهدي عمّاش، نخست وزير وقت عراق، نيز مطرح شد!
ساواك براي مقابله با اين شايعه به تكاپو افتاد. نواب، رئيس ساواك تهران، در تاريخ 18/3/1348 به اداره كل سوم چنين نوشت:
«تيمسار رياست معظم ساواك ]نصيري[ ذيل گزارش خبر ]شايعه فوق[ ... پي نوشت فرمودند: «ارتشبد آريانا مورد محبت شاهنشاه آريامهر است و ماهيانه كسري زندگي او به فرمان شاهنشاه طبق حقوق فعلي (حقوق رياست ستاد ارتش) تأمين ميشود و اتومبيل ارتشي هم در اختيار دارد». با توجه به پي نوشت تيمسار رياست معظم ساواك و اينكه موضوع تحت تعقيب قرار گرفتن و حتي اعدام ارتشبد آريانا در افواه عمومي شايع ميباشد، به نظر اين ساواك اصلح است طي مراسمي از خدمات گذشته افسر مزبور تجليل و موضوع از طريق راديو و تلويزيون و نشريات به اطلاع همگان برسد تا بدينوسيله شايعات موجود خنثي شود.»
در پي اين توصيه ساواك، به منظور خنثي ساختن شايعات در تاريخ 9/3/1348 ارتشبد فريدون جم، رئيس جديد ستاد ارتش، ضيافت شامي براي توديع با آريانا در باشگاه افسران ترتيب داد و خبر آن در رسانههاي عمومي وسيعاً منعكس شد. در اين ضيافت، جم به نمايندگي از شاه از آريانا به شدت تجليل كرد و «فرمان همايوني مبني بر رضامندي خاطر خطير ملوكانه »و هدايايي به وي اهدا نمود. مدت كوتاهي بعد، آريانا بازنشسته شد. متن فرمان شاه چنين است:
«با تأييد خداوند متعال ما محمدرضا پهلوي آريامهر شاهنشاه ايران در اين موقع كه ارتشبد بهرام آريانا به افتخار بازنشستگي نائل ميگردد به موجب اين فرمان همايوني مراتب رضامندي خود را به پاس خدمات گذشته مشاراليه ابلاغ مينمايم. 1348/4/1»
آريانا در مراسم جشن بازنشستگي خود سخناني ايراد كرد و برنامه خود را پس از بازنشستگي نگارش كتابي در ترسيم «ايدئولوژي ارتش ايران» اعلام داشت. به زعم آريانا اين «ايدئولوژي» چنين است:
«نخستين سفارش من اين است كه در ارتش ايدئولوژي را كه بر مبناي فلسفه شاهنشاهي (!) است و هم اكنون در دانشكدهها و دانشگاههاي ارتش آموخته ميشود پشتيباني بفرمايند. از 3 سال قبل اين فلسفه كه در خون نژاد ايراني به طور طبيعي وجود داشته و دارد تنظيم و نوشته شده و هم اكنون به طور ديالكتيك (!) تدريس ميشود و اين موضوع اهميت شايان دارد، زيرا در دنياي امروز همان طور كه در جنگ دوم ديديم، هيچ ارتشي بدون داشتن ايدئولوژي نميجنگد.»
حسن طوفانیان و بهرام آریانا در مقر فرماندهی ارتش رژیم صهیونیستی
عليرغم اين نمايش تبليغاتي، تحمل بازنشستگي براي اين عنصر جاه طلب بسيار دشوار بود. ثريا عصار، همسر دوم آريانا، بعدها گفت:
«وقتي تيمسار بازنشسته شد برايش خيلي غيرمنتظره بود. تيمسار گفت: من كسي بودم كه در روز 28 مرداد در برابر اين همه دشمن روي تانك رفتم و براي ملت نطق كردم در حالي كه بقيه اطرافيان اعليحضرت خود را قايم كرده بودند. من كسي هستم كه هميشه پايبند اين ميباشم كه ايران بايد شاهنشاهي باشد و به سلطنت پهلوي افتخار ميكنم و از مريدان رضاشاه هستم. پس چگونه ممكن است به پسر او خيانت كنم. »
گفته فوق توسط منبع خبري ساواك گزارش شد و فردوست در زير آن چنين نوشت:
«تيمسار آريانا 28 مرداد در تهران نبود كه روي تانك سوار شود. اين حرفهاي زنانه است.»
