به گزارش مشرق، پیام رهبر انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی، واکنشهای متعددی را در رسانهها و محافل آکادمیک به دنبال داشت. بهعنوان نمونه پایگاه خبری فارین پالیسی (Foreign policy) در گزارشی این پیام را «غیرمنتظره» دانست و نوشت: [آیتالله] خامنهای در نامهای بسیار غیرمعمول از جوانان اروپا و امریکای شمالی خواسته برای شناخت اسلام قبل از محکوم کردن آن تلاش کنند.»
شاید بتوان گفت یکی از مهمترین وجوه این پیام، دعوت عمومی و بهطور خاص جوانان برای «تفکر» و «گفتوگو» پیرامون وضع کنونی جهان و شناخت درست از دین اسلام است.دکتر شهاب اسفندیاری، عضو هیئتعلمی دانشگاه هنر در یادداشت زیر که در سایت khamenei.ir، منتشر شده ابعاد بیشتری از این پیام را مورد بررسی قرار داده است.
در روز هفتم ژوئیه 2005، دو سال پس از واقعهی 11 سپتامبر، چهار انفجار انتحاری در چند نقطه از شهر لندن انجام شد که به کشته شدن 52 نفر و زخمی شدن بیش از هفتصد نفر انجامید. پلیس انگلستان طراح و عامل اصلی این بمبگذاری را فردی به نام «محمد صدیقخان» اعلام کرد؛ جوانی اهل شهر لیدز که والدین او چند دهه قبل به انگلستان مهاجرت کرده بودند. وقتی شبکهی الجزیره تصویر فیلم ویدئویی او را در حال بیان انگیزههایش از انجام این عملیات پخش کرد، بیش از محتوای سخنان تند او علیه دولتهای غربی، لهجهاش برای مردم انگلستان شگفتانگیز و تکاندهنده بود. او با لهجهی غلیظ یورکشایری صحبت میکرد و اگر تصویر او نبود، این صدا با صدای یک جوان انگلیسی هیچ تفاوتی نداشت. این «تروریست» با الگوی همیشگی تصویر «تروریستهای عرب/مسلمان» در روایتهای کلامی و تصویری غربی که از «خارج» برای انجام عملیات به خاک این کشورها میآمد، تفاوت داشت. او بیگانهای از بیرون نبود، بلکه یکی از درون بود. «دیگری» نبود، از «خود» بود. پلیس انگلستان با اشاره به سفر او به پاکستان و افغانستان و حضورش در پایگاههای القاعده، واژهی جدیدی برای توضیح این پدیده به کار برد: «فرایند رادیکال شدن» (Radicalization).
از این پس، بیان هر سخنی که ممکن است منجر به تحریک افرادی برای انجام عملیات تروریستی شود نیز به جرم تازهای با عنوان «برانگیختن» (Incitement) تبدیل شد. نگهداری کتابها، جزوات و نوارهایی که چنین مطالبی داشته باشند نیز مشمول این جرم است.
یکی از جنجالیترین لوایح دولت انگلیس پس از این حادثه، لایحهای بود که به پلیس اجازه میداد هر فرد مورد سوءظن را تا نود روز بدون هیچ دلیل و مدرک و یا اتهام مشخصی، در بازداشت قرار دهد. احزاب مخالف و بسیاری از روشنفکران و دانشگاهیان، ارائهی این لایحه را سوءاستفادهی دولت از فضای روانی پس از بمبگذاریها در جهت محدود کردن آزادیهای عمومی میدانستند. یکی از روزنامههای معروف و پرتیراژ در آن ایام، با چاپ عکس دلخراشی از یکی از مجروحان آن حادثه در صفحهِی اول خود تیتر زد: «به تونی [بلر] بگو کارش درست است.»
فردای آن روز، فردی که تصویرش در صفحهی اول روزنامه چاپ شده بود، نامهای به روزنامهها نوشت و سوءاستفاده از تصویر خودش برای حمایت از لایحهی بهاصطلاح «ضدتروریسم» را محکوم کرد. این فرد کسی نبود جز پروفسور «جان تولاچ» (John Tulloch) استاد مطالعات رسانهی دانشگاه برونل لندن. او همچون اغلب دانشگاهیان اروپایی، از مخالفان سرسخت جنگ عراق و از معترضان مشارکت دولت بلر در آن جنگ بود. در روز حادثه، او در چندمتری محمد صدیقخان در مترو نشسته بود و تنها وجود یک کیف سامسونت در کنارش مانع از وارد شدن جراحات شدید به قفسهی سینه و در نتیجه، مرگ او شده بود. با این همه، تا مدتی توانایی شنوایی و سخن گفتن را نیز از دست داده بود.
