به گزارش مشرق، عمر بن سعد با انداختن نخستین تیر، رسما جنگ را آغاز کرد و گفت: نزد
عبیدالله شهادت دهید که من نخستین تیر را رها کردم. عمر بن سعد خطاب به
کوفیان گفت: منتظر چه هستید! اینان یک لقمه برای شما هستند.
زمانی که عمربن سعد تیر انداخت، دیگر سپاه ابن زیاد نیز شروع به تیر
اندازی کردند. (فلمّا رمی عمر، ارتمی الناس) به گزارش ابن اعثم: باران
تیر (و أقبلت السهام کأنّها المطر) از سوی کوفیان به سوی اصحاب امام حسین ـ
علیه السلام ـ شدتگرفت و امام فرمود: اینها قاصد این قوم به سوی شماست؛
برای مرگی که چارهای از پذیرش آن نیست، آماده باشید. پس از آن دو گروه
بر یکدیگر حمله کردند و ساعتی از روز را به طور دسته جمعی با یکدیگر
جنگیدند، به طوریکه بنا به برخی اخبار پنجاه و اندی از اصحاب امام حسین ـ
علیه السلام ـ بهشهادت رسیدند. در این وقت، امام دستی به محاسنش کشید و
فرمود: غضب خدا ... بر کسانی که متحد بر کشتن فرزند دختر پیامبرشان شدند،
شدید خواهد بود. به خدا سوگند که تسلیم آنان نخواهم شد تا با محاسنی خونین
خدا را ملاقات کنم (و اللّه ما أجبتهم الی شیء ممّا یریدونه أبدا حتی ألقی
الله و أنا مخضّب بدمی.)
بلاذری میگوید که امام سوار بر اسبش، قرآنی پیش روی خود نهاده بود و
همین خشم دشمن را بیشتر بر میانگیخت. در این وقت، عمر بن سعد، حصین بن
نمیر تمیمی را همراه پانصد نفر تیرانداز به سوی امامحسین ـ علیه السلام ـ
فرستاد. تیراندازی اینان سبب شد که همه اسبان سپاه امام کشته شدند و
نیروهای امام پیاده گشتند.
در این حمله، بسیاری از اصحاب با تیرهایی که بر بدنشان فرود آمد، به
شهادت رسیده یا زخمی شدند. (فما بقی واحد من أصحاب الحسین الاّ أصاب من
رمیهم سهم). ابن شهرآشوب اسامی شهدایی را که در حمله نخست دشمن به شهادت
رسیدند، فهرستوار آورده است. این افراد جمعا 28 نفر از اصحاب و ده نفر از
موالی امام حسین و پدرشان امام علی ـ علیهما السلام ـ بودند که در مجموع
38 نفر میشدند. اینها افرادی هستند که اساسا فرصت نبرد تن به تن پیدا
نکرده و در تیراندازی نخست کوفیان به شهادت رسیدند. دیدیمکه ابن اعثم شمار
آنان را بیش از پنجاه نفر یاد کرده است.
ـ با شهادت پنجاه نفر در یک حمله دسته جمعی، شمار اندکی از یاران
امامحسین ـ علیه السلام ـ باقی ماندند؛ کسانی که به نوعی مبارزه تن به تن
با سپاه ابن زیاد داشتند.
ـ از آن پس تک تک اصحاب عازم میدان شده و پس از مبارزه به شهادترسیدند.
این افراد شجاعانه میجنگیدند و از آنجا که هیچ گونه تعلّقخاطری در آن
لحظه به دنیا نداشتند، با تمام وجود به جنگ با افراد رفته ومردانه نبرد
میکردند. بعدها یکی از کسانی که در کربلا همراه عمر بن سعدبود، حکایت
چگونه جنگیدن این افراد را شرح داد: کسانی که دست در قبضهشمشیر داشته،
مانند شیر ژیان بر ما میتاختند و قهرمانان را از چپ و راستفرو میریختند؛
آنان آماده مرگ بودند؛ امان نمیپذیرفتند؛ در مال دنیا رغبتینداشتند؛ هیچ
فاصلهای میان ایشان و مرگ نبود و در پی مُلْک نبودند. اگر ما دربرابرشان
نمیایستادیم، همه سپاه را از میان برده بودند.
ـ پس از مبارزه تن به تن برخی از اصحاب با کوفیان و کشته شدن شماری ازسپاه
عبیدالله، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فریاد زد: ای احمقها! شما
با قهرمانان این شهر میجنگید؛ کسی با آنان تن به تن به مبارزه نرود. آنها
اندکند و شما با پرتاب سنگ میتوانید آنها را از میان ببرید. عمر بن سعد
رأی او را تصدیق کرده، از سپاهش خواست تا کسی مبارزطلبی نکند. پس از
آنعمرو بن حجاج از سمت راست سپاه کوفه بر سپاه امام یورش برد. عمرو
بهسپاه کوفه فریاد میزد:
یا أهل الکوفة! الزموا طاعتکم و جماعتکم، و لاترتابوا فی قتل من مَرَق
عن الدین و خالف الامام!]. ای کوفیان! اطاعت و جماعت خودرا نگاه دارید و
در کشتن کسی که از دین خارج شده و با امام خود مخالفتکرده، تردید به خود
راه مدهید.
به احتمال شمار سپاه امام در این لحظه 32 نفربوده است. خوارزمی با اشاره
به این رقم، مینویسد: همین عده به هر کجایسپاه کوفه که یورش میبردند،
آن را می شکافتند. لحظاتی دامنه جنگ بالاگرفت ودر این میان، مسلم بن عوسجه
اسدی به دست دو نفر از کوفیان بهشهادت رسید. شهادت مسلم موجب شادی سپاه
کوفه شد و شَبَث بن ربعی کهخود امیر بخشی از سپاه کوفه بود، متأثر شد. وی
به یاد رشادتهای مسلم بنعوسجه در جنگ با مشرکان در آذربایجان افتاد که
مسلم در آنجا شش نفر ازمشرکان را کشته بود. امام حسین ـ علیه السلام ـ پیش
از شهادت مسلم، زمانیکه هنوز رمقی در وجود او مانده بود، خود را به وی
رساند و فرمود: رحمک ربّک یا مسلم.
آنگاه حضرت آیه فمنهم من قضی نَحْبَه و مِنْهُم من یَنْتظر رابرای وی
خواند. حبیب بن مظاهر، دوست صمیمی مسلم بن عوسجه هم کناراو آمد و او را به
بهشت بشارت داد و گفت: اگر در این شرایط نبودم، دلممیخواست به وصایای
تو گوش میدادم. مسلم بن عوسجه گفت: أوصیک بهذا ـ و اشاره به امام حسین ـ
علیه السلام ـ کرد ـ أن تموت دونه، در راه او کشته شوی و به دفاع از او
جانت را بدهی.
