به گزارش مشرق،
برخي روزنامه هاي صبح امروز سرمقاله و یادداشت
روز خود را به
موضوعات شرایط انصارالله
برای توقف جنگ، پاسخ قاطعانه مجلس به کنگره برای کمک به تیم
هستهای، دفاع از عظمت و هویت ملت، نمایش انسان دوستی زیر بمبهای
خوشهای، هدف آمریکا تحقیر ایران، نه تحدید هستهای، ماشین تهدید چرا
همچنان در حرکت است؟، قانون در قاموس شیطان، تکلیفِ بهداشت روان چه
میشود؟، توصیهای بهظاهر پرخطر، مدارس غیردولتی بیشهریه و...
اختصاص داده اند که مشروح آن به شرح زیر است.
شرایط انصارالله برای توقف جنگ
سعدالله زارعی: تمرکز بمباران رژیم سعودی طی روزهای اخیر علیه شهر «صعده» و در حالی که جنگ علیه یمن به بن بست رسیده است، معنای خاصی دارد. طی چند روز گذشته بحث «آتش بس» از سوی محافل سعودی و آمریکایی مطرح شده و جان کری وزیر خارجه آمریکا در «ریاض» از آتش بسی پنج روزه صحبت کرد و اضافه نمود که در صورت موافقت حوثی ها با آن قابل تمدید می باشد. اما همانطور که در اظهارات جان کری آمد، مشکل این است که هم اینک «انصارالله» درباره «قید و شرط ها» حرف دارد و می گوید توقف جنگ از سوی متجاوز نباید توأم با تعیین شرط برای طرفی که مورد تهاجم و تجاوز نظامی قرار گرفته است، باشد. به عبارت دیگر انصارالله در این میان می گوید نباید پاکسازی یمن از نیروهای القاعده، عوامل شبه نظامی حزب اخوانی وهابی اصلاح و عوامل شبه نظامی منصور هادی که موضوعی کاملاً داخلی یمنی ها می باشد و برای امنیت و ثبات یمن ضرورتی اجتناب ناپذیر به حساب می آید، مورد خدشه قرار گرفته و با مقوله توقف تجاوز گره بخورد.
تمرکز بمباران علیه صعده برای این است که انصار از احقاق حق طبیعی ملت یمن در اعمال سیاست های داخلی صرف نظر کند و اجازه دهد، شبه نظامیان وابسته به آمریکا و عربستان که شریک جرم این دو کشور در بمباران یمن و شهادت هزاران نفر از زنان و کودکان و... بوده اند، ادامه حیات دهند و انصار از تعقیب و مجازات این خیانتکاران اجتناب نماید. و البته در یک موضع کاملاً منطقی و منطبق با اصول پذیرفته شده و عام حقوقی، انصارالله می گوید ما صلح تحمیلی با خائنان را نمی پذیریم و علاوه بر آن مداخله آمریکا و عربستان در این موضوع را نیز تجاوز دیگری به استقلال، حریت و شؤون مردم یمن می دانیم.
در این موضوع گفتنی هایی وجود دارد:
1- رژیم وابسته سعودی پس از 45 روز تجاوز و جنگ یکجانبه علیه یمن حتی قادر
نیست طرف مقابل خود را به پذیرش متقابل آتش بس در پاکسازی یمن از خائنان
وادار نماید و چون راه دیگری ندارد، صعده که به نوعی مرکز معنوی و فرهنگی
جنبش انصارالله می باشد را زیر بمباران گرفته و با کشتار زنان و کودکان
و... و تخریب بازارها و مدارس و مراکز مذهبی و معنوی این شهر تلاش می کند
تا به آتش بس متقابل دست پیدا کند. این در حالی است که سخنگوی نظامیان
متجاوز - سرتیپ احمد العسیری- در روزهای اول درباره اهداف جنگ، می گفت تا
نابود کردن انصارالله و آزادسازی همه شهرهای یمن از سیطره آنان جنگ ادامه
پیدا می کند و تا همین چند هفته پیش و از آغاز عملیات موسوم به اعادهًْ
الامل با یک عقب نشینی آشکار می گفت تا آزادسازی استانهای جنوبی از سیطره
انصارالله، جنگ ادامه می یابد و هم اینک که سیطره انصار در جنوب گسترده تر
هم شده است، این رژیم می گوید جنگ را متوقف می کنیم به شرط آنکه انصارالله
از ادامه تعقیب هم پیمانان ما در یمن صرف نظر نماید و جالب این است که
انصارالله در یک موضع محکم و محکمه پسند می گوید این یک موضوع داخلی است و
شما حق دخالت درباره آن را ندارید!
2- شکست رژیم سعودی در این جنگ یکطرفه در حالی اتفاق افتاده است که طرف مقابل به جز در موارد بسیار محدود، علیه عربستان وارد جنگ نشده و حال آنکه به لحاظ توانایی نظامی- تسلیحات و نیروی انسانی- می توانسته تا عمق عربستان و پایتخت آن را مورد تهاجم قرار دهد. یک اکیپ چند صد نفره از انصارالله قادر است به فاصله چند روز هزاران کیلومتر مربع از خاک کشور متجاوز را به تصرف درآورد و موشک های اسکاد بی، اسکادسی و... و هواپیماهای جنگی یمن می توانستند تا ریاض را مورد تهاجم قرار دهند اما انصارالله و ارتش یمن در یک سیاست و تاکتیک هوشمندانه انرژی خود را صرف پاکسازی درونی یمن از شبه نظامیان وابسته نموده و از درگیر شدن مستقیم نظامی با رژیم متجاوز خودداری کردند. حاصل کار این شد که رژیم متجاوز اگرچه آسیب های مهم انسانی و مالی و .... به یمنی ها وارد کرد اما چیزی که بتواند پس از خاتمه جنگ از آن بعنوان اهرم فشار استفاده کند، بدست نیاورد. به عبارت روشن تر، عربستان 45 روز پس از حمله یکجانبه نظامی نتوانسته است حتی بر یک روستا و یا یک جزیره یمن تسلط پیدا کند و یا به سیطره عوامل وابسته به خود بر یک روستا یا جزیره یمن کمک نماید و این در حالی است که انصارالله در این 45 روز بیش از هشتاد هزار کیلومتر مربع- یعنی تقریباً به اندازه مساحت امارات و بحرین - پیشروی داشته و به همین میزان عوامل وابسته به عربستان و آمریکا را عقب زده است.
در واقع در این جنگ رژیم سعودی جدای از آنکه از نظر اخلاقی و سیاسی به دلیل متجاوز بودن، شکست خورده است، از جنبه استراتژی و تاکتیک نظامی نیز شکست خورده است چرا که هیچ چیز بدست نیاورده و چیزهای زیادی را هم از دست داده است این در حالی است که در نقطه مقابل آن «جنبش انقلابی دینی انصارالله» جدای از آنکه در صحنه عملیات پیروزی بزرگی بدست آورده و امروز نه تنها بر شمال بلکه بر جنوب یمن هم مسلط شده است، از جنبه اخلاقی و سیاسی هم پیروز بزرگ میدان است چرا که بر رژیم سعودی غلبه کرده است بدون آنکه به مردم مسلمان عربستان آسیبی وارد کرده باشد و یا اصول و قواعد سیاسی اخلاقی را در ارتباط با همسایه خود نادیده گرفته باشد. در واقع می توان گفت پیروزی انصارالله در جنبه اخلاقی و سیاسی برجسته تر از جنبه نظامی است و این می تواند در کشور عربستان منجر به شکل گیری یک سلسله مباحث سیاسی گردد.
3- شکست نظامی، اطلاعاتی، مخابراتی، تکنولوژیکی، سیاسی و اخلاقی آل سعود در این جنگ، سرنوشت حاکمان جدید را تحت تاثیر قرار خواهد داد. این شکست بزرگ زمانی روی داده است که پادشاه جدید به یک پاکسازی درونی دست زده و نارضایتی های جدی را در درون سیستم سبب گردیده است. همانطور که اگر دستگاه سیاسی و نظامی سعودی در این جنگ به پیروزی می رسید، می توانست با تکیه بر آن مخالفان درون سیستم و بیرون آن را به حاشیه براند، شکست در این جنگ، زبان انتقاد و اعتراض مخالفان را بازتر می کند و این به آن معناست که پایان جنگ با یمن، آغاز جنگ در درون آل سعود خواهد بود. براین اساس یک بار دیگر در سطح منطقه این سوال خودنمایی می کند که آیا آمریکا قادر است وارد یک پرونده امنیتی در منطقه شده و آن را به نفع عوامل خود به نتیجه برساند؟ چنین سوالی که پاسخ مشخصی دارد، پیامدهای مهمی در منطقه به وجود می آورد و به سر بر آوردن انصارالله های دیگر در کشورهای مسلمان وابسته به آمریکا می شود و این طبعا نگرانی بزرگی برای آمریکا و رژیم صهیونیستی خواهد بود.
4- هم اینک انصارالله با تکیه بر یک مشروعیت گسترده مردمی که شکل دهنده به مشروعیت حقوقی آن نیز می شود و به دلیل عملکرد موفق در مدیریت جنگ تحمیلی خارجی و مهار گروه های خیانتکار مسلح داخلی دارای مشروعیت مضاعفی شده و نیز به دلیل شکل دهی به یک جریان اجتماعی خدماتی در جنوب، قلب تحول جنوب یمن هم به حساب می آید، چند استراتژی اساسی را مطرح کرده است و از دیگران می خواهد براساس ضوابط شناخته شده حقوقی به این استراتژی ها بعنوان «راه حل» مسایل یمن و منطقه توجه نمایند: استراتژی اول: اعلام رسمی متجاوز بودن عربستان در جنگ تحمیلی علیه یمن و تصریح به مشروع بودن دفاع یمنی ها در این جنگ از سوی شورای امنیت سازمان ملل. این خواسته انصارالله کاملا منطقی است و با وظایف شورای امنیت تطبیق می کند هر چند این شورا در جنگ ها نوعا در کنار متجاوز بوده است. استراتژی دوم این است که عربستان بعنوان کشوری که در این جنگ در متجاوز بودن آن تردیدی وجود ندارد، غرامت جنگ را بپذیرد و هزینه های چند ده میلیارد دلاری ناشی از خسارات آن را بپردازد و علاوه بر آن برای کمک به بازسازی یمن یک کنفرانس کمک بین المللی شکل بگیرد. این نیز خواسته ای منطقی و عادلانه است چه اینکه طبق حقوق بین الملل و حقوق اسلامی، متجاوز مجبور به جبران خسارات وارده می باشد.
استراتژی سوم انصارالله این است که صحبت کردن از اینکه منصور هادی و خالد سجاح علیرغم استعفا و فرار و دعوت از رژیم آل سعود برای تجاوز به یمن، هنوز رئیس جمهور و نخست وزیرند و باید به قدرت بازگردند، کنار گذاشته شود، چرا که این دخالت آشکار در امور یمن بوده و با حقوق ملت ها و کشورها که در منشور سازمان ملل نیز آمده است، منافات دارد. مردم یمن و از جمله جنبش انصارالله می گویند نحوه اداره یمن را یمنی های داخل یمن و آنان که مخالف تجاوز خارجی به کشورشان بوده اند، تعیین خواهند نمود. این نیز خواسته ای کاملا منطقی است. استراتژی چهارم انصارالله این است که می گوید پاکسازی بقیه یمن از عناصر القاعده، بقایای اندک میلیشیای منصور هادی، عوامل شبه نظامی حزب اصلاح و یا هر گروه و دسته ای که امنیت داخلی یمن را تهدید می کنند، تا انتها و همیشه باید ادامه پیدا کند و این موضوعی نیست که ملت یمن و انصارالله بتوانند درباره آن مصالحه نمایند. رهبران انصارالله در روزهای اخیر تاکید کردند گفتگوی یمنی-یمنی فقط شامل آن دسته از گروه ها و افراد می شود که در دوره جنگ آل سعود در کنار مردم خود و نقطه مقابل رژیم متجاوز بوده اند. این نیز موضوعی منطقی و منطبق با رویه های پذیرفته شده بین المللی و اسلامی است. انصارالله می گوید ما هم اینک فقط با آن بخش از جریان شش ضلعی موسوم به « القاء مشترک» که حزب اخوانی وهابی اصلاح هم از این گروه است، مذاکره می کنیم که در جریان حمله نظامی سعودی با بیانیه رسمی تجاوز به کشور خود را محکوم کرده باشند.
5- در یک جمعبندی می توان گفت همانطور که علیرغم مظلوم بودن و خودداری از کشیدن جنگ به درون کشور متجاوز، انصارالله ابتکار عمل در میدان نظامی-در جنگ خارجی و نیز درگیری داخلی- در دست داشته، اینک در میدان سیاسی نیز، اگر فرایندی شکل بگیرد ابتکار عمل در دست انصارالله است چرا که کلیه قواعد، اصول و ضوابط حقوقی، اخلاقی و سیاسی با انصار همراه است. البته ما می دانیم که شورای امنیت، متجاوز بودن عربستان را اعلام نمی کند و آن را وادار به پرداخت غرامت هم نخواهد کرد و عربستان هم کماکان از هادی و سجاح بعنوان دو مقام رسمی یمن یاد خواهد کرد اما در این موضوع هم برای انصارالله یک پیروزی دیگر نهفته است و آن این است که عربستان ناچار به توقف جنگ بدون گرفتن تضمین از انصارالله برای پایان یافته تلقی کردن پرونده جنگ است. انصارالله در شرایطی که از طرق شناخته شده حقوقی- شورای امنیت و... - نتواند حقوق مردم یمن را استیفا کند، می تواند با سلب کردن متقابل امنیت از مرزها ومنابع سعودی- بخصوص در مرزهای مشترک- هزینه های فراوانی را بر این رژیم متجاوز تحمیل گرداند. و ما النصر الا من عندالله العزیز الحکیم.
مصوبه سنا و ابهام در آینده مذاکرات هسته ای
دکتر ابراهیم متقی: گرچه مقامات ایرانی نسبت به روند مذاکرات رویکرد خوشبینانه ای دارند، اما واقعیت هایی که در آمریکا می گذرد، با آنچه که از سوی کارگزاران سیاست خارجی ایران مطرح می شود، تفاوت های زیادی داشته است.