اما همه آن دردها و جراحات، تغییری در نگاه او نسبت به پروژهی تبلیغاتی «جنگ علیه ترور» ایجاد نکرده بود. چند ماه بعد که تا حدی توانایی جسمی خود را به دست آورد، بیبیسی مصاحبهای با او انجام داد. در یکی از سؤالها، خبرنگار از او پرسید: «آیا از اینکه قربانی چنین حادثهای شدهاید، خشمگین هستید؟» او پاسخ داد: «بله، اما خشم من در درجهی اول متوجه اقدامات خودسرانه و غیرقانونی دولتهایی است که با جنگافروزی و یکجانبهگری به چنین خشونتهایی دامن میزنند.»
در سالگرد آن بمبگذاری، شبکهی تلویزیونی آیتیوی انگلیس از پروفسور تولاچ دعوت کرد تا شخصاً بهعنوان گزارشگر به محل زندگی محمد صدیقخان برود و یک گزارش سهدقیقهای برای بخش اصلی اخبار شبانگاهی این شبکه تهیه کند. جان تولاچ در این سفر با چهرهی دیگری از محمد صدیقخان آشنا میشود. او درمییابد که محمد صدیقخان در یک مدرسه در محلهای فقیرنشین و محروم در شهر لیدز، بهعنوان کمکمعلم به کار مشغول بوده است. همکارانش از او بهعنوان معلمی سختکوش و مهربان یاد میکنند که در آموزش به کودکانی که دچار کندذهنی یا مشکلات درسی هستند، کوشا بوده است. با تحقیق از شورای محله، معلوم میشود محمد صدیقخان در طرح محلی مقابله با آسیبها و ناهنجاریهای اجتماعی نیز همکاری شایان توجهی داشته است. جان تولاچ عکسی از محمد صدیقخان را بهعنوان نماد این وجه ناشناختهی شخصیت او انتخاب کرده بود؛ عکسی از او در مدرسه، با چهرهای در حال فکر و قلمی در دست، در حال گوش دادن به حرفهای یک دانشآموز.
در این برنامهی بسیار کوتاه، جان تولاچ با چند دانشجوی مسلمان که همگی در انگلستان بزرگ شده بودند و هممحل محمد صدیقخان بودند گفتوگو کرد و به آنها اجازه داد حرفهایشان را بیان کنند. دغدغهی اصلی آنها مغفول ماندن حقیقت اسلام در جامعهی انگلستان و ذهنیتها و تصورات غلط ایجادشده نسبت به آنها بود که باعث میشد آنها بهعنوان مسلمان در جامعه، به حاشیه رانده شوند. در واقع پروفسور تولاچ در این برنامه، ریشهی واقعی چنین رفتارهای تروریستی را «واکنش» به جنگافروزیهای دولتهای غربی در سطح جهان معرفی کرد، درحالیکه رسانهها و سیاستمداران غربی غالباً تروریسم را یک «کنش» ایجابی براساس یک فرهنگ، مذهب یا ایدئولوژی خاص معرفی میکنند که در پی جهانگشایی و نابودی تمدن غرب است
پروفسور تولاچ چندی بعد کتابی با عنوان «یک روز در ژوئیه» (One day in July) منتشر کرد که مشتمل بر خاطرات و تحلیلهای او در مورد ماجرای این بمبگذاری و وقایع بعدی است. او کتاب خود را با یک نامه به پایان برده است: «نامهای به محمد صدیقخان». او در این نامه، خطاب به محمد صدیقخان میگوید: اکنون من با چند تصویر از تو مواجهم، نه یک تصویر. میدانم که تو اهل شنیدن بودی. میخواهم باب گفتوگو با تو و شاید با هزاران محمد صدیقخان دیگر که تاکنون هیچکس آنها را واجد ارزش برای گفتوگو نشناخته است، باز کنم. در این نامه، جان تولاچ را بهعنوان اندیشمندی میبینیم که از آن زاویهی دید بالا به پایین و تحقیرآمیز اروپاییها نسبت به «دیگران» خارج شده و ضرورت شناخت صحیح متقابل را مورد تأکید قرار میدهد.
به باور نگارنده، پروفسور تولاچ و امثال او را باید بخشی از «محور گفتوگو» در جهان امروز به حساب آورد که در مقابل «محور تروریسم» قرار دارند. دولتهای جنگافروز و جنایتکار غربی، رژیم اشغالگر صهیونیستی و جریانهای وهابی و تکفیری، بخشهای مختلف «محور تروریسم» را تشکیل میدهند. متأسفانه به دلیل سیطرهی رسانهای «محور تروریسم»، صدای «محور گفتوگو» چندان انعکاسی در جوامع غربی ندارد. سیطرهی رسانهای «محور تروریسم» آن اندازه قوی است که با وجود راهپیمایی عظیم و بیسابقهی یکونیممیلیوننفری در لندن در سال 2003 علیه ورود دولت انگلستان به جنگ با عراق، تونی بلر شریک جنگافروزی بوش میشود و در انتخابات بعدی، باز بهعنوان نخستوزیر انتخاب میگردد.