حبیب گفت: به خدای کعبه چنین خواهمکرد. تعبیر به این که مسلم بن عوسجه
اوّل اصحاب الحسین بوده است کهشهید شده، میباید اشاره به آن باشد که
نخستین شهید در حمله عمومی سپاه کوفه بوده است که طبعا پس از تیراندازی
عمومی اول و شهادت برخی ازمبارزان به صورت تک تک شهید شده است.
با این حال، در زیارت ناحیه، بهطور کلی از وی به عنوان اولین شهید
کربلا یاد شده است: کنت أوّل من شرینفسه و أوّل شهید من شهداء اللّه.
(والله اعلم).
در ایننبرد، بقایای سپاه امام، چنان فشرده در کنار یکدیگر قرار داشتند
که دشمننمیتوانست در آنان نفوذی داشته باشد. به ویژه آنان اطراف خیمهها
را کنده وآتش در آنها روشن کرده بودند و دشمن تنها از یک سوی میتوانست بر
آنان یورش برد. عمر سعد کسانی را برای نفوذ در چادرها و کندن آنها از
جای، به درون محوطه خیمهها فرستاد که این افراد توسط چند نفر از اصحاب
اماممحاصره و کشته شدند.
این امر سبب شد تا عمر سعد دستور دهد تا چادرها را آتش بزنند. امام حسین ـ
علیه السلام ـ فریاد زد: اجازه دهید آتش بزنند، در هرحال جز از یک سمت
نمیتوانند بر شما حمله کنند. دشمن برای این که کار رایکسره کند، تصمیم
حمله به خیمهها و آتش زدن آنها را گرفت. شمر همراه سپاهش نیزهاش را به
سوی چادر امام حسین ـ علیه السلام ـ پرتاب کرد و فریادزد: علیّ بالنار حتی
أحرق هذا البیت علی أهله، آتش برایم بیاورید تا این خانهرا بر سر اهلش
آتش بزنم. در اینجا بود که فریاد زنان و کودکان به آسمان رفته،همه از
چادر بیرون ریختند. و در اینجا بود که شَبَث بن ربعی شمر را توبیخکرده،
حرکت او را زشت شمرد و شمر بازگشت.
زهیر بن قین که فرماندهیناحیه راست سپاه امام را داشت، همراه با ده نفر
به سوی شمر حمله کرده او رااز محل اقامت زنان و کودکان امام حسین ـ علیه
السلام ـ دور کرد. اما شمر بر اوحمله کرده چند نفر از افراد وی را به شهادت
رساند. نبرد ادامه یافت. اصحابامام حسین ـ علیه السلام ـ یک یک به شهادت
میرسیدند و هر کدام که شهیدمیشدند، نبود آنان کاملا احساس میشد؛ در
حالی که کشتههای دشمن به دلیلفراوانی آنان، نمودی نداشت. این حوادث تا
ظهر عاشورا ادامه یافت.
ـ عاقبت ظهر شد و وقت نماز فرا رسید. هنوز زهیر و شماری اصحاب دراطراف
امام بودند. امام نماز را به جماعت ـ در شکل نماز خوف ـ اقامه کرد. بهاین
ترتیب که امام دو رکعت نماز ظهر را آغاز کرد در حالی که زهیر و سعید
بنعبدالله حنفی جلوی امام ایستادند. گروه دوم نماز را تمام کرده، آنگاه
گروه اول رکعت دوم را به امام اقتدا کردند. در وقتی که سعید جلوی امام
ایستاده بود، هدف تیر دشمن قرار گرفت. بعد از پایان نماز هم، هرچه امام
به این سوی و آنسوی میرفت، سعید میان امام و دشمن قرار میگرفت. به
همین دلیل، چندانتیر به وی اصابت کرد که روی زمین افتاد. در این وقت از
خداوند خواست تا سلام او را به رسولش برساند و به او بگوید که من از این
رنجی که میبرم،هدفم نصرت ذرّیه اوست. وی در حالی به شهادت رسید که سیزده
تیر بربدنش اصابت کرده بود. در واقع سعید بن عبدالله بعد از نماز ظهر که
باز درگیری آغاز شده و شدّت گرفت، در شرایطی که حفاظت از امام حسین ـ
علیهالسلام ـ را بر عهده داشت به شهادت رسید. در اینجا بازهم دشمن
بهتیراندازی به سوی اسبان باقی مانده سپاه امام ادامه داد تا همه آنان را
از بین برد. در این وقت زهیر بن قین با رجزی که خواند بر دشمن حمله کرد. دو
نفر از کوفیان با نامهای کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس بر وی حمله
کرده او را به شهادت رساندند.
ـ به تدریج شمار یاران امام اندک و اندک میشد. افراد باقی مانده
کهنمیتوانستند به جنگ رویاروی با دشمن بروند، تصمیم گرفتند تا کنار
امامبمانند و تا پیش از شهادتشان، اجازه ندهند امام به شهادت برسد. آنان
در اینباره به رقابت با یکدیگر میپرداختند (تنافسوا فی أن یقتلوا بین
یدیه). دوبرادر با نامهای عبدالله و عبدالرحمان فرزندان عزرةِ الغِفاری
که شاهد ایناوضاع بودند نزد امام آمدند، و اظهار کردند: دشمن نزدیک شده
است؛ اجازهدهید ما پیش روی شما بجنگیم تا کشته شویم.
امام فرمود: مَرْحَبًابکم.خوارزمی گفتگوی این دو برادر را با امام
طولانیتر آورده است. آنان باگریه نزد آن حضرت آمدند. امام فرمودند: برای
چه میگریید. شما تا ساعتیدیگر نورچشمان خواهید بود. گفتند: ما برای خود
گریه نمیکنیم؛ برای شمامیگرییم که دشمن این گونه شما را در محاصره گرفته
است. ابومخنف اینحکایت را برای دو نفر دیگر با نامهای سیف بن حارث
هَمْدانی و مالک بنعبدالله بن سُرَیع نقل کرده که عموزاده و از یک مادر
بودند، نقل کرده است.پس از حکایت گریه کردن و پاسخ امام، این دو جوان،
طبق رسم عرب، سلامخداحافظی دادند: السلام علیک یابن رسول الله. حضرت
پاسخ داد: و علیکماالسلام و رحمة الله. آنان به میدان رفتند، و جنگیدند تا
به شهادت رسیدند. ـ شروع به نبرد از سوی اهل بیت امام حسین ـ علیه السلام ـ
، زمانی بود که ازیاران کسی باقی نمانده بود. (فلم یزل أصحاب الحسین
یُقاتلون و یُقْتلون حتیلم یبق معه غیر أهل بیته) آن گاه اهل بیت وارد
کارزار شده و شماری از آنان بهشهادت رسیدند که رقم آنان را کمتر از شانزده
نفر ننوشتهاند، و برخی از منابعنام بیش از بیست نفر را یاد کرده اند.
