گروه تاریخ مشرق- آنچه پیش روی شماست خاطرات شفاهی مرحوم آیت الله محمدرضا مهدوی کنی است که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت، ضبط و انتشار یافته است. این خاطرات به صورت پرسش و پاسخ جمع آوری و توسط غلامرضا خواجه سروی به صورت متن تدوین گردیده است. مشرق نیوز در نظر دارد هر روز بخشی از خاطرات را برای مخاطبین و به خصوص نسل جوان منتشر نماید.
*علمای کن
حاج ملاباقر
یکی از روحانیونی که پدرم دیده بود مرحوم حاج ملاباقر بود که مرد ملایی بود و در زمان مرحوم آیتالله حاج ملاعلی کنی از مدرسین مدرسهی مروی بوده است.
مرحوم مروی در وقفنامه برای مدرسهی مروی، یک مدرس و یک تالی مدرس پیشبینی کرده که یکی از آنها حاج ملاباقر کنی بوده و ایشان به دعوت مرحوم حاج ملاعلی کنی، متولی مدرسهی مروی، به تدریس فقه و اصول اشتغال داشتند. مرحوم حاج ملاباقر مرد ملایی بود که زاهدانه زندگی میکرد. نقل کردهاند که خانوادهی آن مرحوم در کن اقامت داشتند و به اقتضای فاصلهی میان مدرسهی مروی و کن رفتوآمد هر روز سخت بود، بنابراین ایشان در میان هفته در مدرسه اقامت داشتند و درس میدادند و طلاب را سرپرستی میکردند و تنها پنجشنبه و جمعه نزد خانواده برمیگشتند.
پدرم نقل میکردند که ایشان هیچ وقت وجوهات (خمس) را خودش نمیگرفت، چون خودش مصرف نمیکرد. وقتی مردم به او مراجعه میکردند ایشان میگفت: خودت نگهدار، سپس حواله میداد به افرادی که مستحق بودند. مثلا میگفت: به آن خانواده یا آن روحانی بدهید و خودش نمیگرفت. خانوادهی ما خیلی به ایشان علاقه داشتند. پدرم در مورد فوت حاج ملاباقر نقل میکرد که شب عروسی ایشان با وفات آقای حاج ملاباقر مصادف شد. پدر میگفت، ما مهمانها را دعوت کرده بودیم و برنج را هم آب کرده بودیم که خبر آوردند ایشان مرحوم شده است. ما به احترام ایشان عروسی را تعطیل کردیم و کن یکپارچه عزادار شد و ما برنج و غذاهای آماده را بردیم برای عزاداری ایشان و از عزادارانی که از کن و حومه آمده بودند پذیرایی کردیم.
حاج ملاعلی کنی و فرزندان
آیتالله مرحوم حاج ملاعلی از علمای دیگر کن بوده است که پدرم ظاهرا ایشان را ندیده بود و چیزی از دوران مرحوم کنی برای ما نقل نمیکرد و اگر پدر، وی را دیده در دوران کودکی بوده است؛ چون حاج ملاعلی در سال 1306 ه.ق؛ یعنی قبل از مرگ ناصرالدین شاه رحلت کرده است. ناصرالدین شاه در سال 1313 ه.ق کشته شد و پدر ما اگر هم در آن زمان میزیسته طفل کوچکی بوده است چون تاریخ دقیق تولد پدرم را نمیدانم.
در مورد مرحوم حاج ملاعلی کنی اگر چه خودم خاطرهای از ایشان ندارم، اما چیزهایی در مورد ورود ایشان به حوزهی علمیه و طلبه شدنشان شنیدهام. ایشان از خانوادهی روحانی نبود و پدرش در کن کشاورز بوده است. پدرم نقل میکرد محصولات و میوههای باغی را در تابستان به تهران میآوردند و میفروختند. هوای کن معتدل است و انواع میوههای بهاری و پاییزی در کن به عمل میآید. مرحوم کنی میوههایی که از باغ پدرشان بوده میآوردند و در تهران میفروختند. ایشان گاهی به مدرسهی مروی آمده (مدرسه مروی از مدارس قدیمی شهر تهران است که در دوره فتحعلی شاه قاجار ساخته شده و به نام بانی آن مرحوم حاج محمد حسین خان مروی معروف است و مدرسه فخریه نیز نامیده شده است. این بنا مشتمل بر سردر، دو صحن بزرگ و کوچک؛ یکی مدرسه کوچک و دیگری مدرسه بزرگ و هر دو دارای حجرات متعدد می باشد و مدرسه بزرگ دارای دو مسجد تابستانی و زمستانی و دو مدرس و آشپزخانه و کتابخانه است و در مدرسه بزرگ ایوان های متعدد وجود دارد که با کاشی کاری تزیین یافته است. همچنین دارای کتیبه هایی است که در یکی از آنها (در ایوان مقابل در ورودی در بالای آن) نام فتحعلی شاه قاجار به چشم می خورد.) و نمازش را در آنجا میخواند. در آنجا با دیدن طلبهها و درس و بحث آنها علاقه پیدا میکند که به سلک آنها درآید، اما پدرش حاضر نمیشد که ایشان طلبه شود.
مرحوم آیتالله حاج ملاعلی کنی در سال 1220 ه.ق در قریهی کن چشم به جهان گشود و در سال 1306 ه.ق دارفانی را بدرود گفته در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام دفن گردید که مدفنش مزار مؤمنان و عاشقان اهل بیت علیهمالسلام میباشد. پدرش میرزا قربانعلی آملی و اجدادش ظاهرا از اهالی آمل بودهاند و در زمان زندیه به تهران و سپس به کن مهاجرت کرده بودند. ایشان از کودکی به تحصیل علوم دینی علاقه داشت و با اینکه پدرش کشاورز و باغدار بود با اصرار و الحاح، پدر را راضی کرد تا راهی نجف اشرف گردید و از محضر اساتید بزرگ نجف مانند مرحوم آیتالله شیخ محمدحسن نجفی (صاحبالجواهر) و مرحوم آیتالله شیخ حسن کاشفالغطاء و آیتالله شیخ مشکور حولاوی نجفی بهرهها برد و توشهها برگرفت و سپس مدتی به کربلا عزیمت کرد و از اساتید آن شهر مقدس مانند شریفالعلماء مازندرانی و سیدابراهیم قزوینی استفاده کرد.
در سال 1244 هـ.ق طاعون مرگباری در عراق پدیدار گشت و جان هزاران نفر را گرفت. مرحوم کنی در چنین اوضاع و احوال ناچار به ایران مراجعت کرد و مدت دو سال نزد پدر و مادر خود اقامت گزید و پس از پایان طاعون در سال 1346 دوباره به نجف اشرف بازگشت. او پس از سالها اقامت در نجف اشرف و معاشرت با بزرگانی چون شیخ انصاری و میرزا محمد حسن شیرازی در سال 1262 هـ.ق عراق را ترک گفت و به ایران بازگشت و بالاخره در تهران اقامت گزید. ولی حدود چهل و چهار سال از عمر شریف خود را در دوران سلطنت ناصرالدین شاه به تدریس و زعامت و مرجعیت دینی پرداخت و در سال 1306 هـ. ق دار فانی را وداع گفت. مرحوم حاج ملا علی، پس از وفات مرحوم شیخ میرزا محمد اندرمانی در سال 1282 ق تولیت مدرسهی مروی را عهدهدار شد؛ چرا که براساس وقفنامه لازم بود مجتهد جامعالشرایط و با نفوذی متولی آن باشد. هنگامی که آیتالله میرزا ابوالقاسم کلانتری (صاحب کتاب مطارح الانظار) از نجف به تهران مهاجرت کرد حاج ملاعلی با اصرار او را برای تدریس به مدرسهی مروی دعوت کرد و پس از آن آیتالله سید عبدالکریم لاهیجی (متوفای 1323 قمری) را برای تدریس به آن مدرسه فرا خواند و سپس او را به دامادی خویش پذیرفت.
