آنچه می خوانید متن کامل گفت و گو با ابوالحسن داوودی کارگردان «رخ دیوانه» است.
سوال اول را از یک منظر به ظاهر حاشیهای اما به زعم من مهم فیلم شروع می کنیم. برای من «رخ دیوانه» روایت سینمایی دیگری از یک جنگ بزرگ به قدمت تاریخ است. همان جنگ همیشگی ثروتمندان و فقرا. شاید این ماجرا، این بار مسئله اصلی «رخ دیوانه» نباشد اما فکر میکنم حرف های مهمی راجع به این تقابل تاریخی زده میشود. فیلم، قصهی آدمهایی را میگوید که اختلافات طبقاتی و اقتصادی دارند، از پایینشهر به بالای شهر دائم در نوسان هستیم. اشارههای مستقیم و واضحی روی ضعف و توان اقتصادی دو گروه جوانان فیلم زده میشود.حتی در جایی به خاطرم هست که «ساعد سهیلی» استدلال میکند که وضع امروز ما نتیجه مکنت گروه مقابل است. تا اینجای فیلم مساله به طرز واضحی طرح میشود. اما نتیجه فیلم چیزی متفاوت با همه نمونههای معمول است. در پایان ماجرا ثروتمندان و فقرا با هم متحد میشوند علیه کسی که طمعورزیاش را از چارچوب خارج کرده است. نتیجه مستقیم نمایش چنین پایانی برای من این است: اختلافات طبقاتی، اهمیتی ندارد، چیزی جز اختلافات فرهنگ و نهایتا سبک زندگی نیست خب این نوع نگاه شبهاتی را به وجود می آورد ، اول اینکه آیااین نوع نگاه منجر به این نمی شود مساله اختلاف طبقاتی را فراموش کنیم و روایتمان را به جاى لحاظ یک سری از ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در تحلیل، این وضعیت محدود به اختلافات فرهنگی کنیم؟ شبهه دوم هم این که مسئله عدالت اجتماعی با این روایت دچار بازتعریفی اساسی میشود که باید درباره اش حرف زد.
داوودی: ممنون از شما که این مباحث عمیق را در فیلم دیدید. من اعتقادم این است که یک فیلم سینمایی در درجه اول یک محصول است که برای یک سرگرمی دو ساعته ساخته می شود، با این تفاوت که در خلال این سرگرمی دو ساعته پتانسیل این را دارد که شاخک های تماشاگرانش را نسبت به یک سری از مسائل و دغدغه ها تیزتر کند. والبته براساس دانش و آگاهی یا جنس دغدغه ها یا جنس سینمایی که فیلمساز با آن فیلمش را می سازد، شرایطش فرق میکند.
دغدغه من در این فیلم نشان دادن شکاف فقیر و غنی نیست
بحث دوم من این است که به هرحال یک فیلم سینمایى قرار نیست همه مباحث اجتماعی یک کشور را طرح و آسیب شناسی کند و برای آن راه حل بدهد. قطعا این امر نه شدنی است و نه جزو وظائف سینماست. مسئله اول من به عنوان فیلمساز این است که قصه ای را برای مخاطب خود تعریف کنم که این قصه در درجه اول سرگرم کننده باشد و دوم اینکه -نه به معنای کلیشه که رایج است- عمق دیگرى هم برای تماشاگر داشته باشد و به ذهنیت تماشاگر چیزی بیفزاید که حالا این افزودن معنایش براساس دغدغه های ذهنی من به عنوان فیلمساز تفاوت میکند. مثلا ممکن است در این افزودن، تصویری از عدالت اجتماعی هم در فیلم هم طرح شود. اما مساله این است که هر زمان که ما سراغ قصه ای می رویم این قصه مانند جریان رودخانه اى که حرکت می کند همراه با خود مفاهیمى را هم می آورد که ممکن است بعضی از این مفاهیم براساس خواست فیلمساز یا فیلمنامه نویس نباشد، اما به فیلم سنجاق شود مثلا درمورد «رخ دیوانه» بحثی که شما درمورد فقیر و غنی می کنید، از زاویه دیگرى اگر نگاه کنیم ادامه بحثی است که در« تقاطع» یا «زادبوم» هم می بینیم منتها با اشکال متفاوت و براساس تعاریف مختلف و چیدمانهای نوع دیگر که متناسب با شخصیت هایی است که هرکدام در یک برهه تاریخی خاص زندگی میکنند و مناسبت ها و حواشی خاصی با دنیای پیرامون خود دارند.
اگر با این نگاه به ماجرا نگاه کنیم متوجه می شویم که در همه فیلمهای اجتماعی مناسبت هایی اجتماعی وجود دارد که ابتدا در بطن قصه و ساختار قصه است. یعنی من به عنوان فیلمساز از اول در قید و بند این نیستم که فیلمی در رابطه با عدالت یا بی عدالتی اجتماعی بسازم، بلکه در درجه اول می خواهم قصه اى بگویم که حالا در بطن این قصه یا عدالت اجتماعی وجود دارد و یا ندارد که این به پتانسیل، اندازه ها و نسبت فیلم بستگی دارد.