آريانا پس از بازنشستگي، رنج كار ترسيم اين «ايدئولوژي»! را بر خود هموار نكرد و ترجيح داد كه به فعاليتهاي «نژادي» و «ديالكتيكي» مطبوعتري بپردازد و به شكل بي پروايي به هرزگيها و عياشيهاي ديرين خود دامن زد. او كه در دوران فقر و جواني و در درجه ستوان يكمي با دختر سياه چرده و بد منظر فهامالملك (فهيمي) ازدواج كرده بود، اينك در سن 63 سالگي با عنوان شامخ ارتشبدي و غوطهور در ثروت باد آوردهاي كه از عطاياي «پدر تاجدار» به وي رسيده بود، هوس تجديد فراش كرد و با دختر كم سن و سال و زيبايي ازدواج نمود و نام او را از ثريا به «آريانوش» تغيير داد! در تاريخ 1348/4/4 ساواك از مجلس ازدواج آريانا چنين گزارش داد:
«48/4/3 مراسم ازدواج ارتشبد بازنشسته آريانا و دوشيزه ثريا عصار برگزار شد. در اين مراسم ارتشبد آريانا مست بود و مرتباً دست به حركات ناشايستي ميزد. هنگامي كه از او خواستند جهت مدعوين صحبت نمايد، اظهار نمود من فقط راجع به همسرم ثريا صحبت ميكنم. سپس سرگرد عصار با يكي از اقوام عروس صحبت كرد و نسبت به شاهنشاه ابراز وفاداري نمود، ولي ارتشبد آريانا عكسالعملي از خود نشان نداد و در پايان مراسم شمشيري آورده و ارتشبد آريانا كيك را با آن بريدند.»
رفتار آريانا در نخستين ماههاي پس از تجديد فراش بسيار وهن آور است. او كه با بازنشستگي عطش جنون آميز خود را به قدرت سيراب ناشده ميبيند، تظاهر بيش از پيش به هرزگي را دستمايه ارضاي روح بيمار خود ميسازد.
در گزارش ديگر، نفرت شديد آريانا از فرهنگ اسلامي مردم ايران چنين ديده ميشود:
« 49/2/22 ضيافتي با شركت 6 نفر در منزل ارتشبد بهرام آريانا ترتيب يافت... تيمسار اظهار داشت اين يك كتاب آسماني ميباشد(منظور شاهنامه است) چون من به زبان فارسي خيلي علاقمند هستم و در ضمن مخالف خط كنوني فارسي هستم و معتقدم كه بايد زبان فارسي به خط لاتين نوشته شود چون خط فارسي 24 عيب دارد و نميدانم چرا مسئولين توجه نميكنند... من در زمان تصدي خودم در ارتش در مورد زبان دگرگوني به وجود آوردم و اكثر لغات عربي را بيرون كشيدم... بين خودمان باشد اگر خط لاتين شود ارتباط ما با اعراب قطع خواهد شد، چون ما هر جملهاي را كه بخواهيم بنويسيم بايد به سراغ زبان عربي برويم... طبقه آخوند هميشه براي اينكه دكانش تخته نشود از افكار پوسيده حمايت ميكند...»
رفتار آريانا در اين دوره، كه حتي ساواك نيز آن را «ناشايست» ارزيابي ميكرد. سبب شد تا وي به اشارة غيرمستقيم شاه از كشور خارج شود و در پاريس اقامت گزيند. نمونههايي از عقايد آريانا در اين دوران، براساس اسناد ساواك، چنين است:
«در سال 1351 برابر گزارشي، دكتر رفيعي جريان حمله چريكهاي عرب به خوابگاه قهرمانان اسرائيلي در مونيخ را براي تيمسار تعريف كرد. تيمسار كه در جريان نبود سخت ناراحت شد و ضمن محكوم كردن عمليات چريكي اعراب اظهار داشت: ملت عرب خوي وحشيگري را از دست نميدهد و الان ملتي شدند كه مزاحم امنيت جهان هستند و اين عمل واقعاً وحشيانه بود. من چند سال قبل غيررسمي به اسرائيل رفتم. وقتي هواپيما به مرز اسرائيل رسيد كلاً سبز و خرم بود. اسرائيل واقعاً يك ملت زنده هستند و در هر موردي كه فكر كنيد پيشرفت كردند و دارند عظمت قبلي خود را كه استحقاق آنهاست به دست ميآورند.»
