گروه تاریخ مشرق- خانم غاده چمران، همسر شهید چمران در گفتوگو با گروه تاریخ شفاهی مؤسسه امام موسی صدر، بخشی از خاطرات خود را از روزهای ربودن امام موسی صدر در سال ۱۳۵۷ و واکنش شهید چمران به این قضیه بیان کرده است.
ـ دکتر مصطفی چمران چهطور از امام موسی صدر یاد میکرد؟
خانم چمران: آقای صدر مثل دریایی بزرگ بود و من یادم نیست که مصطفی از آقای صدر صحبت بکند و اشک به چشمش نیاید. یادم هست ماه رمضانی بود و ما درمؤسسۀ فنی حرفهای جبل عامل دورهای فرهنگی داشتیم. همان ایام بود که مصطفی را از بیروت خواستند و او بیروت رفت. من از خودم میپرسیدم چه شده که این طور یکباره او را خواستهاند. بعد که آمد و از او پرسیدم چه طور شد که این طور تو را خواستند، نمیدانید چه طور گریه میکرد، گریهای که من در عمرم ندیده بودم و میگفت که آقای صدر را گرفتهاند.
ـ بعدها باز هم یاد امام موسی میکرد؟
خانم چمران: تا آخرین وقت یاد امام موسی بود، چه در وقتی که در ایران بود و سخنرانی میکرد و چه وقتهای دیگر که درلبنان بود... من یادم هست که همیشه نقشه میکشید چهطور به لیبی برود و آقای صدر را از آنجا نجات بدهد. و فکر نمیکنم که حتی یک روز هم در فکر امام صدر نبوده باشد و همیشه عصبانی و ناراحت میشد که چرا کاری برای پیدا کردن آقای صدر نمیکنند.
ـ دربارۀ طرحی که میگویید برای آزادی امام صدر داشته، چیز بیشتری یادتان نیست؟
خانم چمران: چرا، میگفت با هواپیما میرویم لیبی و وسط آنها میرویم. خیلی نقشه میکشید. در کردستان هم که بودیم همین طور بود و همیشه وسط درگیریها بود. به ایران هم که آمد هر روز نقشه میکشید که چهطور آقای صدر را پیدا کند و نجات بدهد و امکانات میخواست.
یادم هست در سفری که در الجزایر بودیم و روز پیروزی انقلاب الجزایر بود، (آن وقت آقای بازرگان نخستوزیر ایران بود، و مصطفی وزیر دفاع بود. من لبنان بودم و ایشان ایران بود. زنگ زد و گفت غاده من دارم به الجزایر میروم و تو هم بیا. که من از لبنان به الجزایر رفتم. آنجا مصطفی بود و بازرگان بود و آقای یزدی هم بود که آن موقع وزیر خارجه بود. سفارت ایران در الجزایر از من استقبال کرد و من به آنجا رفتم) در الجزایر مراسمی رسمی و رژۀ ارتش اینها بود و یادم هست همه نشسته بودند و عبدالحلیم خدام هم که آن وقت وزیر خارجه سوریه بود، حضور داشت.
در این مراسم یک دفعه قذافی آمد. همین که قذافی آمد، مصطفی بلند شد و رفت سمت قذافی ولی همان عبدالحلیم خدام و بقیه شخصیتهایی که بودند نگذاشتند برود و مصطفی را گرفتند... این را هیچ وقت یادم نمیرود.
ـ یعنی در همان حین مراسم بلند شد برود یقه قذافی را بگیرد؟
خانم چمران: بله، که عبدالحلیم خدام و دیگران نگذاشتند و بعد سربازها آمدند و داشت تشنج ایجاد میشد و بعد هم که قذافی را از هتلی که ما در آن بودیم به جای دیگری بردند...
ـ با بومدین یا مقامات الجزایری هم در مورد امام موسی صدر صحبتی کرد؟
خانم چمران: بله، این پیشنهاد خود بومدین بود که امام به لیبی سفر کند. مصطفی رفت با بومدین هم صحبت کرد و عصبانی هم شده بود. به من گفت من فقط آمدهام الجزایر برای مسئلۀ آقای صدر. اصلاً در آنجا مصطفی کاری به کار دیگران نداشت، دیگران دنبال کار خودشان بودند و مصطفی دنبال ماجرای آقای صدر بود. به بومدین گفته بود که شما آقای صدر را فرستادید لیبی و مسائل دیگری... این اولین بار است که به این خاطرات فکر میکنم. من این ماجرای الجزایر را اصلاً یادم نبود تا به حال و به همین علت ممکن است خیلی چیزها هنوز یادم نیامده باشد.