نحوه شهادت امام حسین(ع)/ آخرین لحظات امام چگونه گذشت
مهمترین واقعه روز عاشورا شهادت سیدالشهداء حسین بن علی علیهالسلام است.
در این یادداشت، قطرهای از آن دریای مصیبت عظمی و جانگداز بیان شده است.
امام اصحاب وفادار خود را صدا میزند
بعد از شهادت یاران باوفا، امام حسین علیهالسلام پیوسته به راست و چپ
مىنگریست و هیچ یک از اصحاب و یاران خود را ندید جز آنان که پیشانى به
خاک ساییده و صدایى از آنها به گوش نمىرسید، پس ندا داد:
«یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا هانِىَ بْنَ عُرْوَةَ، وَ یا حَبیبَ بْنَ
مَظاهِرَ، وَ یا زُهَیْرَ بْنَ الْقَیْنِ، وَ یا یَزیدَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ
یا یَحْیَى بْنَ کَثیرٍ، وَ یا هِلالَ بْنَ نافِعٍ، وَ یا إِبْراهِیمَ
بْنَ الُحصَیْنِ، وَ یا عُمَیْرَ بْنَ الْمُطاعِ، وَ یا أَسَدُ
الْکَلْبِىُّ، وَ یا عَبْدَاللَّهِ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا مُسْلِمَ بْنَ
عَوْسَجَةَ، وَ یا داوُدَ بْنَ الطِّرِمَّاحِ، وَ یا حُرُّ الرِّیاحِىُّ،
وَ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ، وَ یا أَبْطالَ الصَّفا، وَ یا فُرْسانَ
الْهَیْجاءِ، مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی، وَ أَدْعُوکُمْ فَلا
تَسْمَعُونی؟! أَنْتُمْ نِیامٌ أَرْجُوکُمْ تَنْتَبِهُونَ؟
أَمْ حالَتْ مَوَدَّتُکُمْ عَنْ إِمامِکُمْ فَلا تَنْصُرُونَهُ؟ فَهذِهِ
نِساءُ الرَّسُولِ صلى الله علیه و آله لِفَقْدِکُمْ قَدْ عَلاهُنَّ
النُّحُولُ، فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِکُمْ، أَیُّهَا الْکِرامُ، وَ
ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ الطُّغاةَ اللِّئامَ، وَ لکِنْ
صَرَعَکُمْ وَاللَّهِ رَیْبُ الْمَنُونِ وَ غَدَرَ بِکُمُ الدَّهْرُ
الخَؤُونُ، وَ إِلّا لَما کُنْتُمْ عَنْ دَعْوَتی تَقْصُرُونَ، وَلا عَنْ
نُصْرَتی تَحْتَجِبُونَ، فَها نَحْنُ عَلَیْکُمْ مُفْتَجِعُونَ، وَ بِکُمْ
لاحِقُونَ، فَإِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».
اى مسلم بن عقیل! اى هانى بن عروة! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین! اى
یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع! اى ابراهیم بن حُصَین!
اى عمیر بن مطاع! اى اسد کلبى! اى عبداللَّه بن عقیل! اى مسلم بن عوسجه! اى
داود بن طرمّاح! اى حرّ ریاحى! اى على بن الحسین! اى دلاورمردان خالص! و
اى سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا مىزنم ولى پاسخم را
نمىدهید؟ و شما را مىخوانم ولى دیگر سخنم را نمىشنوید؟ آیا به خواب
رفتهاید که به بیدارىتان امیدوار باشم؟ یا از محبّت امامتان دست
کشیدهاید که او را یارى نمىکنید؟
این بانوان از خاندان پیامبرند که از فقدانتان ناتوان گشتهاند. از
خوابتان برخیزید، اى بزرگواران! و از حرم رسول خدا در برابر طغیانگران پست،
دفاع کنید.
ولى به خدا سوگند! مرگ، شما را به خاک افکنده، و روزگار خیانت پیشه با شما
وفا نکرده، وگرنه هرگز از اجابت دعوتم کوتاهى نمىکردید، و از یاریم دست
نمىکشیدید، آگاه باشید، ما در فراق شما سوگواریم و به شما ملحق مىشویم،
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». (معالی السبطین، ج 2 ص 17)
امام حسین علیهالسلام فرمود: سلامم را به شیعیانم برسان
در روایتى آمده است: هنگامى که امام حسین علیهالسلام تنها شد به
خیمههاى برادرانش سر کشید، آنجا را خالى دید. آنگاه به خیمههاى فرزندان
عقیل نگاهى انداخت، کسى را در آنجا نیز ندید؛ سپس به خیمههاى یارانش
نگریست کسى را ندید، امام در آن حال ذکر «لَا حَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا
بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیمِ» را فراوان بر زبان جارى مىساخت.
آنگاه به خیمههاى زنان روانه شد و به خیمه فرزندش امام زین العابدین علیهالسلام رفت.
او را دید که بر روى پوست خشنى خوابیده و عمّهاش زینب علیهاالسلام از او
پرستارى مىکند. چون حضرت على بن الحسین علیهالسلام نگاهش به پدر افتاد
خواست از جا برخیزد، ولى از شدّت بیمارى نتوانست، پس به عمّهاش زینب گفت:
«کمکم کن تا بنشینم چرا که پسر پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است» زینب
علیهاالسلام وى را به سینهاش تکیه داد و امام حسین علیهالسلام از حال
فرزندش پرسید: او حمد الهى را بجا آورد و گفت:
«یا أبَتاهُ ما صَنَعْتَ الْیَوْمَ مَعَ هؤُلاءِ الْمُنافِقِینَ؟؛ پدر جان! امروز با این گروه منافق چه کردهاى؟».
امام علیهالسلام در پاسخ فرمود:
«یا وَلَدِی قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَانْساهُمْ ذِکْرَ
اللَّهِ، وَ قَدْ شُبَّ الْقِتالُ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ، لَعَنَهُمُ
اللَّهُ حَتّى فاضَتِ الْأَرْضُ بِالدَّمِ مِنَّا وَ مِنْهُمْ؛ فرزندم»
شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است و جنگ بین ما و آنان
چنان شعلهور شد که زمین از خون ما و آنان رنگین شده است!».