و در گزارش ديگر چنين ميخوانيم :
«خانم آريانوش در جلسهاي اظهار داشته: بهائيها خيلي به تيمسار همسرم علاقه دارند، چون جد مادري تيمسار منوچهرخان والي اصفهان بود كه باب را پناه ميدهد. تيمسار آريانا نيز در ادامه اظهار نموده: جالب اينجاست كه باب مرگ زودرس منوچهرخان را پيش بيني ميكند و درست از آب درميآيد... دين اسلام يك دين سياسي است و براي جامعه ما خطرناك شده.»
آريانا هرسال از فرانسه يكي ـ دو مرتبه براي ديدن اقوام و دوستان به ايران سفر ميكرد. آخرين بار در پاييز و زمستان 1356 در ايران بود. او علت سكونتش را در پاريس به جهت بركنار بودن از اقدامات خصمانه بعضي از سازمانها ذكر ميكند.
آريانا كه پس از 7 سال عياشي لجام گسيخته در پاريس، با انقلاب اسلامي ايران مواجه شد و سرانجام در تاريخ 1364/3/31پس از يك بيماري چند ماهه در سن 80 سالگي در بيمارستان نظامي پاريس درگذشت.
حسين مكي درباره همسر اول منوچهري مينويسد: «روزي كه براي اولين دفعه همسرش به منزل او وارد شد، جز يك تختخواب آهني با تشك و دو پتوي سربازي و چند جلد كتاب، دو دست لباس، يك جفت كفش، دو جفت چكمه و يك گليم چيز ديگري در دستگاه او نيافت كه قابل ذكر باشد...»
از همسر اولش سه پسر و يك دختر داشت. همسر اولش او را ترك گفته بود، زيرا نميخواست با حقوق سربازي بسازد. حسين هم استطاعت نداشت متحمل مخارج لباس و تشكيلات و تجمّلات او شود. حسين ميل داشت شريك زندگي خود را با لباس چيت ارزان قيمت ببيند ولي همسرش قانع به حقوق او نبود. همين موضوع و اختلاف سليقه باعث جدايي آنها شد. شكست در زندگي خانوادگي، اداره امور فرزندان كار سختي بود و در روحيه او تأثير گذاشته بود.
همسر دوم او ثريا عصار نام داشت. آنها حدود 40 سال اختلاف سني داشتند. ازدواج آنها در 3/4/ 1348 درست يك ماه و 22 روز بعد از عزل آريانا از آخرين سمت او يعني «رياست ستاد بزرگ ارتشتاران» صورت گرفت. منوچهري نسب مادري خود را به منوچهر خان معتمدالدوله ارمني، والي اصفهان، ميرساند كه به علت حمايت از علي محمد باب مشهور شده بود و از كارگزاران قسيالقلب دوران قاجاريه محسوب ميشد. شهرت معتمدالدوله همچنين به خاطر شقاوت او در سركوب ايلات و عشاير جنوب به ويژه ايلات بختياري و ممسني است. منوچهري از مهرماه 1318 در دانشكده افسري با سمت كفيل فرمانده گردان و درست از اول مهرماه سال بعد در دانشكده، مدير آموزش دسته پياده بود و سپس از خرداد 1322 به سمت استاد تاكتيك دانشگاه جنگ درآمد و از اول شهريور همان سال به مدت يك هفته رئيس ستاد مركز تعليمات آمادگاه تهران و سپس تا تيرماه سال 1324 در ستاد ارتش در شغل رئيس ركن يكم بود و در آذرماه همان سال معاون اداري دانشكده افسري شد.
حسين منوچهري در اسفندماه سال 1326 به فرماندهي تيپ 11 مهاباد منصوب شد. او از ابتدا عمدتاً در مشاغل ستادي و آموزشي كار كرده بود. تنها شغل فرماندهي او در درجه سرواني بود كه فرمانده گروهان 2 پياده در مدرسه نظام به مدت يك سال و نيم و سپس در لشگر 2 ساخلو مركز فرمانده گردان هنگ 1 به مدت 7 ماه و سپس در همان ساخلو (پادگان) حدود نه ماه فرمانده گردان بود. از اين روي تجربه فرماندهي براي اداره يك تيپ در يك نقطه حساس مرزي در منطقه كردستان را نداشت ليكن تا سال 1328 در اين سمت باقي ماند.
سرهنگ منوچهري در تيرماه سال 1328 به علت وابستگي به دربار به سمت «فرمانده لشگر گارد شاهنشاهي» منصوب گرديد و يك سال بعد يعني در سال 1329 درجة سرتيپي را احراز نمود و تا شهريور سال 1331 در اين شغل حساس ماند.