یکی از نشانه های این تفاوت را می بایست در ارتباط با جایگاه توافق در ساختار داخلی آمریکا تلقی کرد. مجلس سنای آمریکا از جایگاه ویژه ای درباره توافقات سیاسی و تعهدات دولت آمریکا برخوردار بوده و می تواند درباره هر سازوکاری که مقامات اجرایی در پیش می گیرند، ابراز نظر کند. به همین دلیل است که این ذهنیت به وجود آمد که شاید سنا دیدگاه خوشبینانه ای نسبت به روند مذاکرات داشته و آنچه را که توسط تیم سیاست خارجی پیگیری می شود مورد تائید قرار می دهد. واقعیت آن است که سنا و مجلس نمایندگان تحت تاثیر لابی های عرب محور و اسرائیل محور قرار دارند. چنین لابی هایی نگاه حداکثری در ارتباط با مذاکرات داشته و بر این موضوع تاکید دارند که اگر ایران قابلیت لازم در ارتباط با غنی سازی اورانیوم و ایجاد جرم بحرانی در فضای غنی سازی اورانیوم را داشته باشد، در آن شرایط، مخاطرات امنیتی زیادی برای آمریکا و امنیت اسرائیل به وجود می آید.
نگرش کارگزاران دیپلماتیک در آمریکا معطوف به سازوکارهایی برای کاهش قدرت ابزاری و همچنین کاهش ظرفیت راهبردی ایران بود، اما این تلاش ها با تعهدات آمریکایی هماهنگی چندانی ندارد.
براساس لایحه مصوب در سنای آمریکا، اگر دولت درصدد باشد تا زمینه های لازم برای ایجاد تعهد ساختاری به ایران را فراهم کند، در آن شرایط، مجلس سنا به عنوان مرکز نظارت کننده بر قراردادها و موافقت نامه ها ایفای نقش خواهد کرد.
براساس چنین ذهنیتی بود که در حدود دو هفته پیش، زمینه برای طرح لایحه ای در مجلس سنا فراهم شد که آن لایحه در کمیسیون سیاست خارجی این مجلس با 19 رأی مثبت تصویب شد. یعنی این که تمامی اعضای این کمیسیون پیش نویش لایحه ای را تصویب کردند که براساس آن نظارت کنگره بر موافقت نامه هسته ای را امکان پذیر می ساخت.
مساله مهم این است که این چنین نظارتی نباید معطوف به جزئیات باشد، بلکه کنگره باید نظر نهایی خود را در ارتباط با پذیرش مذاکرات و مفاد آن یا رد کردن آن را در دستورکار قرار دهد. به همین دلیل است که در هفتم ماه می، زمینه برای طرح این لایحه در مجلس سنا به وجود آمد و 98 نفر از اعضای مجلس سنا به این لایحه رأی مثبت دادند.
نکته جالب توجه این است که «تام کاتن» که در زمره شخصیت های جنجالی در ارتباط با مذاکرات هسته ای ایران و آمریکاست، برخلاف 98 نماینده دیگر، به این لایحه رأی منفی داد. چهره تام کاتن با توجه به بحث های پلمیکی (نظری) که با جواد ظریف در ارتباط با شناخت ساختار داخلی آمریکا توسط کارگزاران دیپلماتیک ایرانی مطرح شد، از انعکاس قابل توجهی در سطح بین المللی برخوردار شده است.
با توجه به تصویب این لایحه، زمینه برای نظارت بیشتر کنگره بر مذاکرات فراهم خواهد شد. اما کنگره در روند مذاکرات و جزئیات، دخالت چندانی نخواهد داشت و صرفا کلیات و خطوط قرمز آمریکا را مطرح کرده و تلاش دارد تا آنچه را در ارتباط با ایران به عنوان امتیاز راهبردی تلقی می شود، کنترل کند.
واقعیت این است که تیم مذاکره کننده سیاست خارجی آمریکا و گروه 1+5، طی 18 ماه گذشته تلاش های زیادی به کار بسته اند تا قابلیت راهبردی ایران را کاهش دهند. مشکل اساسی در ارتباط با مذاکرات و روندی که منجر به نظارت کنگره بر توافق هسته ای می شود، آن است که در این مدت، ایران قابلیت های هسته ای خود را کاهش داد. اگر ایران قابلیت هسته ای خود را در چارچوب هگزافلوراید اورانیوم حفظ می کرد و مذاکرات براساس الگوهای متوازن پیگیری می شد در آن شرایط امکان به کارگیری الگوهای نظارتی گسترده تر در ارتباط با مذاکرات هسته ای ایران و آمریکا از سوی کنگره به ویژه مجلس سنا مطرح نمی شد. واقعیت این است که با طرح موضوع نظارت کنگره بر مفاد قرارداد و توافق نامه هسته ای، شرایط برای کاهش تعهد دولت آمریکا برای شناسایی حقوق هسته ای ایران به وجود می آید.
درحالی که ایران در ماه های اخیر همواره بر این موضوع تاکید داشته که حقوق هسته ای برای غنی سازی اورانیوم را در روند مذاکرات به دست آورده است، شواهد موجود نشان می دهد که کنگره تمایلی به تصویب حقوق هسته ای ایران خارج از شش قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل که در آن بر ضرورت عدم غنی سازی و تعلیق غنی سازی تاکید شده بود، ندارد. به همین دلیل است که در آینده نزدیک که دور جدید مذاکرات هسته ای ایران و گروه 1+5 در وین آغاز خواهد شد، موضوع مربوط به نقش کنگره، یکی از چالش های اساسی ایران و آمریکا در روند مذاکرات خواهد بود.
پاسخ قاطعانه مجلس به کنگره برای کمک به تیم هسته ای
محمد سعید احدیان: سرانجام طرح نظارت کنگره بر توافق هسته ای با ایران، در سنای آمریکا تصویب شد و پس از تصویب آن در مجلس نمایندگان، با ورود کنگره به مذاکرات ما دیگر عملا نه فقط با دولت آمریکا که با حاکمیت آمریکا روبه رو هستیم؛ اینکه این مسئله چه تاثیری در روند مذاکرات می گذارد مجالی دیگر می طلبد، اما آنچه باید به فوریت مورد توجه قرار گیرد ضرورت مقابله به مثل مجلس و تصویب قانونی مبنی بر ضرورت ارائه و تصویب توافق احتمالی در مجلس است.
این اقدام چند فایده مهم به دنبال دارد:
1. نباید فراموش کرد توافق نامه احتمالی از مهم ترین سندهای نه فقط تاریخ انقلاب، بلکه تاریخ ایران است و از آن مهم تر آثار بسیار زیادی در حال و آینده کشور می گذارد به گونه ای که استفاده از یک کلمه به جای کلمه ای دیگر ممکن است تاثیراتی ماندگار در منافع ملی دراز مدت ما بگذارد بر این اساس ایجاب می کند که در نهایی کردن این توافق نامه با طمأنینه و دقت بیشتری عمل شود.
حال که کنگره آمریکا با ورود به مسئله عملا بار سیاسی این تاخیر را به دوش خود انداخته، بهترین فرصت برای ما ایجاد شده است که با تصویب طرحی مشابه بدون اینکه متهم به مانع تراشی در مذاکرات شویم، با دقت بیشتری فرآیند نهایی شدن این توافق تاریخی احتمالی را طی کنیم.
2. چه دولت اوباما راضی به تصویب این طرح بوده، چه ناچار به امضای آن شده است، نتیجه یکی است و آن اینکه این طرح عملا چماق بسیار خوبی برای مذاکره کنندگان آمریکایی در نوشتن سند نهایی است چرا ما این چماق را به دست تیم هسته ای خود ندهیم.
3. از همه این دلایل مهم تر ضرورت مقابله به مثل دربرابر اقدامات آمریکایی هاست یعنی اگر می خواهیم در مذاکرات به اهداف خود برسیم نباید ذره ای تردید کنیم که دربرابر هر تندی یا موضع سخت آن ها، باید اقدامی متقابل انجام دهیم. اگر آن ها تهدید نظامی می کنند ما هم باید تهدید نظامی کنیم اگر تحقیر آمیز سخن می گویند ما هم باید ضعف شان را به رخ بکشیم و... چرا که بر اساس یکی از منطق های حاکم بر چانه زنی، در امتیاز دادن ها و امتیاز گرفتن ها، پافشاری طرف های مذاکره بر سر مواضع شان کاملا بر می گردد به تصویری که از طرف مقابل دارند چه این تصویر مطابق با حقیقت باشد چه نباشد.
یعنی اگر آنها به این برداشت برسند که ما نیاز بیشتری به توافق داریم، امتیازهای بیشتری طلب می کنند و اگر مطمئن شوند که ما در قبال هزینه های زیاد نیز حاضر به پذیرش زیاده خواهی ها نیستیم، احتمال این که به توافق برد - برد رضایت دهند بیشتر می شود.
به همین دلیل هم هست که رهبری انقلاب نقطه ضعف مهم دولت و تیم هسته ای در این زمینه را شخصا جبران می کنند (که کاش نیاز به هزینه کردن از ایشان نبود) و با مواضع شفاف و صریح و تند در برابر هر موضع گیری تهدیدآمیز یا تحقیر کننده مقامات آمریکایی، اجازه نمی دهند طرف مقابل تصویر همراه با ضعفی از ما در ذهنش ایجاد شود و به فکر زیاده خواهی بیشتر بیفتد.
بر این اساس حال نوبت مجلس است که وارد عرصه شود وبا رای بالا و تصویب قاطع طرح دوفوریتی «تصویب و نظارت بر اجرای توافق هسته ای» به کمک تیم هسته ای بیاید.
نمایش انسان دوستی زیر بمب های خوشه ای
«نمایش انسان دوستی زیر بمب های خوشه ای»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن می خوانید؛همزمان با حضور «جان کری» وزیر امور خارجه آمریکا در عربستان، همتای عربستانی او اعلام کرد عربستان سعودی اجرای یک آتش بس 5 روزه انسان دوستانه را در یمن پیشنهاد داده است. عادل الجبیر، که در کنفرانس مشترک خبری با همتای آمریکائی خود از این آتش بس سخن می گفت، آن را به تسلیم شدن انصارالله و زمین گذاشتن سلاح مشروط کرد و افزود عربستان سعودی در طول آتش بس احتمالی با سازمان های بین المللی برای کمک رسانی به مردم یمن همکاری خواهد کرد. وزیر خارجه آمریکا هم در این گفتگو اعلام کرد آمریکا و عربستان هیچ برنامه ای برای اعزام نیروی زمینی به یمن ندارند.
این خبر کوتاه، در عین حال که تاثیری در قطع شدن بمباران یمن توسط عربستان
نداشت و کشتار زنان، کودکان و سایر غیرنظامیان در شهرهای مختلف به ویژه
صعده ادامه یافت، با بی اعتنائی محافل خبری و سیاسی منطقه نیز مواجه شد.
شاید علت این بی اعتنائی این باشد که عربستان یکبار دیگر نیز آتش بس اعلام
کرده بود ولی در عمل فقط نام عملیات بمباران را تغییر داد و خود بمباران با
شدت بیشتر ادامه یافت.
علاوه بر این، وزیر خارجه عربستان برقراری آتش بس را به خلع سلاح شدن انصارالله مشروط کرده است و روشن است که انصارالله چنین شرطی را نخواهد پذیرفت. گروه انصار الله اگر قرار بود سلاح هایش را به خواست عربستان زمین بگذارد، اصولاً مسلح نمی شد و در برابر فشارهای آل سعود که خواستار بلعیدن یمن و گماشتن مهره های خود در حاکمیت این کشور است مقاومت نمی کرد.
از اینها مضحک تر اینکه وزیر خارجه عربستان، پیشنهاد آتش بس را با عنوان «انسان دوستانه» همراه کرد درحالی که تا لحظه اعلام این پیشنهاد هزاران کودک و زن و مرد بی دفاع توسط آل سعود در شهرهای مختلف یمن به خاک و خون کشیده شده بودند و ده ها مسجد، تعداد زیادی بیمارستان و مدرسه و اماکن عمومی ویران و زیرساخت های کشور یمن نابود شده بود. از آل سعود انتظاری غیر از این نیست که کشتار کودکان را انسان دوستی بنامد و درست هنگامی که مشغول فرو ریختن بمب های خوشه ای بر سر مردم فقیر و مظلوم یمن است از آتش بس انسان دوستانه سخن بگوید. حکام عربستان اکنون به الفاظ و عناوینی از قبیل آتش بس و انسان دوستی نیاز دارند، زیرا با ورود مستقیم به عرصه بمباران فقیرترین ملت عرب، که در مسلمانی و ایمان به خدا و عمل به احکام دین شهره هستند، هیچ آبروئی برای خود باقی نگذاشتند و رسماً خود را به کارگزارانی مطیع برای آمریکا و صهیونیست ها تبدیل کرده اند. این وحشی گری کم نظیر برای کسانی که مدعی خادم حرمین شریفین بودن هستند هیچ اعتباری باقی نمی گذارد و آنها را نزد ملت های مسلمان زیر سئوال برده است.
خارج شدن از زیر چنین علامت سئوالی برای آل سعود آسان نیست. آنها با ارتکاب اینهمه جنایت، خود را در سراشیبی سقوط قرار داده اند.
دخالت های آل سعود در لبنان، سوریه، عراق و بحرین که در طول سال های گذشته با ارسال سلاح و پول برای گروه های تکفیری در این کشورها و اعزام تروریست ها و حمایت های سیاسی و مالی از آنها انجام شده و اکنون نیز ادامه دارد، ماهیت پلید حکام سعودی را نشان داد اما ورود مستقیم و آشکار آنها به جنگ علیه مردم یمن آنهم با این بهانه که چرا مردم یمن حاضر نمی شوند مهره سوخته مورد نظر آل سعود را به حاکمیت بپذیرند، ماهیت آنها را بیش از گذشته نمایان ساخت. بی تفاوتی آل سعود در برابر ظلم هائی که به مردم فلسطین می شود و حتی همراهی هائی که حکام عربستان با رژیم صهیونیستی در کشتار مردم غزه به عمل آورد، برای ملت های عرب و مسلمان اندک تردیدی در ضدیت آل سعود با اسلام و مسلمانان و فرمان برداری آنها از آمریکا و صهیونیست ها باقی نمی گذارد و اکنون جنایات آنان در یمن که سران رژیم صهیونیستی آن را کمک بزرگی به خود دانسته اند این وابستگی و سرسپردگی را بیشتر آشکار می کند.