اگر تولاچ و امثال او، بخش غربیِ «محورِ گفتوگو» در جهان امروز را تشکیل میدهند، این محور در جهان اسلام نیز منادیان و حامیان جدی دارد. پیام حضرت آیتالله خامنهای به جوانان اروپا و آمریکا، سوی دیگر «محور گفتوگو» را در این بخش از جهان آشکار کرد. در شرایطی که رسانههای وابسته به «محور تروریسم» با سوءاستفاده از وقایع اخیر پاریس، تمام قوای خود را برای بازنمایی تصویری خشن و دروغین از اسلام و تشدید کینهها و تعمیق شکافها به کار گرفتهاند، ناگهان پیامی از یکی از تأثیرگذارترین رهبران مذهبی و سیاسی جهان اسلام، جوانان اروپا و آمریکا را مستقیماً مخاطب قرار میدهد و آنها را به تحقیق و شناخت صحیح و قضاوت بیطرفانه فرامیخواند.
درباره این پیام، نکات مختلفی قابل ذکر است که برخی از آنها بهاجمال در ادامه آمده است:
اولاً، نفس اقدام برای برقراری ارتباط با «دیگری»، (Outreach) صرفنظر از محتوای پیام، یک کنش نمادین است. در ذات هر گفتاری که «دیگری» را با احترام مخاطب قرار میدهد، معنای «به رسمیت شناختن» نهفته است. از همین روست که بزرگترین توهین به «دیگری» را نادیده انگاشتن و یا انکارِ وجودِ او میدانند. شاید بسیاری از مسلمانان و حتی برخی اندیشمندان اسلامی، نسبت به جوانان غربی، ذهنیتها و تصورات بسیار تیرهوتاری داشته باشند و مثلاً آنها را غرق در فساد و غفلت و تباهی بدانند. برخی دیگر اساساً کلیت فرهنگ و تمدن غربی را یکسره شیطانی و پلید و عین سیاهی و تباهی میدانند. به عبارت دیگر، در کنار غربستایان و غربپرستان، عدهای غربهراسان نیز در جوامع اسلامی وجود دارند که کلیشهها و تصویرهایی نسبت به کلیت جوامع غربی در ذهن دارند. رویکرد انتقادی حضرت آیتالله خامنهای به جوامع غربی اما اینچنین یکسویه و تکبُعدی نیست. ایشان در پیام خود، پیش از آنکه جوانان غربی را به عبور از تصویرسازیها و پیشداوریها دعوت کنند، خود از برخی تصاویر کلیشهای رایج در مورد «جوانان غربی» عبور میکنند. ایشان آن جوانان را افرادی معرفی میکنند که «حس حقیقتجویی» در دلهای آنها «هشیارتر و زندهتر» است. تحلیل متن و گفتمان این نامه آشکار میکند که نویسنده، مخاطبان خود را انسانهای فهیم، اهل منطق و دارای قوهی درک و تمیز حق و باطل فرض کرده است، وگرنه اساساً نوشتن چنین نامهای معنا نداشت.
نکته دوم اینکه پیام از طرف فردی نوشته شده که هم بهلحاظ شخصیت حقیقی و هم بهلحاظ شخصیت حقوقی، صلاحیت قرار گرفتن در «محور گفتوگو» و ایستادن در برابر «محور تروریسم» را دارد. چرا که ایشان نیز یک «قربانی تروریسم» است؛ البته قربانی عملیات تروریستهایی که بعدها در پناه همین دولت فرانسهی مدعی مبارزه با تروریسم قرار گرفتند. ایشان نیز بهجای آنکه آسیب و رنج جسمی خود را به کینههای نژادپرستانه علیه همهی غربیها تبدیل کند، حساب مردم و جوانان غرب را از دولتهای تروریستپرور جدا میکنند و نگران تعامل آیندهی مردم غرب و اسلام هستند. از طرف دیگر، ایشان بهعنوان یک شخصیت حقوقی در مدت 25 سال رهبری یک کشور بزرگ، عملاً نشان دادهاند که در محور جنگطلبان و جنگافروزان قرار ندارد. علیرغم جنگهای متعددی که در سه دههی اخیر در منطقهی ملتهب غرب آسیا و در همسایگی ایران به وقوع پیوسته است، با درایت، ملت خود را از جنگ دور نگاه داشته است، بدون آنکه کشورش در برابر ابرقدرتی سر خم کند یا تحت حمایت ارتش بیگانهای باشد. ایشان نه تنها ایران را بهعنوان یک جزیرهی ثبات و امنیت در بطن یک منطقهی بحرانزده حفظ کردهاند، بلکه در میان مذاهب مختلف اسلامی نیز منادی مدارا و احترام و وحدت بودهاند.
