اول فكر كرديم اشاره به فرزندان معنوي حضرت امام دارد. مقدمه را خواندم، ديدم شهداي جورد از نوادگان امامزاده روح الله - نواده امام جواد (ع) - هستند كه در جورد مدفون است. راستش ديديم اين اسم براي عنوان بخش مربوط به شهيد حاج حمزه و فرزندان شهيدش زيباتر است؛ « بچه هاي امامزاده روح الله».
يك ماه و چهار ستاره
ابالشهدا سيد حمزه را ميان بزرگترين قاب عكس كه براي اهالي خانه قداست خاص دارد، مي نگري. وقتي پدر اوست و در نهايت ولايت پذيري و چون صاحب نامش حمزه سيد الشهدا؛ چهار سردار شهيد از اين خانه اتفاق عجيبي نخواهد بود.
اگرچه در آسمان خانه پنج شهيد سير مي كنيم اما به ناگاه افكارمان به سوي گلزار شهداي بهشت زهرا (س) مزار پير ميداندار عشق، سيد ميرحمزه سجاديان درقطعه ۲۶رديف ۷۲شماره ۲۱ ، متوجه مي گردد همو كه روي سنگ قبرش نوشته شده است :
اسـوه خيل شهيــــدان جهان حاج سيدحمزه سجــــــــاديان
چون ذبيح آورده در كوي خليل چهار فرزند رشـــــــيد نوجـوان
كاظم وداود و قاســم با كريم مي دهد تا بگذرد ازامتــــــحان
بله سالار شهداي اين خانه ، چهار فرزندش نيز در خط مقدم جبهه شهيد مي شوند و خود بعنوان پنجمين شهيد خانواده جام شهادت را مستانه سركشيده است، كدام معجزه ازاين بالاتر، چه كسي مي تواند آنرا انكار كند ، كدام تحريف و يا مبالغه اي مي تواند ايثارش را وصف كند؟ او كه مثل خورشيد درقطعه ۲۶ مي درخشد. به كنارش اگر رفتيد نرم و آهسته برويد مبادا كه ترك بردارد چيني نازك تنهايي او و يارانش از بي وفاييهاي بي شرمانه ما!
شرح حال شهداي اين خانه آسماني از تنها پسر و يادگار خانواده كه خود نيز رسم ايثار را به خوبي مي داند ، يعني سيد جعفر برما عرضه مي شود و چه زيبا كلام از پدر آغاز مي شود؛
مسلمان رساله اي
پدرم كشاورز بود و در يكي از روستاهاي رودهن به نام «جورد» زندگي مي كرد. حاصل ازدواجش پنج پسر و دو دختر بود. مدرسه نرفته بود ولي سواد مكتبخانه اي داشت و به همين دليل قرآن را به خوبي قرائت مي كرد و به احكام مسلط بود. همواره ما را از كارهاي حرام نهي و به كارهاي حلال تشويق مي كرد.
او از عنفوان كودكي ما را به جلسات قرآن كريم و مراثي اهل بيت (ع) مي برد. يادم هست كه همه روزه پس از نماز صبح اهالي روستا و پدرم گردهم مي آمديم قرآن قرائت مي كرديم.
در زمان حيات آيت الله بروجردي، پدر مقلد ايشان بود و پس از ايشان به امام رجوع كرد و در آن بحبوبه درگيريها و فضاي ويژه امنيتي و پليسي ، رساله ايشان را نگهداري و مطالعه مي كرد. او ارتباط خوبي با علماي قم داشت و همواره پس از سفر به قم و حضور در محضر بزرگان اطلاعات و اخبار روز را براي اهالي روستا مي آورد.
پدر همواره مي گفت كه به مال مردم چشم ندوزيد و دست درازي نكنيد. به درخت مردم نگاه نكنيد كه دلتان بخواهد از ميوه اش بخوريد. هميشه به ياد خدا باشيد و هر چه مي خواهيد از او بخواهيد. حاج آقا هيچ گاه نماز شبشان ترك نمي شد. به خاطر دارم كه در زماني كه زمستان بسيار سختي هم بود، ايشان جهت گرفتن وضو براي نماز شب، بيرون مي رفتند و در آن سرماي طاقت فرسا وضو مي گرفتند.