در فیلم «رخ دیوانه» این اختلاف طبقاتی براساس ماهیت قصه، زمینه اى است که قرار است از ابتدا بر مبنای آن قصه شروع شود و چرخش با آن راه بیافتد. به بیان دیگر اگر این فاصله و اختلاف طبقاتی وجود نداشته باشد چرخ قصه نمی چرخد، یعنی باید آن دو جوان بی پول و از طبقه پایین را داشته باشیم که وارد فضای بالاشهر شوند و تصویر دگرگونی از خود نشان بدهند و کاملا مشهود باشد که تفکرشان با تفکر گروه مقابل نسبت به موقعیت اقتصادیشان، کاملا متفاوت است. دغدغه من در این فیلم نشان دادن شکاف فقیر و غنی نیست، اما به تناسب قصه، این اختلاف طبقاتى را باید به عنوان یکى از محورهاى قصه فیلم انتخاب کنم.
هر چند که این شکاف واقعا موضوع مهمی است و الان یکی از بزرگترین آسیب های جامعه اختلافات طبقاتی است و این طبقه نوکیسه پولداری که به وجود آمده است در برابر آن طبقهای اجتماعی که روز به روز دارد فقیرتر می شود و بیشتر زیر خط فقر می رود، اگر نگوییم بزرگترین مسئله اجتماعی، قطعاً یکی از بزرگترین مسئله های اجتماعی ما است. اما اینطور نیست که بگوییم در «رخ دیوانه» هم این بزرگترین مسئله است و وظیفه فیلم است که باید در همین اندازه با آن برخورد کند.
در «رخ دیوانه» بزرگترین مسئله ، بحران هویت است
اتفاقا در «رخ دیوانه» از نظر من بزرگترین مسئله ، بحران هویت است یعنی اگر شما به جای عدالت اجتماعی از بحران هویت نام می بردید بهتر قبول می کردم و می گفتم دست روی مسئله اصلی فیلم گذاشته اید. همه این مواردى که شما مطرح کردید ، جوری مطرح می شود برای اینکه در خدمت تصویر کردن این بحران هویتی قرار بگیرد که گریبانگیر اکثریت قابل توجهی از جوان های جامعه ما است.
در طول همین هشت سال اشکال گستردهای از ارتباطات مجازی و دنیای مجازی رایج شده و شیوه های ارتباطی مختلفی جایگزین ارتباطات سنتی شده است، و همین امر موجب شده است هویت ها دگرگون شود ، تا جایی که در موارد زیادی اخلاق اجتماعی را هم رو به انحطاط برده است.
ببینید، ماجرا یک وجه ندارد. وقتی از اینترنت و دنیای مجازی درست استفاده شود ، می بینیم که چقدر ابزار خوبی در میانبر کردن مسیر سود بردن از اطلاعاتی است که زمانی باید سفرهای طولانی می کردیم و مشقت هاى زیادى را متحمل مى شدیم تا به دستشان بیاوریم. این وجه مثبتش است ، اما جنبه منفی اش این است که ما در شرایطی که از نظر اجتماعی آمادگی فرهنگى این جنس یورش را نداریم، به یکباره با حجم وسیعی از ارتباطات جدید مجازی مواجه میشویم و اینگونه دچار بی هویتی و بحران هویت می شویم و فراگیرى این بحران هویت در جوان ها، برای من خیلی موضوع فراگیرتر و اصیل تری داشت.
به همین دلیل قصه در خدمت این قرار می گیرد که کندوکاو کند این روابطى که ملهم از ارتباطات مجازی است چگونه است؟ و چه تاثیری در جامعه امروز ایران گذاشته است و چه تفاوتهایی ایجاد کرده است؟ ماجرا به گونهای شده است که ما دیگر از طریق این ارتباطات نمی توانیم آدم های پیرامونمان را بشناسیم، هیچگونه حقیقت مطلقی پشت این ارتباطات وجود ندارد و شما در هر لحظه با فضایی آمیخته از راست و دروغ مواجه هستید که غیر ممکن است واقعی یا غیر واقعی بودن آن را تشخیص بدهید. این آرام آرام در شخصیت جوان ها و آحاد مردم هم نفوذ کرده است و آنرا به عنوان یک اصل پذیرفته اند. این تصویر معمولی است و هر روزه در کوچه و خیابان با آن روبرو هستیم، آدمهایی که حتی در حال راه رفتن گوشی در دستشان است و با موبایلشان کار می کنند. نسبت آدمهایی که رودررو ومستقیم با هم حرف می زدند هر روز کمتر و کمتر مى شود و این مساله به شدت مهمی برای جامعه امروز ایران است و مساله «رخ دیوانه» هم همین است.