حسين منوچهري، در دانشكده افسري از دوستان صميمي خسرو روزبه بود و از زمرة افسراني به شمار ميرفت كه در سالهاي جنگ جهاني دوم ظاهراً به سمت نازيسم و آلمان هيتلري گرايش از خود نشان داده بود، و با«حزب كبود» به رهبري حبيب الله نوبخت همكاري كرد. لذا با اشغال ايران توسط قشون متفقين، سرهنگ منوچهري نيز به همراه برخي افسران «آلمانوفيل» مانند فضل الله زاهدي، حسن بقايي و نادر باتمانقليچ مدت 22 ماه بازداشت شد. در سالهاي پس از شهريور 1320 چون سرهنگ منوچهري از وابستگان سرلشكر حسن ارفع، رئيس ستاد ارتش بود و نيز از اعضاي حزب او، كه مهمترين پايگاه دربار و استعمار انگليس در ارتش محسوب ميشد، به رياست ركن يكم ستاد ارتش منصوب شد. سرهنگ حسين منوچهري در سال 1329 به علت گرايشهاي شديد شوونيستي نام خود را به «بهرام آريانا» تغيير داد و دو سال بعد يعني در سال 1331 به عنوان رئيس هيئت وابسته نظامي ايران در فرانسه تعيين و در زمان نخست وزيري دكتر مصدق، از كار بركنار گرديد. در كتاب زندگي سياسي خاندان علم آمده است: «سرتيپ بهرام آريانا در كودتاي سپهبد زاهدي عليه دولت مصدق حضور داشته و در منزل زاهدي در حصارك جلساتي تشكيل ميدادند.»
در واقع ميتوان گفت گردانندگان اصلي توطئه كودتا در وهله اول سرتيپ آريانا فرمانده لشگر گارد شاهنشاهي و سرلشگر ارفع رئيس سابق ستاد ارتش بودند ولي تعداد افسران ارشد و امراي ارتش كه پس از آن وارد اين توطئه شدهاند بيش از 15 نفر بود. در اين زمينه مكي به نقل از «فرانس سوار» نشريه فرانسوي مينويسد:
«سرتيپ آريانا رهبر كودتاي نظامي در ايران است. سرتيپ آريانا كه سابقاً منوچهري نام داشت، افسر قويالاراده و خشني است. معذلك در ميان افسران و افراد ارتش محبوبيت زيادي دارد. آريانا فرمانده لشگر گارد سلطنت است ولي كساني كه با او براي انجام نقشه كودتا همكاري ميكنند حاضر شدهاند در موقع عمل قسمتهاي مهم و حساس ارتش را در اختيار او بگذارند. مقدمات كودتاي نظامي در ايران فراهم شده است و شايد در يكي از روزهاي آينده اين نقشه به مورد اجرا گذاشته شود»
در فاصله ميان تصويب لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي در تاريخ 14/7/1341 و لغو آن در 1341/8/9 تا تاريخ 1341/10/19 كه رفراندوم لوايح ششگانه اعلام گرديد. رژيم با طرح و بزرگ نمايي قتل مشكوك رئيس اصلاحات ارضي فيروزآباد فارس، دست به يك جنجال تبليغاتي زد و آن را به عشاير ايل سرخي نسبت داد. نيروهاي نظامي در منطقه مستقر شدند و با چپاول، غارتگري، تعدي به ناموس، طرح اتهامات ناروا و دستگيري سركلانتر عشاير ايل سرخي، قيام عشاير فارس را شعلهور ساختند. تشكل عشاير مسلح تحت پوشش نهضت مقاومت ملي عشاير از اولين نشانههاي بارز آن بود. نهضت مقاومت ملي طي اعلاميههاي متعددي از قيام امام خميني در طول نهضت حمايت كرد. نفوذ آيت الله محلاتي در ميان عشاير فارس و حمايتهاي مادي و معنوي شهيد آيت الله دستغيب ارتباط مستحكمي ميان نهضت روحانيون و عشاير فارس به وجود آورد.
اسدالله علم نخست وزير طي مصاحبهاي در تاريخ 14 آذرماه 1341 اغتشاشات و شورشهاي استان فارس را با مخالفت روحانيون مرتبط دانست و اظهار داشت:
«ما مجرمين توطئه فارس را ميشناسيم. دولت مركز تحريكات را ميداند و اگر لازم باشد محرّكين را معرفي خواهد كرد.»