حاج ملا علی کنی عالمی با نفوذ و صاحب مکنت و قدرت بود که شاه و صاحبان قدرت از او حساب میبردند و ترجیح میدادند که در مسائل مهم مملکتی با او مشورت کنند و در مواردی نیز با مخالفت شدید ایشان روبه رو میشدند.
پدرم نقل میکرد که سراجالملک از درباریان قاجار در خیابان امیرکبیر فعلی خانهای داشت و گاه در آن بساط عیش و نوش برپا میشد، مرحوم حاجی از قضیه اطلاع پیدا کرد و دستور داد شبانه خانه را خراب و با خاک یکسان کردند و خاکش را به بیرون بردند. پس از این جریان سراجالملک برای آنکه رضایت خاطر مرحوم کنی را به دست آورد دستور داد در آنجا مسجدی بنا کردند و در تابلو بالای سردر ورودی آن نوشت:
حُسن توفیق بین که مسجد کرد سطح میخانه را سراجالملک
و به روایتی این شعر را نوشت:
بین شرافت میخانهی مرا ای شیخ پس از خراب شدن خانهی خدا گردد
هم اکنون دوبیتی اول در بالای سر در مسجد موجود است.
نقش ایشان در لغو قرارداد رویتر (در این موضوع می توانید به نوشته ای از آقای محمدباقر پورامینی به نام «ملاعلی کنی، مرزبان دین» مراجعه فرمایید و در این باره آقای دکتر علی اکبر ولایتی نیز کتابی دارند به نام «قرارداد رویتر» که در آن به مخالفت مرحوم کنی با این قرارداد استناد کرده اند.) که تقریبا تمام منابع کشور را در اختیار بیگانگان میگذاشت معروف است و متأسفانه بعضی از روشنفکرانی که بانفوذ روحانیت مخالف بودند تاریخ را تحریف و نقش این عالم بزرگوار را انکار کرده و مسائل را به گونهای نادرست بازگو کردهاند و چهرهی حاج ملاعلی کنی را مشوه نمودهاند و مبارزات مرحوم کنی را با صاحبان قدرت نادیده گرفته و این عالم خدوم و بزرگوار را به ثروتاندوزی و مماشت با زراندوزان متهم کردهاند. حال آنکه مبارزه و درگیری ایشان با مفاسد دربار و درباریان و اقدامات علمی ایشان در جلوگیری از مفاسد و نفوذ فراماسونری در دربار، نمونههایی از این اقدامات است الغای قرارداد رویتر از مسئلهی لغو قراداد تنباکو دارای اهمیت بیشتری است و تا حاج ملاعلی در قید حیات بود مسئلهی تنباکو مطرح نشد و تنها پس از وفات ایشان ناصرالدین شاه این قرارداد را بست که با حکم مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی لغو گردید.
مرحوم حاج ملا علی کنی در زمان تولیت مدرسهی مروی در توسعه و تعمیر اساسی مدرسه اقدامات شایانی کرده قسمتی از اموال خود را وقف مدرسهی مروی کردند. ایشان در وقفنامهی جداگانهای، موقوفات و اقدامات انجام شده را به تفصیل نگاشته که به صورت کتابچهای در کتابخانهی مدرسه موجود است.
مرحوم حاج ملاعلی کنی در پایان کتاب «توضیح المقال فی علم الرجال» مینویسد:
«نام من علی متولد 1220 قمری در قریهای نزدیک تهران به نام کن (به تشدید نون) که در دامنهی کوهی قرار گرفته و عربها دامنهی کوهها را «کن» مینامند چنان که خداوند در قرآن میفرماید: «و جعل من الجبال اکناناً.»
سپس میگوید که:
«من با سعی و تلاش خود به مدرسه رفتم و نزد معلمی درس خواندم و در اندک زمانی از دروس ابتدایی بینیاز شدم و از همان کودکی علاقهی فراوانی به تحصیل علوم عربیه داشتم که با مخالفت پدرم روبه رو بودم تا آنکه در اثر دعا و توسل، رضایت پدر را جلب و به عتبات عالیات برای تحصیل مسافرت کردم و پس از مدتی تحصیل نزد اساتید، کتابی در اصول نوشتم که مشتمل بر بیشتر ابواب آن علم بود و این درسال 1244 بود که در اثر وقوع طاعون به ایران بازگشتم و پس از گذشت دو سال دوباره به عتبات عالیات مهاجرت نموده و با تمام گرفتاریها و تنگدستی و نداشتن کتاب و منابع ضروری بالاخره متنی منحصر به نام «تخلیص المسائل» در فقه نوشتم و سپس شرحی بر آن به نام «تحقیق الدلائل فی شرح تلخیص المسائل» نگاشتم که مجلداتی از آن در قضاء و شهادتت، بیع و خیارات، صلوه و طهارت به اتمام رسید و متأسفانه عواقب و موانع روزگار مانع از اتمام تمام ابواب فقه گردید...
مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی مینویسد که کتاب فقه مرحوم کنی از جواهر استادش دقیقتر و متینتر است. (آقابزرگ تهرانی، الذریعه، ج 3، ص 483)
علاوه بر مسائل علم اصول و فقه، کتابی به نام «ایضاح المشتبهات فی تفسیر الکلمات المشکله القرآنیه» (محمدعلی مدرس تبریزی، ریحانه الادب، 5/98، کتابفروشی شفق، تبریز، بی تا) و حواشی بر کتاب جواهرالکلام (مقدمه کتاب قضاء و شهادات به قلم فرزند بزرگ آن مرحوم حاج آقا محمد کنی) استادشان دارند.
مرحوم حاج آقا بزرگ مینویسد روز وفات ایشان در تهران عزای عمومی اعلام شد و جنازهی این عالم بزرگ را مردم با دوش تا حضرت عبدالعظیم علیهالسلام بردند و در بینالحرمین (میان حرم حضرت عبدالعظیم و حرم حضرت حمزه بن موسی الکاظم علیهم السلام) به خاک سپردند.
نکته دیگر در مورد حرم حاجی، جنبهی مالی ایشان است. ایشان خیلی ثروتمند بوده و هم اکنون در کن، شهر ری، ورامین، قزوین و تهران موقوفات زیادی از ایشان مانده است که بخشی از آن وقف خاص است که برای ورثهاش وقف کرده و بقیه وقف بر امور عامالمنفعه میباشد. البته بخشی از این اموال موروثی بوده است که از ما ترک پدرش به ارث برده است. آقای دکتر علینقی کنی از نوادههای مرحوم حاج ملاعلی میگفت که بخش مهمی از ثروت ایشان از جد اعلای وی که در مازندران ساکن بوده است به ارث رسیده است. آن بخشهایی که در کن است ظاهرا مال پدرشان بوده است. پدرم نقل میکرد منشأ پیدایش این ثروت این بوده که ایشان چون کشاورززاده بود قهرا به کارهای کشاورزی علاقه داشته است. در شهر ری روستایی به نام دولت آباد، وجود دارد که آسیاب و قنات داشت. زمینهای این روستا غالبا با قنات آبیاری میشد. میگفتند آن قنات به تدریج خشک شد و این ده هم تقریبا از بین رفته بود و آبادی خود را از دست داده بود. مرحوم حاجی با قیمت مختصری اینجا را میخرد، بعد شروع به لای روبی قنات و آباد کردن آنجا میکند. به زودی آب در قنات به جریان میافتد و آسیاب شروع به کار میکند. در کودکی میشنیدم که این آسیاب روزی 120 بار گندم را آرد میکند. در اثر همین آب فراوان آن ده آباد میشود و خود این آسیاب در آن منطقه مورد توجه قرار میگیرد. آنچه که پدرم نقل میکردند این بود که این اقدام، سنگ اولیهی ثروت ایشان بوده، همین محل بوده که بعد به تدریج توسعه یافت و از این طریق ثروتمند شد. این قصهای است که ایشان نقل میکرد.