سومین نکته دربارهی این پیام این است که علیرغم اینکه نویسندهی آن یک رهبر عالی دینی و مذهبی است، مضمون آن دعوت به تغییر دین نیست، بلکه دعوت به «درک و شناخت صحیح» است. درک و شناخت متقابل بدون تردید، میتواند زمینهای برای صلح و تعامل مسالمتآمیز میان مردم جهان باشد و موانعی در برابر برنامههای شوم جنگافروزان «محور تروریسم» ایجاد کند. رهبر انقلاب در پیام خود تصریح میکنند که «من اصرار نمیکنم که برداشت من یا هر تلقی دیگری از اسلام را بپذیرید.» بدیهی است تا زمانی که پردههای سنگین و سیاه دروغ و فریب توسط رسانههای «محور تروریسم» بر چهرهی اسلام افتاده باشد، اساساً مجال چندانی برای دعوت به اسلام وجود نخواهد داشت. گام اول، به تعبیر ایشان، «فهم صحیح و درک بدون پیشداوری» است؛ فهمی که دور از وانمودهها و کلیشهسازیهای رسانههای «محور تروریسم» باشد.
نکته چهارم درباره این پیام، که آن را از شعارهای پُرطمطراق و تهیمایهی برخی سیاستمداران و دولتمردان پیشین متمایز میکند، مخاطب آن است. در گذشته برخی سیاستمداران که گویا تفاوت «مذاکره» (Negotiation) و «گفتوگو» (Dialogue) را نمیدانستند، فضای مذاکرات سیاسی بینالمللی (که عرصهی «جنگ لبخندها» و جدال بر سر منافع ملی است) را با فضای گفتوگوهای روشنفکرانه دربارهی تمدنها و فرهنگها اشتباه میگرفتند و به خیال خود میخواستند با دشمنِ غدّارِ جنگافروزِ اسلحهبهدست، دیالوگ فرهنگی-تمدنی برقرار کنند. اما رهبر انقلاب در برقراری یک ارتباط و تعامل فرهنگی، مخاطب خود را نه دولتمردان و سیاستمداران غربی، بلکه جوانان و نسل آیندهساز آن کشورها قرار دادهاند. توجه ایشان به جوانان و تلاش برای ارتباط فکری و فرهنگی با آنها البته امر تازهای نیست. این رویکرد ایشان از جلسات چند دههی قبل با جوانان در مسجد کرامت مشهد پیش از انقلاب، تا دیدارهای مکرر با جوانان و جلسات پرسشوپاسخ با دانشجویان در دوران رهبری، امتداد یافته است.
آخرین نکته درباره رسانه و بهاصطلاح «مدیوم» انتشار این پیام است. اینکه پیام رهبر انقلاب پیش از آنکه به رادیو و تلویزیون و مطبوعات داده شود، از طریق شبکههای اجتماعی منتشر شد، نشاندهندهی شناخت دقیق نسبت به قابلیتها و ظرفیتهای نسل جدید فناوریهای اطلاعات و ارتباطات است. شبکههای اجتماعی، امروزه هژمونی رسانههای مکتوب و رسانههای شنیداری-دیداری قدیمی (که عمدتاً تحت مالکیت و در خدمت اربابان «محور تروریسم» هستند) را به چالش کشیدهاند. انتخاب این «مدیوم» برای انتشار پیامی که مضمون آن دعوت به عبور از سیطرهی وانمودهها و کلیشههای رسانههای قدیمی است، بسیار بجا و هوشمندانه است. اگرچه مالکیت شبکههای اجتماعی بزرگ هم در اختیار کسانی است که عمدتاً در اردوگاه «محور تروریسم» قرار دارند و اگرچه در گذشته (همانطور که ادوارد اسنودن نشان داد)، این شرکتها نیز همکاریهای امنیتی شایان توجهی با دولتهای جنگافروز غربی داشتهاند، اما در شبکههای اجتماعی، به علت کثرت و بیشماری کاربران، مدیریت تولید محتوا بهطور کامل در اختیار مالکان و صاحبان این رسانهها نیست. از این رو، این شبکهها مجال و فرصتی برای شکستن انحصار و سیطرهی رسانهای «محور تروریسم»، انتقال پیامهای بدیل (آلترناتیو) و افزایش ارتباطات در میان فعالان و حامیان «محور گفتوگو» را فراهم آورده است. اگر در گذشته بسیاری از پیامها و سخنان رهبر انقلاب در رسانههای مکتوب و رادیو و تلویزیونهای غربی سانسور و یا تحریف میشد، امروز امکان دسترسی به اصل متن آن پیامها برای عموم شهروندان غربی فراهم است. بهواسطهی قدرت و نفوذ همین شبکههای اجتماعی است که امروز میبینیم حتی رسانههای قدیمی نیز برای عقب نیفتادن از قافله، ناگزیر از بازتاب دادن نامهی اخیر شدهاند.
این واقعیت را شاید بتوان مصداقی دانست از برخی نظریهها دربارهی «جهانی شدن» که معتقدند پیشرفتها در عرصهی فناوری اطلاعات و ارتباطات و حملونقل، باعث شده است که تحولات جهان امروز بیش از هر زمان دیگری، غیرقابل پیشبینی و آمیخته به ریسک و عدم قطعیت باشد. دنیایی «از کنترل خارجشده» (Runaway World) که در آن فرایندهای جهانی شدن لزوماً و همواره در راستای اهداف و منافع قدرتهای بزرگ عمل نمیکنند و چهبسا شکنندگی و آسیبپذیری بازیگرهای بزرگ در این میدان جدید جهانی، افزایش هم یافته باشد.