پیشنهاد آتش بس 5 روزه که وزیر خارجه عربستان اعلام کرده است، نه تنها خاستگاه انسان دوستانه ندارد بلکه نشان دهنده نیاز شدید آل سعود به پایان جنگ است. شرایط جنگ اکنون بگونه ایست که حکام عربستان در مرزهای خود احساس ناامنی شدید می کنند. سربازان و افسران ارتش عربستان اصولاً اهل رزم نیستند و انگیزه ای برای جنگیدن ندارند. حتی در نیروی هوائی نیز وضع آنقدر خراب است که محمد بن سلمان فرمانده جنگ و وزیر دفاع مجبور شده است تعداد زیادی خلبان غربی اجاره کند تا بتواند به بمباران یمن ادامه دهد. درست به دلیل همین وضعیت است که وزیر خارجه آمریکا گفته است نه آمریکا و نه عربستان هیچ برنامه ای برای اعزام نیروی زمینی به یمن ندارند.
در چنین شرایطی، آل سعود نیازمند حضور وزیر خارجه آمریکا در عربستان بودند تا بهانه ای برای اعلام پیشنهاد آتش بس 5 روزه به دست بیاورند بلکه با هیمنه دروغین آمریکا بتوانند انصارالله را به تسلیم شدن وادار کنند. طبیعی است که این ترفند نیز راه به جائی نخواهد برد و انصارالله با اطمینان به حمایتی که از مردم یمن دارد به مقاومت ادامه خواهد داد و پیروزی نهائی را نصیب ملت مظلوم اما مقاوم یمن خواهد کرد.
دفاع از عظمت و هویت ملت
محمد کاظم انبارلویی: مقام معظم رهبری دردیدار با معلمان فرمودند؛ "اگر ملتی نتواند از عظمت و هویت خوددر مقابل بیگانگان دفاع کند قطعا توسری خواهدخورد". بازخوانی عزت و عظمت و هویت ما با بهره گیری از تجربیات تاریخی یک امر ضروری است . ما یک ملتی بزرگ با تاریخی افتخار آمیز هستیم . قبل و بعد از اسلام ملت ایران درتاریخ 3 هزار ساله خود گاهی یک ابرقدرت بلامنازع در زمین بود.
قاجار و پهلوی ایران را به خاک سیاه نشاندند و ملت را در برابر قدرتهای منطقه ای و جهانی ذلیل کردند . استبداد داخلی در پیوند با استعمار خارجی با تشویق سرسپردگی به غرب و تسلیم بدون قید و شرط در برابر بیگانگان بویژه مبانی فکری و نظری مدرنیسم فرصت های پیشرفت ، رفاه و آرامش را از ملت گرفتند. اما ملت هرگز وحدت و یکپارچگی خود را از دست نداد و با جنبش تنباکو و نهضت مشروطه و سپس نهضت ملی شدن نفت کمر راست کرد. اما خائنین به ملت، سرسپردگان به غرب و جریان روشنفکری دوباره زمینه بازگشت استبداد و استعمار را فراهم کردند.
ملت با انقلاب اسلامی فرصتی جدید پدید آورد تا از زیر آوار حوادث روزگار دوباره نام ایران و ایرانیان بر سر زبانهای مردم جهان نقش بندد. ایرانیان با هویت اسلامی و قرآنی پرچمدار رهایی بشر از شر ستم طواغیت زمان شدند و امید تازه ای آفریدند و افق جدیدی را به انسانها نشان دادند.
ما ملتی شجاع داریم که عقبه های خطرناکی را طی بیش از سه دهه اخیر پشت سر گذاشته است . تهدیدات علیه انقلاب به گونه ای بوده که هر کدام می توانست پشت یک قدرت بزرگ را به خاک بمالد. اما ملت ایستاد و از آن عبور کرد. دوران امروز ما هیچ شباهتی با دوران یکصد سال گذشته ندارد. رکوردهای پیروزی ملت در مواجهه با تبهکاریهای دولت های قلدر جهانی بس عظیم است و اکنون ملتها در عراق، لبنان ، یمن و سوریه از تجربیات ما درمقابله با دشمنان اسلام بهره گرفته و ایستاده اند.
تحریم ها کوچکتر از آن هستند که در اراده ملت کمترین خللی به وجود آورند. غرب بویژه آمریکا می داند اگر بخواهد از این طریق روی اراده ملت اثر بگذارد اهرمهایی در دست دولت و ملت است که می تواند به سرعت معادلات نظامی و سیاسی منطقه را به هم ریزد. اما آنها نمی خواهند به سمت این ریسک بروند لذا به گفتگو و مذاکره روی آورده اند، ملت و دولت ما هم طی ده سال گذشته نخواسته است به راهبرد " میز" بی اعتناء باشد.
اکنون هیچ گزینه ای جز پذیرش اراده پولادین ملت ایران بر سرمیز مذاکره نیست. آنها باید در برابر این اراده سرتعظیم فرود آورند و هیچ راهی هم ندارند .
شرایط کنونی به یک نوعی شباهت هایی با دوران نهضت ملی شدن نفت دارد. آن زمان هم دشمن با تحریم می خواست اراده ملت را بشکند اما متاسفانه مصدق درک درستی از سیاستهای تجاوزکارانه آمریکا نداشت و در دیپلماسی خارجی به نوعی دلدادگی به واشنگتن روی آورد.
نهایت این دلدادگی به حدی بود که مصدق درمذاکرات یک آذر 1330 با ترومن رئیس جمهور آمریکا سفره دلش را باز کرد و از اینکه تحریم ها چه آثاری روی زندگی مردم، نیروهای مسلح و پلیس و حقوق کارمندان و معلمین داشته سخن به میان آورد.(1)
رئیس دولتی که مستظهر به پشتیبانی ملت بودکمترین اصول و مبانی دیپلماسی را نمی فهمید در همان زمان که با دشمنی به مقام دلدادگی رسیده بود با نیروهای ملی و مذهبی داخل که پشتوانه حرکت نهضت بودند بنای بی مهری گذاشت در حالی که باید محور وحدت و همگرایی ملت در آن شرایط ویژه برای مقابله با استعمار آمریکا و انگلیس می بود.آن روز ما نه تولید نا خالص ملی قابل توجهی داشتیم نه ارتش پر قدرت اما یک ملت بزرگ در صحنه داشتیم. مصدق ملت را از صحنه با انحلال مجلس خارج کرد و با آیت الله کاشانی بنای ناسازگاری گذاشت و نیز تیغ برگردن جریانی نیرومند مثل فدائیان اسلام گذارد که او را به قدرت رسانده بودند.امروز ما یک ارتش نیرومند داریم که متکی به سلاحهایی است که خواب از چشم دشمن ربوده که البته خود تولیدمی کند. یک اقتصاد درون زا و سرپا داریم که در تمام طول جنگ 8 ساله و پس از آن بازارهای کشور را شاداب و با نشاط حفظ کرده است و از همه اینها بالاتر ملتی شجاع و بی باک و باکرامت داریم که همه هستی خود را برای عزت اسلام و عظمت ایران هزینه کرده است .مقام معظم رهبری دردیدار معلمان کشور ضمن یادآوری عظمت ملت ایران خطاب به مسئولان سیاست خارجی کشور که اکنون مشغول مذاکره با 1+5 هستند ، فرمودند:
1- باید از عظمت و هیبت ملت ایران در مذاکرات دفاع کنید
2- خطوط قرمز و اصلی را به دقت رعایت کنید
3- زیربار هیچ تحمیل ، زور و تحقیر و تهدید نروید
توافق در چارچوب خطوط قرمز نظام و حفظ حیثیت وعظمت ملت ایران یک گام به جلو برای تحکیم آرمانهای انقلاب است .
عدم توافق به دلیل زورگویی ، تحقیر، تحمیل و تهدید دشمن هم یک گام به جلو برای اثبات این معنا است که انقلاب از مسیر خودمنحرف نشده است و همچنان روی معیارهای انقلابی و اسلامی خود تاکید دارد.
لذا فارغ از اینکه چه نتیجه ای بر مذاکرات مترتب باشد ملت و دولت ایران پیروز است .هیچ نتیجه ای نباید ذره ای خدشه به عظمت ،هیبت ، عزت و هویت ملت ایران واردکند. این مراقبت دائمی رهبری معظم انقلاب از عزت ملت، رمز پیروزی ما در مذاکرات با قدرتهای جهانی است .
تیم مذاکره کننده باید بداند مشکلات ملت ایران با آمریکا ریشه ای است . از هرگونه سطحی نگری و خوشبین بودن به دشمن باید پرهیز کنیم . باید همواره مراقب خنجری که قرار است از پشت فرود آید، بود.
پی نوشت:
1- احمدعلی رجایی و مهین سروری، پنج دهه پس از کودتا اسنادسخن می گویند صفحه 411 و 412 به نقل از فصل نامه تخصصی پانزده خرداد پاییز و زمستان 93
قدس:رعب و وحشت چاشنی مذاکره به روش آمریکایی
«رعب و وحشت چاشنی مذاکره به روش آمریکایی»عنوان یادداشت روز روزنامه قدس به قلم دکتر محمد حسن قدیری ابیانه است که در آن می خوانید؛مذاکره بین کشور ها برای حل مشکلات در روابط پیش رو و یا جهت گسترش روابط فی مابین امری مطلوب و ضرورتی انکار ناپذیر می باشد.در این نوع مذاکرات رسیدن به نقطه مشترک، رعایت احترام و حقوق متقابل اصلی اساسی است.
از سوی دیگر مذاکره صحیح در صورتی به توافق می انجامد که مواضع دو طرف مذاکره کننده روشن و با نیت رسیدن به درک مشترک و تفاهم دو سویه و براساس منافع مشروع و احترام متقابل استوار باشد.
مذاکراتی که با رعایت اصول فوق انجام گیرد می تواند موجب رفع سوء تفاهمات احتمالی، رفع خصومت و یا گسترش دوستی ها و همکاری ها می گردد.
اما مذاکرات از نوع دیگری نیز وجود دارد که می توان آن را مذاکراتی برای تحمیل نظرات خود بر دیگران و وادار کردن طرف مقابل به پذیرش عمل به اموری است که به نفع طرف قلدر و به ضرر طرف ضعیف تر است.
مذاکراتی که معمولا قدرت های غربی و بویژه آمریکا با دیگران برقرار می کند از این قرار است و هدف درک متقابل، رعایت حقوق کشور مذاکره کننده و احترام متقابل نیست.
مذاکره در قاموس قدرت ها ی بزرگ و کشوری همانند آمریکا ابزاری برای ایجاد رعب و وحشت در مخاطبین و تحمیل نظرات خود به آنها است.
رویکرد آمریکا در مذاکره چیزی جز به تسلیم واداشتن طرف مقابل نیست . در مذاکره به روش آمریکایی حق و حقوق ملتها اعتباری نداشته و جایی برای مطرح شدن ندارد، بلکه فقط تحقق منافع امریکا مطرح است هر چند این منافع نامشروع و در تضاد با منافع مشروع طرف مقابل باشد.
تضعیف مقامات طرف مذاکره کننده یکی دیگر از روشهای خاص امریکایی در
پیشبرد اهداف خود در مذاکرات است. تطمیع طرف مقابل و اعطای امتیازاتی به
آنها و خانواده اشان یکی از ابزارهایی است که امریکا با توسل به آن منافع
حداکثری خود را تامین می کند. امتیازاتی که آمریکا به طرف مذاکره کننده می
دهد در برابر امتیازاتی که از آن کشور می گیرد به هیچ وجه قابل اعتنا نیست .
در رابطه با هیأت ایرانی در مذاکرات هسته ای باید گفت که اعضای هیات افرادی
نیستند که تطمیع گردند و بخواهند برای منافع شخصی منافع ملی را فدا کنند و
از این نظر امتحان خویش را در مقاطع مختلف پس داده اند.
اما نکته مهمی که هیات ایرانی باید به آن توجه نمایند و با آمادگی کامل با آن مواجه شوند آگاهی از رعب و وحشتی است که اصلی ترین دستمایه غرب به خصوص آمریکا در مواجهه با هیات مذاکره کننده ایرانی و بالطبع ملت ایران است.
آمریکا در تلاش است تا با ایجاد رعب و وحشت مسئولان و ملت ایران را با زور به پذیرش خواسته های خود وادار کند به این بهانه که عدم توجه به خواست آمریکا علاوه بر افزایش فشار تحریم ها مصادف با خسارت جانی و مالی است که در صورت امتناع از تسلیم در مورد خواسته ای آمریکا در یک جنگ نظامی با ایران بر کشور وارد می شود.
از این رو تهدید به جنگ نظامی یکی از گزینه هایی است که در جهت تضعیف
روحیه و مقاومت ملت بدان متوسل می شوند. شناسایی روحیه طرف مقابل از اهمیت
فوق العاده ای برخوردار است و قدرت فائقه را در طراحی جنگ روانی هدایت می
کند.
رعب و وحشت سران کشورهای یاد شده از احتمال جنگ و وارد شدن خسارت های
مضاعف، آنها را وادار به همکاری و تامین منافع غرب کرده است. از این رو
آگاهی هیئت مذاکره کننده، مسئولان ایرانی و ملت ایران از مهمترین عواملی
است که در خنثی کردن توطئه های آمریکا عاملی تعیین کننده است.
یقینا اگر هیئت مذاکره کننده ایرانی به این نتیجه برسد که توافق و تامین منافع حداکثری امریکا بهتر از جنگ است، دشمن به نتیجه مورد نظر خود درباره ایران رسیده و در اهداف و برنامه هایش موفق بوده است. آنچنان که در دور قبلی مذاکرات بین هیات ایران و غرب خبری پخش شد که امریکاییها انفجار بمب سنگرشکنی را آزمایش کردند که توان انهدام تاسیسات فردو را دارد در حالی که هیچ فیلمی از این ماجرا پخش نشد و تنها در حد یک خبر بود. یعنی ممکن است این ادعا فقط در حد حرف باشد و ولی با پخش آن تاثیر دلخواه را بر طرف مقابل بگذارند.
با انتشار چنین خبری می توان دریافت که دشمن هدفی جز ایجاد رعب و وحشت در دل هیات مذاکره کننده و مسئولان و مردم ایران نداشته است.