در وقفنامههای دستنوشتهی مرحوم حاجی که در مدرسهی مروی است دیدم که ایشان نوشتهاند من به واسطهی زحماتی که کشیدم اینها را به دست آوردم. و تماذم اینها را وقف کردم منهای مقداری از آنکه آن را برای فرزندانم گذاشتم. ایشان قسمتی را نیز وقف مدرسهی مروی کردند. دو تا سه تا آبادی است در ورامین که برای مدارسهی مروی وقف کردند و مدرسهی مروی را بازسازی کرده و موقوفاتش را اضافه کردند. همین مسجد مروی که الان هست- مسجد کوچکی بوده- ایشان میگویند این را من آباد کردم و ساختم و بازارچهی مروی را ایشان احداث کردهاند. و همچنین برای فرستادن افراد به عتبات عالیات و برای زیارت امام رضا (علیه السلام) و روضهخوانی و نیز برای سادات نخاوله (نخاوله به مجموعه شیعیان بوی مدینه اطلاق می شود که از صدر اسلام (از زمان ائمه) در حواشی این شهر ساکن بوده و عمدتاً به کار پرورش نخل اشتغال داشته اند و از این رو به آنان نخاوله گفته اند. در میان این شیعیان، ساداتی به چشم می خورند که از اخلاف ائمه ساکن در مدینه به شمار می روند.) سهمی در موقوفات خود منظور کردهاند.
نوادههای ایشان هنوز زندهاند؛ البته پسرهای مرحوم حاج ملاعلی خیلی وقت است از دنیا رفتهاند. حتی نوههای ایشان هم از دنیا رفتهاند. بازماندگان فعلی فکر میکنم نبیرهها باشند. مرحوم کنی چهار پسر داشتند که دو تا از آنها روحانی بودهاند و در میان نوادههای دختری و پسری ایشان افرادی روحانی وجود داشته است که تا این اواخر در شهر ری زندگی میکردند و برخی در حرم حضرت عبدالعظیم امام جماعت بودند. همین آقایانی که در حضرت عبدالعظیم(ع) به نام کنی معرومف و برخی در لباس روحانیت بودند از نوادههای دختری آن مرحوم میباشند.
از فرزندان بلافصل ایشان یکی آشیخ عبدالله و دیگری به نام حاج آقا روحانی بودند. یکی از نوادههای ایشان دکتر علی نقی کنی است که آخرین رئیس سازمان اوقاف رژیم پهلوی و معاون دبیر کل حزب مردم بود و همسری خارجی داشت و پس از انقلاب به خارج رفت و هم اکنون در سوئیس اقامت دارد.
دکتر علی نقی میگفت اسنادی از حاجی در اختیار اوست که میان حاجی و ناصرالدین شاه مکاتباتی رد و بدل شده و بر مبنای این نوشتهها آنچه بعضی بدبینها میگویند که با دربار ارتباط حسنه داشته و مماشت میکرده، واقعیت ندارد؛ زیرا از این نوشتهها بر میآید که در موارد گوناگون برخورد ناصحانه و احیانا تند با دربار قاجار و شاه قجر داشته است و ناصرالدین شاه هم از ایشان حساب میبرده است. از اقدامات مهم ایشان همان مخالفت با قرارداد رویتر است که متأسفانه خیلی روی آن کار نشده است. کسروی (سیداحمد کسروی در سال 1269هـ.ش در محله حکم آباد تبریز در یک خانواده روحانی به دنیا آمد و در مدرسه طالبیه به تحصیل علوم دینی پرداخت. در مدرسه «مموریان» آمریکایی ها علوم جدید را فرا گرفت و بعدها معلم همان مدرسه شد. وی به آقا سید احمد حکم آبادی معروف بود و در آن ایام با مبلغان مسیحی به بحث می پرداخت. بعد از مدت زمانی، تغییر لباس داد و رئیس عدلیه خوزستان شد. کسروی به جهت نیل به مدینه فاضله خود در مراسم یکم دی ماه، به سوزاندن آثار ادبیات کلاسیک ایران دست می زد چنان که برخی از کتاب های دعا، ازجمله مفاتیح الجنان را به آتش می سپرد. حضرت امام(ره) در این زمینه می فرمایند: «آدم می بیند که کسروی آمد و کتاب سوزی [کرد] مفاتیح الجنان هم جزو کتاب هایی بود که سوزاند. کتاب های عرفانی را هم سوزاند... این آدمی که کتاب مفاتیح الجنان را سوزانده یا یک روزی [را] برای سوزاندن امثال کتاب مفاتیح الجنان درست کرده بود، این نمی دانست که کتاب مفاتیح الجنان چی تویش است، شاید یک دفعه هم مناجات شعبانیه را نخوانده بود...». صحیفه نور، ج 12، ص 240) در تاریخ مشروطیتش این را از سیئات مرحوم کنی شمرده و به عنوان یک روشنفکر، آخوندها را مانع پیشرفت ایران میشمرد و حاج ملاعلی کنی را از جمله روحانیونی میداند که مانع ترقی کشور میشدند.
در قرارداد رویتر؛ همهی ایران تقریبا در برابر اندکی پول و رشوه در اختیار انگلیسیها قرار داشت و از کسانی که با قرارداد مزبور مخالفت کرد همین حاجی کنی بود، یکی هم آقای شیخ محمد رستمآبادی (که نسبت دوری با آقای دکتر ولایتی دارد.) این دو نفر، از علمای آن زمان و هر دو در مدرسهی مروی بودند. آقای رستم آبادی در مدرسهی مروی تدریس میکرده و در آنجا نماز جماعت میخوانده است.ایشان از طریق کشاورزی امرار معاش میکرده و از زهاد زمان خودش بوده است.
یکی از اقدامات مرحوم حاجی که باز پدرم نقل میکرد، مخالفت با قرارداد راهآهن بود. یعنی همین ماشین دودی تهران - شهرری، که بلژیکیها آمدند اینجا این خط آهن را درست کردند. تا زمانی که حاجی زنده بود نگذاشت این کار انجام شود. بعد از فوت مرحوم حاجی، ناصرالدینشاه این کار را کرد. پدرم میگفت که حاجی پیغام داد برای ناصرالدینشاه که این کار را نکن. این قرارداد را با این خارجیها نبند. برای وی این مثال را زد بچهی فیل را به خانهات راه نده؛ اگر بخواهی بیرونش کنی آن وقت باید سر در خانهات را خراب کنی! گفته بودند که مثلاً اینها به عنوان آبادانی به کشور میآیند، ولی بعد بیرون کردنشان مشکل است. منتها آن زمان برداشت روشنفکرها از علما این بود که اینها با پیشرفت و با علم و ترقی و مظاهر تمدن مخالفند، حال آنکه آقایان علما بیشتر نظرشان به مسئلهی تسلط خارجیها بوده، چرا که در تنباکو همین بوده و نظر حاجی هم همین بوده، حال آنکه کسروی در تاریخ مشروطیت این مسئله را عنوان میکند که علما با مظاهر تمدن مخالفند و نگذاشتند که ایران پیشرفت کند و یکی از سیئات حاجی را هم مخالفتش با قرارداد رویتر میداند. حاج ملاعلی میگفت بروید فنآوری را یاد بگیرید و به دست خودتان راهآهن را بسازید و خارجیها را بر منابع کشور مسلط نکنید.