به فضای مجازی و شبکههای اجتماعی بد بین نیستم
آقای داوودی «رخ دیوانه» تصویر بدبینانه ای از فضای مجازی و شبکههای اجتماعی ارائه میدهد. شما در «رخ دیوانه» حضور و تسلط این نوع از ارتباطات مجازی را بین جوان نشان می دهید، تسلطی که نتیجه نهاییاش ویرانی و نابودی است.فکر میکنم با این تصویر شما از این تسلط ارتباطات مجازی بر جامعه ایرانی، باید از یک تحلیل پرطرفدار این روزها هم صحبت کنیم. این که این نوع ارتباطات مجازی سبب گم شدن آرمان جمعی و به تبع آن هرگونه تعهد و اخلاق جمعی شده است. در فیلم هم به مراتب می بینیم که دیگر مانعی اخلاقی برای رفتار آدم ها وجود ندارد.
داوودی: قبول ندارم که نگاهم بدبینانه بوده است. اتفاقا من صرفا به اینکه یک دید بدبینانه از دنیای مجازی ارائه بدهم و فقط تاثیر مخربش را ببینم تکیه نکردم. چنانچه اگر به «زادبوم» رجوع کنید، در آنجا نقش مثبت وسایل ارتباطی را نشان دادم یعنی تمام وجه مثبت فیلم «زادبوم» در بازگشت پسر از خارج از کشور است و و اینکه مدرنیسم ، تکنیک، فکر و علم را با خودش می آورد و از آن علم در جهت پیشرفت استفاده می کند؛ این وجه کاملا مثبت دنیای مجازی است و می بینیم که نقطه عطف فیلمنامه هم جایی است که از رصد گزارش های هواشناسی در سال های گذشته، چیزی که از روی اینترنت امکان پذیر است، به واقعیتی پی می برد و با آن واقعیت فیلم را تمام میکند.
این یعنی اینکه در ارتباطات مجازی فقط یک وجه مخرب نداریم بلکه اتفاقا یک وجه قدرتمند هم داریم که یک ابزار فوق العاده برای آموزش، گسترش فرهنگ، اخلاق، علم و از همه مهمتر برای گسترش مسئولیت اجتماعی است.
اما در مورد آن «بیآرمانی» که گفتید، در باره اینکه این فیلم چه تصویری را نشان میدهد و چه عاملی درآن پیشبرنده است درست است که بی آرمانی یکی از مسائل آن است اما تصویر کلی که در فیلم وجود دارد، نمایش این شکل یورش گونه این ابزار در جامعه و آسیبهای آن است. چیزی که حتما با «بیآرمانی» ملازمت دارد، اما هدف نهایی من در فیلم، واکاویی چرایی این بحران بود.
این شعار سالهاست که مطرح می شود که این یک سلطه فرهنگی و سیاسی است. ممکن است باشد.قطعا کشورهایی هستند که می خواهند از این جنس سلطه فرهنگی استفاده کنند و غیر قابل انکار است. اما اینکه ما فکر کنیم همه چیز توطئه است به نظرم درست نیست. آنچیزی که بیشتر برای من اهمیت دارد این است که چه طور این اتفاق می افتد که جریان ترکیب فرهنگ با تکنولوژی در دیگر نقاط دنیا تاثیر مثبتش بیشتر از کشور ما است. من به این اعتقاد ندارم که همه اینها ناشی از یک سلطه فرهنگی و سیاسی است، شاید بخشی از آن باشد، اما همه آن نیست و به نظرم بخشی از آن مربوط به خود ما است، یعنی مربوط به محدودیت هاى دست وپاگیر و افراط و تفریط هایی است که در جامعه ما وجود دارد.
من معتقدم که شرایط فرهنگی که بعد از انقلاب به وجود آمد سهم زیادی در به وجود آمدن این وضعیت داشته است. ما باید باور میکردیم که یک جریان فرهنگی را نمیشد یکساله یا حتی 10 ساله از بین برد و این استحاله به گذشت نسل احتیاج داشت، اما وقتی این مساله درک نمیشود و جریانی میخواهد این فرهنگ را برق آسا و به شدت و حدت حذف کند و یابه صورت انقلابی شکل آنرا به کلى عوض کند، طبعاً خسارتی که وارد می شود این است که جامعه آمادگی آن را ندارد و یا درمقابل آن مثل الان مقاومت مى کند و چون آمادگی این جابه جایی و استحاله را هم ندارد ، نتیجتا دچار سرگشتگی می شود و طبیعتا نسل جوان تر به اولین زمینه فضاى بازى که برمیخورند و به فضای ذهنیشان نزدیک است، به شدت جذبش میشوند.
