به گزارش مشرق، «رخ دیوانه» یک فیلم خوش ریتم است. این جمله ممکن است که غفلتزا باشد و همان راهی که سازندگان را غافل کرده، به مخاطبان نیز عرضه کند. بر کسی پوشیده نیست که سینما را نمیتوان صرفاً ریتم تلقی کرد. اما ابتدا باید تکلیف خود را با ریتم روشن کنیم. منظور از ریتم در اینجا، ضرب آهنگی است که به تناسبِ زمانی، مخاطب را به سویِ خود میکشاند. اما همین ریتم دو سویه دارد. یک سویهی آن، ضرب آهنگی است که ذاتیِ اثر است و کارگردان با استفاده از همان خمیرمایه به خلقِ محصولی بصری میپردازد. سویهی دیگر، اثری است که در درونِ خود، پتانسیلِ کافی را برای ایجادِ ضرب آهنگِ موثر دارا نیست و از این رو ریتم از خودِ اثر جدا میشود و به عنوانِ عنصری اضافی، کُمِیتی میشود که دائماً پایِ اثر را میلنگاند.
«رخ دیوانه» در بدوِ امر، دارای پتانسیلی است که ریتمِ موثر و ذاتی را نوید میدهد. ماجرای چند جوان که شوخیهای خارج از حدشان، تبعات ناگواری دارد. البته تبعات نیز دائماً مورد بازی و شوخی قرار میگیرد و فیلم، مخاطب را (ظاهراً) به عدمِ قضاوت فرا میخواند. داستان، همان داستان همیشگی است و مشکلاتِ جوانان نیز با همان اِلِمانهای همیشگی پرداخته شده است. شاید تنها فیسبوک باشد که به این اِلمانها اضافه شده است. لیکن «رخ دیوانه» ریتم را در نحوهی پرداختِ خود ارائه میدهد.
فیلم با شروعی پر سرعت، ما را واردِ فضای زندگی شخصیتِ اصلی میکند و سریعاً از آن دل کنده و به کافهای که نقطهی شروعِ حادثه است، رهنمون میشود. صدای شخصیتِ اصلی نیز در همه جا مخاطب را همراهی نموده و مطابق با عادتِ مألوفِ سینمایی، مخاطبان به صدای او اعتماد میکنند. امّا همین صدا، دائماً میفریبد و اعتماد را از مخاطبش سلب میکند. تا اینجای کار به نظر میرسد که همه چیز بر وفق مرادِ سازنده بوده و وی به انگارهی عدمِ قضاوتِ عجولانه دست یافته است. امّا به ناگهان همه چیز وارونه میشود. ریتم رنگ میبازد و پایان ناگهانیِ فیلم که قرار است به عنوان ضربهی نهایی، اثربخش باشد، تصنعی و سادهانگارانه به نظر میرسد.
این اتفاق، به دو سبب است. اولی که کمی کوچکتر به نظر میرسد، عدمِ تلقیِ درستِ فیلمساز از انگارهای است که قصد دارد آن را در ذهنِ مخاطب نهادینه کند. کارگردان با رودَستهای پیاپی که به سمتِ مخاطب پرتاب میکند، وی را به پرهیز از پیش داوری و صبر دعوت کرده، اما خودش سایهی بزرگی از داوریِ اخلاقی را بر سرِ فیلم خراب کرده است. آدمهای «رخِ دیوانه» در کشاکشِ قضاوتهای سست و بی پایه به درجهای از ناچاری و سردرگمی میرسند که راهِ فراری برایشان نمیماند. از این رو، کارگردان خودش دست به کار شده و کاملاً سادهمآبانه، داستان را با همان صدای دروغگو به یک جمع بندی فیلمفارسیوار میرساند و در پایان، شخصیتِ اصلیِ خود را میکُشد تا پرسشی دربارهی دیگر کاراکترها نشنود.