همچنين يادم هست كه يكي از اهالي در خواب ديد كه آسمان سوراخ شده است و هر كاري مي كنند نمي توانند آسمان را به حال اولش برگردانند، ( پدر ايشان آقا سيد مير علي بود ) اهالي در خواب او را آوردند . وي توانست اسمان را درست كند و ايشان توانست ستوني براي از بين نرفتن اسمان شود. به راستي هم اين چنين بودند.
موذّن شهادت
پدر مكبر مسجد هم بود و عجب صداي زيبايي در اذان داشت. يكي از همرزمانش نقل مي كرد: « وقتي اقا سيد حمزه با تعدادي از همرزمان به شهادت رسيدند ، به دلايلي كه در اثر شرايط جنگ و موقعيت منطقه شكل گرفته بود نتوانستيم متوجه شويم كه آنها در كدام منطقه به شهادت رسيدند ؛ اما پس از چندي متوجه نواي دلنشين صداي اذاني شديم كه ما را به سمت خود مي خواند. رد صدا را گرفتيم و به محلي رسيديم كه پيكر مطهر شهداي بزرگوار در آنجا قرار داشت. با حيرت تمام متوجه شديم كه اين صداي پير اذان گوي گردان حاج سيد حمزه سجاديان كه بود كه ما را به آن منطقه رهنمون گرديد ، با اينكه مشخص بود مدتي از زمان شهادت ايشان گذشته است...
بي هدف نيست كه شهيد اهل قلم آويني عزيز مستندي را كه درباره پدر و برادران شهيد ساخته ، نام «رزق حلال» بر آن نهاده زيرا كه ايشان حقيقتا متوجه حلال و حرام در زندگي بود و اگر رزق حلال نبود پدر و چهار فرزندش را تقديم اسلام نمي كرد و خودش نيز به شهادت نمي رسيد.
پدر معلم كلاس درس ايثار
درست در زماني كه منافقان سينما ركس ابادان را به آتش كشيدند و حدود 200-300 نفر را به شهادت رساندند. ما برادرها به روستايمان رفته بوديم. يادم هست كه پس از اقامه نماز جماعت نماز مغرب به امامت پدر بزرگوارمان ، ايشان بين نماز مغرب و عشاء ، رو به ما نمود و گفت: « بسم الله الرحمن الرحيم ، ما زمان شاه سرباز نداديم و نبايد هم مي داديم ولي الان زماني است كه بايد سرباز بدهيم و شماها بايستي دوره ببينيد و خودتان براي رفتن به جبهه و پيروزي و حفظ انقلاب آماده كنيد. « بعد از اينكه اين جملات را به ما گفت ، با حالتي خاص گفت: « خدايا ! من اين ساعت مقدس را شاهد ميگيرم كه تا آن اندازه كه در فهمم بود ، امر خدا را به فرزندانم امر كردم و آنها را نواهي خدواند ، نهي نمودم».
شكر به درگاه خداوندي به خاطر انتخابي بزرگ
پدر بعد از شهادت چهار فرزندشان به شهادت رسيد و هر دفعه كه خبر شهادت هر يك از شهدا را به ايشان مي دادند بسيار آرام و مطمئن به شكرگزاري خدواند مي پرداخت.
خاطرم هست اولين شهداي خانواده ما ، سيد داوود و سيد كاظم بودند كه در عمليات بيت المقدس به شهادت رسيدند ، اما بدن مطهر سيد داوود را نياورده بودند و تنها بدن مطهر سيد كاظم را به ما تحويل دادند و ما نيز عكس سيد كاظم را بالاي در خانه زديم. در آن زمان پدر، مشهد بودند و همين كه از مشهد برگشتند و عكس فرزندشان سيد كاظم را ديدند به محض ورود به خانه، دو ركعت نماز شكرانه به جا آوردند و گفتند كه خدايا اين فرزند را كه به راه تو تقديم نمودم از من بپذير.