به بیان دیگر، فشارها و محدودیت هایی که در بخشی از مقاطع به جامعه وارد شد، باعث گردیدتا زمانی که اینترنت فراگیر شد، اکثریت جامعه به دنبال جنبه هاى ممنوع و بدآموز و محدودشده اش بروند، چیزهایی که از آنها گرفته بودند و منع شان کرده بودند. شما کافی است آمار جستجوی کلمات در گوگل را در کشور ما در مقایسه با کشورهای غربی جستجو کنید تا به عمق مسئله پى ببرید که بیشترین کلماتى که در جامعه اسلامى جستجو مى شود حول وحوش چه مسائلى مى چرخد!. این اثرات مخرب معمولا به جبر و اختیار باز میگردد، یعنی شما وقتی جبر را به جامعه ای ، زیادتر از شرایط تحملش، تحمیل مى کنید، زمانی که اختیار برایش به وجود می آید اصراف و نابخردى در مصرف را از حد می گذراند. در اینجا است که مسئولیت اجتماعی و حتی گاهی مسئولیت فردی هم فراموش میشود.
نزول اخلاق در جامعه ما نسبت به جوامع دیگر دنیا شیب تندتری دارد
نزول اخلاق در جامعه ما نسبت به جوامع دیگر دنیا شیب تندتری دارد و متاسفانه این اتفاق برای این افتاده است که آحاد جامعه مسئولیت اجتماعی خود را از دست داده اند یعنی خیلی از آنها با واقعیت مواجه شده اند که براى گذران زندگى مورد علاقه شان ، لاجرم باید دنیای خصوصى و عمومى شان، با هم تفاوت اساسی داشته باشد و پذیرفته اند که یک دورویی خاص را پیشه کنند. این دورویی باعث شده است که اول مسئولیت اجتماعی و بعد مسئولیت فردی را فراموش کنند. تصور کنید در چنین شرایطی از عدم مسئولیت اجتماعى و فردى، دروازه ای به اقیانوسى از اطلاعات به وسعت جهان برای آدم ها باز شود، طبیعی است که فرد حالتی شبیه به غرق شدن در آن پیدا میکند.
در «رخ دیوانه» آنچه برای من دغدغه بود نشان دادن همین افراط و تفریط ها بود، یعنی ما امروز میبینیم که ظاهر آدمها در جامعه امروزی ما با هم تفاوتی ندارند؛ در فضای مجازی هم همین است یعنی وقتی صفحه فیس بوک را باز میکنیم اصلا نمی توانیم از ظاهر پست ها و عکس ها ومطالب مطرح شده بفهمیم چه کسی در دروازه غار و چه کسی در نیاوران زندگی می کند، همه انگار شکل هم شده اند در حالی که شکاف ها و اختلافات طبقاتی و اجتماعی زیادتر شده است، ولى مساله اینجاست که وقتی به تصویر مجازی می رسیم به هیچ عنوان نمی توانیم واقعیت و مجاز را از هم تشخیص بدهیم.
رسانه های رسمی ایران تا مدت های زیادی سیاستشان در مورد این فضای مجازی پرطرفدار بایکوت بود و وقتی از بایکوت درآمد روی همین چیزی تمرکز کردند که «رخ دیوانه» هم پروژه اصلیاش همان است. برنامه های تلویزیونی پر شد از خطرات فیس بوک و هشدار در مورد حضور در این شبکه های اجتماعی. آنقدر این تبلیغات زیاد شد و بعضا آنقدر بیمایه بود که در میان طرفداران این فضای مجازی چیزی جز دلزدگی و بیاعتمادی به وجود نیامد. نترسید که «رخ دیوانه» هم از این فضا ضربه بخورد؟
داوودی: یک مثال معروف وجود دارد. تفاوت «بفرما»، «بنشین» و «بتمرگ». این چیزی که میگویید بستگی زیادی به لحن و حس شما دارد. من می خواهم حرفی بزنم، اگر شما حس کنید که این حرف ریشه در واقعیت دارد به اضافه اینکه نگاهى دلسوزانه ونه ایدئولوژیک در پشت آن قرار دارد و براساس تفکرات کورکورانه و بسته نیست، شما حتی اگر آن حرف را نپذیرید، حداقل نسبت به آن فکر میکنید، اما اگر شما روبروی من دیواری کشیده باشید، مثل حسی که خیلیها به صداوسیما دارند، دیگر فایدهای ندارد. رفتار صدا و سیما در دوره هایی شرایطی از نابخردى را به وجود آورده است که الان باید هزاران میلیارد هزینه کند تا اعتبار اولیه اش را به دست بیاورد، که این اعتبار از دست رفته همان حس اعتماد و حفظ چیزی است که تماشاگر احساس کند این حرف از دل برمی آید و بر دل می نشیند.