چندي بعد هم به دنبال گسترش مخالفتها و اعتراضات در آن استان و كشته شدن چند تن از مأموران دولتي بدست مخالفان، در 26 اسفند ماه همان سال تهديد كرد كه:
«كشتار كنندگان جنوب قلع و قمع ميشوند. براي اين كه زارعين صاحب زمين نشوند يكي دو نفر در مناطق جنوبي شروع به كشتار كردند و سرنخ اين مطالب در تهران و جاهاي ديگر است كه من مصلحت نميدانم بگويم.»
«تا 24 ساعت ديگر كليه اشرار يا در بمباران نابود و يا در شيراز به دار آويخته ميشوند. من حتي اجازه نميدهم اجساد اشرار در شيراز دفن شوند. از اينكه عدهاي بي گناه در اين بمباران از بين ميروند متأثرم، ولي چاره ديگري نيست. سپهبد آريانا به دستور شاهنشاه از امروز سركوبي اشرار را آغاز كردند.»
پس از انقلاب اسلامي، نقش ضدانساني آريانا در اين منطقه توسط برخي بازماندگان عشاير در نشريات داخلي مطرح شد و وي از پاريس نامهاي به روزنامه اطلاعات ارسال داشت. توجه به برخي مطالب اين نامه منتشر نشده در شناخت روحيات اين «اعجوبه»نظامي محمدرضا شاهي جالب است:
« از ارتشبد دكتر بهرام آريانا
2 خرداد 1358
به روزنامه اطلاعات
پاسخ به بعضي ياوه سراييها(!)
دزد سرگردنه كه تا ديروز راهزني و آدم كشي ميكرد مرا دژخيم ميخواند و او و مانند او ابزارهاي بي ارزش دستهاي ناپاك پشت پرده هستند. همانهايي كه نميتوانند فرزندان پاك و شايسته و ميهن پرست اين سرزمين (!!) را با پيشينه بس درخشان(!!)ببينند. مردك (!)مينويسد كه من عشاير پارس را بمباران كردم (؟!)... در پايان زمستان سال 1342 خورشيدي آشوب بزرگي در يك بخش گستردهاي در جنوب ايران كه استان اصفهان، پارس، خوزستان را در برميگرفت برپاخاست. شورشيان، ژاندارمها را كشتند و پاسگاهها را خلع سلاح كرده، جادهها را بستند و روستاها را يغما كرده بودند(؟!) و يگانهاي ارتش هم در برابر شورشيان نتوانسته بودند كاري از پيش ببرند، تا اينكه ناگزير من به فرماندهي نيروهاي جنوب برگزيده شدم و فرمان يافتم كه شورشيان را خلع سلاح و آرامش را به آن استانها باز گردانم. شورشيان كه شماره تيراندازان آنها پيرامون 10 هزار نفر بود در كوهستانهاي سخت و سر به آسمان كشيده جايگزين شده و هر بار پس از تاخت به راهها... و دستبرد به يگانهاي ارتش به آشيانهاي سرسخت و دست نيافتني كوهستاني خود پناه ميبردند.»
آريانا پس از تكرار مطالبي، كه در تاريخچه عمليات نظامي جنوب درج شده، سركوب خونين عشاير جنوب را افتخار بزرگ خود ميداند و مينويسد:
«من بزرگترين خدمت را در اين نبردها به ايران زمين كردم... من درجه ارتشبدي را در سالن نگرفتم. من در پايان عمليات، 10500 قبضه اسلحه ضمن زدوخورد از اشرار گرفتم و پس از پايان نبردها اين شمارش به 27000 قبضه رسيد. اينها داستان سرايي نيست. همه مدارك در نيروي زميني ارتش وجود دارد...»
آريانا، كه به گواه اسناد با خدعه و فريب سران عشاير فارس را «تأمين» داد و با واسطه برخي افراد «موجّه» و ارسال قرآن توانست آنها را به شيراز كشانيده و دستگير و سپس تيرباران كند، در اين نامه مدعي است :
«من با هماوردان خود با مردانگي رفتار كردم (!) و جز 6 تن از آنها كه انگيزه اين كشت و كشتارها بودند، به همه... بخشش همگاني (عفو عمومي) دادم و به آن 6 تن هم هيچ گونه زينهار ندادم و گفتم كه اين دادگاههاي ارتش است كه بايد سرنوشت شما را روشن كند...»