پدرم نقل میکرد که: یکی از اقدامات مخالفت با سپه سالار بود. چون سپه سالار طرفدار ارتباط با غربیها و انگلیسیها بوده و در جریان قرارداد رویتر نقش فراوانی داشته است. میگویند از کسانی که در جریان امضای این قرارداد رشوه گرفته بود، سپه سالار بوده است. باز هم پدرم نقل میکرد؛ من اینها را در کتابهای تاریخ ندیدهام که سپه سالار وقتی رفت خارج و برگشت قیافهاش را عوض کرد و ریشش را تراشید؛ با اینکه رجال ایران محاسن داشتند. این مسئله به علاوهی ارتباطاتی که با خارجیها داشت و قراردادهایی با خارجیها بسته بود، باعث شد که حاجی دستور دهد که در شهر راهش ندهند که در پی آن ایشان برای اینکه خودش را تطهیر کند قول میدهد که همین مدرسهی سپه سالار را بسازد؛ زمین مدرسهی سپه سالار و مجلس شورای ملی سابق جزو باغ و خانهی خود سپه سالار بوده است. بالاخره این مدرسه و مسجد را میسازد که خودش را تطهیر کند.
پدرم از زبان یکی از درباریان قاجار در مورد شخصیت مرحوم کنی نقل کرده است که آن درباری در نجف به دیدن شیخ انصاری که مرجع تقلید شیعیان بوده است؛ شرفیاب و مهمان شیخ میشود، شیخ غذای سادهی طلبگی؛ یعنی آبگوشت بیرمقی با یک نان خشکی برای او میآورد. او که میخواسته به حاجی طعنه بزند، میگوید: نمیدانم زندگی شما درست است یا زندگی حاجی با آن خدم و حشم و با آن وضعی که در تهران دارد. شیخ در جواب میگوید: آنچه که من اینجا انجام میدهم کاملا درست است چون با این طلبهها در ارتباطم. من باید زندگیام همینطور باشد و آنچه که حاجی در کنار شما انجام میدهد آن هم درست است. او باید آن جور زندگی کند، من هم اینجور. این نکته باید برای ما درسی باشد که علما در عین حال که با هم اختلاف سلیقه و اختلاف زندگی داشتند، ولی حریم یکدیگر را حفظ میکردند.
پدرم باز نقل میکرد که در زمان حاج ملاعلی، ملای محترمی در تهران به نام حاج ملا صادق چاله میدانی در خیابان مولوی زندگی میکرده است که دارای نفوذ روحانی بوده است. در آن محله یکی از درباریها شراب خورده و بدمستی کرده بود. مرحوم حاج ملاصادق دستور میدهد، حد شرعی را بر او جاری کنند. ناصرالدین شاه با شنیدن این خبر عصبانی شده و دستور میدهد که حاج ملاصادق را به عراق تبعید کنند. مسافران عراق معمولا از راه حضرت عبدالعظیم (ع) به قم و بعد از این راه به عراق میرفتند. به حاجی خبر میدهند که حاج ملاصادق را تبعید کردند و هماکنون در شهرری هستند. با اینکه میان حاجی و ایشان شکراب بود، ولی همین که حاج ملاعلی کنی میشنود که ایشان را تبعید کردهاند، به اطرافیانش میگوید: کالسکه را آماده کنید. اگر بناست حاج ملاصادق تبعید بشود باید ما هم تبعید بشویم، باید ما هم برویم. میگویند منزل ایشان در بازار تهران بوده، همین که حاج ملاعلی حرکت میکند بلافاصله مردم، بازار را میبندند و به دنبال حاجی حرکت میکنند و میروند. خبر حرکت ایشان به سراسر شهر تهران میرسد. میگویند درباریها و مأمورین دولت هم حرکت کردند. پس از آنکه ناصرالدین شاه از این وضعیت مطلع گردید صدراعظم احتمالا اتابک اعظم را احضار و به او میگوید: دریاب ما را که اگر این جوری بشود مملکت از دست میرود. شاه دستور میدهد، برو دست حاجی را از طرف من ببوس و ایشان را برگردان. صدراعظم با عجله حرکت میکند و در وسط راه، به حاجی کنی میرسد و با عذرخواهی تقاضای بازگشت میکند. حاجی میگوید تا حاج ملاصادق برنگردد من بر نمیگردم. اول بروید از ایشان عذرخواهی کنید و او را برگردانید تا من برگردم. از ایشان عذرخواهی میکنند و بر میگردانند. پدرم همیشه این جهت اتفاق و اتحاد علما را برای ما نقل میکرد. پدرم میگفت: علما با اینکه گاهی با هم اختلافی داشتند، ولی در مواقع حساس هیچگاه اصول را فراموش نمیکردند و بر سر اصول اختلافات را کنار میگذاشتند.
علمای دیگر
در دوران کودکی ما علما و روحانیون ملا و مجتهد در کن بودند که از جملهی عالم بزرگواری بود به نام آشیخ محمدعلی عمیقی. ایشان تهرانیالاصل بود و در کن اقامت داشت. با بیت خندقآبادیها؛ یعنی مرحوم حجتالاسلام آقای شیخ حسین و مرحوم آیتالله شیخ جواد خندقآبادی نسبت خویشی داشت. ایشان از شاگردان مرحوم آخوند و از هم دورهایهای مرحوم آیتاللهالعظمی بروجرودی بود. آقای بروجردی برای ایشان احترام خاصی قائل بود؛ چون فرد مجتهد و ملایی بود و تا زمانی که ما در قم، تحصیل میکردیم، زمان آقای بروجردی، ایشان زنده بود. روحانی دیگری در کن بود به نام آقای ضیایی که منبری بود. گر چه خیلی مال نبود، اما از خانوادهای روحانی و با سابقه بود. روحانی دیگری بود به نام آشیخ حسیناللهداد، پدر حجتالاسلام آقای شیخ جواد الهی که ایشان هم از روحانیون کن بود.
آشیخ علیاکبر از علمای دیگر کن بود که به ایشان علیاکبر طالب میگفتند. ایشان پدر جناب حاج شیخ رضا طالب کنی بودند که فعلا در تهران سکونت دارند. در زمان تحصیل ما در قم، دو نقر دیگر به نام شیخ جعفر و شیخ مهدی هم داشتیم. اینها منبری بودند البته خیلی ملا نبودند، ولی در کن منبر میرفتند. اینها روحانیانی بودند که در کن سکونت داشتند. پس از رحلت مرحوم آیتالله شیخ محمدعلی عمیقی به دعوت اهالی کن حجتالاسلام و المسلمین آقای شیخ علیاکبر فائزی تهرانی سالهای متمادی در کن اقامت داشتند و منشأ آثار خوبی بودند که سال گذشته مرحوم شدند و اینک (سال 1383 شمسی) حجتالاسلام آقای شیخ محمود شمس در کن اقامهی جماعت دارند. اکنون در اثر توسعهی آبادی، مساجد متعدد و علمای فراوانی در کن حضور دارند.