شهيد سيد داوود در وصيت خود يادآور شده بود: «...آخرين سخن من با امت شهيد پرور ، بدانيد كه من اولين شهيد نبودم و آخرين آنان نيز نخواهم بود. زيرا تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هم هستيم چرا كه ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگي ما عدم ماست.»
وقتي پدر مي خواستند به جبهه بروند در اثر كهولت سن بيماري ها و دردهاي متعددي داشتند. زانويشان درد مي كرد و معده شان ناراحت بود . من مانع مي شدم و مي گفتم كه پدر شما چهار فرزندتان را در راه خدا داده ايد خواهش ميكنم كه ديگر شما نرويد. ايشان در پاسخ به من گفتند كه من مي روم تا موجب روحيه گرفتن ديگر رزمندگان شوم، به هر حال هر كس مي بايست به وظيفه خودش عمل كند. ايشان براي عمليات كربلاي 5 عازم شدند و در همين عمليات به شهادت رسيدند بنده هم به دنبال پدر اعزام شدم و نتوانستم در مراسم تدفين ايشان حاضر شوم.
عروسي شهادت
پس از شهادت پدر در چهلمين روز از عروج آسماني ايشان، در راه برگشت به منزل به چند خارجي برخوردم و چند تا از پوسترهاي پدر را كه در داخل ماشين بود، به آنها دادم كه يكي از آنها با دست اشاره كرد كه صاحب اين عكس را در خبرگزاري هاي غربي و در كشورهايي چون آلمان و .. نشان داده و گفته اند كه وي از پدران شهيدي است كه چندين شهيد در دوران جنگ تحميلي عراق عليه ايران داده است ؛ كه من نيز تاييد كردم كه بله ايشان پدر بنده هستند و باعث افتخار بنده و تمام ايرانيان هستند.
كمي كه به خود مي آييم، نمي دانيم به لبخند سيد داوود روي ديوار بنگريم يا به چشمان نافذ سيد كاظم. همين قدر مي دانيم كه اين دو برادر در يك روز در عمليات بيت المقدس به دعوت آسماني لبيك شهادت گفته اند.
سيد كاظم وصيت كرده بود كه من دوست ندارم پس از شهادتم برايم سنگ قبر بگذاريد چرا كه آرزويم اين است كه « گمنام « باشم و با آنها كه بي هيچ نام و نشاني از اين دنيا رخت بر مي بندند هم طريق شوم.»
يكبار پس از مراجعت وي از جبهه، ما برايش يك دختر متدين انتخاب كرده بوديم تا براي خواستگاري برويم اما ايشان گفتند كه ما عمليات گسترده اي را در پيش داريم و بايد به جبهه برگردم اگر در اين عمليات شهيد شدم كه خواسته ام به اجابت رسيده و اگر لياقت شهيد شدن نداشتم ، پس از عمليات ازدواج مي كنم.
او رفت و با آقا سيد داوود در يك عمليات با سيد داوود شركت و هردو باهم در آن نبرد پيروزمندانه به شهادت رسيدند و سه برادر ديگرم تا مدتها مفقودالاثر بودند.
يادگار عمليات خيبر
اين را هم مي دانيم كه سيد ابوالقاسم كه از زوايه راست ديوار، نگاه تو را در قاب عكس شيشه اي خود متوقف كرد، يادگار اين خانه در عمليات خيبر است.
شهيد سيد ابوالقاسم در وصيتي عنوان كرده بود: ... گوش به فرمان رهبر عزيزمان باشيد. تا كفر از اين دنيا بركنده شود. مادرم ان شاء الله خداوند صبر عظيم بدهد به شما ، براي ما ناراحتي نكنيد...