حضرت سجّاد علیهالسلام عرض کرد:
«یا أبَتاهُ أَیْنَ عَمِّىَ الْعَبَّاسُ؟» پدر جان! عمویم عبّاس کجاست؟
در این هنگام اشک بر چشمان زینب حلقه زد و به برادرش نگریست که چگونه پاسخ
مىدهد- چرا که امام علیهالسلام خبر شهادت عبّاس را به وى نداده بود.
امام علیهالسلام پاسخ داد:
«یا بُنَىَّ إِنَّ عَمَّکَ قَدْ قُتِلَ، وَ قَطَعُوا یَدَیْهِ عَلى
شاطِىءِ الْفُراتِ» پسر جان! عمویت کشته شد و دستانش کنار فرات از پیکر
جدا شد!
على بن الحسین علیهالسلام آن چنان گریست که بىحال شد. چون به حال آمد از
دیگر عموهایش پرسید و امام پاسخ مىداد: «همه شهید شدند».
آنگاه پرسید:
«وَ أَیْنَ أَخی عَلِیٌّ، وَ حَبیبُ بْنُ مَظاهِرَ، وَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ، وَ زُهَیْرُ بْنُ الْقَیْنِ؟»
برادرم على اکبر، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین کجایند؟
امام علیهالسلام پاسخ داد:
«یا بُنَىَّ إِعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ فی الْخِیامِ رَجُلٌ إِلّا أَنَا وَ
أَنْتَ، وَ أَمَّا هؤُلاءِ الَّذِینَ تَسْأَلُ عَنْهُمْ فَکُلُّهُمْ
صَرْعى عَلى وَجْهِ الثَّرى»
فرزندم! همین قدر بدان که در این خیمهها مردى جز من و تو نمانده است، همه آنان به خاک افتاده و شهید شدهاند.
پس على بن الحسین علیهالسلام سخت گریست. آنگاه به عمّهاش زینب
علیهاالسلام گفت: «یا عَمَّتاهُ عَلَىَّ بِالسَّیْفِ وَ الْعَصا» عمّه جان!
شمشیر و عصایم را حاضر کن.
پدرش فرمود: «وَ ما تَصْنَعُ بِهِما» مىخواهى چه کنى؟
عرض کرد: «أمَّا الْعَصا فَأَتَوَکَّأُ عَلَیْها، وَ أَمَّا السَّیْفُ
فَأَذُبُّ بِهِ بَیْنَ یَدَىْ إِبْنِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله
فَإِنَّهُ لَاخَیْرَ فِی الْحَیاةِ بَعْدَهُ»
بر عصا تکیه کنم و با شمشیرم از فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله دفاع نمایم، چرا که زندگانى پس از او ارزش ندارد.
امام حسین علیهالسلام او را باز داشت و به سینه چسباند و فرمود: «یا
وَلَدی أَنْتَ أَطْیَبُ ذُرِّیَّتی، وَ أَفْضَلُ عِتْرَتی، وَ أَنْتَ
خَلیفَتی عَلى هؤُلاءِ الْعِیالِ وَ الْأَطْفالِ، فَإِنَّهُمْ غُرَباءٌ
مَخْذُولُونَ، قَدْ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ وَ الْیُتْمُ وَ شَماتَةُ
الْأَعْداءِ وَ نَوائِبُ الزَّمانِ سَکِّتْهُمْ إِذا صَرَخُوا، وَ
آنِسْهُمْ اذَا اسْتَوْحَشُوا، وَ سَلِّ خَواطِرَهُمْ بِلَیْنِ الْکَلامِ،
فَإِنَّهُمْ ما بَقِىَ مِنْ رِجالِهِمْ مَنْ یَسْتَأْنِسُونَ بِهِ
غَیْرُکَ، وَ لا أَحَدٌ عِنْدَهُمْ یَشْکُونَ إِلَیْهِ حُزْنَهُمْ سِواکَ،
دَعْهُمْ یَشُمُّوکَ وَ تَشُمُّهُمْ، وَ یَبْکُوا عَلَیْکَ وَ تَبْکی
عَلَیْهِمْ»
فرزندم! تو پاکترین ذریّه و برترین عترت منى و تو جانشین من بر این بانوان و کودکانى.
آنان غریب و بىکساند که تنهایى و یتیمى و سرزنش دشمنان و سختىهاى دوران آنان را فرا گرفته است.
هر گاه که ناله سر دادند آنان را آرام کن، و چون هراسان شدند مونسشان باش و
با سخنان نرم و نیکو، خاطرشان را تسلّى بخش. چرا که کسى از مردانشان جز تو
نمانده است تا مونسشان باشد و غمهایشان را به وى باز گویند. بگذار آنان
تو را ببویند و تو آنان را ببویى و آنان بر تو گریه کنند و تو بر آنان.
آنگاه امام علیهالسلام دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود: «یا
زَیْنَبُ وَ یا امَّ کُلْثُومِ وَ یا سَکینَةُ وَ یا رُقَیَّةُ وَ یا
فاطِمَةُ، اسْمَعْنَ کَلامی وَ اعْلَمْنَ أَنَّ ابْنی هذا خَلیفَتی
عَلَیْکُمْ، وَ هُوَ إِمامٌ مُفْتَرِضُ الطَّاعَةِ»
اى زینب! اى امّ کلثوم! اى سکینه! اى رقیّه! و اى فاطمه! سخنم را بشنوید و
بدانید که این فرزندم جانشین من بر شماست و او امامى است که پیروى از او
واجب است.
سپس به فرزندش فرمود:
«یا وَلَدی بَلِّغْ شیعَتی عَنِّیَ السَّلامَ فَقُلْ لَهُمْ: إِنَّ أَبی
ماتَ غَریباً فَانْدُبُوهُ وَ مَضى شَهیداً فَابْکُوهُ؛ فرزندم! سلامم را
به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه به شهادت رسید پس بر او اشک
بریزید.
امام علیهالسلام لباس کهنه به تن کرد
هنگامى که امام حسین علیهالسلام عزم میدان کرد، فرمود: «ائْتُونی
بِثَوْبٍ لا یُرْغَبُ فیهِ، الْبِسُهُ غَیْرَ ثِیابِی، لا اجَرَّدُ،
فَانِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ»
برایم جامه کهنهاى بیاورید که کسى به آن رغبت نکند تا آن را زیر
لباسهایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا مىدانم پس از
شهادت لباسهایم ربوده خواهد شد.
لباس تنگ و کوتاهى آوردند ولى امام علیهالسلام آن را نپوشید و فرمود:
«هذا لِباسُ أَهْلِ الذِّمَّةِ» این لباس اهل ذمّه (کفّار اهل کتاب) است.