حاج ملاباقر
یکی از روحانیونی که پدرم دیده بود مرحوم حاج ملاباقر بود که مرد ملایی بود و در زمان مرحوم آیتالله حاج ملاعلی کنی از مدرسین مدرسهی مروی بوده است.
مرحوم مروی در وقفنامه برای مدرسهی مروی، یک مدرس و یک تالی مدرس پیشبینی کرده که یکی از آنها حاج ملاباقر کنی بوده و ایشان به دعوت مرحوم حاج ملاعلی کنی، متولی مدرسهی مروی، به تدریس فقه و اصول اشتغال داشتند. مرحوم حاج ملاباقر مرد ملایی بود که زاهدانه زندگی میکرد. نقل کردهاند که خانوادهی آن مرحوم در کن اقامت داشتند و به اقتضای فاصلهی میان مدرسهی مروی و کن رفتوآمد هر روز سخت بود، بنابراین ایشان در میان هفته در مدرسه اقامت داشتند و درس میدادند و طلاب را سرپرستی میکردند و تنها پنجشنبه و جمعه نزد خانواده برمیگشتند.
پدرم نقل میکردند که ایشان هیچ وقت وجوهات (خمس) را خودش نمیگرفت، چون خودش مصرف نمیکرد. وقتی مردم به او مراجعه میکردند ایشان میگفت: خودت نگهدار، سپس حواله میداد به افرادی که مستحق بودند. مثلا میگفت: به آن خانواده یا آن روحانی بدهید و خودش نمیگرفت. خانوادهی ما خیلی به ایشان علاقه داشتند. پدرم در مورد فوت حاج ملاباقر نقل میکرد که شب عروسی ایشان با وفات آقای حاج ملاباقر مصادف شد. پدر میگفت، ما مهمانها را دعوت کرده بودیم و برنج را هم آب کرده بودیم که خبر آوردند ایشان مرحوم شده است. ما به احترام ایشان عروسی را تعطیل کردیم و کن یکپارچه عزادار شد و ما برنج و غذاهای آماده را بردیم برای عزاداری ایشان و از عزادارانی که از کن و حومه آمده بودند پذیرایی کردیم.
حاج ملاعلی کنی و فرزندان
آیتالله مرحوم حاج ملاعلی از علمای دیگر کن بوده است که پدرم ظاهرا ایشان را ندیده بود و چیزی از دوران مرحوم کنی برای ما نقل نمیکرد و اگر پدر، وی را دیده در دوران کودکی بوده است؛ چون حاج ملاعلی در سال 1306 ه.ق؛ یعنی قبل از مرگ ناصرالدین شاه رحلت کرده است. ناصرالدین شاه در سال 1313 ه.ق کشته شد و پدر ما اگر هم در آن زمان میزیسته طفل کوچکی بوده است چون تاریخ دقیق تولد پدرم را نمیدانم.
در مورد مرحوم حاج ملاعلی کنی اگر چه خودم خاطرهای از ایشان ندارم، اما چیزهایی در مورد ورود ایشان به حوزهی علمیه و طلبه شدنشان شنیدهام. ایشان از خانوادهی روحانی نبود و پدرش در کن کشاورز بوده است. پدرم نقل میکرد محصولات و میوههای باغی را در تابستان به تهران میآوردند و میفروختند. هوای کن معتدل است و انواع میوههای بهاری و پاییزی در کن به عمل میآید. مرحوم کنی میوههایی که از باغ پدرشان بوده میآوردند و در تهران میفروختند. ایشان گاهی به مدرسهی مروی آمده (مدرسه مروی از مدارس قدیمی شهر تهران است که در دوره فتحعلی شاه قاجار ساخته شده و به نام بانی آن مرحوم حاج محمد حسین خان مروی معروف است و مدرسه فخریه نیز نامیده شده است. این بنا مشتمل بر سردر، دو صحن بزرگ و کوچک؛ یکی مدرسه کوچک و دیگری مدرسه بزرگ و هر دو دارای حجرات متعدد می باشد و مدرسه بزرگ دارای دو مسجد تابستانی و زمستانی و دو مدرس و آشپزخانه و کتابخانه است و در مدرسه بزرگ ایوان های متعدد وجود دارد که با کاشی کاری تزیین یافته است. همچنین دارای کتیبه هایی است که در یکی از آنها (در ایوان مقابل در ورودی در بالای آن) نام فتحعلی شاه قاجار به چشم می خورد.) و نمازش را در آنجا میخواند. در آنجا با دیدن طلبهها و درس و بحث آنها علاقه پیدا میکند که به سلک آنها درآید، اما پدرش حاضر نمیشد که ایشان طلبه شود.
مرحوم آیتالله حاج ملاعلی کنی در سال 1220 ه.ق در قریهی کن چشم به جهان گشود و در سال 1306 ه.ق دارفانی را بدرود گفته در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام دفن گردید که مدفنش مزار مؤمنان و عاشقان اهل بیت علیهمالسلام میباشد. پدرش میرزا قربانعلی آملی و اجدادش ظاهرا از اهالی آمل بودهاند و در زمان زندیه به تهران و سپس به کن مهاجرت کرده بودند. ایشان از کودکی به تحصیل علوم دینی علاقه داشت و با اینکه پدرش کشاورز و باغدار بود با اصرار و الحاح، پدر را راضی کرد تا راهی نجف اشرف گردید و از محضر اساتید بزرگ نجف مانند مرحوم آیتالله شیخ محمدحسن نجفی (صاحبالجواهر) و مرحوم آیتالله شیخ حسن کاشفالغطاء و آیتالله شیخ مشکور حولاوی نجفی بهرهها برد و توشهها برگرفت و سپس مدتی به کربلا عزیمت کرد و از اساتید آن شهر مقدس مانند شریفالعلماء مازندرانی و سیدابراهیم قزوینی استفاده کرد.
در سال 1244 هـ.ق طاعون مرگباری در عراق پدیدار گشت و جان هزاران نفر را گرفت. مرحوم کنی در چنین اوضاع و احوال ناچار به ایران مراجعت کرد و مدت دو سال نزد پدر و مادر خود اقامت گزید و پس از پایان طاعون در سال 1346 دوباره به نجف اشرف بازگشت. او پس از سالها اقامت در نجف اشرف و معاشرت با بزرگانی چون شیخ انصاری و میرزا محمد حسن شیرازی در سال 1262 هـ.ق عراق را ترک گفت و به ایران بازگشت و بالاخره در تهران اقامت گزید. ولی حدود چهل و چهار سال از عمر شریف خود را در دوران سلطنت ناصرالدین شاه به تدریس و زعامت و مرجعیت دینی پرداخت و در سال 1306 هـ. ق دار فانی را وداع گفت. مرحوم حاج ملا علی، پس از وفات مرحوم شیخ میرزا محمد اندرمانی در سال 1282 ق تولیت مدرسهی مروی را عهدهدار شد؛ چرا که براساس وقفنامه لازم بود مجتهد جامعالشرایط و با نفوذی متولی آن باشد. هنگامی که آیتالله میرزا ابوالقاسم کلانتری (صاحب کتاب مطارح الانظار) از نجف به تهران مهاجرت کرد حاج ملاعلی با اصرار او را برای تدریس به مدرسهی مروی دعوت کرد و پس از آن آیتالله سید عبدالکریم لاهیجی (متوفای 1323 قمری) را برای تدریس به آن مدرسه فرا خواند و سپس او را به دامادی خویش پذیرفت.