به هر روي نقش جنون آميز آريانا در قتل عام عشاير جنوب مورد توجه سرهنگ گراتيان ياتسوويچ رئيس سيا در ايران كه در فروردين 1342 همراه رابرت كومر، كارشناس برجسته «سيا» در «جنگ روستايي» در فارس حضور مستقيم داشت و هيئت مستشاري آمريكا در ارتش و محمدرضا پهلوي قرار گرفت و وي به درجه ارتشبدي رسيد. به توصيه آمريكاييها، آريانا در 30/9/1344 به جاي ارتشبد حجازي رئيس «ستاد بزرگ ارتشتاران» عاليترين پست نظامي كشور برگزيده شد و در اطلاعيهاي كه بدين مناسبت در جرايد درج گرديد، «خدمات» آريانا در سركوب عشاير جنوب عامل اصلي اين انتصاب ذكر شد.
آريانا در دوران رياست ستاد ارتش به تقويت «حزب آريا»، به رهبري هادي سپهر كه داراي تمايلات شووينيستي بود، دست زد. جاه طلبيها و هرزگيهاي اخلاقي آريانا، كه ارتشبد حسين فردوست بدان اشاره دارد، عناد و كينه برخي امراي ارتش را برانگيخت و ظاهراً توسط آنان توطئه سازمان يافتهاي عليه او آغاز شد. طبق اسناد ساواك، از تير ماه 1346 شايعه وسيعي در سراسر كشور، به ويژه آذربايجان، پخش شد كه گويا به همراه تيمسار باتمانقليچ و در ارتباط با وابسته نظامي الجزاير در تهران قصد كودتا دارد! اين شايعه از كانالهاي مختلف به «دفتر ويژه اطلاعات» منعكس ميشد و از طريق فردوست به اطلاع محمدرضا پهلوي ميرسيد. دامنه اين توطئه، كه ظاهراً راديوي «پيك ايران» (ارگان حزب توده) نيز به آن دامن ميزد، تا بدانجا رسيد كه شايعه دستگيري بيش از يكصد افسر در رابطه با «كودتاي آريانا » منتشر شد! عليرغم كذب بودن اين شايعات و تكذيب مكرر آن توسط عوامل ساواك، مستشاران آمريكايي و شاه، به دليل گسترش نارضايي در ارتش، حضور بيشتر آريانا را صلاح ندانستند و او در نيمه ارديبهشت 1348 از سمت رياست ستاد ارتش بركنار شد و ارتشبد فريدون جم جايگزين او گرديد.
بهرام آريانا و محسن مبصر در زندان قصر
ساواك در گزارش مورخ 21/2/1348 اعلام كرد:
«تعويض ارتشبد آريانا (رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران) در ميان طبقات جوان ارتش با حسن اثر تلقّي شده و افراد مختلف اين تغيير را با خوش بيني تلقي كردهاند.»
بركناري آريانا، شايعات ديرينه عليه او را توسعه داد و مسئله در جرايد خارجي بازتاب يافت. رژيمهاي وقت مصر و عراق در چارچوب ستيز خود با رژيم شاه به اين شايعه دامن ميزدند. نشريه فرانسوي زبان لوريان، چاپ بيروت، انفصال آريانا را به علت «اختلاف نظر او با شاه در مسئله تشكيلات ارتش» عنوان كرد و نشريه پاتريوت، چاپ دهلي نو، به نقل از خبرگزاري خاورميانه مصر علت آن را مخالفت آريانا با سياست شاه در خليج فارس دانست و اين مسئله در يكي از سخنرانيهاي صالح مهدي عمّاش، نخست وزير وقت عراق، نيز مطرح شد!
ساواك براي مقابله با اين شايعه به تكاپو افتاد. نواب، رئيس ساواك تهران، در تاريخ 18/3/1348 به اداره كل سوم چنين نوشت:
«تيمسار رياست معظم ساواك ]نصيري[ ذيل گزارش خبر ]شايعه فوق[ ... پي نوشت فرمودند: «ارتشبد آريانا مورد محبت شاهنشاه آريامهر است و ماهيانه كسري زندگي او به فرمان شاهنشاه طبق حقوق فعلي (حقوق رياست ستاد ارتش) تأمين ميشود و اتومبيل ارتشي هم در اختيار دارد». با توجه به پي نوشت تيمسار رياست معظم ساواك و اينكه موضوع تحت تعقيب قرار گرفتن و حتي اعدام ارتشبد آريانا در افواه عمومي شايع ميباشد، به نظر اين ساواك اصلح است طي مراسمي از خدمات گذشته افسر مزبور تجليل و موضوع از طريق راديو و تلويزيون و نشريات به اطلاع همگان برسد تا بدينوسيله شايعات موجود خنثي شود.»