در يك پاتك بسيار سنگين عراق، در تنگه ابوغريب، سيد قاسم كه آرپي جي زن بود پس از منهدم كردن چند تانك دشمن توسط يك هلي كوپتر مورد هدف قرار گرفت و به شهادت رسيد. با اينكه ما با هم بوديم نتوانستيم جنازه اش را به عقب بياوريم ، مسئولين هم به دليل شدت پاتك دشمن اجازه ندادند كه براي جمع آوري اجساد شهدا برويم. تا اينكه پس از چندين سال ، بچه هاي تفحص پيكرش را پيدا كرده و آوردند تحويلمان دادند.
چريك گمنام
سيد كريم نيز كه كوچكترين برادر ما بود، حدود 17 - 18 سال بيشتر نداشت و نزديك به شش ماه در جبهه به طور گمنام فعاليت مي كرد. پس از شهادت سيد كاظم و سيد داوود پدرم به من امر كردند كه بروم ببينم كه سيد كريم كجاست . من هم رفتم به سمت گيلان غرب و از آنجا هم رفتم به گردان مربوطه اش و از فرمانده اش پرسيدم كه آقا سيد كريم كجاست ؟ فرمانده رو كرد به من و گفت : « سيد جعفر . شما يك برادر گمنام داري و من يك چريك گمنام . ايشان الان هفت– هشت ماه است كه در خاك عراق با حزب الدعوه همكاري مي كند.»
بعد از شهادت سيد داوود و سيد كاظم ، سيد كريم به مرخصي آمد در حالي كه از شهادت برادرانش خبر نداشت . پس از 20 روز بيماري سختي كه بر او عارض شده بود ، از وي پرسيديم كه اين مدت كجا بوده و چه مي كرده ؟ توضيح داد كه براي انهدام يكي از پل هاي متحرك عراق به آنجا رفته بوديم كه محاصره شديم و مجبور شديم نزديك به هشت ساعت در زير آب يكي از نهرهاي كردستان عراق مخفي شويم و تنها با استفاده از يك ني هواي لازم براي تنفس را استنشاق مي كرديم.
از سيد كريم اين را هم مي دانيم كه او همان دلاوري است كه در روزگار كودكي، در مدرسه طاغوت، بر خلاف سايرين كه هنگام ورود به كلاس به عكس شاه سلام مي دادند، نه تنها سلامي نفرستاد بلكه باعتاب مي گفت: براي چه بايد سلام بدهيم؟ مگر اين كيست؟ و چنان كيفش را بر عكس كوبيدكه از سردر ديوار به پايين افتاد. بي جهت نيست كه اينك نام او درفهرست شهيدان فاو چون ستاره اي درخشيدن گرفته است. شهيد سيد كريم در وصيتنامه خود به خانواده نوشت: ....اي پدر و مادر عزيزم مي دانم كه من براي شما پسر خوبي نبودم . اميدوارم كه مرا ببخشيد و تو اي مادر به خدا دوستت دارم واقعا قهرمانيد . با اينكه دو تا از پسرهاي جوانتون شهيد شده اند جوان ديگري را به جبهه فرستاديد.
مادر چهار شهيد سجاديان: خوشا به حال خودشان؛ من كه كاري نكرده ام!
عصر چهاردهمين روز ارديبهشت88 است كه كاروان كوچك مركزامور زنان و خانواده براي جرعه نوشي از چشمه اي ديگر از درياي شهيدان؛ در خيابان هاي پايتخت به حركت در مي آيد.
همراه و همدل با رييس مركز امور زنان و خانواده وارد سه راه ياسر در نياوران مي شويم. چشم ها در جستجوي پلاك 7 است و دل ها در مرور حماسه پنج شهيدي كه در يك خانه هفت خوان عشق را درنورديده اند.
مادر شهيدآن چنان بي تعلق و آزاد به استقبالمان مي آيد كه در برابرش خود را ناتوان تر از آن مي يابيم زيرا كه از عظمت صبرش بپرسيم.
مادري كه هيچ گاه مانع همسر و فرزندانش براي رفتن به جبهه نشده و همواره بر زبانش اين كلام جاري بود « كه همه تان برويد ؛ چرا كه « اسلام « براي پايداري به خون و جان شما نيازمند است.»