حاج ملا علی کنی عالمی با نفوذ و صاحب مکنت و قدرت بود که شاه و صاحبان قدرت از او حساب میبردند و ترجیح میدادند که در مسائل مهم مملکتی با او مشورت کنند و در مواردی نیز با مخالفت شدید ایشان روبه رو میشدند.
پدرم نقل میکرد که سراجالملک از درباریان قاجار در خیابان امیرکبیر فعلی خانهای داشت و گاه در آن بساط عیش و نوش برپا میشد، مرحوم حاجی از قضیه اطلاع پیدا کرد و دستور داد شبانه خانه را خراب و با خاک یکسان کردند و خاکش را به بیرون بردند. پس از این جریان سراجالملک برای آنکه رضایت خاطر مرحوم کنی را به دست آورد دستور داد در آنجا مسجدی بنا کردند و در تابلو بالای سردر ورودی آن نوشت:
حُسن توفیق بین که مسجد کرد سطح میخانه را سراجالملک
و به روایتی این شعر را نوشت:
بین شرافت میخانهی مرا ای شیخ پس از خراب شدن خانهی خدا گردد
هم اکنون دوبیتی اول در بالای سر در مسجد موجود است.
نقش ایشان در لغو قرارداد رویتر (در این موضوع می توانید به نوشته ای از آقای محمدباقر پورامینی به نام «ملاعلی کنی، مرزبان دین» مراجعه فرمایید و در این باره آقای دکتر علی اکبر ولایتی نیز کتابی دارند به نام «قرارداد رویتر» که در آن به مخالفت مرحوم کنی با این قرارداد استناد کرده اند.) که تقریبا تمام منابع کشور را در اختیار بیگانگان میگذاشت معروف است و متأسفانه بعضی از روشنفکرانی که بانفوذ روحانیت مخالف بودند تاریخ را تحریف و نقش این عالم بزرگوار را انکار کرده و مسائل را به گونهای نادرست بازگو کردهاند و چهرهی حاج ملاعلی کنی را مشوه نمودهاند و مبارزات مرحوم کنی را با صاحبان قدرت نادیده گرفته و این عالم خدوم و بزرگوار را به ثروتاندوزی و مماشت با زراندوزان متهم کردهاند. حال آنکه مبارزه و درگیری ایشان با مفاسد دربار و درباریان و اقدامات علمی ایشان در جلوگیری از مفاسد و نفوذ فراماسونری در دربار، نمونههایی از این اقدامات است الغای قرارداد رویتر از مسئلهی لغو قراداد تنباکو دارای اهمیت بیشتری است و تا حاج ملاعلی در قید حیات بود مسئلهی تنباکو مطرح نشد و تنها پس از وفات ایشان ناصرالدین شاه این قرارداد را بست که با حکم مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی لغو گردید.
مرحوم حاج ملا علی کنی در زمان تولیت مدرسهی مروی در توسعه و تعمیر اساسی مدرسه اقدامات شایانی کرده قسمتی از اموال خود را وقف مدرسهی مروی کردند. ایشان در وقفنامهی جداگانهای، موقوفات و اقدامات انجام شده را به تفصیل نگاشته که به صورت کتابچهای در کتابخانهی مدرسه موجود است.
مرحوم حاج ملاعلی کنی در پایان کتاب «توضیح المقال فی علم الرجال» مینویسد:
«نام من علی متولد 1220 قمری در قریهای نزدیک تهران به نام کن (به تشدید نون) که در دامنهی کوهی قرار گرفته و عربها دامنهی کوهها را «کن» مینامند چنان که خداوند در قرآن میفرماید: «و جعل من الجبال اکناناً.»
سپس میگوید که:
«من با سعی و تلاش خود به مدرسه رفتم و نزد معلمی درس خواندم و در اندک زمانی از دروس ابتدایی بینیاز شدم و از همان کودکی علاقهی فراوانی به تحصیل علوم عربیه داشتم که با مخالفت پدرم روبه رو بودم تا آنکه در اثر دعا و توسل، رضایت پدر را جلب و به عتبات عالیات برای تحصیل مسافرت کردم و پس از مدتی تحصیل نزد اساتید، کتابی در اصول نوشتم که مشتمل بر بیشتر ابواب آن علم بود و این درسال 1244 بود که در اثر وقوع طاعون به ایران بازگشتم و پس از گذشت دو سال دوباره به عتبات عالیات مهاجرت نموده و با تمام گرفتاریها و تنگدستی و نداشتن کتاب و منابع ضروری بالاخره متنی منحصر به نام «تخلیص المسائل» در فقه نوشتم و سپس شرحی بر آن به نام «تحقیق الدلائل فی شرح تلخیص المسائل» نگاشتم که مجلداتی از آن در قضاء و شهادتت، بیع و خیارات، صلوه و طهارت به اتمام رسید و متأسفانه عواقب و موانع روزگار مانع از اتمام تمام ابواب فقه گردید...
مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی مینویسد که کتاب فقه مرحوم کنی از جواهر استادش دقیقتر و متینتر است. (آقابزرگ تهرانی، الذریعه، ج 3، ص 483)
علاوه بر مسائل علم اصول و فقه، کتابی به نام «ایضاح المشتبهات فی تفسیر الکلمات المشکله القرآنیه» (محمدعلی مدرس تبریزی، ریحانه الادب، 5/98، کتابفروشی شفق، تبریز، بی تا) و حواشی بر کتاب جواهرالکلام (مقدمه کتاب قضاء و شهادات به قلم فرزند بزرگ آن مرحوم حاج آقا محمد کنی) استادشان دارند.
مرحوم حاج آقا بزرگ مینویسد روز وفات ایشان در تهران عزای عمومی اعلام شد و جنازهی این عالم بزرگ را مردم با دوش تا حضرت عبدالعظیم علیهالسلام بردند و در بینالحرمین (میان حرم حضرت عبدالعظیم و حرم حضرت حمزه بن موسی الکاظم علیهم السلام) به خاک سپردند.
نکته دیگر در مورد حرم حاجی، جنبهی مالی ایشان است. ایشان خیلی ثروتمند بوده و هم اکنون در کن، شهر ری، ورامین، قزوین و تهران موقوفات زیادی از ایشان مانده است که بخشی از آن وقف خاص است که برای ورثهاش وقف کرده و بقیه وقف بر امور عامالمنفعه میباشد. البته بخشی از این اموال موروثی بوده است که از ما ترک پدرش به ارث برده است. آقای دکتر علینقی کنی از نوادههای مرحوم حاج ملاعلی میگفت که بخش مهمی از ثروت ایشان از جد اعلای وی که در مازندران ساکن بوده است به ارث رسیده است. آن بخشهایی که در کن است ظاهرا مال پدرشان بوده است. پدرم نقل میکرد منشأ پیدایش این ثروت این بوده که ایشان چون کشاورززاده بود قهرا به کارهای کشاورزی علاقه داشته است. در شهر ری روستایی به نام دولت آباد، وجود دارد که آسیاب و قنات داشت. زمینهای این روستا غالبا با قنات آبیاری میشد. میگفتند آن قنات به تدریج خشک شد و این ده هم تقریبا از بین رفته بود و آبادی خود را از دست داده بود. مرحوم حاجی با قیمت مختصری اینجا را میخرد، بعد شروع به لای روبی قنات و آباد کردن آنجا میکند. به زودی آب در قنات به جریان میافتد و آسیاب شروع به کار میکند. در کودکی میشنیدم که این آسیاب روزی 120 بار گندم را آرد میکند. در اثر همین آب فراوان آن ده آباد میشود و خود این آسیاب در آن منطقه مورد توجه قرار میگیرد. آنچه که پدرم نقل میکردند این بود که این اقدام، سنگ اولیهی ثروت ایشان بوده، همین محل بوده که بعد به تدریج توسعه یافت و از این طریق ثروتمند شد. این قصهای است که ایشان نقل میکرد.