بنابراین سازندگانِ «رخ دیوانه» صبری برای تحملِ فرجامِ طبیعیِ شخصیتهای خود ندارند و در نقطهای که میبایست از داوری بپرهیزند، به داوری پرداخته و شخصیتها را بیمایه ساخته اند. به این ترتیب نباید انتظار داشت که مخاطب نیز داوری نکند و در پایانِ فیلم به فکر فرو برود. مخاطب فقط در انتها میخندد و رودَست خوردنهای خود از یک کودکِ بازیگوش را به سخره میگیرد و این شکستی برای فیلمسازی است که میخواهد به صورتی ساده و بی آلایش به حرفهای مهمی بپردازد؛ لیکن به صورتی معکوس، مضحکه میشود و هر چه که میخواهد، عقیم میماند.
سببِ دوم به همان ریتم بر میگردد که در همان ابتدا به آن اشاره ای شد. تمامی چینشهای فیلم، روکشی ویترین گونه از ریتم است. دلیلِ سادهی چنین ادعایی مسئلهی تزریقِ نقطهی عطف است. نقطهی عطف، خودش در کلیتِ اثر حل میشود و اصولاً فقط بر مخاطب تاثیر میگذارد. نه آنکه در جلوی مخاطب رژه برود و اهمیتِ خود را در نجاتِ فیلم فریاد بزند. بنابراین اثرِ خوش ریتمِ ذاتی، نیازی به تزریقِ نقطه عطف ندارد.
اما در «رخ دیوانه» ابتدا شخصیتهای فیلم به تناوب، فریب میخورند. در ادامه، فریب به مخاطب نیز تعمیم یافته و علی رغمِ آنکه در بادیِ امر، بر دهانِ مخاطب مزه میکند و او را به لذت سوق میدهد، لیکن ادامهی دیوانهوارِ این فریبها مخاطب را مأیوس میسازد و سرانجام به نقطهای میرسد که سازنده برای نجاتِ خود به نقطه عطف متوسل میشود. بنابراین بحرانهایی صوری به درونِ فیلم پرتاب میشود و مخاطب را از اثر دورتر میکند تا آنکه به نقطهی انتهایی میرسند. آنجایی که باید از اتفاقِ مرگِ شخصیتِ اصلی متأثر شوند، آن را به پشیزی نمیانگارند و عافیت طلبانه به بیرون از سینما میروند.
بنابراین ریتمِ ویترینی که فاقدِ ارزش ذاتی است، قضاوتِ ویترینی نیز میآورد. به این ترتیب فیلمی که منادیِ نگاهِ بی قضاوت است. نه تنها مخاطبش را به قضاوت سوق میدهد، بلکه قضاوتی که ناخودآگاه مسبب میشود، قضاوتی ویترینی است و نه قضاوتی از روی صداقت. زیرا با آنچه که در فیلم میگذرد، ریتم همه چیزِ آن است و آنگاه که ریتم از پا افتاده و متوسل به عناصرِ دیگری میشود، همه چیز فرو میپاشد. ریتمِ فریب کارِ فیلم نمیتواند حتی در قامت نمونههای هالیوودی، جهلی خودخواسته را به مخاطب تزریق کند. «رخِ دیوانه» هیچ چیز به مخاطبش نمیدهد و این نشان از این است که کارگردانِ کهنه کارش فقط فیلم را بر روی ریتم بنا کرده است و نه چیز دیگر. بنایی که سخت، سست بنیاد است.
«رخ دیوانه» در بدوِ امر، دارای پتانسیلی است که ریتمِ موثر و ذاتی را نوید میدهد. ماجرای چند جوان که شوخیهای خارج از حدشان، تبعات ناگواری دارد. البته تبعات نیز دائماً مورد بازی و شوخی قرار میگیرد و فیلم، مخاطب را (ظاهراً) به عدمِ قضاوت فرا میخواند. داستان، همان داستان همیشگی است و مشکلاتِ جوانان نیز با همان اِلِمانهای همیشگی پرداخته شده است. شاید تنها فیسبوک باشد که به این اِلمانها اضافه شده است. لیکن «رخ دیوانه» ریتم را در نحوهی پرداختِ خود ارائه میدهد.