یکی از اتفاقات جالب در مورد «رخ دیوانه» این بود که برخلاف معمول این سالهای سینمای ایران طرفداران فیلم، زیاد ربطی به دستهبندیهای معمول جامعه ما نداشتند. جدا از برخی از نشانهشناسیهای فوقالعاده عجیب که مثلا فیلم را طرفدار «فتنه» هم ذکر کرده بودند برای من جالب بود که فیلم در بین آدمهای با نگرشها و روحیات و نظریات متفاوت طرفدارداشت.
داوودی: بله کاملا با این چیزی که میگویید روبه رو شدم و خیلی هم خوشحالم که این اتفاق افتاد یعنی برای اولین بار احساس می کنم حداقل در دوره فیلمسازی، فیلمم توانسته آنقدر موثر واقع شود.این جز افتخارات من است که یک فیلم توانسته است اینطوری دو طیف را به خود مشغول کند. این نشان می دهد که این دو طیف زمینه های مشترکی دارند اما پیدا کردن این اشتراک، راه دارد. اتفاقا یکی از کارهایی که فیلم هایی از این جنس و اصولا سینما در بطن اجتماعی اش می تواند به وجود بیاورد یک آشتی محترمانه به معنای واقعی است.
خطرناکترین معضل فعلی کشور شکاف های فکری و طبقه بندی های افراطی است
اتفاقا این کاری است که خود شما هم به عنوان روزنامه نگار به آن نزدیک شدید. من ویژهنامه سینمای اجتماعی تسنیم را که در جشنواره دیدم ، خیلی خوشحال شدم.خوشحال شدم که مصاحبه آقای سلحشور را کنار فرهاد توحیدی دیدیم و گفتگو با خانم بنی اعتماد را در کنار ابوالقاسم طالبی. خیلی موثر و خیلی به جا بود و دقیقا در همین راستای پیا کردن راه اشتراک بین سلیقهها و نگاههای مختلف. این واقعا همان دغدغه ای بود که از ابتدا در این فیلم برای من وجود داشت.
من خیلی خوشحال می شوم که فکرکنم یک مخالف من وارد می شود و حرفی را از من می پذیرد و به دلش می نشیند اما همچنان اعتقاد خودش را حفظ می کند و یک احترام متقابل این وسط به وجود بیاید که تمام زمینههای سازندگی کشور روی آن استوار است.خطرناکترین معضل فعلی کشور، همین شکاف های فکری و طبقه بندی های افراطی است. اینکه یک قالب سیاه و سفید بسازیم و بگوییم یک طرف تفکر حزب الهی و یک طرف فتنه است و همه را هم به زور در این قالبها جا بدهیم. این بزرگترین عارضه ای است که می تواند یک جامعه را از پا بیاندازد.
من اعتقادات خودم را دارم؛ اما برای انتقادات و اعتقادات طرف مقابل هم احترام قائلم. شکل داستان این فیلم هم طوری است که ماهیت درک آن مثل داستان فیل در تاریکی مولانا است و هرکس از ظن خود این نشانه ها را پیدا می کند. اگر قرار باشد فیلم لایه های دیگری داشته باشد لایه های دیگر شامل همین می شود که هرکس بتواند از تصور خود شروع به نشانه یابی کردن کند. کار منتقد این است،اما منتقدان گاهی نشانه هایی را جست و جو می کنند که ممکن است به مخیله فیلمساز هم نیامده باشد.
از این همه غلبه "حال" بر "آینده" و "گذشته" وحشت دارم
شما اشاره کردید که بزرگترین مسئله«رخ دیوانه» بحران هویت است. اما در فیلم خشمی دیده میشود انگار که میخواهید به صورتی اغراق آمیز نسبت به فروپاشی چیزهایی در این جامعه هشدار دهید.
داوودی: قطعا این هم جزو مسائل دیگر فیلم است. من به عنوان یک عضو از یک نسل قدیمی تر، نسلی که الان نسل پدر جامعه است، دارم میبینم که این نسل جدید آرام آرام نه تنها از حیطه آرمانها خارج می شود بلکه حتی از تصور یک جامعه منطقی و رو به جلو هم خارج شده است. اینجاست که دچار وحشت می شوم. وحشت از این همه غلبه "حال" بر "آینده" و "گذشته" و این تمرکز افراطی در حال زندگی کردن در نسل جدید، البته برای «حال» ارزش قائل هستم، اما اینکه در "حال" زندگی کنیم و در عین حال هم گذشته و آینده را یادمان باشد یک چیز است، و اینکه در حال زندگی کنیم و فارغ از گذشته باشیم و به آینده فکر نکنیم، چیز دیگری است. آنچه که من را به وحشت می اندازد این است که نسل جدید فارغ از گذشته هستند و بدون توجه به آینده، فقط حال برایشان اهمیت دارد و برای من سوال است که قرار است چه بر سر این نسل بیاید. بنابراین بخشی از این ترس و نگرانی یا به تعبیر شما خشم از جانب نسل ما، به این مسئله باز میگردد.