در پي اين توصيه ساواك، به منظور خنثي ساختن شايعات در تاريخ 9/3/1348 ارتشبد فريدون جم، رئيس جديد ستاد ارتش، ضيافت شامي براي توديع با آريانا در باشگاه افسران ترتيب داد و خبر آن در رسانههاي عمومي وسيعاً منعكس شد. در اين ضيافت، جم به نمايندگي از شاه از آريانا به شدت تجليل كرد و «فرمان همايوني مبني بر رضامندي خاطر خطير ملوكانه »و هدايايي به وي اهدا نمود. مدت كوتاهي بعد، آريانا بازنشسته شد. متن فرمان شاه چنين است:
«با تأييد خداوند متعال ما محمدرضا پهلوي آريامهر شاهنشاه ايران در اين موقع كه ارتشبد بهرام آريانا به افتخار بازنشستگي نائل ميگردد به موجب اين فرمان همايوني مراتب رضامندي خود را به پاس خدمات گذشته مشاراليه ابلاغ مينمايم. 1348/4/1»
آريانا در مراسم جشن بازنشستگي خود سخناني ايراد كرد و برنامه خود را پس از بازنشستگي نگارش كتابي در ترسيم «ايدئولوژي ارتش ايران» اعلام داشت. به زعم آريانا اين «ايدئولوژي» چنين است:
«نخستين سفارش من اين است كه در ارتش ايدئولوژي را كه بر مبناي فلسفه شاهنشاهي (!) است و هم اكنون در دانشكدهها و دانشگاههاي ارتش آموخته ميشود پشتيباني بفرمايند. از 3 سال قبل اين فلسفه كه در خون نژاد ايراني به طور طبيعي وجود داشته و دارد تنظيم و نوشته شده و هم اكنون به طور ديالكتيك (!) تدريس ميشود و اين موضوع اهميت شايان دارد، زيرا در دنياي امروز همان طور كه در جنگ دوم ديديم، هيچ ارتشي بدون داشتن ايدئولوژي نميجنگد.»
حسن طوفانیان و بهرام آریانا در مقر فرماندهی ارتش رژیم صهیونیستی
عليرغم اين نمايش تبليغاتي، تحمل بازنشستگي براي اين عنصر جاه طلب بسيار دشوار بود. ثريا عصار، همسر دوم آريانا، بعدها گفت:
«وقتي تيمسار بازنشسته شد برايش خيلي غيرمنتظره بود. تيمسار گفت: من كسي بودم كه در روز 28 مرداد در برابر اين همه دشمن روي تانك رفتم و براي ملت نطق كردم در حالي كه بقيه اطرافيان اعليحضرت خود را قايم كرده بودند. من كسي هستم كه هميشه پايبند اين ميباشم كه ايران بايد شاهنشاهي باشد و به سلطنت پهلوي افتخار ميكنم و از مريدان رضاشاه هستم. پس چگونه ممكن است به پسر او خيانت كنم. »
گفته فوق توسط منبع خبري ساواك گزارش شد و فردوست در زير آن چنين نوشت:
«تيمسار آريانا 28 مرداد در تهران نبود كه روي تانك سوار شود. اين حرفهاي زنانه است.»
آريانا پس از بازنشستگي، رنج كار ترسيم اين «ايدئولوژي»! را بر خود هموار نكرد و ترجيح داد كه به فعاليتهاي «نژادي» و «ديالكتيكي» مطبوعتري بپردازد و به شكل بي پروايي به هرزگيها و عياشيهاي ديرين خود دامن زد. او كه در دوران فقر و جواني و در درجه ستوان يكمي با دختر سياه چرده و بد منظر فهامالملك (فهيمي) ازدواج كرده بود، اينك در سن 63 سالگي با عنوان شامخ ارتشبدي و غوطهور در ثروت باد آوردهاي كه از عطاياي «پدر تاجدار» به وي رسيده بود، هوس تجديد فراش كرد و با دختر كم سن و سال و زيبايي ازدواج نمود و نام او را از ثريا به «آريانوش» تغيير داد! در تاريخ 1348/4/4 ساواك از مجلس ازدواج آريانا چنين گزارش داد:
«48/4/3 مراسم ازدواج ارتشبد بازنشسته آريانا و دوشيزه ثريا عصار برگزار شد. در اين مراسم ارتشبد آريانا مست بود و مرتباً دست به حركات ناشايستي ميزد. هنگامي كه از او خواستند جهت مدعوين صحبت نمايد، اظهار نمود من فقط راجع به همسرم ثريا صحبت ميكنم. سپس سرگرد عصار با يكي از اقوام عروس صحبت كرد و نسبت به شاهنشاه ابراز وفاداري نمود، ولي ارتشبد آريانا عكسالعملي از خود نشان نداد و در پايان مراسم شمشيري آورده و ارتشبد آريانا كيك را با آن بريدند.»