لباس بلندترى آوردند. امام علیهالسلام آن را پوشید سپس با بانوان حرم خداحافظى کرد.
در روایت دیگرى آمده است هنگامى که لباس کهنه آوردند، چند جایش را پاره
کرد (تا ارزشى براى بیرون آوردن نداشته باشد) و آن را زیر لباسهایش
پوشید؛ ولى پس از شهادت امام (دشمن ناجوانمرد پست) آن را نیز از بدنش بیرون
آوردند. (تاریخ ابن عساکر، ج 14 ص 221)
گریه سکینه برای امام علیهالسلام
در آن هنگام حضرت سکینه گریه سر داد. امام وى را به سینه چسبانید و فرمود:
سَیَطُولُ بَعْدی یا سَکینَةُ فَاعْلَمی مِنْکِ الْبُکاءُ إِذَا الْحَمامُ دَهانِی
لا تُحْرِقی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَةً مادامَ مِنّی الرُّوحُ فی جُثمانی
وَ إِذا قُتِلْتُ فَانْتَ اوْلى بِالَّذِی تَأْتینَهُ یا خَیْرَةَ النِّسْوانِ
سکینه! بدان پس از شهادتم گریههاى طولانى خواهى داشت. تا جان در بدن
دارم با اشک حسرتت دلم را آتش مزن. اى بهترین زنان! هنگامى که شهید شدم پس
تو از هر کس به سوگوارى سزاوارترى. (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 119)
گفتگوی امام با زنان و بانوان حرم
امام حسین علیهالسلام به سوى خیمه رفت و ندا داد:
«یا سَکینَةُ! یا فاطِمَةُ! یا زَیْنَبُ! یا امَّ کُلْثُومِ! عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلامُ»
اى سکینه! اى فاطمه! اى زینب! اى امّ کلثوم! خداحافظ من هم رفتم.
سکینه فریاد برآورد: پدرجان! آیا تسلیم مرگ شدهاى؟! امام پاسخ داد:
«کَیْفَ لا یَسْتَسْلِمُ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعینَ؟» چگونه تسلیم نشود کسى که یار و یاورى براى او نمانده است؟.
سکینه گفت: پدر جان! (حال که چنین است) ما را به حرم جدّمان برگردان!
«هَیْهاتَ، لَوْ تُرِکَ الْقَطا لَنامَ» هیهات! اگر مرغ قطا را رها
مىکردند در آشیانهاش آرام مىگرفت. (اشاره به اینکه ما را رها
نخواهند کرد).
صداى گریه بانوان برخاست، امام آنان را آرام کرد و به سوى دشمن حملهور شد. (بحارالانوار ج 45 ص 47)
موعظه امام به لشکر عمر سعد
امام حسین علیهالسلام به دشمنان نزدیک شد و خطاب به آنان فرمود:
«یا وَیْلَکُمْ أَتَقْتُلُونِی عَلى سُنَّةٍ بَدَّلْتُها؟ أَمْ عَلى
شَریعَةٍ غَیَّرْتُها، أَمْ عَلى جُرْمٍ فَعَلْتُهُ، أَمْ عَلى حَقٍّ
تَرَکْتُهُ؟»
واى بر شما! چرا با من مىجنگید؟ آیا سنّتى را تغییر دادهام؟ یا شریعتى
را دگرگون ساختهام؟ یا جرمى مرتکب شدهام؟ و یا حقّى را ترک کردهام؟.
گفتند: «إِنَّا نَقْتُلُکَ بُغْضاً لِأَبِیکَ» به خاطر کینهاى که از
پدرت به دل داریم، با تو مىجنگیم و تو را مىکشیم. (ینابیع الموده، ج 3 ص
79)
مرگ بهتر از زندگى ننگین است!
امام علیهالسلام به میدان آمد و مبارز طلبید، هر کس از پهلوانان سپاه
دشمن پیش آمد او را به خاک افکند، تا آنجا که بسیارى از آنان را به هلاکت
رساند آنگاه به میمنه (به جانب راست سپاه) حمله کرد و فرمود: «الْمَوْتُ
خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعارِ» مرگ بهتر از زندگى ننگین است.
سپس به میسره (جانب چپ سپاه) یورش برد و فرمود:
أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىِّ / آلَیْتُ أَنْ لا أَنْثَنی
أَحْمی عِیالاتِ أَبی / أَمْضی عَلى دینِ النَّبِىِ
منم حسین بن على علیهالسلام، سوگند یاد کردم که (در برابر دشمن) سر فرود
نیاورم، از خاندان پدرم حمایت مىکنم و بر دین پیامبر رهسپارم.
(بحارالانوار، ج 45 ص 49)
و در روایت دیگر آمده است، امام علیهالسلام فرمود: «مَوْتٌ فی عِزٍّ
خَیْرٌ مِنْ حَیاةٍ فی ذُلٍّ» مرگ با عزّت بهتر از زندگى با ذلّت است.
(بحارالانوار، ج 45 ص 192)
اگر دین ندارید آزاد مرد باشید!
امام علیهالسلام به هر سو یورش برد و گروه عظیمى را به خاک افکند.
عمر سعد فریاد برآورد: آیا مىدانید با چه کس مىجنگید؟ او فرزند همان
دلاور میدانها و قهرمانان عرب است، از هر سو به وى هجوم آورید.
بعد از این فرمان چهار هزار تیرانداز از هر سو امام علیهالسلام را هدف
قرار دادند و از سوى دیگر به جانب خیمهها حملهور شدند و میان آن حضرت و
خیامش فاصله انداختند.
امام علیهالسلام فریاد برآورد:
«وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أَبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ،
وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَکُونُوا أَحْراراً فی دُنْیاکُمْ
هذِهِ، وَارْجِعُوا إِلى أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَبَاً کَما
تَزْعُمُونَ»
واى بر شما! اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از حسابرسى روز
قیامت نمىترسید لااقل در دنیاى خود آزاده باشید، و اگر خود را عرب
مىدانید به خلق و خوى عربى خویش پایبند باشید.
شمر صدا زد: اى پسر فاطمه! چه مىگویى؟ امام علیهالسلام فرمود: «أَنَا
الَّذی أُقاتِلُکُمْ، وَ تُقاتِلُونی، وَ النِّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ
جُناحٌ، فَامْنَعُوا عُتاتَکُمْ وَ طُغاتَکُمْ وَ جُهَّالَکُمْ عَنِ
التَّعَرُّضِ لِحَرَمی ما دُمْتُ حَیّاً»
من با شما جنگ دارم و شما با من، ولى زنان که گناهى ندارند، پس تا زمانى
که زنده هستم، سپاهیان طغیانگر و نادان خود را از تعرّض به حرم من باز
دارید.
