به گزارش مشرق، گروههای تکفیری از دهه 80 میلادی تاکنون به عنوان یکی از بازیگران جدید در عرصه تحولات خاورمیانه و عرصه روابط بین الملل وارد شدهاند. در این میان درک نقش پیچیده آمریکا، کشورهای غربی و حتی رژیم صهیونیستی در قبال این گروهها برای بسیاری از ناظران دشوار بوده است.
عدهای تلاش کردهاند تا نقش اتاقهای فکر غربی و صهیونیستی را به کلی در رشد و تقویت این گروهها نادیده بگیرند و آنها را زائیده شرایط زمانی و مکانی خود بدانند و عنصر مداخله گر در این تحول را امری غیر واقعی بدانند و در سوی دیگر عدهای دیگر با ساده سازی و در نظر نگرفتن ظرافتها و پیچیدگیهای این گروهها آنها را غلامان حلقه به گوش دستگاههای اطلاعاتی کشورهای منطقه و یا سیستمهای اطلاعاتی و امنیتی غربی میدانند اما طی سالیان اخیر نشان داده شده که واقعیت این گروههای تکفیری از القاعده و طالبان گرفته تا داعش و بوکوحرام بسیار پیچیده است و همین پیچیدگی و عدم تلاش برای درک آن؛ و اتکا به مفاهیم انتزاعی برای ساده سازی ساختار تصمیم گیری، بدنه اجرایی و نحوه عملکرد این گروهها شرایط را برای ناظران امنیتی و مجریان سیاسی دشوار کرده است.
نکته قابل توجه اینجاست که آمریکا در طی دههای اخیر ابتدا با لباس حامی تکفیریها و دیگر گروهها از این دست در افغانستان، عراق و سوریه وارد شد و بعد همین گروهها بهانه آمریکا برای دخالت نظامی در مناطق و حضور این گروههای شبه نظامی شدند.
سوال اینجاست که آمریکاییها با چه راهبردی در قبال گروههای تکفیری و شبه نظامی در منطقه رفتار میکنند، به نظر میرسد که اتاقهای فکر آمریکایی و اسرائیلی در واقع شرایط را جوری طراحی میکنند که این گروههای تکفیری درحالی که گمان میکنند برای اهداف خود میجنگند درحال بازی در زمین آمریکا هستند. در این میان برخی کارشناسان «استراتژی هرج و مرج سازنده» را چارچوب نظری مناسبی برای تحلیل نوع رابطه میان دو طرف (گروههای تکفیری و آمریکا) میدانند. براین اساس آمریکا و غرب گروههای شبه نظامی تکفیری را به میدان کار و زار فرسایشی وارد بازی میکنند و سپس پس از تضعیف طرف مقابل این گروهها و تبدیل شدن کشورها به «Fail State»، این گروهها که در آستانه مرحله دولت سازی قرار میگیرند را هدف قرار میدهند درحالی که دیگر دولت مرکزی که این گروهها با آنها میجنگیدند در شرایط بدی قرار دارد و توان مقاومت در مقابل قدرت فرامنطقهای یعنی آمریکا را در خود ندارد. در این شرایط میتوان این الگو را مد نظر قرار داد که ابتدا شاهد همپوشانی منافع القاعده، الشباب، بوکوحرام، القاعده مغرب عربی، گروه جهاد و توحید، داعش، طالبان و هر گروه دیگر تکفیری و سلفی در خاورمیانه با آمریکا هستیم اما به فاصله کمی این همپوشانی به تضاد بدل میشود اما سوال اینجاست که آیا آمریکاییها نمیتوانند این تضاد را پیش بینی کنند؟ اگر میتوانند، چرا در ابتدا از این گروهها حمایت میکنند تا آنها قدرت پیدا کنند و دولتهای محلی را ضعیف کنند؟.
پاسخ به این چرایی را می توان در 4 مورد زیر مورد توجه قرار داد:
1. چرخه بحران: هدف اول از شراکت با گروههای شبه نظامی همپوشانی منافع حاصل از بحران است، غرب به رهبری آمریکا منافع زیادی از بحران ادواری و مستمر در خاورمیانه دارند چرا که با فرسایشی شدن بحران کشورهای منطقه تضعیف، زمینه حضور قدرتهای فرامنطقهای تسهیل میشود، اسرائیل میتواند قدرت اول باشد، نفت با قیمت ارزان تر و شرایط بهتر صادر شود و کشورهای تضعیف شده برای اجرای وظایفشان از جمله تامین امنیت و رفاه بیش از پیش وابسته اروپا و آمریکا میشوند و در این راه حاضرند خاک خود را در اختیار آنها قرار دهند و از حاکمیت خود چشم پوشی کنند.
2.تشویق مسابقه تسلیحاتی: ناامنی ناشی از شکل گیری چرخه بحران خود باعث میشود تا بازار خرید تسلیحات برای تامین امنیت رونق بگیرد، نکته اینجاست که هزینهها در عرصه نظامی و مسائل مربوط به امنیت پرسود است و هر حاکم و مقام سیاسی از هزینه در این عرصه ابایی ندارد چراکه آنرا دقیقا با قدرت خود مرتبط میداند و انرا سرمایه گذاری برای در قدرت ماندن میداند.
3.گسترش فرقه گرایی: هدف سومی که آمریکاییها و گروههای شبه نظامی به اصطلاح جهادی را وارد همپوشانی منافع میکند گسترش تقابلهای مذهبی است به طوری که از یک سو این گروهها با دامن زدن به هیجانهای کاذب مذهبی و براساس برداشتهای تاریخی اندیشمندانی چون ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب برای خود نیرو جذب میکنند و از سوی دیگر آمریکاییها از این تقابل برای ایجاد اختلاف در میان کشورهای منطقه بهره میگیرند و با دامن زدن به این اختلافات منافع خود از اصل تفرقه بیانداز و حکومت کن تامین میکنند.
4. توجه زدایی از اسرائیل: بی شک یکی از مهمترین اهداف ایجاد چرخه بحران در خاورمیانه توجه زدایی از اقدامات اسرائیل در منطقه است و به این طریق افکار عمومی و حتی نگاه بسیاری از رهبران سیاسی از توجه به توسعه طلبی رژیم صهیونیستی به مقابله با تهدید نزدیک یعنی گروههای شبه نظامی که در داخل خاکشان یا در نزدیک مرزشان حضور دارند، معطوف خواهد شد.
در پایان میتوان تاکید کرد که آمریکا با بهره گیری از ناآگاهی و با دامن
زدن و بزرگنمایی اقدامات گروههای تکفیری در خاورمیانه و استفاده از
ادعاهای مذهبی و سیاسی چنین گروههایی برای تشدید اختلافات میان کشورها و
تبدیل اختلافات سیاسی به اختلافات ایدئولوژیک منافع خود را تامین میکنند و
پس از پایان تاریخ مصرف این گروهها تلاش میکند تا آنها را نابود کند یا
دستکم نشان دهد که در حال مبارزه با آنهاست.