در وقفنامههای دستنوشتهی مرحوم حاجی که در مدرسهی مروی است دیدم که ایشان نوشتهاند من به واسطهی زحماتی که کشیدم اینها را به دست آوردم. و تماذم اینها را وقف کردم منهای مقداری از آنکه آن را برای فرزندانم گذاشتم. ایشان قسمتی را نیز وقف مدرسهی مروی کردند. دو تا سه تا آبادی است در ورامین که برای مدارسهی مروی وقف کردند و مدرسهی مروی را بازسازی کرده و موقوفاتش را اضافه کردند. همین مسجد مروی که الان هست- مسجد کوچکی بوده- ایشان میگویند این را من آباد کردم و ساختم و بازارچهی مروی را ایشان احداث کردهاند. و همچنین برای فرستادن افراد به عتبات عالیات و برای زیارت امام رضا (علیه السلام) و روضهخوانی و نیز برای سادات نخاوله (نخاوله به مجموعه شیعیان بوی مدینه اطلاق می شود که از صدر اسلام (از زمان ائمه) در حواشی این شهر ساکن بوده و عمدتاً به کار پرورش نخل اشتغال داشته اند و از این رو به آنان نخاوله گفته اند. در میان این شیعیان، ساداتی به چشم می خورند که از اخلاف ائمه ساکن در مدینه به شمار می روند.) سهمی در موقوفات خود منظور کردهاند.
نوادههای ایشان هنوز زندهاند؛ البته پسرهای مرحوم حاج ملاعلی خیلی وقت است از دنیا رفتهاند. حتی نوههای ایشان هم از دنیا رفتهاند. بازماندگان فعلی فکر میکنم نبیرهها باشند. مرحوم کنی چهار پسر داشتند که دو تا از آنها روحانی بودهاند و در میان نوادههای دختری و پسری ایشان افرادی روحانی وجود داشته است که تا این اواخر در شهر ری زندگی میکردند و برخی در حرم حضرت عبدالعظیم امام جماعت بودند. همین آقایانی که در حضرت عبدالعظیم(ع) به نام کنی معرومف و برخی در لباس روحانیت بودند از نوادههای دختری آن مرحوم میباشند.
از فرزندان بلافصل ایشان یکی آشیخ عبدالله و دیگری به نام حاج آقا روحانی بودند. یکی از نوادههای ایشان دکتر علی نقی کنی است که آخرین رئیس سازمان اوقاف رژیم پهلوی و معاون دبیر کل حزب مردم بود و همسری خارجی داشت و پس از انقلاب به خارج رفت و هم اکنون در سوئیس اقامت دارد.
دکتر علی نقی میگفت اسنادی از حاجی در اختیار اوست که میان حاجی و ناصرالدین شاه مکاتباتی رد و بدل شده و بر مبنای این نوشتهها آنچه بعضی بدبینها میگویند که با دربار ارتباط حسنه داشته و مماشت میکرده، واقعیت ندارد؛ زیرا از این نوشتهها بر میآید که در موارد گوناگون برخورد ناصحانه و احیانا تند با دربار قاجار و شاه قجر داشته است و ناصرالدین شاه هم از ایشان حساب میبرده است. از اقدامات مهم ایشان همان مخالفت با قرارداد رویتر است که متأسفانه خیلی روی آن کار نشده است. کسروی (سیداحمد کسروی در سال 1269هـ.ش در محله حکم آباد تبریز در یک خانواده روحانی به دنیا آمد و در مدرسه طالبیه به تحصیل علوم دینی پرداخت. در مدرسه «مموریان» آمریکایی ها علوم جدید را فرا گرفت و بعدها معلم همان مدرسه شد. وی به آقا سید احمد حکم آبادی معروف بود و در آن ایام با مبلغان مسیحی به بحث می پرداخت. بعد از مدت زمانی، تغییر لباس داد و رئیس عدلیه خوزستان شد. کسروی به جهت نیل به مدینه فاضله خود در مراسم یکم دی ماه، به سوزاندن آثار ادبیات کلاسیک ایران دست می زد چنان که برخی از کتاب های دعا، ازجمله مفاتیح الجنان را به آتش می سپرد. حضرت امام(ره) در این زمینه می فرمایند: «آدم می بیند که کسروی آمد و کتاب سوزی [کرد] مفاتیح الجنان هم جزو کتاب هایی بود که سوزاند. کتاب های عرفانی را هم سوزاند... این آدمی که کتاب مفاتیح الجنان را سوزانده یا یک روزی [را] برای سوزاندن امثال کتاب مفاتیح الجنان درست کرده بود، این نمی دانست که کتاب مفاتیح الجنان چی تویش است، شاید یک دفعه هم مناجات شعبانیه را نخوانده بود...». صحیفه نور، ج 12، ص 240) در تاریخ مشروطیتش این را از سیئات مرحوم کنی شمرده و به عنوان یک روشنفکر، آخوندها را مانع پیشرفت ایران میشمرد و حاج ملاعلی کنی را از جمله روحانیونی میداند که مانع ترقی کشور میشدند.
در قرارداد رویتر؛ همهی ایران تقریبا در برابر اندکی پول و رشوه در اختیار انگلیسیها قرار داشت و از کسانی که با قرارداد مزبور مخالفت کرد همین حاجی کنی بود، یکی هم آقای شیخ محمد رستمآبادی (که نسبت دوری با آقای دکتر ولایتی دارد.) این دو نفر، از علمای آن زمان و هر دو در مدرسهی مروی بودند. آقای رستم آبادی در مدرسهی مروی تدریس میکرده و در آنجا نماز جماعت میخوانده است.ایشان از طریق کشاورزی امرار معاش میکرده و از زهاد زمان خودش بوده است.
یکی از اقدامات مرحوم حاجی که باز پدرم نقل میکرد، مخالفت با قرارداد راهآهن بود. یعنی همین ماشین دودی تهران - شهرری، که بلژیکیها آمدند اینجا این خط آهن را درست کردند. تا زمانی که حاجی زنده بود نگذاشت این کار انجام شود. بعد از فوت مرحوم حاجی، ناصرالدینشاه این کار را کرد. پدرم میگفت که حاجی پیغام داد برای ناصرالدینشاه که این کار را نکن. این قرارداد را با این خارجیها نبند. برای وی این مثال را زد بچهی فیل را به خانهات راه نده؛ اگر بخواهی بیرونش کنی آن وقت باید سر در خانهات را خراب کنی! گفته بودند که مثلاً اینها به عنوان آبادانی به کشور میآیند، ولی بعد بیرون کردنشان مشکل است. منتها آن زمان برداشت روشنفکرها از علما این بود که اینها با پیشرفت و با علم و ترقی و مظاهر تمدن مخالفند، حال آنکه آقایان علما بیشتر نظرشان به مسئلهی تسلط خارجیها بوده، چرا که در تنباکو همین بوده و نظر حاجی هم همین بوده، حال آنکه کسروی در تاریخ مشروطیت این مسئله را عنوان میکند که علما با مظاهر تمدن مخالفند و نگذاشتند که ایران پیشرفت کند و یکی از سیئات حاجی را هم مخالفتش با قرارداد رویتر میداند. حاج ملاعلی میگفت بروید فنآوری را یاد بگیرید و به دست خودتان راهآهن را بسازید و خارجیها را بر منابع کشور مسلط نکنید.