شمر گفت: راست مىگوید. آنگاه به لشکریان خویش رو کرد و گفت: «از حرم او
دست بردارید و به خودش حمله کنید که به جانم سوگند هماوردى است بزرگوار!
سپاه دشمن از هر طرف به سوى امام علیهالسلام حملهور شدند و امام در
جستجوى آب به سوى فرات رفت ولى سپاهیان همگى هجوم آوردند و مانع شدند.
مناجات با خدا و نفرین به دشمن
در روز عاشورا امام حسین علیهالسلام به سوى فرات روانه شد که شمر گفت: به خدا سوگند! به آن نخواهى رسید تا در آتش درآیى!
شخص دیگرى گفت: یا حسین! آیا آب فرات را نمىبینى که مثل شکم ماهى
مىدرخشد؟! به خدا سوگند! از آن نخواهى چشید تا آنکه با لب تشنه از جهان
چشم بپوشى!
امام علیهالسلام گفت: «اللَّهُمَّ أَمِتْهُ عَطَشاً» خدایا! او را تشنه بمیران.
راوى مىگوید: به خدا سوگند پس از نفرین امام آن شخص به مرض عطش گرفتار
شد، به گونهاى که پیوسته مىگفت: به من آب دهید! آبش مىدادند تا آنجا
که آب از دهانش مىریخت ولى همچنان مىگفت: آبم دهید که تشنگى مرا کشت!
پیوسته این چنین بود تا آنکه به هلاکت رسید!
تیری به پیشانی امام اصابت کرد
آنگاه مردى از سپاه دشمن به نام «ابوالحتوف جعفى» تیرى به سوى امام رها کرد.
تیر به پیشانى امام اصابت کرد. آن را بیرون کشید، خون بر چهره و محاسن
امام جارى شد، عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَرى ما أَنَا فیهِ مِنْ
عِبادِکَ هؤُلاءِ الْعُصاةِ، اللَّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ
اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تَذَرْ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ مِنْهُمْ
أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً»
خدایا! تو شاهدى که از این مردم سرکش به من چه مىرسد. خدایا! جمعیّت
آنان را اندک کن و آنان را با بیچارگى و بدبختى بمیران، و از آنان کسى را
بر روى زمین مگذار و هرگز آنان را نیامرز.
سپس به آنان حمله کرد، و به هر کس که مىرسید او را با شمشیرش بر خاک
مىافکند، این در حالى بود که تیرها از هر سو مىبارید و بر بدن امام
علیهالسلام مىنشست و مىفرمود:
«یا أُمَّةَ السُّوءِ! بِئْسَما خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فی عِتْرَتِهِ،
أَما إِنَّکُمْ لَنْ تَقْتُلُوا بَعْدی عَبْداً مِنْ عِبادِ اللَّهِ
فَتُهابُوا قَتْلَهُ، بَلْ یُهَوِّنُ عَلَیْکُمْ عِنْدَ قَتْلِکُمْ
إِیَّاىَ، وَ ایْمُ اللَّهِ إِنّی لَأَرْجُوا أَنْ یُکْرِمَنِی رَبِّی
بِالشَّهادَةِ بِهَوانِکُمْ، ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا
تَشْعُرُونَ»
اى بدسیرتان! شما در مورد خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بد عمل
کردید. آرى! شما پس از کشتن من از کشتن هیچ بندهاى از بندگان خدا هراسى
ندارید، چرا که با کشتن من قتل هر کس برایتان آسان خواهد بود. به خدا
سوگند! من امیدوارم که پروردگارم شما را خوار و مرا به شهادت (در راهش)
گرامى بدارد. آنگاه از جایى که گمان نمىبرید انتقام مرا از شما بگیرد.
حصین بن مالک سکونى فریاد برآورد و گفت: «اى پسر فاطمه! چگونه خداوند انتقام تو را از ما بگیرد؟
امام علیهالسلام فرمود: «یُلْقی بَأْسُکُمْ بَیْنَکُمْ وَ یَسْفِکُ دِماءَکُمْ، ثُمَّ یَصُبُّ عَلَیْکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ»
نزاع و اختلاف در میانتان مىافکند و خونتان را مىریزد آنگاه شما را به عذاب دردناک گرفتار مىسازد.
امام علیهالسلام همچنان مىجنگید تا آن که زخمهاى بسیارى بر بدن
مبارکش وارد شد. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 4 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 51)
تیری به گلوی امام اصابت کرد
در روایتى آمده است: هنگامى که دشمنان، امام را آماج تیرها قرار دادند تیر به گلوى امام اصابت کرد و فرمود:
«بِسْمِ اللَّهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ، وَ هذا قَتیلٌ فی رِضَى اللَّهِ»
به نام خداوند و هیچ حرکت و نیرویى جز از جانب خدا نیست و این شهیدى است در راه رضاى خدا! (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 120)
اصابت سنگ به پیشانی امام و زدن تیر سه شعبه بر سینه ایشان
امام علیهالسلام خسته شد، خواست اندکى بیاساید که ناگاه سنگى آمد و به پیشانى امام رسید، خون جارى شد.
امام دامن پیراهنش را بالا زد تا خون از چهرهاش پاک کند که تیر سه شعبه مسمومى آمد و به سینه امام علیهالسلام فرو نشست.
امام (دعاى قربانى خواند و) فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلى
مِلِّةِ رَسُولِ اللَّهِ» به نام خدا و به یارى خدا و بر آیین رسول خدا.
آنگاه سرش را به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «إِلهی إِنَّکَ تَعْلَمُ
أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا لَیْسَ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ
نَبِىٍّ غَیْرَهُ» خداى من! تو آگاهى که اینان کسى را مىکشند که در روى
زمین پسر پیامبرى جز وى نیست.
سپس تیر را بیرون کشید. خون همچون ناودان جارى شد. دستش را بر محلّ زخم
گذاشت، چون از خون پر شد آن را به آسمان پاشید و قطرهاى از آن به زمین
بازنگشت!
بار دیگر دست را از خون پر کرد و آن را به سر و صورت کشید و فرمود:
«هکَذا وَاللَّهِ أَکُونُ حَتّى أَلْقى جَدّی رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا
مَخْضُوبٌ بِدَمی، وَ أَقُولُ: یا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلَنی فُلانٌ وَ
فُلانٌ»
آرى، به خدا سوگند! مىخواهم با همین چهره خونین به دیدار جدّم رسول خدا
صلى الله علیه و آله بروم و بگویم: اى رسول خدا فلان و فلان مرا شهید
کردند. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 2 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 53)
عرش خدا از اسب به زمین افتاد
امام علیهالسلام بر اثر زخمهاى فراوان از اسب به زمین افتاد، ولى برخاست.