تنها وظیفه ای که برای نسل ما باقی مانده است بردن کیسه آشغالها است
وسواس دارم شکل تمثیلی فیلم را دوباره بگویم، چون نمیخواهم تماشاگر را گرفتار نشانه های فلسفی و اجتماعی کنم اما برخی از جاها گریز ناپذیر است. مثلا در صحنه برخورد پدر با غزل هنگامی که او نصف شب باز می گردد تنها تصوری که می تواند وجود داشته باشد این است که بگوییم حالا تنها وظیفه ای که برای نسل ما باقی مانده است بردن کیسه آشغالها است، تنها چیزی که باقی مانده است این است که همه آن چیزهای ناگوارى که در مورد این نسل وجود دارد، یا به تعبیرى همه آشغال های نسل جدید را از دید خارج کنند.
این نگرانی من است، اما این نگرانی ممکن است جامعیت نداشته باشد و نسبت به گروهی باشد که اکثریت هم نباشند، اما واقعیتی غیرقابل چشمپوشی است. طبقه متوسط به شدت گسترش پیدا کرده است و تعریف اقتصادی و اجتماعی سابق آن از بین رفته است. یک زمانی یک جنوب شهر و یک شمال شهر داشتیم و تعریف جنوب شهر با شمال شهر کاملا متفاوت بود اما الان این ها با هم درآمیخته شدند. نه دیگر جنوب شهر داریم نه شمال شهر. خیلى از جنوب شهرى ها پولدار شده اند و به شمال شهر آمده اند و شمال شهری ها به جنوب شهر آمده اند چون طبقه متوسط فقیر وفقیرترشده است و ضمناً در جنوب شهر هم بسیارى ساختمان ها، مثل بالاشهر مدرن شدهاند. به همین دلیل مانند گذشته نمی شود آسیب شناسی کرد که به صورت جداگانه طبقات اجتماعی را از هم جدا کنیم و بگوییم این طبقه اینگونه است، این اخلاق، مزیت و مشکل را دارد.
حتی ایدئولوژی افراد جامعه هم با هم ترکیب شده است. همین مذاکرات هستهای، نشانه خوبی بود برای اینکه نشان دهیم چگونه مثل قبل، قادر به تقسیمبندی قطعی جامعه نیستیم و چگونه در موقعیتهایی خاص همه تصور قبلی ما از جامعه بهم میریزد.
داوودی: بله. مثال خوبی زدید. این مذاکرات هستهای و روال به نتیجه رسیدنش یک نقطه عطف است برای اینکه جامعه به شکل انفجاری تفکرات خود را بروز بدهد. امثال چنین اتفاقی را در بزنگاههای خاص، بعضا دیدهایم مثلا در انتخابات آدمها چهرههای دیگری پیدا میکنند.یا بنا به یک تعریف مشهور جامعه شناسانه؛ آدم ها در زندگی فردی یک رفتار را دارند و وقتی در گروه قرار میگیرند، رفتار دیگری نشان میدهند که گاهی با رفتار فردیشان به شدت متضاد است. تاریخ را هم اگر نگاه کنیم، این تفاوت رفتاری گاهی به اتفاقات سیاسى بزرگ ختم شده است، از حزب نازی گرفته تا فاشیستهای ایتالیا و ...همیشه قدرت خود را از رفتار گروهی گرفتند، یک سری انسان غالباً محجوب و معقول که وقتی در یک گروه با این مشخصات قرار گرفتند تبدیل به دیوانه هایی شدند که از هر نوع تخریب ابایی نداشتند.
در جامعه ما هم وقتی بزنگاه هایی اینگونه پیش می آید یک شرایط انفجاری به وجود می آید که چهره واقعی جامعه را آنجا بهتر می توان شناخت. انگار سوراخ هایی باز میشود که می توانیم درون آدم ها را بهتر ببینم. در جایی از فیلم این موقعیت به وجود می آید. مسعود به عنوان یک فرد جنوب شهری، بزرگترین مسئله اش این است که یک زیر پله پیدا کند و سرش را راحت روی بالش بگذارد. وقتی این آدم در آن موقعیت خاص در فیلم قرار می گیرد درست همین انفجار رفتارى برایش شکل میگیرد. موقعیتی که از همه تواناییاش برای شّر استفاده میکند و مساله اینجاست که دیگر خیر و شر برایش تفاوتی ندارد و دقیقا همین جاست که می گوییم اخلاق اجتماعی ارزش هاى خود را از دست داده است و همین باعث میشود که اخلاق فردی هم به فراموشى سپرده شود. مسعود براى بى اخلاقى اش به خودش حق میدهد. بسیارى از آحاد جامعه از این بابت به خودشان حق میدهند و همین است که باعث میشود خیر و شر درجامعه با هم مخلوط شود و این آغاز سقوط است و این مصیبت جامعه است و به نظرم هم طیف حزب اللهی واقعی که بسیار محترم است و هم به قول شما گروه طرفدار فتنه، در مواجهه با فیلم به همین وجه از آسیب اجتماعى توجه می کنند. به نظرم هر دو هم حق دارند، چون دارند دنیای خودشان را در گوشه گوشه داستان می بینند و نشانه های آن را برای خود ارزیابى مى کنند و از ظن خود با فیلم برخورد می کنند.