رفتار آريانا در نخستين ماههاي پس از تجديد فراش بسيار وهن آور است. او كه با بازنشستگي عطش جنون آميز خود را به قدرت سيراب ناشده ميبيند، تظاهر بيش از پيش به هرزگي را دستمايه ارضاي روح بيمار خود ميسازد.
در گزارش ديگر، نفرت شديد آريانا از فرهنگ اسلامي مردم ايران چنين ديده ميشود:
« 49/2/22 ضيافتي با شركت 6 نفر در منزل ارتشبد بهرام آريانا ترتيب يافت... تيمسار اظهار داشت اين يك كتاب آسماني ميباشد(منظور شاهنامه است) چون من به زبان فارسي خيلي علاقمند هستم و در ضمن مخالف خط كنوني فارسي هستم و معتقدم كه بايد زبان فارسي به خط لاتين نوشته شود چون خط فارسي 24 عيب دارد و نميدانم چرا مسئولين توجه نميكنند... من در زمان تصدي خودم در ارتش در مورد زبان دگرگوني به وجود آوردم و اكثر لغات عربي را بيرون كشيدم... بين خودمان باشد اگر خط لاتين شود ارتباط ما با اعراب قطع خواهد شد، چون ما هر جملهاي را كه بخواهيم بنويسيم بايد به سراغ زبان عربي برويم... طبقه آخوند هميشه براي اينكه دكانش تخته نشود از افكار پوسيده حمايت ميكند...»
رفتار آريانا در اين دوره، كه حتي ساواك نيز آن را «ناشايست» ارزيابي ميكرد. سبب شد تا وي به اشارة غيرمستقيم شاه از كشور خارج شود و در پاريس اقامت گزيند. نمونههايي از عقايد آريانا در اين دوران، براساس اسناد ساواك، چنين است:
«در سال 1351 برابر گزارشي، دكتر رفيعي جريان حمله چريكهاي عرب به خوابگاه قهرمانان اسرائيلي در مونيخ را براي تيمسار تعريف كرد. تيمسار كه در جريان نبود سخت ناراحت شد و ضمن محكوم كردن عمليات چريكي اعراب اظهار داشت: ملت عرب خوي وحشيگري را از دست نميدهد و الان ملتي شدند كه مزاحم امنيت جهان هستند و اين عمل واقعاً وحشيانه بود. من چند سال قبل غيررسمي به اسرائيل رفتم. وقتي هواپيما به مرز اسرائيل رسيد كلاً سبز و خرم بود. اسرائيل واقعاً يك ملت زنده هستند و در هر موردي كه فكر كنيد پيشرفت كردند و دارند عظمت قبلي خود را كه استحقاق آنهاست به دست ميآورند.»
و در گزارش ديگر چنين ميخوانيم :
«خانم آريانوش در جلسهاي اظهار داشته: بهائيها خيلي به تيمسار همسرم علاقه دارند، چون جد مادري تيمسار منوچهرخان والي اصفهان بود كه باب را پناه ميدهد. تيمسار آريانا نيز در ادامه اظهار نموده: جالب اينجاست كه باب مرگ زودرس منوچهرخان را پيش بيني ميكند و درست از آب درميآيد... دين اسلام يك دين سياسي است و براي جامعه ما خطرناك شده.»
آريانا هرسال از فرانسه يكي ـ دو مرتبه براي ديدن اقوام و دوستان به ايران سفر ميكرد. آخرين بار در پاييز و زمستان 1356 در ايران بود. او علت سكونتش را در پاريس به جهت بركنار بودن از اقدامات خصمانه بعضي از سازمانها ذكر ميكند.
آريانا كه پس از 7 سال عياشي لجام گسيخته در پاريس، با انقلاب اسلامي ايران مواجه شد و سرانجام در تاريخ 1364/3/31پس از يك بيماري چند ماهه در سن 80 سالگي در بيمارستان نظامي پاريس درگذشت.