در سالهای گذشته و نیز در مذاکراتی که در طی ماه های اخیر به حساسیت های خاصی رسیده است، مقام معظم رهبری ضمن تایید صلاحیت هیات مذاکره کننده ایرانی همواره در بیانات خود خطوط قرمز اصلی نظام را مشخص فرموده و بسیار خردمندانه نقشه راه مطمئنی را برای مرعوب نشدن مسئولان ترسیم نموده اند که یقینا چراغ روشنی پیش پای مذاکره کنندگان ایرانی و تضمین کننده موفقیت و سربلندی ملت ایران در برابر توطئه های آمریکا و غرب است.
لذا مانباید لحظه ای از حقوق کشورمان کوتاه بیاییم و البته در عین حال به خاطر تهدیداتی که مطرح می کنند بر توانایی های نظامی خویش و بر آمادگی برای مقابله احتمالی بیافزاییم.
در مذاکرات به تصویب و عمل به پروتکل الحاقی تأکید شده است که البته بسیار خطرناک است و دست دشمن را در کشورمان بسیار باز می گذارد.اما طبق قانون تایید آن باید به تصویب مجلس شورای اسلامی هم برسد. اگر بحث پروتکل الحاقی در صحن مجلس طرح شود تهدیدات امریکا آنچنان اوج می گیرد تا رعب و وحشت را در دل نمایندگان ایجاد کنند تا آنها به اجرای پروتکل الحاقی رای مثبت بدهند.
اگر بر فرض، این موضوع به رفراندوم گذاشته شود باز هم آمریکا سطح تهدیدات اقتصادی و نظامی و جنگ روانی را آنچنان بالا خواهند برد تا مردم از عدم رای به آن دچار وحشت شده و به آن رای دهند.
بی تردید در چنین حساسیتی لازم است مردم ومسئولان برپایه ایمان به قدرت لایزال الهی و توانایی های خود و اتکا به حمایت ها و توصیه های مقام معظم رهبری، با شناسایی ضعف های دشمن به هیچ وجه مرعوب آنها نشوند و مطمئن باشند در این صورت حجم تهدیدها کم خواهد شد.
مسلما ادامه تحریم ها به نفع آمریکا نیست زیرا آنها به این مسئله اذعان دارند که تهدیدها نتوانسته ایران را از پیشرفت بازدارد. شکست آمریکا در عراق و افغانستان و ناکامی اسرائیل در برابر مقاومت و حزب الله و ناتوانی عربستان در تحمیل نظرات خود به دولت یمن، درس های خوبی برای آمریکا ست تا در برابر ایران موضع شفاف و بهتری داشته باشد.
بی تردید آمریکا متوجه موقعیت ، قدرت و صلابت ایران هست. از این رو می داند کوچکترین تجاوز و حمله نظامای به ایران عاقبت نافرجامی را برای او و متحدانش در پی خواهد داشت و می داند اگر در پی حماقتی به ایران حمله کند تبعات سنگینی را برایش در پی خواهد داشت، از این رو به هیچ وجه در پی حمله نظامی به ایران نیست و فقط ادعا و بلوف سیاسی اش در راستای ارعاب افکار عمومی درایران است.
آمریکا می داند حمله به ایران خاک کشور را به گورستان سربازان آمریکایی و هم پیمانانش تبدیل می کند از این رو برنامه ای برای ورود به جنگ با ایران ندارد .
مرعوب دشمن نشویم و بلکه تلاش کنیم دشمن را مرعوب کنیم و قدرت خود را با تقویت ایران در ابعاد اقتصادی، سیاسی، قرهنگی، اجتماعی و نظامی به رخ جهانیان بکشانیم.
هدف آمریکا تحقیر ایران، نه تحدید هسته ای
محمد صفری: آمریکایی ها هر بار بازی تازه ای را در جریان گفت وگوهای هسته ای با ایران در می آورند، اما این بازی ها به دفعات، با شکست روبرو شده است.
هر بار که آمریکایی ها خواسته اند به گونه ای در جریان مذاکرات، خواسته های خود را تحمیل کنند و یا با زیاده خواهی های نامتعارف و خارج از چارچوب، به اهداف خود برسند، رهبر معظم انقلاب، با اتخاذ مواضع درست و قاطع، بازی تازه آنها را با شکست روبرو ساخته اند.
کار تیم مذاکره کننده هسته ای کشورمان در مقابل کشورهایی که همواره در تدارک خدعه و نیرنگ هستند، دشوار است، چندین کشور در مقابل یک کشور صف آرایی کرده اند تا آنچه را که خود می خواهند، به ما تحمیل کنند، به همین خاطر است که دستگاه دیپلماسی، دولت و به ویژه اعضای تیم مذاکره کننده هسته ای باید توجه ویژه ای به نقد و تحلیل کارشناسان و منتقدین گفت وگوهای هسته ای داشته باشند و از همه مهمتر، به تحلیل ها و مواضع رهبری معطوف باشند و نکته به نکته سخنان ایشان را درباره گفت وگوها مورد دقت قرار دهند.
در جریان گفت وگوهای هسته ای، بسیاری مواضع، خواسته ها و تحمیل و تهدید از سوی آمریکایی ها و کشورهای غربی عضو ۱+۵ در قالب سخنرانی، مصاحبه، بیانیه، فکت شیت و ... مطرح شد، که با واکنش و پاسخ تحلیلی حضرت آیت الله خامنه ای روبرو گشت.
یکی از آن موارد زیاده طلبانه بازرسی های نامتعارف آژانس و حتی آمریکا از تأسیسات هسته ای و مراکز نظامی بود، که پس از طرح این موضوع، رهبر انقلاب با قاطعیت آن را رد کردند و با این موضع قاطع، از یک توطئه پلید و استعماری جلوگیری نمودند. ایشان به هیچ عنوان با بازدید از مراکز نظامی وامنیتی کشور از سوی بازرسان موافقت نکردند و خط مشی تیم مذاکره کننده را در این زمینه روشن ساختند و حتی دستور العمل تقویت نیروی دفاعی و نظامی کشور را صادر کردند.. نتیجه این موضع این خواهد بود که موضوع گفت وگوها فقط مسائل هسته ای است و مسائل دیگر از جمله موارد دفاعی، نظامی و امنیتی در آن جایی ندارد. پس از آن بود که فرماندهان ارشد نیروهای مسلح هم در تبعیت از فرمانده کل قوا اعلام کردند که پاسخ چنین درخواست هایی را با سرب داغ خواهند داد.
اما آمریکایی ها، با خیال خامی که در سر پرورش داده اند، رویکرد تهدید نظامی را دوباره به جریان انداختند. مقامات واشنگتن در چند نوبت، گزینه نظامی را علیه ایران مطرح کردند، اما در سایه این تهدیدات، گفت وگوهای هسته ای ادامه یافت.
در دنیای کنونی که حتی قوانین خود نوشته آمریکایی ها که به سازمان های بین المللی دیکته شده، رعایت نمی شود، زبان دیپلماسی به تنهایی کارساز نیست و باید از زبان های دیگری برای پاسخ دادن به آنها یاری گرفت.
رهبر معظم انقلاب در دیدار معلمان، پاسخ قاطعی به تهدیدات نظامی آمریکا علیه ایران دادند و فرمودند «غلط می کنید»، ایشان به تیم مذاکره کننده گفتند، «باید خطوط قرمز و اصلی را رعایت کنند و هم زمان با ادامه مذاکرات باید از عظمت و هیبت ملت ا یران نیز دفاع کنند و زیر بار هیچ تحمیل، زور، تحقیر و تهدیدی نروند.
به نظر می رسد، مهمترین هدف آمریکا از توافق هسته ای نه تنها موضوع هسته ای ایران بلکه سیاست تحقیر و تهدید ملت ایران اسلامی است، چرا که جمهوری اسلامی ایران بیش از ۳۵ سال است که با حفظ کامل استقلال سیاسی و عزت خود، تن به خواسته های کاخ سفید نداده و اکنون آمریکا تصور می کند در فضای ایجاد شده در مذاکرات هسته ای می تواند، عظمت، هیبت و عزت ملت ایران اسلامی را زیر پا بگذارد و تحقیر کند و آنگاه به دنیا بگوید، انقلاب اسلامی ایران پس از ۳۵ سال ایستادگی در مقابل زورگویی های آمریکا، تن به خواسته های او داده است. این نکته برای آمریکایی ها اهمیت ویژه ای دارد و برای آنها حیاتی است.
آمریکا به خوبی می داند که الگوی انقلاب اسلامی در منطقه گسترش یافته و برای مهار نفوذ هر چه بیشتر تفکر اسلام ناب محمدی(ص) تنها چاره، مهار ایران اسلامی است. با مهار ایران، آتش زبانه کشیده خیزش ها و انقلاب های مردمی و اسلامی منطقه، فروکش خواهد کرد.
اما این رؤیای آمریکایی ها با وجود مردمی استوار و مقاوم و همراهی نیروهای مسلح مقتدر و توانمند، هیچگاه تحقق نخواهد یافت.
به همین خاطر رهبر معظم انقلاب در پاسخ به تهدیدات آمریکایی ها علیه ایران، تأکید کردند که «من موافق مذاکره زیر شبح تهدید نیستم.»
براساس همان قوانین و مقرراتی که غربی ها وضع کرده اند، طبق ماده ۵۲
کنوانسیون وین، معاهده ای که انعقاد آن به وسیله تهدید یا اعمال زور و در
نقش اصول حقوق بین الملل مندرج در منشور ملل متحد تحصیل شده باشد، باطل
خواهد بود.»
آیا آمریکایی ها این ماده از کنوانسیون وین را در جریان گفت وگوهای هسته ای برای رسیدن به توافق و معاهده نهایی رعایت کرده اند؟
اگر بنابر تهدید و ارعاب باشد، ما هم می توانیم در پاسخ به آن تهدیدات، تهدید کنیم. اما تهدید واقعی و جدی.
آمریکایی ها مواضع جمهوری اسلامی ایران را جدی می دانند. هنگامی که فرمانده
کل قوا می گویند، دوران بزن و در رو تمام شده و ملت ایران متعرض را رها
نخواهد کرد، بدانند و می دانند که چنین خواهد شد و در پس آن فرمایش است که
سردار سلامی جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران می گوید، «خلبان های آمریکا
پرواز خود را پرواز آخر نامگذاری کنند.»
و در ادامه می گوید; «ما به تیم مذاکره کننده توصیه می کنیم که اگر آمریکا مجدداً با ادبیات ارعاب، تهدید و تحقیر در مذاکرات به دنبال برتری طلبی سیاسی بود، میدان مذاکرات را ترک کنند و این قضیه را به ما بسپارند تا در فضای تهدید با آنها تعیین تکلیف کنیم و کار را ادامه دهیم.»
همگان به این مهم باید توجه داشته باشند که، گفت وگوهایی که در جریان است، صرفاً برای رسیدن به یک توافق نیست. گفت وگو و توافق، ساز و کار خود را دارد، که مهمترین آن، عزت، عظمت و غرور ملت و حاکمیت اسلامی است که باید در گفت وگوهای هسته ای از سوی طرف مقابل رعایت شود.
حضرت امام(ره) و تعاملات اقتصادی
دکتر حجت الله عبدالملکی: این روزها شاهد مذاکره فشرده تیم مذاکره کننده ایرانی با کشورهای 1+5 هستیم بنابراین سوالی که به ذهن می رسد این است که چگونه می توان با کشورهای غربی تعامل کرد به گونه ای که مبانی انقلاب اسلامی حفظ شود؛ پاسخ به این سوال باعث می شود به بررسی این موضوع پرداخته شود که کشوری مانند ایران چگونه باید برای تعامل اقتصادی با جهان با ملاحظات و رویکردهای خاص وارد عمل شود.
در این تعامل اقتصادی، در 2 مورد رعایت احتیاط بسیار جدی است؛ مورد اول این است که دستگاه های بزرگ اقتصادی دنیا، تقسیم کار بین المللی را به نحوی طراحی کرده اند که منافعشان حداکثر شود؛ به این معنا که نهادهای بین المللی اقتصاد جهانی مثل بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی- 3 نهاد اصلی اقتصاد بین المللی- به کشورهای دنیا القا کرده اند اگر وارد «باشگاه اقتصاد جهان» شوند مستطیع خواهند شد. درحالی که این مبالغه ای است که از طرف قدرت های اقتصادی جهان مثل آمریکا و چند کشور اروپای غربی مطرح شده است و در عمل برنامه آنها استثمار کشورهای جهان به سود خودشان است نه هیچ چیز دیگر.
متأسفانه در دولت اصلاحات اصرار زیادی برای تعامل با جهان- به معنای قدرت های استعمارگر- وجود داشت و حال در دولت یازدهم نیز این اصرار و تأکید وجود دارد، زیرا تصور می شود از باب تعامل اقتصادی با آنها، منافع زیادی کسب خواهد شد. به نظر می رسد در دولت یازدهم کم و بیش همان سیاست های دولت اصلاحات پیگیری می شود. در واقع بدون توجه به مخاطرات این مسیر سعی می شود حداکثرِ ارتباط با اقتصاد جهانی برقرار شود. با در نظر گرفتن این دو ملاحظه، قطعاً می توان تعامل اقتصادی ایران با جهان را به شکلی طراحی کرد که منافع ایران تأمین شود. این دو خطر مطرح شده به هیچ وجه به معنای تعامل برقرار نکردن با اقتصاد جهان نیست، بلکه باید ارتباطی عاقلانه، منطقی و تعریف شده برقرار شود.
حضرت امام خمینی(ره) در جایگاه رهبری انقلاب، رویکردهای اساسی را مشخص فرموده اند. در بعد اقتصادی، حضرت معظم له به 3 هدف توجه ویژه ای داشته اند و روی آنها تأکید فرموده اند. این اهداف، «استقلال اقتصادی»، «رفاه عمومی» و «پیشرفت اقتصادی» هستند که ایشان آنها را در چارچوب مکتب اقتصادیِ اسلام مطرح کرده اند. در واقع نظام نیز قرار بوده است به گونه ای عمل کند که این 3 هدف محقق شود. نظر ایشان درباره استقلال اقتصادی این بوده است که کشور برای تأمین مایحتاج اولیه مردم نباید نیازمند قدرت های جهانی باشد، زیرا آنها هر زمان که بخواهند ایران را تحریم می کنند یا تحت فشار قرار می دهند.