موضوع اصلی این فیلم، موضوع نسل من نیست
جایی گفته بودید که در «رخ دیوانه» تلاش کردم از زاویه نگاه جوان ها فیلم بسازم. اما چیزی که برداشت می شود انگار در این موضوع بیش از حد پیش رفتید. با توجه به شخصیتی که از بیژن امکانیان و گوهر خیراندیش می بینیم؛ آدمهای نسل گذشته، ادم هایی منفعل و مقصری هستند که گناه نسل جدید به دوش آنهاست. گذشته را مقصر میدانید؟
داوودی: مقصر نه، شاید بهتر است بگویم قربانی. موضوع اصلی این فیلم، موضوع نسل من نیست. شخصیت های که بیژن امکانیان و گوهر خیراندیش بازی میکنند شخصیت های نسل من هستند. در فیلم این ها را نمیآوریم که بخواهیم راجع به آنها حرف بزنیم. بلکه این شخصیت ها به این دلیل در فیلم آمدند که بگویم ضرورت دارد این دو نسل را باید با هم مقایسه کرد تا مشخص شود که چه پیش آمد که نسل جدید آرمانش را فراموش کرد و قطع امید کرد.
آنچه که از ابتدا روی آن وسواس داشتم و در صحبت هایم با گوهری چندین بار در فیلمنامه به آن تاکید کردم و خوشبختانه اتفاق هم افتاد این بود که ما به هیچ وجه نباید قضاوت خود را نسبت به این نسل در فیلم بیاوریم.
در فیلم «تقاطع» برعکس بود، یعنی قصهای بود که اتفاقا بیشتر آن مربوط به نسل ما بود، یعنی اگر جوان ها دیده می شدند به این دلیل بود که مسائل نسل ما بیشتر گفته شود. به همین دلیل خیلی از جوان ها از تصویر خود در «تقاطع» راضی نبودند. چون فکر می کردند این تصویر آرمان های نسل من از جوان ها است نه تصویر واقعی آنها. در فیلم «رخ دیوانه» به عنوان فیلمساز سعی کردم هیچ نوع قضاوتی نکنم. آنقدر این مسئله اهمیت داشت که حتی زمانی که قرار شد کارن همایونفر موسیقی فیلم را بسازد، احساس کردم که نگران شد؛ هیچ نوع تصوری نسبت به موسیقی این فیلم نداشت. در فیلم «زادبوم» ما خیلی راحت باهم کار کردیم و از همان ابتدا که سناریو را خواند ملودی ها در ذهنش آمد و آنچه خلق می شد با نتیجه نهایی فرق زیادی نداشت. اما در این فیلم ما طیف بسیار متفاوتی از ایده هاى موسیقایی را تجربه کردیم و تست زدیم. برای اینکه نسبت به این فضا همین حساسیت را داشتم. از اول هم با کارن گفتم اگر قرار باشد سلیقه خود را به این فیلم تحمیل کنیم، سلیقه مشترک ما فیلم «زادبوم» است.موسیقی فیلم باید براساس شخصیت ها، ساخته میشد بنابراین امکان داشت موسیقیای باشد که نه من و کارن دوست نداشته باشیم. همینطور هم شد مثلا من شخصا از موسیقی راک و به خصوص هارد راک خوشم نمی آید اما احساس کردم تنها موسیقی که فیلم می تواند با آن جمع شود یک هارد راک است که شعر زمینه آن رباعیات خیام باشد. یعنی آن خاصیت بى پروایى و عریان کنندگی و ضرب آهنگى که در رباعیات خیام است، در موسیقی هارد راک هم وجود دارد. ممکن است اگر بخواهم از زاویه سلیقه شخصى خودم قضاوت کنم از آن موسیقی فاصله بگیرم اما فریادی که نسل جوان میخواهد در این جنس موسیقی زده می شود نه در موسیقی زادبوم .