شاید بتوان گفت یکی از مهمترین وجوه این پیام، دعوت عمومی و بهطور خاص جوانان برای «تفکر» و «گفتوگو» پیرامون وضع کنونی جهان و شناخت درست از دین اسلام است.دکتر شهاب اسفندیاری، عضو هیئتعلمی دانشگاه هنر در یادداشت زیر که در سایت khamenei.ir، منتشر شده ابعاد بیشتری از این پیام را مورد بررسی قرار داده است.
در روز هفتم ژوئیه 2005، دو سال پس از واقعهی 11 سپتامبر، چهار انفجار انتحاری در چند نقطه از شهر لندن انجام شد که به کشته شدن 52 نفر و زخمی شدن بیش از هفتصد نفر انجامید. پلیس انگلستان طراح و عامل اصلی این بمبگذاری را فردی به نام «محمد صدیقخان» اعلام کرد؛ جوانی اهل شهر لیدز که والدین او چند دهه قبل به انگلستان مهاجرت کرده بودند. وقتی شبکهی الجزیره تصویر فیلم ویدئویی او را در حال بیان انگیزههایش از انجام این عملیات پخش کرد، بیش از محتوای سخنان تند او علیه دولتهای غربی، لهجهاش برای مردم انگلستان شگفتانگیز و تکاندهنده بود. او با لهجهی غلیظ یورکشایری صحبت میکرد و اگر تصویر او نبود، این صدا با صدای یک جوان انگلیسی هیچ تفاوتی نداشت. این «تروریست» با الگوی همیشگی تصویر «تروریستهای عرب/مسلمان» در روایتهای کلامی و تصویری غربی که از «خارج» برای انجام عملیات به خاک این کشورها میآمد، تفاوت داشت. او بیگانهای از بیرون نبود، بلکه یکی از درون بود. «دیگری» نبود، از «خود» بود. پلیس انگلستان با اشاره به سفر او به پاکستان و افغانستان و حضورش در پایگاههای القاعده، واژهی جدیدی برای توضیح این پدیده به کار برد: «فرایند رادیکال شدن» (Radicalization).
از این پس، بیان هر سخنی که ممکن است منجر به تحریک افرادی برای انجام عملیات تروریستی شود نیز به جرم تازهای با عنوان «برانگیختن» (Incitement) تبدیل شد. نگهداری کتابها، جزوات و نوارهایی که چنین مطالبی داشته باشند نیز مشمول این جرم است.
یکی از جنجالیترین لوایح دولت انگلیس پس از این حادثه، لایحهای بود که به پلیس اجازه میداد هر فرد مورد سوءظن را تا نود روز بدون هیچ دلیل و مدرک و یا اتهام مشخصی، در بازداشت قرار دهد. احزاب مخالف و بسیاری از روشنفکران و دانشگاهیان، ارائهی این لایحه را سوءاستفادهی دولت از فضای روانی پس از بمبگذاریها در جهت محدود کردن آزادیهای عمومی میدانستند. یکی از روزنامههای معروف و پرتیراژ در آن ایام، با چاپ عکس دلخراشی از یکی از مجروحان آن حادثه در صفحهِی اول خود تیتر زد: «به تونی [بلر] بگو کارش درست است.»
فردای آن روز، فردی که تصویرش در صفحهی اول روزنامه چاپ شده بود، نامهای به روزنامهها نوشت و سوءاستفاده از تصویر خودش برای حمایت از لایحهی بهاصطلاح «ضدتروریسم» را محکوم کرد. این فرد کسی نبود جز پروفسور «جان تولاچ» (John Tulloch) استاد مطالعات رسانهی دانشگاه برونل لندن. او همچون اغلب دانشگاهیان اروپایی، از مخالفان سرسخت جنگ عراق و از معترضان مشارکت دولت بلر در آن جنگ بود. در روز حادثه، او در چندمتری محمد صدیقخان در مترو نشسته بود و تنها وجود یک کیف سامسونت در کنارش مانع از وارد شدن جراحات شدید به قفسهی سینه و در نتیجه، مرگ او شده بود. با این همه، تا مدتی توانایی شنوایی و سخن گفتن را نیز از دست داده بود.
اما همه آن دردها و جراحات، تغییری در نگاه او نسبت به پروژهی تبلیغاتی «جنگ علیه ترور» ایجاد نکرده بود. چند ماه بعد که تا حدی توانایی جسمی خود را به دست آورد، بیبیسی مصاحبهای با او انجام داد. در یکی از سؤالها، خبرنگار از او پرسید: «آیا از اینکه قربانی چنین حادثهای شدهاید، خشمگین هستید؟» او پاسخ داد: «بله، اما خشم من در درجهی اول متوجه اقدامات خودسرانه و غیرقانونی دولتهایی است که با جنگافروزی و یکجانبهگری به چنین خشونتهایی دامن میزنند.»