او حليمه خاتون نام دارد. نامش تو را به ياد شيرزن قبيله سعديه مي اندازد كه درحق پيامبرت دايگي كرده است. اما حليمه اين خانه؛ نه فقط در حق4پسرش، كه در برابر دفاع مقدس مادري را به نهايت رسانده است.
مي خواهيم از پنج شهيد اين خانه بگويد. اما دلش را به جاي ديگري گره زده
است.گويي تمايلي براي بيان گوهرهاي ارزشمندي كه به درگاه دوست هديه كرده؛ در او نيست. اين را وقتي به باور مي رسي كه به او مي گويي: خوشا به سعادتت! و هربار در برابر اين جمله ساده، عاجزانه و خاضعانه پاسخت مي دهد: خوشا به حال خودشان. من كه كاري نكرده ام!
اگر در اين خانه در كنار ما قرار بگيري خوب مي فهمي چرا نمي توان از شهداي اين خانه چيزي پرسيد. در حالي كه فقط براي پرسيدن و جستجو آمده اي!
ديوارهاي اتاق نه فقط محمل قاب عكس پنج شهيد؛ كه راوي شهود پنج آسمان معنويت در اين خانه اند.
پيام مادر 4 شهيد به زنان بحرين در محضر رهبري
حاجيه خانم حليمه سجاديان همسر و مادر چهار شهيد است. او هنوز زينب گونه و استوار پيام رسان پيام شهيدان است. او پيام شهدا را در محضر رهبر فرزانه انقلاب چنين خواند:
« بسم الله الرحمن الرحيم؛ الحمد لله علي ما انعم و له الشكر علي ما الهم.
سپاس و ستايش خداوند را بخاطر نعمتهايي كه بخشيد و آن را شكر بخاطر آنچه كه الهام كرد. سلام بر پيامبر رحمت و دختر گراميشان حضرت فاطمهي زهرا (س) مادر يازده ستاره درخشان آسمان امامت و سلام بر يگانه منجي عالم بشريت حضرت حجت بن الحسن روحي له فداه و عرض سلام به محضر رهبر عزيز و فرزانه. و سلام بر تو اي خواهر مسلمانم! تويي كه با فرياد مشتهاي گره كردهات از مردان دلير و فرزندان رشيدت حمايت ميكني و حلقههاي زنجير ظلم و ستم استكبار و شياطين را يكي پس از ديگري نابود ميسازي و با ايماني محكم و قدمهايي ثابت تا نابودي شيطان بزرگ پيش ميروي. آيا ميداني راهي كه تو اكنون در آن قرار داري چيست و چه قيمتي دارد؟ راه تو راه نور و سعادت و نجات است، راه حريت و آزادگيست راه رسيدن به حيات طيبه است، راه خدا و راه نبوت است و اين بسيار گرانبها و با ارزش است. شنيدهام شيطان صفتان به به مسجد و مدرسه و خانه و كاشانهات يورش ميبرند و وجود پاكتان را به خاك و خون ميكشند و عزيزانتان را به شهادت ميرسانند، نگران نباش كه خدا با شماست.
