در افغانستان یک جنگ پنهان در جریان است. لیستی که ناتو از حملات شبانه منتشر میکند حاکی از این است. ناتو جادههای افغانستان را با رنگ تقسیمبندی کرده است. سبز: امن؛ قرمز: خطرناک و سیاه: اصلا امتحانش نکنید. مناطق سیاه جاهایی هستند که یک خبرنگار هرگز نباید به آنجا برود. اینجا شبها حکومت جادهها در دست طالبان است و جادهها شبها بسیار ناامن هستند.
مردم روستاها در طول این سالها هرگز از هجوم ناگهانی سربازان آمریکایی و ناتو در امان نبودهاند و این دلیل جهادی شدن برخی از روستائیان علیه نیروهای آمریکایی است:
بعد از قتل و غارتی که آمریکاییها در گردیز راه انداختند، نیروهای ناتو اعلام کردند که این کشتار توسط طالبان به دلیل مسائل ناموسی بوده است درحالی که فیلم حضور سربازان آمریکایی در این روستا موجود است.
من پرونده این جنایت را به دادگاههای آمریکا تحویل دادم و بارها آن را پیگری کردم، اما هیچ گوش شنوایی برای رسیدگی به این جنایت سربازان آمریکایی وجود نداشت:
کنگره آمریکا هم به هیچ وجه قصد پیگیری جنایت گردیز را نداشت و حتی سازمانهای نظامی اجازه انتشار اسناد را به من ندادند. سراغ هر سازمان و ارگانی که میتوانستم رفتم از سیا تا وزارت خارجه و مقامات اسبق ارتش اما هیچ کس هیچ حرفی برای گفتن نداشت؛ به جز ژنرال هیو شالتون، رئیس سابق ستاد مشترک درزمان حادثه یازده سپتامبر.
ژنرال شالتون من را متقاعد کرد که هیچ اقدامی صورت نخواهد
گرفت. بنابراین دوباره به افغانستان برگشتم. اما وقتی رسیدم دیدم که ناتو شروع
کرده است به سمپاشی رسانهای علیه من. تلاش کردند به شدت من را بدنام کنند و
بگویند که این جریان نادرست است.
جمله یکی از دوستان این خبرنگار در مورد اوضاع رسانهای که علیهاش وجود دارد
میخواستیم قضیه در روزنامه کابل منتشر کنیم که ناتو جلویش را گرفت اما تحقیقات محرمانه سازمان ملل بخشی از جزئیات حادثه را تایید کرد.
یکی از دوستانم در مصاحبهای که با او داشتم به من گفت که از ناتو با من تماس گرفتند و در حین اینکه به من اطلاع میدادند که قصد دارند قصهای غیر از آنچه که من گفتهام سرهم کنند به طور ضمنی به کاری که کردهاند اعتراف کردند.
خانواده مقتولین در توضیحاتی که به من میدادند گفتند که نظامیانی که به آنان حمله کرده بودند جزو سربازان آمریکایی بودند که همگیشان ریش داشتند و ما به آنان لقب طالبان آمریکایی دادهایم.
وقتی دیدم کارهایم بینتیجه است به آمریکا بازگشتم و سعی کردم ماجرای گردیز را از یاد ببرم اما نتوانستم و زندگی در شهر و خانه دیگر برایم کسلکننده شده بود.
در جریان تحقیقاتم به تصاویری رسیدم که نشان میداد یک دریادار آمریکایی به نام ویلیام مکراون یک گوسفند را به خانواده مقتولین پیشکش کرد. اما اصلا معلوم نبود که او از کجاست؟ ناتو یا آمریکا یا ایساف؛ از هیچ کدام نبود. آرم روی سینهاش را هرگز ندیده بودم و هیچ اسمی از او در اینترنت نبود؛ هیچ اسمی.
درنهایت از طریق یکی از بیانیههای رسمی پنتاگون فهمیدم به عنوان فرمانده یک واحد ناشناخته به نام «جیساک JSOC» انتخاب شده است. و فهمیدم که این گروه بعد از شکست عملیات پنجه عقاب در طبس درخاک ایران تشکیل شده است و به عنوان یک گروه بسیار محرمانه گزارشاتش را فقط به خود کاخ سفید ارائه میدهد.
اما چرا نیروی ویژه رئیسجمهور باید به یک خانواده ساده در گردیز حمله کند؟ با تحلیل آماری گزارشاتی که ناتو از حملات نظامیان منتشر میکرد فهمیدم که تقریبا در هر شب حدود 20 حمله شبیه گردیز انجام میشود. نکتهای ذهنم را مشغول کرد: شاید فاجعه گردیز، تنها یک نقطه از یک طرح بسیار بزرگتر است!
سراغ تنها افسر نیروی دریایی آمریکا رفتم که به دلیل شروع جنگ افغانستان از ارتش استعفا داده بود:
جستجو کردم و با تلاش زیاد یکی از افرادی را که در گروه مکراون خدمت کرده بود پیدا کردم. از او پرسیدم که چطور یک گروه کوچک مانند جیساک ابتکار عمل در چنین جنگی را به دست گرفته است؟
به یک سند دیگر هم دست پیدا کردم؛ این که در یک دهه گذشته از سوی رئیس جمهور اختیارات فوقالعادهای به این گروه اعطا شده بود تا حدی که میتوانستند در هر جایی از دنیا که بخواهند عملیات کنند. پس به دنبال عملیاتهای خارج از عراق و افغانستان گشتم که دارای الگویی شبیه الگوی جیساک باشد. آن در سال 2009 در یمن یافتم.
ملاقاتی با یکی از قدرتمندترین افراد جنوب یمن یعنی شیخ صالح بن فرید ملاقاتی ترتیب دادم.
پس از مصاحبه با او فهمیدم که چیزی شبیه فاجعه گردیز در جنوب یمن روی داده و تعداد زیادی زن و کودک تکهتکه شدهاند. شباهتی که حتی در جزئیات هم مانند هم بودند اما در یمن آثار جرمشان را باقی گذارده بودند. یک خبرنگار یمنی بعد از این کشتار ناپدید شده بود:
ادامه دارد...