آقای داوودی، سینمای اجتماعی ما به شدت از بحرانی به نام «محتوازدگی» رنج میبرد تا جایی که تعیبر کیانوش عیاری از این محتوازدگی، «سونامی» است. اگر محتوازدگی را به این صورت تعریف کنیم که سینمای اجتماعی ما پر شده است از فیلمهایی که تصور میکنند رسالت طرح و حل همه معضلات و مشکلات اجتماعی جامعه ایران به دوششان گذاشته شده است و لاجرم باید از این تریبون حداکثر دو ساعته حداکثر استفاده را ببرند، شما فکر میکنید این ماجرا چه قدر دامنگیر سینمای ماست. شما به این بیماری در سینمای اجتماعی اعتقاد دارید و چه ترفندی وجود دارد که در دام این محتوا زدگی نیافتیم و فیلم به روز هم باشد و خنثی نشود؟
داوودی: جوابى که مى دهم مربوط به امروز نیست و اگر به مصاحبه های من رجوع کنید عین این صحبت ها را خواهید دید. به شدت معتقدم یک فیلمساز اجتماعی اگر قرار است آسیب هایی را در جامعه مطرح کند اول از همه باید آن را از فیلتر سینما عبور دهد، یعنی اگر محتوى تبدیل به ضرورت فیلم نشود، هیچ ارزشی ندارد، حتی اگر به اندازه بیان جزئیات فلسفه هگل رویش کار شده باشد. زیرا تا وقتی این آمیختگی و این ترجمه به زبان سینما انجام نشود تاثیرگذار نخواهد بود.
اول از همه، مهمترین مسئله را تعریف قصه میدانم اینکه فیلمساز بتواند قصه را درست برای تماشاگر تعریف کند. مرحله بعد این است که چه می خواهم بگویم. این "چه " گفتن با درست گفتن قصه، فاصله طولانی تری دارد. تازه بعد از آن است که به حواشی و لایه های پنهانی که آسیب شناسی اجتماعی میکند می رسم.
ساده لوحانه ترین شکل برخورد با یک اثر سینمایی ایناست که سینماگری آسیب را بگوید و راه حل را بدهد
به نظرم بیماری بزرگی که در سینما به وجود آمده است و اتفاقا از جانب مسئولین و سیاست مداران به آن دامن زده شده است ،این فکر باطل است که اگر سینماگر آسیب را می گوید باید راه حل را هم بدهد. به نظرم این ساده لوحانه ترین شکل برخورد با یک پدیده اجتماعی است مانند این که به یک روانشناسی که تخصصش پیدا کردن اشکالات روانی در فکر ومغز بنده است بگوییم عمل جراحى مغز هم برای من انجام بده تا این اشکالات برطرف شود!. درحالی که این دو تخصص جداگانه است با تفاوت هاى بسیار فاحش.
فیلمساز اجتماعی که می خواهد آسیب های اجتماعی را مطرح کند اگر توانست از این فیلترها بگذرد، فقط می تواند به مخاطب بگوید این اشکالات وجود دارد. اما اینکه چگونه حل شود به او ربطی ندارد. این همه آدم از سران قدرت وظیفه دارند و هستند وبراى آن حقوق هاى کلان مى گیرند، فقط برای اینکه به این مسائل برسند و آن را حل کنند. بنابراین این ظالمانه است از فیلمسازی که دارد قصه ای را روایت میکند و این قصه بنا به ضرورت وارد لایه های جداگانه ای می شود که در برخی از این لایه ها اسیب ها وجود دارد بخواهیم چون تو گفتی بی اخلاقی جامعه را به تصرف خود درآورده، بنابراین راه حل مبارزه با این هجوم بی اخلاقی را هم بگو!.
من اول به فکر قصه خودم هستم و به بقیه فکر نمیکنم، کعبه خداى خودش را دارد، من خدای کعبه نیستم. نهایتش من فقط به فکر شترهای خودم هستم ، و مهمترین شتر من هم همان قصه است که باید آن را تاثیرگذار بگویم.
مسئله دیگری که خارج از قاعده فیلمسازی به عنوان یک نسل قدیمی تر، من را نسبت به نسل امروز فیلمساز نگران کرده است همان است که اقای عیاری به درستی از آن به سونامی محتوا زدگی تعبیر کردند. به نظرم این همان ساده گرفتن موضوع و برخورد نامناسب است که در مورد دنیای مجازی هم گفتم. نسل جوان امروز با ساده شدن ابزار فیلمسازی، بیشتر شدن اطلاعات و راحت شدن راه های ارتباطی، به جای اینکه به درک عمیق ترى در ارائه موضوع فیلم شان برسند، گویی می خواهند شتاب زده همه چیز را مال خود کنند و همه حقایق جهان را در یک فیلم دسته بندی کنند، که این نشدنی است. این تفکر غلط است که اتفاقا آن سونامی را به وجود می آورد. اگر نسل جوان یاد بگیرند که اول باید قصه فیلمش را برای ارتباط گرفتن با تماشاچی درست تعریف کند، و بعد به حواشی و به حرف و مفهوم پشت آن، اما دوستان فیلمساز جوان متاسفانه همیشه از لایه های پشت شروع می کنند و وقتی به جلو می رسند دیگر هیچ چیز برای ارائه کردن ندارند که این همان سونامی محتوا زدگی است.