در سالگرد آن بمبگذاری، شبکهی تلویزیونی آیتیوی انگلیس از پروفسور تولاچ دعوت کرد تا شخصاً بهعنوان گزارشگر به محل زندگی محمد صدیقخان برود و یک گزارش سهدقیقهای برای بخش اصلی اخبار شبانگاهی این شبکه تهیه کند. جان تولاچ در این سفر با چهرهی دیگری از محمد صدیقخان آشنا میشود. او درمییابد که محمد صدیقخان در یک مدرسه در محلهای فقیرنشین و محروم در شهر لیدز، بهعنوان کمکمعلم به کار مشغول بوده است. همکارانش از او بهعنوان معلمی سختکوش و مهربان یاد میکنند که در آموزش به کودکانی که دچار کندذهنی یا مشکلات درسی هستند، کوشا بوده است. با تحقیق از شورای محله، معلوم میشود محمد صدیقخان در طرح محلی مقابله با آسیبها و ناهنجاریهای اجتماعی نیز همکاری شایان توجهی داشته است. جان تولاچ عکسی از محمد صدیقخان را بهعنوان نماد این وجه ناشناختهی شخصیت او انتخاب کرده بود؛ عکسی از او در مدرسه، با چهرهای در حال فکر و قلمی در دست، در حال گوش دادن به حرفهای یک دانشآموز.
در این برنامهی بسیار کوتاه، جان تولاچ با چند دانشجوی مسلمان که همگی در انگلستان بزرگ شده بودند و هممحل محمد صدیقخان بودند گفتوگو کرد و به آنها اجازه داد حرفهایشان را بیان کنند. دغدغهی اصلی آنها مغفول ماندن حقیقت اسلام در جامعهی انگلستان و ذهنیتها و تصورات غلط ایجادشده نسبت به آنها بود که باعث میشد آنها بهعنوان مسلمان در جامعه، به حاشیه رانده شوند. در واقع پروفسور تولاچ در این برنامه، ریشهی واقعی چنین رفتارهای تروریستی را «واکنش» به جنگافروزیهای دولتهای غربی در سطح جهان معرفی کرد، درحالیکه رسانهها و سیاستمداران غربی غالباً تروریسم را یک «کنش» ایجابی براساس یک فرهنگ، مذهب یا ایدئولوژی خاص معرفی میکنند که در پی جهانگشایی و نابودی تمدن غرب است
پروفسور تولاچ چندی بعد کتابی با عنوان «یک روز در ژوئیه» (One day in July) منتشر کرد که مشتمل بر خاطرات و تحلیلهای او در مورد ماجرای این بمبگذاری و وقایع بعدی است. او کتاب خود را با یک نامه به پایان برده است: «نامهای به محمد صدیقخان». او در این نامه، خطاب به محمد صدیقخان میگوید: اکنون من با چند تصویر از تو مواجهم، نه یک تصویر. میدانم که تو اهل شنیدن بودی. میخواهم باب گفتوگو با تو و شاید با هزاران محمد صدیقخان دیگر که تاکنون هیچکس آنها را واجد ارزش برای گفتوگو نشناخته است، باز کنم. در این نامه، جان تولاچ را بهعنوان اندیشمندی میبینیم که از آن زاویهی دید بالا به پایین و تحقیرآمیز اروپاییها نسبت به «دیگران» خارج شده و ضرورت شناخت صحیح متقابل را مورد تأکید قرار میدهد.
به باور نگارنده، پروفسور تولاچ و امثال او را باید بخشی از «محور گفتوگو» در جهان امروز به حساب آورد که در مقابل «محور تروریسم» قرار دارند. دولتهای جنگافروز و جنایتکار غربی، رژیم اشغالگر صهیونیستی و جریانهای وهابی و تکفیری، بخشهای مختلف «محور تروریسم» را تشکیل میدهند. متأسفانه به دلیل سیطرهی رسانهای «محور تروریسم»، صدای «محور گفتوگو» چندان انعکاسی در جوامع غربی ندارد. سیطرهی رسانهای «محور تروریسم» آن اندازه قوی است که با وجود راهپیمایی عظیم و بیسابقهی یکونیممیلیوننفری در لندن در سال 2003 علیه ورود دولت انگلستان به جنگ با عراق، تونی بلر شریک جنگافروزی بوش میشود و در انتخابات بعدی، باز بهعنوان نخستوزیر انتخاب میگردد.