ـ دکتر مصطفی چمران چهطور از امام موسی صدر یاد میکرد؟
خانم چمران: آقای صدر مثل دریایی بزرگ بود و من یادم نیست که مصطفی از آقای صدر صحبت بکند و اشک به چشمش نیاید. یادم هست ماه رمضانی بود و ما درمؤسسۀ فنی حرفهای جبل عامل دورهای فرهنگی داشتیم. همان ایام بود که مصطفی را از بیروت خواستند و او بیروت رفت. من از خودم میپرسیدم چه شده که این طور یکباره او را خواستهاند. بعد که آمد و از او پرسیدم چه طور شد که این طور تو را خواستند، نمیدانید چه طور گریه میکرد، گریهای که من در عمرم ندیده بودم و میگفت که آقای صدر را گرفتهاند.
ـ بعدها باز هم یاد امام موسی میکرد؟
خانم چمران: تا آخرین وقت یاد امام موسی بود، چه در وقتی که در ایران بود و سخنرانی میکرد و چه وقتهای دیگر که درلبنان بود... من یادم هست که همیشه نقشه میکشید چهطور به لیبی برود و آقای صدر را از آنجا نجات بدهد. و فکر نمیکنم که حتی یک روز هم در فکر امام صدر نبوده باشد و همیشه عصبانی و ناراحت میشد که چرا کاری برای پیدا کردن آقای صدر نمیکنند.
ـ دربارۀ طرحی که میگویید برای آزادی امام صدر داشته، چیز بیشتری یادتان نیست؟
خانم چمران: چرا، میگفت با هواپیما میرویم لیبی و وسط آنها میرویم. خیلی نقشه میکشید. در کردستان هم که بودیم همین طور بود و همیشه وسط درگیریها بود. به ایران هم که آمد هر روز نقشه میکشید که چهطور آقای صدر را پیدا کند و نجات بدهد و امکانات میخواست.
یادم هست در سفری که در الجزایر بودیم و روز پیروزی انقلاب الجزایر بود، (آن وقت آقای بازرگان نخستوزیر ایران بود، و مصطفی وزیر دفاع بود. من لبنان بودم و ایشان ایران بود. زنگ زد و گفت غاده من دارم به الجزایر میروم و تو هم بیا. که من از لبنان به الجزایر رفتم. آنجا مصطفی بود و بازرگان بود و آقای یزدی هم بود که آن موقع وزیر خارجه بود. سفارت ایران در الجزایر از من استقبال کرد و من به آنجا رفتم) در الجزایر مراسمی رسمی و رژۀ ارتش اینها بود و یادم هست همه نشسته بودند و عبدالحلیم خدام هم که آن وقت وزیر خارجه سوریه بود، حضور داشت.
در این مراسم یک دفعه قذافی آمد. همین که قذافی آمد، مصطفی بلند شد و رفت سمت قذافی ولی همان عبدالحلیم خدام و بقیه شخصیتهایی که بودند نگذاشتند برود و مصطفی را گرفتند... این را هیچ وقت یادم نمیرود.
ـ یعنی در همان حین مراسم بلند شد برود یقه قذافی را بگیرد؟
خانم چمران: بله، که عبدالحلیم خدام و دیگران نگذاشتند و بعد سربازها آمدند و داشت تشنج ایجاد میشد و بعد هم که قذافی را از هتلی که ما در آن بودیم به جای دیگری بردند...
ـ با بومدین یا مقامات الجزایری هم در مورد امام موسی صدر صحبتی کرد؟
خانم چمران: بله، این پیشنهاد خود بومدین بود که امام به لیبی سفر کند. مصطفی رفت با بومدین هم صحبت کرد و عصبانی هم شده بود. به من گفت من فقط آمدهام الجزایر برای مسئلۀ آقای صدر. اصلاً در آنجا مصطفی کاری به کار دیگران نداشت، دیگران دنبال کار خودشان بودند و مصطفی دنبال ماجرای آقای صدر بود. به بومدین گفته بود که شما آقای صدر را فرستادید لیبی و مسائل دیگری... این اولین بار است که به این خاطرات فکر میکنم. من این ماجرای الجزایر را اصلاً یادم نبود تا به حال و به همین علت ممکن است خیلی چیزها هنوز یادم نیامده باشد.