واژۀ پیکرهای جا مانده، برای من که تازه به آیین عشقبازی مشرف شده بودم عجیب ناشناخته بود. حیرتزده و پریشان احوال از صاحب صدا پرسیدم که قصۀ پیکرهای جامانده چیست؟ سکوتی تلخ در سراسر دشت پیچید و در خیالم خاک، زبان به سخن گشود و چیزهایی از عملیات والفجر مقدماتی گفت.
زمان به سرعت از کنارم می گذشت و من زمینگیر خاطره ها شده بودم. جایی در همان حوالی سید مرتضی آخرین نمای فتح را روایت کرده بود. مقتل شهیـد آوینی کار دلم را یکسره کرد و جناب دل تمام نظرات و عقایدش را یکجا به آتش کشیـد. حالا من مانده بودم و یک بیابان سرگشتگی و حیرت بی پایان.
لحظات سختی بر من می گذشت. دل که چیزی نمی گفت و مهار روزگار را به دست عقل سپرده بود. عقل هم از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کرد. نه مجال ماندن داشتم و نه پای رفتن که صدایی آشنا دست احساسم را گرفت. گرمای کلام راوی عشق یخ وجودم را آب کرد تا تمام بهت نگاهم در دریای معرفت حماسه غرق شود. سید می گفت: «اگر شب قدر شبی باشد كه تقدیر عالم در آن تعیین ميگردد، همه شبهای جبهه شب قدر است و از همین جاست كه تاریخ آینده كره زمین تقدیر ميشود.»
کار که به اینجا رسیـد باز هم سروش حافظ همراه ثانیه های من شد. اینبار خواجه خیلی آرام و مهربان با دست تغزل واژه هایش را بر سر رملهای تشنه کشید. شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت / زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی ...
نفس حکیمانۀ طبیب درد مرا درمان کرد و دلم راضی شد که باز هم فتوا بدهد و من منتظرم تا به فتوای دل دست به کاری زنم که غصه سر آید. کاش شب قدر جبهه ها فراموشمان نشود و بدانیم که گره گشای حقیقی آن کسی است که جوانان ما را از اروند عبور داد و بر دشمن پیروز ساخت. به قول استاد شهید ما: دنیا وارونه است و دیوانهها و قداره بندها بر آن حاكمیت دارند، اما چه غم، كه صالحین و مستضعفین وارث زمین خواهند بود و طلیعه آن از هماكنون در انقلاب اسلامی ایران ظهور یافته است.
آری؛ آن طلیعه ای که دیروز سید مرتضی از آن حرف می زد امروز تمام عالم را روشن کرده است. من از آن می ترسم که سر ما در این مرحله از عاشقی، بی کلاه بماند.
*حمید بناء