اگر تولاچ و امثال او، بخش غربیِ «محورِ گفتوگو» در جهان امروز را تشکیل میدهند، این محور در جهان اسلام نیز منادیان و حامیان جدی دارد. پیام حضرت آیتالله خامنهای به جوانان اروپا و آمریکا، سوی دیگر «محور گفتوگو» را در این بخش از جهان آشکار کرد. در شرایطی که رسانههای وابسته به «محور تروریسم» با سوءاستفاده از وقایع اخیر پاریس، تمام قوای خود را برای بازنمایی تصویری خشن و دروغین از اسلام و تشدید کینهها و تعمیق شکافها به کار گرفتهاند، ناگهان پیامی از یکی از تأثیرگذارترین رهبران مذهبی و سیاسی جهان اسلام، جوانان اروپا و آمریکا را مستقیماً مخاطب قرار میدهد و آنها را به تحقیق و شناخت صحیح و قضاوت بیطرفانه فرامیخواند.
درباره این پیام، نکات مختلفی قابل ذکر است که برخی از آنها بهاجمال در ادامه آمده است:
اولاً، نفس اقدام برای برقراری ارتباط با «دیگری»، (Outreach) صرفنظر از محتوای پیام، یک کنش نمادین است. در ذات هر گفتاری که «دیگری» را با احترام مخاطب قرار میدهد، معنای «به رسمیت شناختن» نهفته است. از همین روست که بزرگترین توهین به «دیگری» را نادیده انگاشتن و یا انکارِ وجودِ او میدانند. شاید بسیاری از مسلمانان و حتی برخی اندیشمندان اسلامی، نسبت به جوانان غربی، ذهنیتها و تصورات بسیار تیرهوتاری داشته باشند و مثلاً آنها را غرق در فساد و غفلت و تباهی بدانند. برخی دیگر اساساً کلیت فرهنگ و تمدن غربی را یکسره شیطانی و پلید و عین سیاهی و تباهی میدانند. به عبارت دیگر، در کنار غربستایان و غربپرستان، عدهای غربهراسان نیز در جوامع اسلامی وجود دارند که کلیشهها و تصویرهایی نسبت به کلیت جوامع غربی در ذهن دارند. رویکرد انتقادی حضرت آیتالله خامنهای به جوامع غربی اما اینچنین یکسویه و تکبُعدی نیست. ایشان در پیام خود، پیش از آنکه جوانان غربی را به عبور از تصویرسازیها و پیشداوریها دعوت کنند، خود از برخی تصاویر کلیشهای رایج در مورد «جوانان غربی» عبور میکنند. ایشان آن جوانان را افرادی معرفی میکنند که «حس حقیقتجویی» در دلهای آنها «هشیارتر و زندهتر» است. تحلیل متن و گفتمان این نامه آشکار میکند که نویسنده، مخاطبان خود را انسانهای فهیم، اهل منطق و دارای قوهی درک و تمیز حق و باطل فرض کرده است، وگرنه اساساً نوشتن چنین نامهای معنا نداشت.
نکته دوم اینکه پیام از طرف فردی نوشته شده که هم بهلحاظ شخصیت حقیقی و هم بهلحاظ شخصیت حقوقی، صلاحیت قرار گرفتن در «محور گفتوگو» و ایستادن در برابر «محور تروریسم» را دارد. چرا که ایشان نیز یک «قربانی تروریسم» است؛ البته قربانی عملیات تروریستهایی که بعدها در پناه همین دولت فرانسهی مدعی مبارزه با تروریسم قرار گرفتند. ایشان نیز بهجای آنکه آسیب و رنج جسمی خود را به کینههای نژادپرستانه علیه همهی غربیها تبدیل کند، حساب مردم و جوانان غرب را از دولتهای تروریستپرور جدا میکنند و نگران تعامل آیندهی مردم غرب و اسلام هستند. از طرف دیگر، ایشان بهعنوان یک شخصیت حقوقی در مدت 25 سال رهبری یک کشور بزرگ، عملاً نشان دادهاند که در محور جنگطلبان و جنگافروزان قرار ندارد. علیرغم جنگهای متعددی که در سه دههی اخیر در منطقهی ملتهب غرب آسیا و در همسایگی ایران به وقوع پیوسته است، با درایت، ملت خود را از جنگ دور نگاه داشته است، بدون آنکه کشورش در برابر ابرقدرتی سر خم کند یا تحت حمایت ارتش بیگانهای باشد. ایشان نه تنها ایران را بهعنوان یک جزیرهی ثبات و امنیت در بطن یک منطقهی بحرانزده حفظ کردهاند، بلکه در میان مذاهب مختلف اسلامی نیز منادی مدارا و احترام و وحدت بودهاند.
سومین نکته دربارهی این پیام این است که علیرغم اینکه نویسندهی آن یک رهبر عالی دینی و مذهبی است، مضمون آن دعوت به تغییر دین نیست، بلکه دعوت به «درک و شناخت صحیح» است. درک و شناخت متقابل بدون تردید، میتواند زمینهای برای صلح و تعامل مسالمتآمیز میان مردم جهان باشد و موانعی در برابر برنامههای شوم جنگافروزان «محور تروریسم» ایجاد کند. رهبر انقلاب در پیام خود تصریح میکنند که «من اصرار نمیکنم که برداشت من یا هر تلقی دیگری از اسلام را بپذیرید.» بدیهی است تا زمانی که پردههای سنگین و سیاه دروغ و فریب توسط رسانههای «محور تروریسم» بر چهرهی اسلام افتاده باشد، اساساً مجال چندانی برای دعوت به اسلام وجود نخواهد داشت. گام اول، به تعبیر ایشان، «فهم صحیح و درک بدون پیشداوری» است؛ فهمی که دور از وانمودهها و کلیشهسازیهای رسانههای «محور تروریسم» باشد.