خواهرش زینب علیهاالسلام از خیمهها بیرون آمد و با نالهاى جانسوز
مىگفت: «لَیْتَ السَّماءُ إِنْطَبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ» کاش آسمان بر
زمین فرو مىافتاد.
عمر بن سعد را دید که نزدیک امام علیهالسلام ایستاده است. فرمود:
«أَیُقْتَلُ ابُوعَبْدِاللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟» اى عمر بن
سعد! اباعبداللَّه علیهالسلام را شهید مىکنند و تو نظاره مىکنى؟!
اشک از دیدگان عمر سعد (دیدند) جارى شد و صورتش را برگرداند و چیزى نگفت. (کامل ابن اثیر، ج 3 ص 78)
حضرت زینب علیهاالسلام فریاد زد: «وَیْلَکُمْ، أما فِیکُمْ مُسْلِمٌ» واى بر شما! آیا در میان شما مسلمان نیست؟
سکوت مرگبارى همه را فرا گرفته بود و کسى پاسخى نداد. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)
امام علیهالسلام ردایى به تن کرده و عمامه به سر داشت. و با آن که پیاده و
زخمى بود چون سواران دلاور مىجنگید، نگاهى به تیراندازان و نگاهى به حرم
خود داشت و مىگفت:
«أَعَلى قَتْلی تَجْتَمِعُونَ، أَما وَاللَّهِ لا تَقْتُلُونَ بَعْدی
عَبْداً مِنْ عِبادِاللَّهِ، اللَّهُ أَسْخَطُ عَلَیْکُمْ لِقَتْلِهِ
مِنِّی؛ وَ ایْمُ اللَّهِ إِنّی لَأَرْجُوا أَنْ یُکْرِمَنِى اللَّهَ
بِهَوانِکُمْ، ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا تَشْعُرُونَ.
أَما وَاللَّهِ لَوْ قَتَلْتُمُونی لَأَلْقَى اللَّهَ بَاْسَکُمْ
بَیْنَکُمْ وَ سَفَکَ دِمائَکُمْ ثُمَّ لا یَرْضى حَتّى یُضاعِفَ لَکُمُ
الْعَذابَ الْأَلیمَ»
آیا بر کشتن من با هم متّحد شدهاید؟ هان! به خدا سوگند! پس از من
بندهاى از بندگان خدا را نمىکشید که خداوند را بیش از کشتن من به خشم
آورد.
به خدا سوگند! من امیدوارم خداوند مرا با خوارى شما گرامى بدارد و انتقام مرا از آنجا که گمان نمىبرید از شما بگیرد.
هان! به خدا سوگند! اگر مرا به قتل برسانید، خداوند شما را گرفتار نزاعى
در میان خودتان مىسازد و خونتان را مىریزد و (هرگز) از شما راضى نگردد
تا عذاب سنگین و دردناکى به شما بچشاند. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)
آخرین مناجاتهای امام علیهالسلام
امام حسین علیهالسلام در آخرین لحظات عمر گرانبهایش با خداى خود چنین مناجات مىکرد:
«اللَّهُمَّ! مُتَعالِىَ الْمَکانِ، عَظیمَ الْجَبَرُوتِ، شَدیدَ
الِمحالِ، غَنِىٌّ عَنِ الْخَلائِقِ، عَریضُ الْکِبْرِیاءِ، قادِرٌ عَلى
ما تَشاءُ، قَریبُ الرَّحْمَةِ، صادِقُ الْوَعْدِ، سابِغُ النِّعْمَةِ،
حَسَنُ الْبَلاءِ، قَریبٌ إِذا دُعیتَ، مُحیطٌ بِما خَلَقْتَ، قابِلُ
التَّوْبَةِ لِمَنْ تابَ إِلَیْکَ، قادِرٌ عَلى ما أَرَدْتَ، وَ مُدْرِکٌ
ما طَلَبْتَ، وَ شَکُورٌ إِذا شُکِرْتَ، وَ ذَکُورٌ إِذا ذُکِرْتَ،
أَدْعُوکَ مُحْتاجاً، وَ أَرْغَبُ إِلَیْکَ فَقیراً، وَ أَفْزَعُ إِلَیْکَ
خائِفاً، وَ أَبْکی إِلَیْکَ مَکْرُوباً، وَ اسْتَعینُ بِکَ ضَعیفاً، وَ
أَتَوَکَّلُ عَلَیْکَ کافِیاً، أُحْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا،
فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ خَدَعُونا وَ خَذَلُونا وَ غَدَرُوا بِنا وَ
قَتَلُونا، وَ نَحْنُ عِتْرَةُ نِبَیِّکَ، وَ وَلَدُ حَبیبِکَ مُحَمَّدِ
بْنِ عَبْدِاللَّهِ، الَّذی اصْطَفَیْتَهُ بِالرِّسالَةِ وَ ائْتَمَنْتَهُ
عَلى وَحْیِکَ، فَاجْعَلْ لَنا مِنْ أَمْرِنا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً
بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ».
خدایا! اى بلند جایگاه! بزرگ جبروت! سخت توانمند (در کیفر و انتقام)! بى
نیاز از مخلوقات! صاحب کبریایى گسترده! بر هر چه خواهى قادرى! رحمتت نزدیک!
پیمانت درست! داراى نعمت سرشار! بلایت نیکو!
هر گاه تو را بخوانند نزدیکى! بر آفریدهها احاطه دارى! توبهپذیر توبه
کنندگانى! بر هر چه اراده کنى توانایى! و به هر چه بخوانى مىرسى!
چون سپاست گویند سپاسگزارى! و چون یادت کنند یادشان مىکنى!
حاجتمندانه تو را مىخوانم و نیازمندانه به تو مشتاقم و هراسانه به تو
پناه مىبرم و با حال حزن به درگاه تو مىگریم و ناتوانمندانه از تو یارى
مىطلبم تنها بر تو توکّل مىکنم، میان ما و این قوم حکم فرما!
اینان به ما نیرنگ زدند، ما را تنها گذارده، بى وفایى کردند و به کشتن ما برخاستند.
ما خاندان پیامبر و فرزندان حبیب تو محمّد بن عبداللَّه صلى الله علیه و
آله هستیم، همو که او را به پیامبرى برگزیدى و بر وحىات امین ساختى. پس
در کار ما گشایش و برون رفتى قرار ده، به مهربانیت اى مهربانترین مهربانان.