فیلم با شروعی پر سرعت، ما را واردِ فضای زندگی شخصیتِ اصلی میکند و سریعاً از آن دل کنده و به کافهای که نقطهی شروعِ حادثه است، رهنمون میشود. صدای شخصیتِ اصلی نیز در همه جا مخاطب را همراهی نموده و مطابق با عادتِ مألوفِ سینمایی، مخاطبان به صدای او اعتماد میکنند. امّا همین صدا، دائماً میفریبد و اعتماد را از مخاطبش سلب میکند. تا اینجای کار به نظر میرسد که همه چیز بر وفق مرادِ سازنده بوده و وی به انگارهی عدمِ قضاوتِ عجولانه دست یافته است. امّا به ناگهان همه چیز وارونه میشود. ریتم رنگ میبازد و پایان ناگهانیِ فیلم که قرار است به عنوان ضربهی نهایی، اثربخش باشد، تصنعی و سادهانگارانه به نظر میرسد.
این اتفاق، به دو سبب است. اولی که کمی کوچکتر به نظر میرسد، عدمِ تلقیِ درستِ فیلمساز از انگارهای است که قصد دارد آن را در ذهنِ مخاطب نهادینه کند. کارگردان با رودَستهای پیاپی که به سمتِ مخاطب پرتاب میکند، وی را به پرهیز از پیش داوری و صبر دعوت کرده، اما خودش سایهی بزرگی از داوریِ اخلاقی را بر سرِ فیلم خراب کرده است. آدمهای «رخِ دیوانه» در کشاکشِ قضاوتهای سست و بی پایه به درجهای از ناچاری و سردرگمی میرسند که راهِ فراری برایشان نمیماند. از این رو، کارگردان خودش دست به کار شده و کاملاً سادهمآبانه، داستان را با همان صدای دروغگو به یک جمع بندی فیلمفارسیوار میرساند و در پایان، شخصیتِ اصلیِ خود را میکُشد تا پرسشی دربارهی دیگر کاراکترها نشنود.
بنابراین سازندگانِ «رخ دیوانه» صبری برای تحملِ فرجامِ طبیعیِ شخصیتهای خود ندارند و در نقطهای که میبایست از داوری بپرهیزند، به داوری پرداخته و شخصیتها را بیمایه ساخته اند. به این ترتیب نباید انتظار داشت که مخاطب نیز داوری نکند و در پایانِ فیلم به فکر فرو برود. مخاطب فقط در انتها میخندد و رودَست خوردنهای خود از یک کودکِ بازیگوش را به سخره میگیرد و این شکستی برای فیلمسازی است که میخواهد به صورتی ساده و بی آلایش به حرفهای مهمی بپردازد؛ لیکن به صورتی معکوس، مضحکه میشود و هر چه که میخواهد، عقیم میماند.
سببِ دوم به همان ریتم بر میگردد که در همان ابتدا به آن اشاره ای شد. تمامی چینشهای فیلم، روکشی ویترین گونه از ریتم است. دلیلِ سادهی چنین ادعایی مسئلهی تزریقِ نقطهی عطف است. نقطهی عطف، خودش در کلیتِ اثر حل میشود و اصولاً فقط بر مخاطب تاثیر میگذارد. نه آنکه در جلوی مخاطب رژه برود و اهمیتِ خود را در نجاتِ فیلم فریاد بزند. بنابراین اثرِ خوش ریتمِ ذاتی، نیازی به تزریقِ نقطه عطف ندارد.
بنابراین ریتمِ ویترینی که فاقدِ ارزش ذاتی است، قضاوتِ ویترینی نیز میآورد. به این ترتیب فیلمی که منادیِ نگاهِ بی قضاوت است. نه تنها مخاطبش را به قضاوت سوق میدهد، بلکه قضاوتی که ناخودآگاه مسبب میشود، قضاوتی ویترینی است و نه قضاوتی از روی صداقت. زیرا با آنچه که در فیلم میگذرد، ریتم همه چیزِ آن است و آنگاه که ریتم از پا افتاده و متوسل به عناصرِ دیگری میشود، همه چیز فرو میپاشد. ریتمِ فریب کارِ فیلم نمیتواند حتی در قامت نمونههای هالیوودی، جهلی خودخواسته را به مخاطب تزریق کند. «رخِ دیوانه» هیچ چیز به مخاطبش نمیدهد و این نشان از این است که کارگردانِ کهنه کارش فقط فیلم را بر روی ریتم بنا کرده است و نه چیز دیگر. بنایی که سخت، سست بنیاد است.