من حليمه هستم. نام من حليمه است. از خانوادهي من همسرم سيد حمزه و چهار فرزندم سيد كاظم، سيد داوود، سيد كريم و سيد قاسم سجاديان به شهادت رسيدهاند. هر بار كه خبر شهادت فرزندانم را ميآوردند در حالي كه اشك شوق بر چهرهام بود و رو ميپوشاندم تا مبادا دشمن شاد شود، دلم آرام بود و خوشحال بودم از اينكه خداوند متعال شهادت را نصيب خانوادهام نمود و هرگز فراموش نميكنم آن روزي كه خبر شهادت همسرم را به من دادند، وجودم پر از حسرت و اندوه شد، چرا كه از غافله عشق جاماندم. و اما شنيدهام در بحرين، كه دلهاي شما لبريز از عشق علي و فاطمه است، دشمن اسلحهاش را به قلب شما نشانه رفته است، اما بدانيد راه شما راه خدا و راه خدا راه پيروزي است و ما با دعايمان شما را حمايت مي كنيم. والسلام عليكم و رحمه الله»
منبع: سايت رهبر معظم انقلاب اسلامي – 31/2/90
آقا سيد
«آقاسيد» نام يك بخش از برنامه سه قسمتي روايت فتح است كه به قلم و صداي دلنواز آقا سيد مرتضي آويني در تاريخ دفاع مقدس ماندگار شده است. حق اين است كه «جورد» روستاي سادات و شهدا است. روستايي نمونه و پيشتاز در دفاع مقدس هشت ساله؛ بچه هاي سپاه دماوند و بسيج دماوند خاطرات زيادي از اين شهدا بويژه شهيد حاج سيد حمزه سجاديان دارند.چه بسيار دوستاني كه آخرين خاطره ي او را به ياد مي آورند. اين صفحه اختصاص به اين منظومه شهادت دارد. پدر و چهار فرزند كه در قطعه هاي 26 و 29 بهشت زهرا گردهم آمده اند.
جورد ، روستاي نزديك به آسمان
دركوهستان هاي اطراف رودهن دهكده اي هست به اسم «جورد» و در آن دهكده خانواده اي كه چهار قرباني به راه خدا داده است: كريم و داوود و كاظم و قاسم.
چهره اي كه ما از آقاي سجاديان در ذهن داشتيم با آنچه كه از او ديديم بسيار متفاوت بود جورد در اطراف رودهن است و رودهن در اطراف تهران. اما مظاهر هفت رنگ تمدن ماشيني نتوانسته بود آقاسيد را از وطن ايماني خويش دور كند و مي داني برادر، غريب آن كسي است كه از وطن ايماني خويش دور شده باشد.
كاظم و قاسم و كريم و داوود، چهار جوانمرد از تبار آخرين رسول خدا بر زمين، و با اين همه، آقا سيد مي داند كه تكليف از خود او نيز ساقط نيست.
جورد از توابع رودهن است و رودهن در اطراف تهران، اما آقاسيد همچنان با مظاهر هفت رنگ تمدن ماشيني بيگانه مانده است. هر چند تهراني ها هم نشان دادند كه بالاخره اين ايمان است كه بر همه چيز غلبه مي كند.
مي گويند روستاي جورد غريب و دورافتاده است و جاده اش با اولين برف هاي زمستان مسدود مي شود. اما مي داني برادر، غريب آن كسي است كه از وطن ايماني اش دور شده باشد. كاظم و قاسم و كريم و داوود نشان داده اند كه دهكده ي جورد از خيلي جاهاي ديگر به آسمان نزديك تر است و همين كافي است. مادر شهدا نيز اهل تكليف بود و مي دانست كه راه حق همواره از كربلا مي گذرد.
زمستان ها شب خيلي زود سر مي رسد. وقتي ما مي خواستيم كه دهكده ي جورد را ترك كنيم شب شده بود و بچه هاي جهاد در مسجد جورد بعد از نماز مغرب و عشا براي گردان هاي انصار يارگيري مي كردند.
آدمي زاد اسير خويشتن خويش است و تا به سفر نرود از عالم خويش باخبر نمي شود. و به راستي در زير اين آسمان پرستاره ي خداوند چه شگفتي هايي نهفته است! حالا ما آقاسيد را شناخته ايم و شما هم او را شناخته ايد. اما فكر مي كنيد كه در سراسر ايران چند نفر از اين آقاسيدها داريم؟
در كنار مسجد، همان شبانه داشتند هداياي مردم را براي جبهه هاي نبرد بار مي زدند و هنگامي كه ما دهكده جورد را ترك مي كرديم، آقاسيد را ديديم كه داشت يك بار ديگر پله هاي مسجد را بالا مي رفت تا به گردان هاي انصار بپيوندد.