نکته چهارم درباره این پیام، که آن را از شعارهای پُرطمطراق و تهیمایهی برخی سیاستمداران و دولتمردان پیشین متمایز میکند، مخاطب آن است. در گذشته برخی سیاستمداران که گویا تفاوت «مذاکره» (Negotiation) و «گفتوگو» (Dialogue) را نمیدانستند، فضای مذاکرات سیاسی بینالمللی (که عرصهی «جنگ لبخندها» و جدال بر سر منافع ملی است) را با فضای گفتوگوهای روشنفکرانه دربارهی تمدنها و فرهنگها اشتباه میگرفتند و به خیال خود میخواستند با دشمنِ غدّارِ جنگافروزِ اسلحهبهدست، دیالوگ فرهنگی-تمدنی برقرار کنند. اما رهبر انقلاب در برقراری یک ارتباط و تعامل فرهنگی، مخاطب خود را نه دولتمردان و سیاستمداران غربی، بلکه جوانان و نسل آیندهساز آن کشورها قرار دادهاند. توجه ایشان به جوانان و تلاش برای ارتباط فکری و فرهنگی با آنها البته امر تازهای نیست. این رویکرد ایشان از جلسات چند دههی قبل با جوانان در مسجد کرامت مشهد پیش از انقلاب، تا دیدارهای مکرر با جوانان و جلسات پرسشوپاسخ با دانشجویان در دوران رهبری، امتداد یافته است.
آخرین نکته درباره رسانه و بهاصطلاح «مدیوم» انتشار این پیام است. اینکه پیام رهبر انقلاب پیش از آنکه به رادیو و تلویزیون و مطبوعات داده شود، از طریق شبکههای اجتماعی منتشر شد، نشاندهندهی شناخت دقیق نسبت به قابلیتها و ظرفیتهای نسل جدید فناوریهای اطلاعات و ارتباطات است. شبکههای اجتماعی، امروزه هژمونی رسانههای مکتوب و رسانههای شنیداری-دیداری قدیمی (که عمدتاً تحت مالکیت و در خدمت اربابان «محور تروریسم» هستند) را به چالش کشیدهاند. انتخاب این «مدیوم» برای انتشار پیامی که مضمون آن دعوت به عبور از سیطرهی وانمودهها و کلیشههای رسانههای قدیمی است، بسیار بجا و هوشمندانه است. اگرچه مالکیت شبکههای اجتماعی بزرگ هم در اختیار کسانی است که عمدتاً در اردوگاه «محور تروریسم» قرار دارند و اگرچه در گذشته (همانطور که ادوارد اسنودن نشان داد)، این شرکتها نیز همکاریهای امنیتی شایان توجهی با دولتهای جنگافروز غربی داشتهاند، اما در شبکههای اجتماعی، به علت کثرت و بیشماری کاربران، مدیریت تولید محتوا بهطور کامل در اختیار مالکان و صاحبان این رسانهها نیست. از این رو، این شبکهها مجال و فرصتی برای شکستن انحصار و سیطرهی رسانهای «محور تروریسم»، انتقال پیامهای بدیل (آلترناتیو) و افزایش ارتباطات در میان فعالان و حامیان «محور گفتوگو» را فراهم آورده است. اگر در گذشته بسیاری از پیامها و سخنان رهبر انقلاب در رسانههای مکتوب و رادیو و تلویزیونهای غربی سانسور و یا تحریف میشد، امروز امکان دسترسی به اصل متن آن پیامها برای عموم شهروندان غربی فراهم است. بهواسطهی قدرت و نفوذ همین شبکههای اجتماعی است که امروز میبینیم حتی رسانههای قدیمی نیز برای عقب نیفتادن از قافله، ناگزیر از بازتاب دادن نامهی اخیر شدهاند.
این واقعیت را شاید بتوان مصداقی دانست از برخی نظریهها دربارهی «جهانی شدن» که معتقدند پیشرفتها در عرصهی فناوری اطلاعات و ارتباطات و حملونقل، باعث شده است که تحولات جهان امروز بیش از هر زمان دیگری، غیرقابل پیشبینی و آمیخته به ریسک و عدم قطعیت باشد. دنیایی «از کنترل خارجشده» (Runaway World) که در آن فرایندهای جهانی شدن لزوماً و همواره در راستای اهداف و منافع قدرتهای بزرگ عمل نمیکنند و چهبسا شکنندگی و آسیبپذیری بازیگرهای بزرگ در این میدان جدید جهانی، افزایش هم یافته باشد.