رویکرد اصلی حضرت امام(ره) توجه به خطرات موجود و دام های پهن شده از جانب کشورهای مستکبر بوده است که برای ایران تهدید به شمار می آمده اند. ایشان تأکید و توجه بسیاری در این باره داشتند و معتقد بودند اگر به اسم جهانی کردن اقتصاد در سطح بین المللی وابستگی ایجاد شود، این وابستگی خطر بزرگی برای کشور خواهد بود. ایشان آمریکا و انگلیس را هیچ گاه خیرخواه ایران نمی دانستند. بنابراین همیشه این احتمال را می دادند که برای دچار مشکل کردن و به چالش کشیدن ایران دامی گسترانده باشند. به این دلیل بر توجه به این خطرات بسیار تأکید می فرمودند. در همان زمان نیز کسانی بین سیاسیون و تئوریسین های اقتصادی بودند که بر نظریات اقتصاد جهانی تأکید بسیاری داشتند. اینان به بحث همگرایی با جهان، بویژه با کشورهای غربی، توجه ویژه ای داشتند. طرفداران اقتصاد جهانی، آن را در کشورهایی مثل آمریکا و چند کشور غربی دیگر خلاصه می کنند. درست است که این کشورها سهم بسیاری در اقتصاد دنیا دارند، اما همه دنیا نیستند. کشورهای دیگری نیز هستند که قابلیت همگرایی دارند. بسیاری از این کشورها نیز از نظر فرهنگی با ایران قرابت هایی دارند. کشورهایی مثل کشورهای آمریکای لاتین و آفریقایی، به دلیل استکبارستیزی و رویکرد سیاسی مورد نظر حضرت امام(ره) و حضرت آقا، حاضرند وارد بازی «برد- برد» اقتصادی با ایران شوند.
اتفاقاً ساختار اقتصادی ایران به گونه ای است که بسیار راحت می تواند با این کشورها وارد تعامل شود.
به عنوان مثال بولیوی که از کشورهای آمریکای لاتین است به راحتی حاضر به
خرید تکنولوژی ساخت نیروگاه از ایران است. در واقع چنین تعاملی در راستای
وصیت حضرت امام(ره) نیز خواهد بود. حرکت در این راستا، علاوه بر گسترش
تکنولوژی و درآمد ارزی برای ایران، باعث افزایش اشتغالزایی و سطح رفاه
عمومی در هر دو کشور خواهد شد. درحالی که در تعامل با کشورهای اروپای غربی و
آمریکا، ایران چنین فرصت هایی را نخواهد داشت، زیرا این کشورها صرفاً
خواستار این هستند که از ایران مواد خام و محصولات فرآوری نشده بخرند و با
ارزش افزوده ای که در آن ایجاد می کنند سود کلانی ببرند. این اتفاقی است
که در حال حاضر برای نفت کشور می افتد. بنابراین عرض بنده تذکری درباره
خطر تعاملات اقتصادی بی رویه با کشورهای غربی مستکبر است. ضمناً توسعه
تعاملات اقتصادی و سیاسی بهتر است با کشورهایی باشد که در نهایت برای هر دو
کشور منفعت حاصل شود، نه آنکه اگر نفعی هم وجود دارد برای ایران نباشد!
در واقع با توجه به برخی ملاحظات سیاسی و ایدئولوژیک، گاهی اصالت فایده باید کنار گذاشته شود. البته در حوزه سیاسی گاهی ممکن است کشوری به کشور دیگر امتیازی بدهد. در این صورت ارتباطی شکل خواهد گرفت که در بلندمدت منفعت خواهد داشت. حتی برای آمریکایی ها و غربی ها نیز اینگونه نیست که در هر جایی کاری انجام بدهند، یک دلار آنها 2 دلار بشود. گاهی یک دلار، 50 سنت می شود اما در بلندمدت منفعت خواهد داشت. مباحث عقلانی اقتصاد نیز حکم به شرکت کردن در این معاملات می دهد. از سوی دیگر فرانسوی ها حدود 70 میلیون دلار از حضور در هر یک از کشورهای آفریقایی درآمد کسب می کنند. شاید این کشورها فقیر باشند اما مردم آن به تأمین مایحتاج خود نیاز دارند. کشورهایی مثل فرانسه در قبال تأمین این نیازمندی ها سود فراوانی کسب می کنند. بنابراین حتی آمریکا، انگلیس و فرانسه نیز که جزو قدرت های اقتصادی محسوب می شوند فقط با کشورهای قدرتمند تعامل برقرار نمی کنند. آنها حتی با فقیرترین کشورهای دنیا نیز تعاملات اقتصادی دارند. درحالی که خود این کشورهای در حال توسعه به دلیل ایدئولوژی سیاسی جمهوری اسلامی بیشتر تمایل دارند با ایران کار کنند. در واقع این کشورها به دلیل احساس قرابت بیشتری که با مبانی ایدئولوژیک و سیاسی ایران می کنند، تمایل به برقراری تعامل با کشورمان دارند.
بنابراین حتی در تعامل اقتصادی با کشورهایی که به ظاهر فقیر هستند، منافع قابل توجهی وجود دارد، زیرا این کشورها نیز جمعیت و منابعی دارند که حاضر هستند از این منابع برای ایجاد رفاه جمعیت خود هزینه کنند. در نتیجه ایران می تواند از درآمدهای حاصل از ایجاد رفاه در این کشورها بهره مند شود.
دوم، عاملی است که در تقسیم منافع بین المللی وجود دارد. به این عامل «قدرت چانه زنی» گفته می شود. اگر بخواهید کالایی را به کشوری بفروشید، به چه قیمتی می فروشید؟ برای مثال فرض کنید قیمت تمام شده کالایی برای شما 10 دلار بوده است. خرید این کالا تا 20 دلار برای کشور خریدار آن می ارزد. حالا اینکه کالای 10 دلاری به چه قیمتی فروخته شود بستگی به قدرت چانه زنی دو کشور دارد. هرکدام قدرت چانه زنی بیشتری داشته باشند، سود بیشتری می برند. اگر کشور خریدار قدرت بیشتری داشته باشد 90 درصد سود می کند و شما 10 درصد؛ یعنی شما کالای 10 دلاری خود را 11 دلار فروخته اید.
در تعامل با قدرت های اقتصادی بزرگ جهان معمولاً ایران قدرت چانه زنی بالایی ندارد- شاید به دلیل عدم خودباوری کسانی که چانه زنی می کنند (مذاکره کنندگان)- بنابراین اگر تعاملی نیز صورت بگیرد سود بیشتر نصیب کشور مستکبر می شود. در حالی که در ارتباط با کشورهای در حال توسعه مثل کشورهای اسلامی همسایه، کشورهای آفریقایی و کشورهای جنوب آمریکای لاتین، چون ایران قدرت چانه زنی بالاتری دارد می تواند همان کالایی را که آلمان ها 10 یا 11 دلار می خرند مثلاً به ونزوئلا 15 یا 20 دلار بفروشد. بنابراین قدرت چانه زنی عامل بسیار مهمی است، زیرا اگر کشوری قدرت چانه زنی قابل توجهی در سطح بین المللی نداشته باشد، بخش زیادی از منافع کشورش را کشورهای دیگر از بین می برند و به نفع خود مصادره می کنند.
ماشین تهدید چرا همچنان در حرکت است؟
محمد جواد اخوان: در طول 20 ماهی که از دوره جدید مذاکرات هسته ای می گذرد، به رغم تفاوت هایش با ادوار گذشته، یک ویژگی همچنان به چشم می خورد و آن لحن و ادبیات تهدیدآمیز محور طرف غربی 1+5 و به عبارت روشن تر ایالات متحده امریکا است. هرچند گوش ها به شنیدن عبارت تکراری «تمام گزینه های روی میز» عادت کرده اند، اما بسیاری انتظار داشتند که پس از رسیدن به توافق ژنو این رویکرد تغییر یابد و دیگر شاهد تکرار چنین عبارتی از طرف غربی نباشیم.
اما نه تنها چنین نشد، بلکه از آذرماه 1392 که میان ایران و 1+5، «برنامه اقدام مشترک» در ژنو به امضا رسید، بارها و بارها به بهانه های مختلف مسئولان رسمی امریکا از برقراری همه گزینه ها و از جمله گزینه نظامی سخن گفتند، انگارنه انگار که متنی را امضا کرده اند که در آن تصریح شده بود «در این دوره همه اعضا، با حسن نیت، در جهت حفظ فضای سازنده در مذاکرات فعالیت خواهند کرد.»
این روند البته با بی اخلاقی ها و عهدشکنی های دیگر طرف غربی از جمله تشدید تحریم ها در برخی از حوزه ها همراه بود، به گونه ای که در ۱۷ بهمن ۱۳۹۲ سه بازرگان ایرانی، ۹ اردیبهشت ۹۳ ده شرکت و یک بانک مرتبط با ایران، ۱۹ تیر ۹۳ دومین بانک بزرگ آلمان به دلیل ارتباطات بانکی با ایران (با جریمه 500 میلیون دلاری)، ۲۲ تیر ۱۳۹۳ یک بانک فرانسوی (با جریمه 8 میلیارد و 900 میلیون دلاری)، ۷ شهریور ۹۳، ۲۵ فرد و شرکت ایرانی و غیرایرانی مرتبط با ایران را به بهانه نقض تحریم های هسته ای و سرانجام در تاریخ ۱۰ دی ۹۳، نه شخص و نهاد ایرانی را به اتهام حمایت از برنامه هسته ای مشمول مجازات تحریمی خود قرار دادند.
آنچه در این مدت مشاهده نشد، حسن نیت و ایجاد فضای سازنده از طرف غربی، خصوصاً امریکا بود و درعین حال جمهوری اسلامی ایران در تمام این مدت اولاً به تعهدات خود پایبند بود و ثانیاً در بسیاری از حقوق متعارف و طبیعی خود، از جمله رزمایش ها و موضع گیری های نظامی، ملاحظه فضای مذاکرات را در نظر گرفت. پس از 13 فروردین سال جاری نیز که شهر لوزان سوئیس شاهد قرائت بیانیه مشترک ایران و شش کشور بود، تغییری در ادبیات و رویکرد کاخ سفید به وجود نیامد، از آن زمان تاکنون چهار مقام رسمی دولت امریکا، یعنی رئیس جمهور این کشور، معاون وی و وزرای خارجه و دفاع امریکا در اظهاراتی جداگانه از تداوم برقراری «گزینه نظامی» سخن گفته اند. این لحن ادبیات دقیقاً پس از امضای بیانیه سوئیس و نیز درست همان زمانی که هیئت های مذاکره کننده ایران و شش کشور در نیویورک مشغول چانه زنی روی متن توافق نهایی بودند، رخ داد. چنین به نظر می رسد همین روند در گفتمان سران کاخ سفید همچنان ادامه خواهد یافت. حال در اینجا پاسخ به دو پرسش، ضروری به نظر می رسد، نخست آنکه هدف دشمن از تداوم تهدید به صورت موازی مذاکرات چیست؟ و دیگر آنکه در مواجهه با این راهبرد دشمن چه باید کرد؟
در پاسخ پرسش نخست، به دو نکته اساسی می توان اشاره کرد؛ نکته اول آنکه اتخاذ چنین رویکردی را باید متأثر از ذات و خوی استکباری طرف مقابل دانست و اگر واقع بینانه به صحنه بنگریم، انتظاری دیگر نمی توان داشت. طرف غربی و به ویژه امریکا بر اساس سرشت نهادینه شده خود، عادت به زورگویی و تحمیل اراده خود بر دیگران کرده است و دیگر کاری به این ندارد که اکنون در حال مخاصمه است یا مذاکره؛ عهد و پیمانی دارد که باید بدان وفادار باشد یا نه. با این وصف به روشنی می توان گفت، در ادامه نیز طرف غربی بر همین عادت مألوف خواهد ماند. اما نکته دوم، باید دانست که اتخاذ این رویکرد بخشی از راهبرد مذاکراتی غرب نیز هست که البته برخاسته از ادراک آنها است. ادراک غربی ها از فضای مذاکراتی آن است که تحریم ها اثرگذار بوده و توافق میوه راهبرد «فشار- مذاکره» است. در چنین فضایی، فشار اعم از تحریم ها، فشار سیاسی و حتی تهدید نظامی، شرط لازم و پیش برنده مذاکرات بوده و در نهایت نیز طرف غربی آن را برگ برنده خود در مسیر مذاکرات می داند. بنابراین به خود اجازه می دهد همزمان با مذاکره همچنان گزینه نظامی را به رخ بکشد تا به خیال خود طرف ایرانی را به عقب نشینی هرچه بیشتر وادارد.
حال می توان به پرسش دوم نیز پاسخ داد. با توجه به آنچه پیش تر گفته شد، دستیابی به آنچه عده ای بازی «برد- برد» می خوانند، بسیار دشوار است. بلکه باید گفت در صحنه ای که یک طرف موفقیت خود را در نفی حداکثری دستاوردها و منافع طرف دیگر می داند و در مقابل نیز حاضر به کوچک ترین انعطافی نیست، چگونه دستیابی به برد طرفینی ممکن است؟
با نگاهی به مسیر مذاکرات، می توان گفت هرچند موضوع و بهانه اصلی مذاکرات، پرونده هسته ای کشورمان است، اما هدف طرف غربی محدود به دستاوردهای هسته ای نمی شود. نگاه غرب به مراتب فراتر از سخت افزار هسته ای یا حتی دفاعی است. غرب نرم افزار و عنصر تأثیرگذار بازیگری جمهوری اسلامی ایران در عرصه جهانی را نشانه رفته است، یعنی «عزت و اقتدار ملی و بین المللی.»
تهدید و به تبع آن تحمیل اراده ای که در راهبرد دشمن مشاهده می شود، مقدمه ای است برای هدفی بزرگ تر و آن عبارت است از «تحقیر». تحقیر ملتی که چهار دهه است تصمیم گرفته مستقل بازی کند و همین رفتار برهم زننده سناریوهای جهانی به اصطلاح ابرقدرت ها بوده است.
امروز جمهوری اسلامی ایران در موضعی برابر در مواجهه با نظام سلطه قرار
دارد و اگر پای میز مذاکره نیز رفته است، با همین پیش فرض بوده است.