پدرم نقل میکرد که: یکی از اقدامات مخالفت با سپه سالار بود. چون سپه سالار طرفدار ارتباط با غربیها و انگلیسیها بوده و در جریان قرارداد رویتر نقش فراوانی داشته است. میگویند از کسانی که در جریان امضای این قرارداد رشوه گرفته بود، سپه سالار بوده است. باز هم پدرم نقل میکرد؛ من اینها را در کتابهای تاریخ ندیدهام که سپه سالار وقتی رفت خارج و برگشت قیافهاش را عوض کرد و ریشش را تراشید؛ با اینکه رجال ایران محاسن داشتند. این مسئله به علاوهی ارتباطاتی که با خارجیها داشت و قراردادهایی با خارجیها بسته بود، باعث شد که حاجی دستور دهد که در شهر راهش ندهند که در پی آن ایشان برای اینکه خودش را تطهیر کند قول میدهد که همین مدرسهی سپه سالار را بسازد؛ زمین مدرسهی سپه سالار و مجلس شورای ملی سابق جزو باغ و خانهی خود سپه سالار بوده است. بالاخره این مدرسه و مسجد را میسازد که خودش را تطهیر کند.
پدرم از زبان یکی از درباریان قاجار در مورد شخصیت مرحوم کنی نقل کرده است که آن درباری در نجف به دیدن شیخ انصاری که مرجع تقلید شیعیان بوده است؛ شرفیاب و مهمان شیخ میشود، شیخ غذای سادهی طلبگی؛ یعنی آبگوشت بیرمقی با یک نان خشکی برای او میآورد. او که میخواسته به حاجی طعنه بزند، میگوید: نمیدانم زندگی شما درست است یا زندگی حاجی با آن خدم و حشم و با آن وضعی که در تهران دارد. شیخ در جواب میگوید: آنچه که من اینجا انجام میدهم کاملا درست است چون با این طلبهها در ارتباطم. من باید زندگیام همینطور باشد و آنچه که حاجی در کنار شما انجام میدهد آن هم درست است. او باید آن جور زندگی کند، من هم اینجور. این نکته باید برای ما درسی باشد که علما در عین حال که با هم اختلاف سلیقه و اختلاف زندگی داشتند، ولی حریم یکدیگر را حفظ میکردند.
پدرم باز نقل میکرد که در زمان حاج ملاعلی، ملای محترمی در تهران به نام حاج ملا صادق چاله میدانی در خیابان مولوی زندگی میکرده است که دارای نفوذ روحانی بوده است. در آن محله یکی از درباریها شراب خورده و بدمستی کرده بود. مرحوم حاج ملاصادق دستور میدهد، حد شرعی را بر او جاری کنند. ناصرالدین شاه با شنیدن این خبر عصبانی شده و دستور میدهد که حاج ملاصادق را به عراق تبعید کنند. مسافران عراق معمولا از راه حضرت عبدالعظیم (ع) به قم و بعد از این راه به عراق میرفتند. به حاجی خبر میدهند که حاج ملاصادق را تبعید کردند و هماکنون در شهرری هستند. با اینکه میان حاجی و ایشان شکراب بود، ولی همین که حاج ملاعلی کنی میشنود که ایشان را تبعید کردهاند، به اطرافیانش میگوید: کالسکه را آماده کنید. اگر بناست حاج ملاصادق تبعید بشود باید ما هم تبعید بشویم، باید ما هم برویم. میگویند منزل ایشان در بازار تهران بوده، همین که حاج ملاعلی حرکت میکند بلافاصله مردم، بازار را میبندند و به دنبال حاجی حرکت میکنند و میروند. خبر حرکت ایشان به سراسر شهر تهران میرسد. میگویند درباریها و مأمورین دولت هم حرکت کردند. پس از آنکه ناصرالدین شاه از این وضعیت مطلع گردید صدراعظم احتمالا اتابک اعظم را احضار و به او میگوید: دریاب ما را که اگر این جوری بشود مملکت از دست میرود. شاه دستور میدهد، برو دست حاجی را از طرف من ببوس و ایشان را برگردان. صدراعظم با عجله حرکت میکند و در وسط راه، به حاجی کنی میرسد و با عذرخواهی تقاضای بازگشت میکند. حاجی میگوید تا حاج ملاصادق برنگردد من بر نمیگردم. اول بروید از ایشان عذرخواهی کنید و او را برگردانید تا من برگردم. از ایشان عذرخواهی میکنند و بر میگردانند. پدرم همیشه این جهت اتفاق و اتحاد علما را برای ما نقل میکرد. پدرم میگفت: علما با اینکه گاهی با هم اختلافی داشتند، ولی در مواقع حساس هیچگاه اصول را فراموش نمیکردند و بر سر اصول اختلافات را کنار میگذاشتند.
علمای دیگر
در دوران کودکی ما علما و روحانیون ملا و مجتهد در کن بودند که از جملهی عالم بزرگواری بود به نام آشیخ محمدعلی عمیقی. ایشان تهرانیالاصل بود و در کن اقامت داشت. با بیت خندقآبادیها؛ یعنی مرحوم حجتالاسلام آقای شیخ حسین و مرحوم آیتالله شیخ جواد خندقآبادی نسبت خویشی داشت. ایشان از شاگردان مرحوم آخوند و از هم دورهایهای مرحوم آیتاللهالعظمی بروجرودی بود. آقای بروجردی برای ایشان احترام خاصی قائل بود؛ چون فرد مجتهد و ملایی بود و تا زمانی که ما در قم، تحصیل میکردیم، زمان آقای بروجردی، ایشان زنده بود. روحانی دیگری در کن بود به نام آقای ضیایی که منبری بود. گر چه خیلی مال نبود، اما از خانوادهای روحانی و با سابقه بود. روحانی دیگری بود به نام آشیخ حسیناللهداد، پدر حجتالاسلام آقای شیخ جواد الهی که ایشان هم از روحانیون کن بود.
آشیخ علیاکبر از علمای دیگر کن بود که به ایشان علیاکبر طالب میگفتند. ایشان پدر جناب حاج شیخ رضا طالب کنی بودند که فعلا در تهران سکونت دارند. در زمان تحصیل ما در قم، دو نقر دیگر به نام شیخ جعفر و شیخ مهدی هم داشتیم. اینها منبری بودند البته خیلی ملا نبودند، ولی در کن منبر میرفتند. اینها روحانیانی بودند که در کن سکونت داشتند. پس از رحلت مرحوم آیتالله شیخ محمدعلی عمیقی به دعوت اهالی کن حجتالاسلام و المسلمین آقای شیخ علیاکبر فائزی تهرانی سالهای متمادی در کن اقامت داشتند و منشأ آثار خوبی بودند که سال گذشته مرحوم شدند و اینک (سال 1383 شمسی) حجتالاسلام آقای شیخ محمود شمس در کن اقامهی جماعت دارند. اکنون در اثر توسعهی آبادی، مساجد متعدد و علمای فراوانی در کن حضور دارند.