آنگاه افزود: «صَبْراً عَلى قَضائِکَ یا رَبِّ لا إِلهَ سِواکَ، یا
غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ، مالِىَ رَبٌّ سِواکَ، وَ لا مَعْبُودٌ غَیْرُکَ،
صَبْراً عَلى حُکْمِکَ یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ، یا دائِماً لا
نَفادَ لَهُ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، یا قائِماً عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما
کَسَبَتْ، احْکُمْ بَیْنی وَ بَیْنَهُمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْحاکِمینَ»
پروردگارا! بر قضا و قدرت شکیبایى مىورزم، معبودى جز تو نیست، اى
فریادرس دادخواهان! پروردگارى جز تو و معبودى غیر از تو براى من نیست.
بر حکم تو صبر مىکنم اى فریادرس کسى که فریاد رسى ندارد! اى همیشهاى
که پایانناپذیر است! اى زنده کننده مردگان! اى برپا دارنده هر کس با آنچه
که به دست آورده! میان ما و اینان داورى کن که تو بهترین داورانى. (مقتل
الحسین مقرم، ص 282)
لحظات شهادت سالار و سرور شهیدان عالم
راوی مىگوید: «کنار قتلگاه ایستاده بودم و جان دادن امام علیهالسلام را
نظاره مىکردم. بخدا سوگند! هرگز به خون آغشتهاى را ندیده بودم که خون
بدنش رفته باشد ولى این چنین زیبا و درخشنده باشد. آنچنان نور چهرهاش
خیره کننده بود که اندیشه شهادت او از یادم رفت.
حسین علیهالسلام در آن حال شربتى آب مىخواست. شنیدم مردى سنگدل و
بىایمان پاسخ داد: آب نیاشامى تا بر آتش درآئى (نعوذ باللَّه) و از حمیم
آن بنوشى. (وَاللَّهِ لا تَذُوقُ الْماءَ حَتَّى تَرِدَ الْحامِیَةَ
فَتَشْرَبَ مِنْ حَمیمِها)
امام علیهالسلام در پاسخ فرمود: «إِنَّما أَرِدُ عَلى جَدِّی رَسُولِ
اللَّهِ وَأَسْکُنُ مَعَهُ فِی دارِهِ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ
مُقْتَدِرٍ وَأَشْکُو إِلَیْهِ ما ارْتَکَبْتُمْ مِنِّی وَفَعَلْتُمْ بِی»
بلکه من بر جدم رسول خدا وارد مىشوم و در خانهاش در بهشت جایگاه صدق و
در جوار قرب خداى مقتدر ساکن مىشوم و از جنایاتى که نسبت به من روا
داشتید به او شکایت مىبرم.
سپاه ابن سعد با شنیدن این سخن چنان به خشم آمدند که گویا خداوند در دل
آنها هیچ رحمى قرار نداده بود. (مقتل الحسین مقرم، ص 282؛ بحارالانوار ج 45
ص 57)
شهادت امام حسین علیهالسلام در کربلا
هنگام مصیبت عظیم فرا رسیده بود. حالت ضعف بر امام علیهالسلام مستولى شده
بود، هر کس با هر وسیلهاى که در اختیار داشت به آن حضرت ضربه مى زد،
ولى هر کس به قصد کشتن نزدیک آن بزرگوار مىشد، لرزه بر اندامش مىافتاد و
به عقب بر مىگشت.
«مالک بن نمیر» نزدیک رفت و شمشیرى بر فرق مبارکش زد که خون از سر آن حضرت
جارى شد. امام علیهالسلام فرمود: «هرگز با آن دست، غذا و آب نخورى و خدا
تو را با ظالمان محشور گرداند». در تواریخ آمده است که او پس از آن چون
بیچارگان در نهایت فقر و تنگدستى به سر مى برد و دستانش از کار افتاد.
(انساب الاشراف، ج 3 ص 407)
«زُرعة بن شریک» ضربهاى بر دست چپ آن حضرت وارد ساخت.
«سنان بن انس» با دو سلاح نیزه و شمشیر ضرباتى بر حضرت وارد ساخت، و به آن افتخار مىکرد!
زمان به کندى مىگذشت و جهان در انتظار حادثهاى عظیم بود. عمر سعد
مىخواست که کار سریعتر تمام شود و انتظار به پایان رسد. به خولى بن یزید
که در کنارش بود دستور داد که کار حسین علیهالسلام را تمام کند. وى پیش
رفت تا سر از بدن آن حضرت جدا سازد ولى لرزه بر اندامش افتاد و به عقب
برگشت.
«سنان بن انس»- بنا به نقلى- جلو رفت و شمشیرى را حواله گلوى مبارک امام
کرد و گفت: «ترا مىکشم و سر از بدنت جدا مىکنم در حالى که مىدانم تو
پسر رسول خدایى و پدر و مادرت بهترین خلق خدایند!» پس سر مبارک امام را از
بدن جدا کرد. (کامل ابن اثیر ج 4 ص 78 ؛ انساب الاشراف، ج3 ص 409)
در روایت دیگر، شمر بن ذى الجوشن در خشم شد و روى سینه مبارک امام
علیهالسلام نشست و محاسن آن حضرت را به دست گرفت و چون خواست امام را به
قتل برساند، آن حضرت لبخندى زد و فرمود: آیا مرا مىکشى در حالى که
مىدانى من کیستم؟
شمر گفت: آرى، تو را خوب مىشناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و
جدت محمد مصطفى است، تو را مىکشم و باکى ندارم! پس با دوازده ضربه سر
مبارک امام علیهالسلام را از بدن جدا ساخت. (بحارالانوار ج 45 ، ص56)
دگرگونى عالَم طبیعت پس از شهادت امام علیهالسلام
طبق نقل تواریخ بعد از شهادت آن حضرت، دگرگونىهایى در عالم تکوین رخ داد
که خبر از وقوع حادثه عظیمى مىداد. روایات مربوط به دگرگونىهاى عالم
را، شیعه و اهل سنت متفقاً نقل کردهاند از جمله:
بنا به نقل سید بن طاووس در لهوف: در آن وقت غبار شدید توأم با تاریکى و
طوفان سرخ فام آسمان کربلا و اطراف را فرا گرفت، سپاه ابن سعد وحشت کردند و
گمان نمودند بر آنها عذاب نازل شده است. (عاشورا ریشهها، انگیزهها،
رویدادها، پیامدها، آیت الله مکارم شیرازی و همکاران، ص 500)
«وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون» آنها
که ستم کردند به زودى مىدانند که بازگشتشان به کجاست! (سوره
شعرا / 227)
امام حسین(ع) به فرزندش امام سجاد(ع) فرمود: فرزندم! سلامم را به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه به شهادت رسید، پس بر او اشک بریزید!
منبع: تسنیم