مسئولان و نخبگان ما نیز باید همواره همین نکته را به یاد داشته باشند که
مردم، اجازه مواجهه از نقطه ضعف را در مقابل دشمن به آنها نداده و نمی
دهند. مذاکره کنندگان ما هیچ گونه فشار و تحمیلی را نباید بپذیرند و چارچوب
های «عزتمندانه» را که بر اساس خط قرمزهای نظام ترسیم شده است رعایت کنند.
در هر سطح که دشمن خدعه گری می کند باید پاسخ متقابل دریافت کند. هیچ
ایرادی ندارد که در مقابل دشمنی که با جسارت تمام تهدید می کند، «تهدید
متقابل» نمود. از مسئولان و فرماندهان نظامی نیز انتظار اقدام مشابه می
رود. بدانیم که دشمن بسیار بیش از ما به مذاکره و توافق نیازمند است و
اتفاقاً همین موضوع می تواند برگ برنده ما در این منازعه باشد. اگر دشمن
نیرنگ به خرج می دهد، ما نیز ابزارهای فشار متقابل را داریم. سه دهه پیش،
رئیس جمهور وقت امریکا، کارتر برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری
امریکا به برگ برنده آزادی گروگان ها، نیازمند بود و همین برگه از دریغ شد.
اکنون نیز می توان با چنین برگه هایی بینی گستاخان کاخ سفید را به خاک
مالید.
قانون در قاموس شیطان
حسام الدین برومند: 1-آلبرکامو از فیلسوفان و روزنامه نگاران معروف قرن بیستم است که در سال ۱۹۵۷ برنده جایزه نوبل ادبیات شد . نکته ای که از میان نظرات و آراء او مدنظر است از قضا همان لحظه ای می باشد که کامو هنگام دریافت جایزه نوبل ادبیات به واقعیتی مهم اشاره کرد؛ واقعیتی که گویا او فانوس به دست گرفته تا با کورسوی سخنان بی پرده اش ناموس واژگان در قاموس غرب را نشان دهد. غرب سده ها است که از به اصطلاح مدینه فاضله در قالب لیبرالیسم و حقوق انسان سخن می گوید و رجز می خواند که این نسخه پایانی برای بشر در دوره پسا مدرن است. عناصر کلیدی مبانی اندیشه ای غرب را می توان در چند کلیدواژه به نظاره نشست: آزادی، صلح، دموکراسی، حقوق بشر و... اما کامو اعتقاد دارد که غرب به مدینه فاضله نرسیده بلکه از این مدینه ، فاصله گرفته است.
اینجاست که آلبر کامو وقتی جایزه نوبل را می گیرد ، بر این مطلب انگشت تاکید می گذارد: "ما در عصر فحشای کلمات زندگی می کنیم، صلح می گوییم و از آن جنگ اراده می کنیم، آزادی می گوییم و از آن اسارت اراده می کنیم، علم می گوییم و از آن جهل اراده می کنیم و..."و این واقعیت آمیخته به حقیقت به یک خاطره تاریخی و حس نوستالوژیک تبدیل شد؛ جمهوری اسلامی در ساحتی عمیق تر و دقیق تر این مسئله را به یک مبارزه مبدل نموده و سیمای بدون روتوش مدعیان آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و... را در پهنه عرصه بین الملل فاش ساخته است.
این در حالی است که غرب حتی در مبانی اندیشه ای خود از آزادی بیان تا حقوق بشر و دفاع از انسانها و تا مدل دموکراسی برای حکمرانی، دچار غش در معامله شده است. چراکه آزادی و صلح و حقوق بشر را در عرصه تئوریک با مفاهیمی آمیخته که اصل آزادی و صلح و حقوق بشر ، ماهیت خودشان را از دست داده اند و آن همان خوی شهوت ، اباحه گری و بی غیرتی تا تجاوز و جنایت و آدم کشی است که چون مهار نشده انسانیت انسان را نشانه رفته است. در میدان عمل و عرصه پراتیک هم همان می شود که تنها ذره ای از آن را آلبر کامو گفت .
مبارزه جمهوری اسلامی در کشاکش ساحت نظری و میدان عمل بیش از سه دهه است که مبانی فکری و هم هژمونی غرب را به چالش کشیده و این خود دارای خیرات و برکات پرشماری بوده است که واکاوی آن در این مقال نمی گنجد.2-آنچه که این روزها باردیگر چهره بدون روتوش آمریکا را بر ملا کرده است قانون گریزی و قانون ستیزی این کشور برای بدعهدی، زیاده خواهی، تعدی و تجاوز تا نقض حقوق سیاهان و جنایت و آدم کشی است البته در پوشش مذاکره، میانجی گری و حقوق بشر!!! ... چگونه؟ در سه صحنه این بدرقصی شیطان بزرگ قابل مشاهده است؛ پس لطفا بخوانید:
یکم-آمریکایی ها در هفته گذشته در موضوع مذاکرات هسته ای با ایران ،دو اقدام را در پیش گرفتند؛ از یکسو مقامات ارشد این کشور در بحبوحه مذاکرات ،تهدید نظامی علیه کشورمان را پیش کشیدند و نغمه تکراری:"همه گزینه ها روی میز است"! را سر دادند که البته با واکنش قاطعانه رهبر معظم انقلاب روبرو شدند که ؛"ملت ایران مذاکرات زیر سایه تهدیدها را بر نمی تابد"(چهارشنبه-16اردیبهشت 94) و از سوی دیگر؛ پنجشنبه گذشته مجلس سنای امریکا طرح ضد ایرانی نظارت بر توافق هسته ای با جمهوری اسلامی را تصویب کردند. بنابراین اینجا چند نکته قابل اعتناست؛ الف- تهدیدنظامی بر خلاف اصل "عدم توسل به زور علیه تمامیت ارضی کشورها"است که بند 4 ماده 2 منشور ملل متحد به آن اشاره دارد: "کلیه اعضاء در روابط بین المللی خود از تهدید به زور یا استفاده از آن علیه تمامیت ارضی یا استقلال سیاسی هر کشوری یا از هر روش دیگری که با مقاصد ملل متحد مباینت داشته باشد، خودداری خواهند نمود». اما از این مهم تر، براساس ماده 52 کنوانسیون 1969 وین، تهدید نظامی باعث بطلان معاهده می شود.
بنابراین تهدیداتی که امروز آمریکایی ها در حین مذاکره با جمهوری اسلامی ایران انجام می دهند که اگر مذاکره به نتیجه نرسد، از گزینه نظامی استفاده می کنیم به لحاظ مقررات بین المللی و کنواسیون 1969وضعیتی را بوجود می آورد که هرگونه معاهده و توافقی در چنین وضعیتی اصلا اعتبار نخواهد داشت و حتی اگر تهدیدات نظامی علیه ایران ادامه پیدا کند، طبق معاهده مورد اشاره ،طرف ایرانی می تواند میز مذاکره را ترک کند.ب-تصویب طرح نظارت بر توافق هسته ای ایران در مجلس سنای آمریکا هم چیزی جز بدعهدی و بی منطقی و زیاده خواهی یانکی ها نیست.
دولت آمریکا در مذاکرات تعهدی را عهده دار می شود و بعد نمایندگان این کشور بر خلاف مقررات مسلم بین المللی این ساز را کوک می کنند که توافق را دور بزنند و حتی اوباما که تهدید به وتوی قانون نهایی کنگره درباره نظارت بر توافق هسته ای کرده بود ، اکنون عقب نشسته است . صرفنظر از اینکه این اقدام اوباما ، جنگ زرگری کنگره و کاخ سفید را بر ملا کرده است ، به چنین کشور بی منطق و قانون گریزی چگونه می توان اعتماد کرد.!؟
دوم- هفته گذشته آمریکایی ها از میانجی گری میان یمن و عربستان گفتند. این هم از آن مواضع بی شرمانه ای است که شیطان بزرگ از جنایات خود شرم نمی کند و دم از میانجی گری برای مذاکره می زند. این وجه دیگری از این واقعیت است که آمریکایی ها در جنگ 27 روزه آل سعود علیه یمن، همدست رژیم عربستان می شود و هزاران کودک و غیر نظامی را می کشند و در پایان ژست پلشت میانجی گری می گیرند. در حالیکه با زهم طبق مقررات و قوانین بین المللی و از جمله مواد هفتم و هشتم اساسنامه دیوان کیفری بین المللی- ICC- آل سعود با حمله به یمن مرتکب جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت شده و بدیهی است که آمریکا هم به وضوح شریک جرم این جنایت است.
گفتنی است؛ در زمان تصویب اساسنامه دیوان کیفری بین المللی بیش از یکصد کشور به آن رای مثبت دادند اما آمریکا از رای به این اساسنامه خودداری کرد.سوم- سران ایالات متحده آمریکا در بی قانونی و نقض معاهدات و ترور حقوق انسانها به شهروندان خودشان هم رحم نمی کنند و در پوشش "امنیت" دست به کشتار سیاهان می زنند و در شهر حکومت نظامی برپا می کنند که حوادث و وقایع روزهای اخیر در بالتیمور مصداق روشن مشت نمونه خروار است.
پلیس هالیوودی آمریکا به راحتی سیاهان را نشانه می رود و می کشد و
داستان تلخ ماجرا این است که کدخدای سیاه کش در بالتیمور تا کودک کش در یمن
، مدعی حقوق بشر است. مگر سیاهان و کودکان جزء بشر نیستند؟! همین روز
گذشته، منابع خبری و برخی موسسات آمریکایی اذعان کردند که؛ "پلیس آمریکا در
مدت شانزده ماه گذشته یعنی از ابتدای ماه ژانویه سال 2014 تا کنون حدود
1500 را به قتل رسانده است." و بالاخره باید گفت تجربه و رفتارشناسی شیطان
بزرگ نشان می دهد به چیزی جز بدعهدی ، افزون طلبی و جنایت در پوشش منافع
زیاده خواهانه خود راضی نیستند و اینجاست که برخی ذوق زدگان داخلی باید
واقعیت ها را ببینند و با درک این واقعیت ها کمک کنند که توافقی خوب برای
ایران اسلامی رقم بخورد.
توصیه ای به ظاهر پرخطر
احمد غلامی: نباید نشئه قدرت شد، خماری زود از راه می رسد. سیاست یعنی «به دست آوردن قدرت و حفظ آن» و البته در موقع لزوم رهاکردنش. اما سیاست کجا شکل می گیرد. سیاست میان «ما» و «آن ها» خلق می شود: «میان ما و مخالف». اگر ما و رقیبی وجود نداشته باشد، سیاستی هم به وجود نخواهد آمد. خطری که دولت های اعتدالی را تهدید می کند، همین است. ناکارآمدی در خلق سیاست. آنچه اساس دولت یازدهم را می سازد، همین منش اعتدالی است: «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا» البته مهم، بندِ بعدی این غزل است: «در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند/ گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را» در برخی دولت های اعتدالی نگاهی صوفیانه حاکم می شود که تنش های سیاسی را خنثی می کند. برعکس دولت های رادیکال مانند دولت احمدی نژاد که سیاست در آنها «اُوردوز» می کند.
نقیصه اعتدال، زمانی آشکار می شود که دولت ناچار در معرض انتخاب و به بیانی صریح تر انتخابات قرار می گیرد. درست مانند همین انتخابات پیش رو مجلس. تجربه های انتخاباتی نشان داده هرکس تنور ما و آنها را به نفع خودش شعله ور کند، برنده انتخابات خواهد بود. فراموش نکنیم دولت اعتدالی هم ثمره انتخاب بین ما و آنها بوده است. اگرچه خودش در ایجاد این فضا نقش چندانی نداشت، اما میوه چین این تضاد بود. دولت های اعتدالی شاید زمانی روی کار می آیند که مردم عقلانی تصمیم می گیرند. معمولا تصمیم های عقلانی و اعتدال گرایانه برای توده ها جذابیت و هیجانی ندارد.
می شود این طور نتیجه گرفت که دولت یازدهم برای به دست آوردن اکثریت مجلس باید به نمایش های جذاب و شاید رادیکال روی بیاورد؛ همان کاری که احمدی نژاد کرد و می کند. اما برعکس، واقعیت این است که استعاره اعتدال و اصولا استعاره دولت های استعاری به دشواری تغییر می کند و در اذهان مردم باورپذیر می شود. پس دولت باید همان اعتدالی باقی بماند. اما لزومی ندارد همه را معتدل کند. شاید بشود از ائتلاف دولت اعتدالی با اصولگرایان و اصلاح طلبانِ معتدل، دولت آرامی را سامان داد اما نمی شود این اندیشه را به همه جا به خصوص مجلس تسری داد. با صراحت باید گفت، مجلس با اکثریت نمایندگان اعتدال گرا مطلوب نیست. واقعیت این است که همه وجوه سیاست با اعتدال و عقلانیت پیش نمی رود. اگر این گونه بود که هرگز چالشی به وجود نمی آمد.
با ائتلاف اعتدال گرایان و اصولگرایان و اصلاح طلبانِ معتدل در مجلس، سیاستی خلق نمی شود اگرچه شرایط برای شکل گیری چنین ائتلافی کاملا مهیاست. بعید است اصلاح طلبان اکثریت مجلس را به دست آورند با اینکه تفکر آنان هنوز زنده است و در زیر پوست جامعه نفس می کشد اما به لحاظ عددی نماینده ای ندارند که تفکرات و مطالبات آنها را پیگیری کند. البته این را هم می توان از خوش اقبالی دولت یازدهم دانست. با فرض اکثریتی بودن اصلاح طلبان در مجلس، تضادی آشکار بین آنها و دولت به وجود می آید. اصلاح طلبان ناچارند حرف ها و مطالبات و شعارهایی را که در گذشته داده اند، در فضایی دیگر اجرایی و عملیاتی کنند و با دست زدن به این کار دولت را به دنبال خود خواهند کشید و چون دولت به دلیل موقعیت و ماهیت وجودی اش نمی تواند دوش به دوش مجلس حرکت یا رقابت کند، ناگزیر به وجه سنتی خود، یکی از وجوه اعتدال گرایان رجعت می کند و این شکافی بین دولت و مجلس و در نهایت بین مردم و دولت می اندازد. حضور حداکثری اصولگرایان در مجلس برای دولت کم خطرتر و حتی مفیدتر است. اصولگرایان نمایندگان ریز و درشتی دارند که می توانند آن را سازماندهی و روانه مجلس کنند.
