همچنین درباره این سوال که به نظر شما اصلاحطلبان الان دچار بحران استراتژی و راهبرد هستند، پاسخ میدهد که: «بله، تا حدودی هستند. در کل میدانند چه باید کرد اما نمیدانند از چه طریقی.» تمام بحث این یادداشت درباره این چند بخش از گفتوگو است. به طور کلی ذهنیت موجود در پس این گفتار که شکست روحانی را شکست اصلاحطلبان نمیداند، ناشی از همان فقدان راهبردی است که در بخش دیگر سخنان جناب حجاریان وجود دارد. در واقع چگونه میتوان گفت نیرویی که دچار بحران در راهبرد است، میتواند نسبت خود را با دولت موجود بدان حد دقیق تعریف و مرزبندی کند که با قاطعیت، شکست آن را شکست خود نداند؟ گروهی که تا این حد مرزبندی دارد، حتما راهبردی قابل فهم هم دارد. این همه مرز کشیدن میان اصلاحات و دولت و حتی حکومت، ناشی از فقدان راهبرد است، چون درک مشخصی از دلایل روی کار آمدن این دولت وجود ندارد و به همین دلیل است که حمایت از آن را ناشی از اجبار و نه انتخاب میداند. همچنین توضیح داده نمیشود که اگر نیرویی دچار بحران در راهبرد است به طوری که حتی اختیار و اراده کافی برای خروج از اجبار سیاسی ندارد، چگونه میتوان به آینده آن امیدوار بود؟ واقعیت این است که مساله امروز ما در سطح سیاست، مساله ملی و نه رقابتهای جناحی و حزبی است و هنگامی که مساله ملی است، شکست دولت و حکومت، شکست همه است و نه یک جناح مشخص. اینطور نیست که بتوان جریده رفت و خود را از زیر بار مسوولیت رها کرد و با خوشخیالی مدعی شد که شکست فلانی ربطی به ما ندارد زیرا که ما از روی اجبار آن را انتخاب و حمایت کردهایم. هیچ کس اصلاحطلبان را مجبور نکرده بود که از کسی حمایت یا او را انتخاب کنند. اصولا به کار بردن چنین استدلالی برای نیروی سیاسی که خود را پیشرو میداند، متناقضنماست.
نیرویی که خود را سرآمد و پیشرو میداند، در هر مقطعی به صورت غیرمسوولانه مدعی نفی انتخاب خود نمیشود. جالب اینکه همه آنان وقتی بحث انتخاب دولت میشود، خودشان را عامل پیروزی روحانی میدانند و حتی خواهان حضور اصلاحطلبان هم در دولت میشوند که حضور هم دارند ولی وقتی که موقع شکست میشود، جاخالی میدهند که این دولت ما نیست. کسی که جلوی آنان را نگرفته، میتوانستند دولت خودشان را بر سر کار آورند. اگر نتوانستند، قرار نیست که دیگران جلوی نیروی سیاسی مدعی پیشگامی و پیشرو بودن فرش قرمز پهن کنند و با سلام و صلوات آنان را به صندلی قدرت برسانند. البته آقای حجاریان در جای دیگر گفتوگوی خود بر فراتر از حزبی و گروهی بودن شکست و پیروزی روحانی تاکید کردهاند ولی بخشهای پیشین از سخنان وی زمینه سوءتعبیر را فراهم میکند.
مشکل گروههای بیراهبرد این است که همهچیزهای خوب را میخواهند، یکجا هم
میخواهند، بدون آنکه به تبعات آنها ملزم باشند. هم میخواهند آورنده
روحانی محسوب شوند و هم مسوولیتی را در شکستهای احتمالی او نپذیرند. هم
میخواهند مسائل را در سطح ملی و فراجناحی مطرح کنند و هم میخواهند هنگام
تحلیل، از منظر گروهی و جناحی ابراز عقیده کنند. هم میخواهند در همه سطوح
قدرت حضور داشته باشند و هم اینکه همچنان فاصله خود را افزایش داده و
مرزبندیها را شدید کنند. هم میخواهند کارها درست شود و به نام آنان باشد،
هم اینکه خود را در پیشبرد آن کارها منفعل معرفی کنند و در نهایت بگویند
که «نگذاشتند». کسی هم نیست که بگوید اگر میگذاشتند که دیگر نیازی به
اصلاحطلبان نبود. آقای حجاریان به درستی متذکر شدند که اصلاحطلبان
میدانند چه باید کرد اما نمیدانند از چه طریقی باید اقدام کرد. ولی نکته
اینجاست که کار اصلی سیاستمداران همین بخش دوم است. خب اگر نمیدانند از چه
طریق این کارها را انجام دهند، دیگر چه داعیهای به عنوان یک نیروی سیاسی
در میان است؟نکته مهم دیگری که آقای حجاریان گفتهاند این است که «روحانی
اصلاحطلب نیست». این گزاره اگر به معنای عضویت وی در گروه اصلاحطلبان
است، قطعا درست است ولی اصلاحطلبی به معنای صفت رفتاری، سرقفلی کسی نیست و
بر حسب اینکه هر فرد یا گروهی تا چه حد به پروژه اصلاحات کمک میکند، باید
درباره او قضاوت کرد. چه بسا افرادی که اصلاحطلب بوده باشند ولی در عمل
خلاف آن رفتار کرده باشند و برعکس. امروز پرونده اصلاحطلبی فراتر از
چارچوب اصلاحطلبانی است که به قول آقای حجاریان، از نظر راهبردی در بحران
هستند. هر کس که بتواند پرچم این پروژه را بلند کند، باید او را کمک کرد.
به طور قطع کمکی که دولت کنونی میتواند به پروژه اصلاحطلبی کند، بسیار
مهمتر از اقداماتی است که برخی مدعیان اصلاحات درصدد انجامش هستند. شکست
این دولت در مرحله فعلی، شکست اصلاحات نیست چون اصلاحات در میدان واقعی
سیاست حضور درخوری ندارد بلکه این شکست در سطح ملی است. پس مبادا که به این
پروژه کمک کنیم.
نکته آخر اینکه آقای حجاریان به درستی اشاره میکند که «اصلاحات عملا با
ضعفهایی که آخر کار نشان داد، پلهای پشت سر را خراب کرد. با آمدن
احمدینژاد هم خیلی پلها خراب شد و به عقب رفتیم.» پرسشی که در این میان
باید طرح کرد این است که آیا اکنون و پس از خراب شدن پلها به این گزاره
رسیدهایم یا همان زمانی که این پلها تخریب میشد و در بازی دیگران
افتادیم چنین دامی را حس کردیم؟ اگر الان فهمیده ایم پس ایراد اصلی به درک
نادرست ما از این فرآیند است که این درک نادرست میتواند کماکان وجود داشته
باشد ولی اگر آن زمان متوجه شدیم چرا همان زمان برای جلوگیری از عوارض
بیشتر، این خطر را گوشزد و بیان نکردیم؟ از این بدتر اینکه شاید آن زمان
هم گفته شد در حالی که فرصت شنیدن را از خود سلب کردیم. در هر دو صورت در
این زمینه مسوولیت سیاسی وجود دارد که باید در برابر آن پاسخگو باشیم.