ولی چون تفکر آنها در اذهان مردم آسیبی جدی دیده، بعید است هیاهوی آنان در مجلس به ضرر دولت تمام شود و شاید حتی به محبوبیت دولت نیز کمک کند. در تضاد میان مجلس و اصولگرایان و دولت، سیاستی خلق می شود که به نفع دولت است و مهم تر اینکه در مذاکرات هسته ای، نمایندگان اصولگرا، اهرم فشار مناسبی برای دولت های غربی به حساب می آیند که روند مذاکرات را به نفع دولت روحانی تسریع می کنند. حتی اگر در زمان برگزاری انتخابات مجلس، تکلیف مذاکرات هسته ای روشن شده باشد، این احتمال می رود که بحث بر سر جزئیات و نحوه اجرای مفاد توافق تا مدتی طول بکشد. اشتباه برای دولت یازدهم دست یافتن مجلس به نیروهای اعتدال گراست. تجربه مجالس دولت اصلاحات و اصولگرا نشان داده مجلس یک دست به نفع دولت نیست و گاه ضررش بیش از سودش است.
اگر مجلس این گونه شکل بگیرد که کمیت مؤثر آن را اصلاح طلبان تشکیل بدهند یا هژمونیِ مجلس باشند، دستیابی به مطالبات سیاسی مردم محتمل تر می شود. ترکیب مطلوب شاید این باشد که اعتدالیون بیشتر از اصلاح طلبان و کمتر از اصولگرایان باشند. اگر حداکثر مجلس دست اصولگرایان باشد، در آنتاگونیسمی که با دولت و اصلاح طلبان شکل می گیرد، سیاستی خلق می شود که به نفع دولت و اصلاح طلبان است. زیرا اصولا اصولگرایان با توجه به روند انتخابات پایگاه مردمی ندارند و تا مدت ها با پس لرزه های زلزله احمدی نژاد دست به گریبانند. آنها اغلب در انتخابات بر مردم سازی تلاش می کنند.
این دو واژه «پایگاه مردمی» و «مردم سازی» نیاز به توضیح بیشتری دارد که از حوصله این یادداشت خارج است. به همین قدر بسنده می کنم که «مردم سازی» یعنی ساختن و تهییج مردمی موقت برای رسیدن به اهداف انتخاباتی. باری شاید این توصیه جسورانه و پرخطر باشد که شاید باید مجلس را برای اصولگرایان وانهاد و چندان نباید از توفیق قطعی اصلاح طلبان در انتخابات پیش روی مجلس مطمئن بود. در برخی اوقات بهبودی تنها با خوردنِ ناگزیر داروهای تلخ میسر می شود.
تصحیح ساختار سیاسی در ایران؛ چرا و چگونه؟
حمید فیضی: در جامعه ما و غالب جوامع جهان سوم، سیاست مداری و حساسیت آن درست فهم نشده و به همین دلیل، هر کسی که مجذوب پلاک های سیاسی، ماشین های ضد گلوله، پنهان کاری های امنیتی فوق العاده جذاب، بادیگاردهای شخصی، انعکاس خبری سخنرانی ها، حمایت مردمی، شهرت و ... می شود سعی می کند خود را به این عرصه وارد کند. در طول تاریخ کشورمان و از زمان مشروطه به بعد، که دولت به معنای مدرن آن شکل گرفته افراد زیادی را می بینیم که به عرصه سیاست وارد شدند و به شهرت رسیدند ولی بعد از خروجشان از این عرصه، و با گذر زمان، وقتی که تاریخ به کرسی قضاوت وارد می شود تنها یک سوال بزرگ بر جا می ماند و آن اینکه چرا؟ این سوال بر خلاف کوتاهیش، به وسعت ایران و سرنوشت آن بزرگ است. چرا او آمد؟ با چه هدف و برنامه ای آمد؟ اگر نمی آمد بهتر نبود؟ دستاورد او؟ دکترین سیاسی او؟ منطق کلام او؟ وقتی او را در کنار سیاستمداران به نامی چون کسینجر، چرچیل، بیسمارک، جوزف نای، برژنسکی، کنت والتز،جان مرشایمر، هانتینگتن قرار می دهیم با صحنه ای روبرو می شویم شبیه به زمانی که یک خرافه پرداز را در کنار یک پزشک قرار می دهیم. بله اگر در دوران انتخابات سری به حوزه های انتخاباتی بزنید خرافه پردازان زیادی را می بینید که با نگاهی غیر علمی و غیر واقع بینانه و با آمارهای کاملا اشتباه سعی دارند برای خود رأیی جمع کرده و خود را به کرسی قدرت برسانند و از لذت قدرت، بهره مند شود. در حالی که عرصه سیاست، انسان هایی را می طلبد که به مثابه یک پزشک ماهر، علاوه بر شناخت آناتومی جامعه خود به لحاظ ساخت و بافت جغرافیایی، جمعیتی، نظام اقتصادی، نظام حقوقی، تاریخی، فرهنگی و سویه های روانی جامعه خود و جوامع دیگر، در سطح منطقه ای و جهانی، شناختی لازم داشته و بیماری های جامعه خود را در سطوح مختلف، به موقع تشخیص داده و در نهایت، در رفع و درمان این بیماری ها از علوم دیگر استفاده کرده و سلامت را به جامعه بازگرداند. در واقع همانطور که یک پزشک، در رسیدن به غایت خود یعنی درمان، باید: 1- مکانیزم بدن را بشناسد. 2- آشنایی اجمالی با علوم مرتبط داشته باشد. 3- علت یا علل اختلال در بدن را تشخیص دهد. 4- با استفاده از هنر فردی و یافته های علوم دیگر بیماری را درمان کند، به همین شکل البته با تفاوت های روشی و معرفتی خاص خود، یک سیاستمدار باید: 1- کشور خود را به لحاظ ساخت جمعیتی، جغرافیایی، حقوقی، اقتصادی، فرهنگی و قومی به مثابه یک کلیت به هم پیوسته تحت عنوان دولت بشناسد.2- آشنایی اجمالی با علوم مرتبط (الهیات، تاریخ، اقتصاد، جغرافیا، ریاضیات و آمار، روانشناسی، فقه، حقوق و ...) داشته باشد. 3- آنتی سیستم ها دولت و اختلال (Disorder) در سیستم را به خوبی تشخیص دهد . 4- برای رفع این اختلال از فن سیاسی فردی و یافته های دیگر علوم کمک گرفته و تعادل را به جامعه برگرداند.
اما این اتفاق در جامعه ما نمی افتد و اکثرا دیده می شود که سیاستمداران به جای تمرکز بر مملکت داری تمرکز خود را صرف پیروزی در انتخابات بعدی می کنند و سرنوشت شایسته ای را برای این دولت و مردمش برنامه ریزی نمی کنند و ما امروز دانشجویانی را می بینیم که بعد از فراغت از تحصیل، تنها به یک چیز فکر می کنند و آن تباهی عمر است. استعدادهایی را می بینیم که دیده نمی شوند. دادگاه هایی را می بینیم که خلوت نمی گردند. تورمی را می بینیم که کاهش نمی یابد. کینه هایی را می بینیم که چشم اندازشان صلح نیست. اختلاس هایی را می بینیم که تعجب احدی را دیگر بر نمی انگیزد، مجردهایی را می بینیم که دیگر برای تشکیل خانواده برنامه ریزی نمی کنند و هزاران هزار مشکل دیگر که آینده ما را سخت به چالش می کشد. این سرنوشت یک جامعه سیاست زده است. زمانی که نان سیاسی می شود، اعتقادات و باورها، سیاسی می شود، کاغذ سیاسی می شود، اقتصاد سیاسی می شود، کشاورز سیاسی می شود، قصاب و آهنگر و غیره همه و همه سیاسی می شوند تا برخی انتخابات را بر برخی دیگر پیروز شوند این تئاتر اجتماعی خود به خود ساخته می گردد. اما راه حل چیست؟
1- شکل گیری احزاب: اگر رشته علوم سیاسی دولت ها را به لحاظ علمی مجهز می کند، احزاب، دانشگاه سیاست در میدان عمل است. حزب بزرگترین و مورد اعتماد ترین سازمان اجتماعی برای تربیت سیاستمداران حرفه ای و کارکشته و به معنای واقعی رجل سیاسی است. احزاب اجازه نمی دهند افرادی یک شبه به قدرت برسند و هر تصمیمی برای مملکت بگیرند. احزاب اجازه نمی دهند در عرصه سیاست زدوبندهای خلاف مصلحت ملی شکل بگیرد. احزاب بهتر از هر نهاد دیگری تصمیمات دولت مردان را رصد می کنند چون می خواهند در مقابل حزب پیروز در انتخابات بعدی پیروز شوند و باید بتوانند نقاط ضعف آنها را پیدا کرده و به عنوان نقطه قوت خود در انتخابات بعدی از آنها استفاده کنند. احزاب مورد اعتماد ترین و قوی ترین نگهبانان سیاسی هستند. در عرصه سیاست به هیچ وجه نباید تنها به دستگاه قضا تکیه کرد؛ بلکه بر اساس تجربه کشورهای توسعه یافته ، تنها قدرت است که می تواند قدرت را مهار کند و آنتی قدرت حزب پیروز تنها یک حزب یا احزاب غیر است. تا دیر نشده احزاب باید فعال گردند.
2- عبور از فلسفه در امر سیاست: این مسئله بیشتر به رشته های مربوط به سیاست مانند علوم سیاسی، حقوق عمومی، اقتصاد کلان، مدیریت می شود. در اکثر کشورهای توسعه یافته دانشگاه ها دانشکده ای را تحت عنوان دانشکده فلسفه تأسیس کرده و در آن دانشکده فلسفه هر رشته ای را مورد مطالعه دقیق قرار می دهند. از فلسفه اخلاق و هنر گرفته تا فلسفه علوم دقیقه. و وقتی از علوم سیاسی (political science) صحبت می کنند این رشته علمی دانشجویانی را تربیت می کند که از سوال های فلسفی (مانند اینکه حکومت حق چه کسی است؟و...) به سرعت عبور کرده و وقت خود را صرف مسائل مبتلابه جامعه کرده و تلاش های علمی خود را به صورت محرمانه (paper policy) به نهاد های تصمیم ساز ارائه می دهند. آمریکا، سوئد، سوئیس از نمونه های بارز این وضعیت هستند. ولی در ایران بهترین دانشجویان علوم سیاسی افرادی هستند که خوب بتوانند قدرت حاضر را به لحاظ فلسفی به چالش بکشانند و یا از آن دفاع کنند و این نوع علم نه تنها هیچ دردی را از جامعه درمان نمی کند بلکه با نفوذی که این دانشجویان در رسانه ها دارند و با تحریک مجادله های بی پایان فلسفی، به درد جامعه می افزایند. بنابراین مباحث آماری و کاربردی در رشته های مرتبط باید تقویت شده و دانشجویان به لحاظ آشنایی با فنون و علوم سیاسی به روز دنیا، هر بیشتر آماده ورود به موسسات علمی جهت ارائه راهبردهای عملی گردند.
3- تقویت پژوهشگاه های علمی در عرصه سیاست: مردم حکومت کنند؟ یا نخبگان؟ (دموکراسی یا اریستوکراسی؟) این دعوایی است که در کشورهای توسعه یافته به کمک پژوهشگاه های علمی و تخصصی حل و فصل گردیده. این مراکز علمی با کمک و مشورت دهی به منتخبین مردم که عموما غیر متخصص هستند سطح کیفی آرای نمایندگان را تقویت کرده و از تصمیمات شتاب زده و مخرب آنان جلوگیری می کنند. بنابراین هم مردم حکومت می کنند و هم نخبگان.
اگر حساسیت سیاستمداری به درستی فهم شود، خواهیم فهمید که سیاست پردازی، تا چه حد در ایران به بازی گرفته شده است. در کشور ما سیاستمداران حرفه ای و نخبه ، عموما نه بر اساس کانال های حقوقی بلکه بر اساس شانس یا اعتماد و تیزبینی برخی صاحبان قدرت پا به عرصه قدرت می گذارند و این حضور، به هیچ عنوان تضمین شده نیست و به شدت تحت تأثیر روابط و باند بازی قرار دارد. ماجرای حمام فین و امیرکبیر فقط یک واقعه تاریخی صرف نبود بلکه می توان آن را به عنوان یک ساخت فرهنگی مورد توجه قرار داد .
حکومت قانون یا حکومت شریعت؟!
محمدعلی وکیلی: جمله اخیر رئیس جمهور «روحانی» در جمع فرماندهان نیروی انتظامی مبنی بر اینکه "پلیس موظف به اجرای قانون است نه اسلام" واکنش های زیادی را در جامعه به همراه داشت.
به رغم این واکنشها، ایشان در هفته گذشته مجدداً تاکید نمودند که "اجتهاد کار دستبند به دستان و کُلت داران نیست".
عمده واکنش ها به سخنان رئیس جمهور به دوگانه انگاری شریعت و قانون بر می
گردد و این گویای این است که بخشی از جامعه همچنان در فضای دو قطبی نظام
فقهی و نظام قانونی بسر می برد.
واکنش ها به این صحبت های بدیهی، نشان داد که به رغم نزدیک شدن عمر جمهوری اسلامی به مرز چهل سالگی، همچنان برای عده ای ابهامهای اساسی در مناسبات بین فقه و سیاست وجود دارد و هنوز برای فهم رابطه فقه و دولت سرگردان می باشند! آنها هنوز نمی دانند که مبنای الزام حکم شرعی و قانونی کدام است. به عبارتی بخشی از واکنشها بوی دوگانه انگاری حکم و قانون می دهد. اینکه «حکم» کار فقیه است و «شریعت» عهده دار حکم است و قانون کار دولتها و نظام سیاسی می باشد و این دو متعلق به دو ساحت هستند. گویا پرسش روزهای اولیه انقلاب (با توجه به وجود آراء و فتاوی مختلف فقهی در مورد اینکه دولت موظف به اجرای کدام است.) همچنان برای عده ای بی پاسخ مانده است و یا پاسخ آن قانع کننده نبوده است. این در حالی است که جامعه سالهاست از این پرسش ها عبور کرده و مسیر خود را بر اساس پارادایم نظام سیاسی اسلام و نظریه ولایت فقیه ادامه می دهد. در این پارادایم دیگر دو نظام حقوقی وجود ندارد، دو شکل از حکومت مطرح نیست بلکه رهاورد دکترین ولایت فقیه یکپارچگی قانون و شریعت می باشد. در مشروطه جهت قانون تغییر کرد و انطباق قانون بر فتاوی مشهور الزامی شد اما در جمهوری اسلامی این همانی قانون و شریعت اتفاق افتاد. تا پیش از انقلاب اسلامی ما شاهد دو نظام حقوقی شامل نظام فقهی و نظام قانونی بودیم. آنانکه بر نظام قانونی تاکید داشتند در حقیقت تلاش شان برای نفی نظام فقهی بود و مدعیان نظام فقهی هم به منظور تقابل با نظام قانونی، به عنوان نماد تجدد و غربگرایی، بر فقه اصرار داشتند. در چنان وضعیتی هر کس که بر قانون تاکید می کرد در حقیقت منادی عرفی سازی و سکولاریسم بود و آنکس که بر فقه اصرار داشت برای تقابل با سکولاریسم بود. ولی در جمهوری اسلامی این تقابل و دو گانگی برچیده شده و این همانی رخ نموده است.
امروزه شرع و فقه بخشی از قانون است. هنر امام خمینی (ره) حذف این دو گانگی و یکی نمودن این دو ساحت بود. در چنین فرضی سخن از قانون اسلامی و غیراسلامی، نظام قضایی اسلامی و غیر اسلامی، قانون گذاری اسلامی و غیراسلامی بی معنی است. در ساختار سیاسی حکومت اسلامی با یک دستگاه قانونگزار، یک دستگاه قضا و یک قانون روبرو هستیم. دستگاه قضایی کشور برای اعمال حکم به فتوای علما مراجعه نمی کند بلکه قانون را اجرا می نماید. در پارادایم حکومت اسلامی حکم شرعی و قانونی هر دو از مبنای الزام واحد برخوردار هستند. دیگر علم حقوق در مقابل علم فقه نیست بلکه در تداوم آن بحساب می آید. در این شرایط تاکید بر قانون تصریح به حکم شرعی است. تخلف از قانون در این پارادایم نه فقط دارای آثار وضعی همچون عقوبت های این جهانی که دارای آثار تکلیفی آنجهانی نیز می باشد.
به تعبیری اطاعت از قانون نه یک الزام سیاسی صرف که واجب شرعی است و نقض آن حرام محسوب می شود. حال با این تصویر، آرایش کنونی در مواجهه با صحبت های رئیس جمهور عجیب و جای تامل بسیار دارد. دلواپسانی که با ادعای ولایت پذیری فریاد بر می آورند گویا نمی دانند که منطق رئیس جمهور در بیان مواضع اخیر منطبق بر منطق حکومت اسلامی و نظریه ولایت فقیه است.
جالب این است که این دوگانه پنداری در جای جای رفتار دلواپسان مشهود است. اخیراً رادیو گفتگو موضوعی را با حقیر و یکی از تئوریسین های دلواپسان به بحث گذاشت، طرف مقابل ادعا می کرد برای حجاب لازم نیست به قانون مراجعه شود بلکه هر کسی می تواند رساله را باز نماید و حکم حجاب را از منظر مرجع خویش اجرا نماید. بنده مدعی بودم که مرز حجاب به عنوان یکی از رفتارهای اجتماعی نیازمند قانون است و آن را باید در همه جای حکومت اعم از دانشگاه و اداره و مجامع عمومی، مبنا قرار داد اما آن برادر مدعی بود که بایست توضیح المسائل را مبنا قرار داد.
این نشان می دهد که نگاه های سطحی به ولایت فقیه، حکومت اسلامی و... در فرآیند زمان و در بزنگاه ها می تواند منشاء انحراف باشد و در موارد بسیاری نیز شاهد انحراف مدعیان از خطوط روشن و اصول اساسی هستیم . بر اساس پارادایم امام (ره) قانونمداری آیینه ولایتمداری است و قانون ستیزی آیینه ولایت ستیزی می باشد. در این پارادایم دو نوع حکومت معنا ندارد. حکومت شریعت همان حکومت قانون است.
مدارس غیردولتی بی شهریه
میثم هاشم خانی: اول) توسعه آموزشی: معلمان و دانش آموزان ایرانی، سالانه حدود 11 میلیارد نفر- ساعت را در کلاس های درس می گذرانند، اما چند ساعت از این زمان با نگاه کردن دانش آموزان به ساعت و انتظار برای اتمام کلاس سپری می شود؟ چند ساعت به حفظ کردن مطالبی اختصاص دارد که در مدتی زیر 30 ثانیه توسط اینترنت موبایل قابل دسترسی هستند؟ چند ساعت به آموزش های توسعه خلاقیت یا مهارت های کلیدی برای زندگی اقتصادی و اجتماعی در دنیای پیچیده قرن 21 اختصاص دارد؟ چگونه می توانیم شرایط مناسبی برای «توسعه آموزشی» کودکان و نوجوانان، به معنای افزایش حتی 2 درصدی در بهره وری این 11 میلیارد ساعت فراهم کنیم؟
دوم) عدالت آموزشی: در سیستان وبلوچستان، کم نیستند مدارسی که سرویس بهداشتی ندارند و مثلا از سرویس بهداشتی سایر اماکن نزدیک مدرسه استفاده می کنند. مدارس متعدد دیگری هم در کشور وجود دارند که از حداقل های امکانات ورزشی و تفریحی محروم بوده و محیط افسرده کننده ای دارند. خلاصه آنکه متاسفانه بسیاری از فرزندان خانوارهای محروم کشور، کلیدی ترین سال های شکل گیری شخصیت خود را در مدارسی می گذرانند که ظرفیت «توانمندسازی پایدار» کودکان و نوجوانان به منظور «رهایی آنان از چرخه شوم فقر» را ندارند.
چگونه می توانیم حتی اگر شده وضعیت 2 درصد از این مدارس محروم را بهبود دهیم؟
سوم) همگرایی توسعه آموزشی و عدالت آموزشی: قرن 21، با افت شدید اهمیت
«ثروت های زیرزمینی» در اقتصاد کشورهای مختلف و در عوض اهمیت یافتن «ثروت
های روی زمین» همراه است. توسعه معدن محور و سرمایه محور، جای خود را به
توسعه انسان محور داده است. به این ترتیب بحث «توسعه انسانی با رویکرد
عدالت محور» با هدف ایجاد قابلیت های تولید ثروت دانش محور و خلاقیت محور
در «تک تک» شهروندان، از کلیدی ترین ارکان ارتقای پایدار توانایی رقابت
پذیری اقتصادی هر کشور در قرن 21 تلقی می شود.
در این رویکرد، دو مفهوم «توسعه» و «عدالت / فقرزدایی» همگرا می شوند: زمانی که به سیاست گذاری برای محرومیت زدایی در «آموزش» کودکان خانوارهای محروم (به معنای تامین حداقلی از امکانات سخت افزاری و نرم افزاری آموزشی در کنار تامین معلمان توانمند) و نیز محرومیت زدایی در «آموزش موثر» آنان (به معنای تامین حداقلی از امکانات تفریحی و ورزشی، حداقلی از تغذیه و حداقلی از مراقبت های ناظر به سلامت جسمی و روحی در مدارس مناطق محروم) می پردازیم، چنین برنامه هایی از یک طرف جزو «کم فساد»ترین و «پربازده» ترین سیاست های فقرزدایی هستند و از طرف دیگر، به دلیل تلقی شدن هر شهروند قرن 21 به مثابه یک موتور ثروت آفرینی بالقوه، سیاست های «محرومیت زدایی آموزشی» متمرکز بر سال های کلیدی شکل گیری شخصیت کودکان و نوجوانان، می توانند با کمک به شکل گیری توانمندی مناسب در «تک تک» شهروندان، حرکت جامعه را در مسیر «توسعه اقتصادی - اجتماعی پایدار» شتاب بخشند.
چهارم) الزامات توسعه مشارکت «غیردولتی» در آموزش وپرورش : رئیس جمهوری در بخشی از سخنرانی ارزشمند خود در هفته معلم، بر لزوم رشد مشارکت بخش غیردولتی در آموزش وپرورش تاکید کرده و تحقق این هدف را در راستای بهبود کارآیی و کیفیت آموزش وپرورش ارزیابی کردند. ایشان همچنین به واگذاری اداره برخی مدارس به تعاونی های معلمان، به عنوان یکی از راهکارهای توسعه مشارکت غیردولتی در آموزش وپرورش اشاره کردند.
به نظر می رسد اگر بخواهیم طرحی منسجم را برای افزایش مشارکت بخش غیردولتی در آموزش وپرورش ارائه دهیم، این طرح باید ویژگی های زیر را محقق کند:
الف) فضای رقابت بین مدارس برای جذب دانش آموز را افزایش داده و از این کانال به ارتقای کیفیت نرم افزاری و سخت افزاری مدارس کمک کند (ارتقای «توسعه آموزشی»).
ب) به کاهش «فقر کمی آموزشی» به معنای کاهش جمعیت کودکان و نوجوانان 6 تا 18ساله خارج از پوشش آموزش وپرورش منجر شده و در عین حال به کاهش «فقر کیفی آموزشی» به معنای بهبود کیفیت آموزش برای فرزندان محروم ترین خانوارهای کشور هم کمک کند (ارتقای «عدالت آموزشی»).
ج) شور و نشاط فرهنگیان را احیا کرده و مشارکت پویا و خلاقانه آنان در مدیریت مدارس را ارتقا دهد.
د) کاملا در راستای اصل 30 قانون اساسی (تضمین ارائه آموزش وپرورش رایگان تا پایان مقطع متوسطه) و بند یک اصل 43 قانون اساسی (ریشه کن کردن فقر از طریق تامین نیازهای اساسی مردم از جمله آموزش وپرورش) باشد.
ه) ظرفیت مشارکت انتفاعی، غیرانتفاعی و عام المنفعه بخش غیردولتی در حوزه آموزش وپرورش را، تا بیشترین حد ممکن، فعال کند.
و) بتواند توازن مناسبی بین حق نظارتی وزارت آموزش وپرورش، حق بهبود درآمد
معلمان، حق استقلال عمل مدیران مدارس و نیز حق دانش آموزان برای برخورداری
از آموزش باکیفیت، برقرار کند.
پنجم) طراحی مدارس «غیردولتی» بدون «شهریه»:
با توجه به ویژگی های اشاره شده، طرح زیر تحت عنوان «طراحی مدارس غیردولتی بدون شهریه» پیشنهاد می شود:
بند 1 - وزارت آموزش وپرورش در ابتدای هر ماه لیست 200 مدرسه خود را برای
تبدیل به «مدارس غیردولتی بدون شهریه» در سایت رسمی وزارتخانه اعلام کرده
(براساس ضوابط بند 2) و تا پایان ماه، این مدارس را به یک موسسه یا تعاونی
واگذار می کند (براساس ضوابط بند 3). موسسه ها و تعاونی های در
اختیارگیرنده مدیریت مدارس فوق، کل بودجه خود را از وزارت آموزش وپرورش
دریافت کرده و حق دریافت هیچ مبلغی را از دانش آموزان ندارند. همچنین آنها
در زمینه چگونگی صرف این بودجه کاملا مختار خواهند بود (مطابق ضوابط بند
4). پس از اتمام دوره 2ساله فوق، وزارت آموزش وپرورش براساس ارزیابی کیفیت
عملکرد درباره تمدید یا عدم تمدید قرارداد اجاره مدرسه با موسسه/تعاونی
تصمیم گیری خواهد کرد (مطابق جزئیات بند 5).
بند 2 - مدارس 200گانه معرفی شده در اول هر ماه توسط آموزش وپرورش برای تبدیل به مدارس غیردولتی بدون شهریه، باید از میان مدارس دارای سطوح مختلف امکانات سخت افزاری و کالبدی انتخاب شده و به طور متوازن در استان های مختلف کشور توزیع شده باشند. همچنین به منظور تضمین «برقراری رقابت بین مدارس» کلیه این مدارس باید در منطقه ای واقع شده باشند که در نزدیکی آنها یک «مدرسه دولتی» وجود داشته باشد.
بند 3 - هر موسسه یا تعاونی (اعم از انتفاعی، غیرانتفاعی یا عام المنفعه) که دست کم یک سوم اعضای هیات مدیره آن از فرهنگیان شاغل دارای سابقه کار 10ساله یا بازنشسته آموزش وپرورش باشند، می توانند متقاضی در اختیار گرفتن مدیریت مدارس مورد اشاره بند یک شوند و مبلغی را به عنوان اجاره پرداختی به آموزش وپرورش برای اجاره 2 ساله مدرسه مشخص کنند. وزارت آموزش وپرورش موظف است قرارداد اجاره هر مدرسه در قالب «مدرسه غیردولتی بدون شهریه» را با یکی از دو موسسه/تعاونی ارائه دهنده بالاترین رقم پیشنهادی منعقد کند.
منابع مالی دریافتی از بابت اجاره این مدارس، منحصرا صرف بهبود امکانات تفریحی و ورزشی مدارس محروم کشور و نیز برقراری برنامه های بهبود سلامت جسمی و روحی دانش آموزان این مدارس خواهد شد.
بند 4 - وزارت آموزش وپرورش مکلف است بودجه مدارس غیردولتی بدون شهریه را، در هفته اول هر ترم تحصیلی به حساب تعاونی/موسسه اجاره کننده مدرسه واریز کند. این بودجه معادل تعداد دانش آموزان ثبت نامی ضربدر «سرانه دانش آموزی» خواهد بود. «سرانه دانش آموزی» هم برابر است با «بودجه کل آموزش وپرورش در همان سال» تقسیم بر «تعداد کل دانش آموزان مدارس دولتی».
بند 5 - پس از اتمام دوره 2ساله اجاره هر «مدرسه غیردولتی بدون شهریه»، وزارت آموزش وپرورش منحصرا از طریق نظرسنجی از دانش آموزان اولیه مدرسه (دانش آموزان 2 سال قبل) و اولیای آنها، درباره تمدید/عدم تمدید قرارداد با موسسه/تعاونی اجاره کننده مدرسه، تصمیم خواهد گرفت.