در ادامه ماحصل گفتوگوی خبرنگار ما با "مریم آقابیگی" همسر شهید "مرتضی خانجانی" را میخوانید.
** از کمک به جبهه تا ازدواج
سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با آغاز دوران دفاع مقدس، مردم با جان و دل در صحنههای دفاع از کشور حضور داشتند. من و خانوادهام نیز از این مقوله مستثنی نبودیم. برادرانم کوچک بودند ولی پدرم در جبههها حضور داشت. من و مادرم نیز در مسجد برای پشتیبانی به جبهه کمک میکردیم. برای این که لباسهای رزمندگان سریع تر آماده شود، با دوستم همزمان یک لباس را میبافتیم.
با خانواده خانجانی نسبت فامیلی داشتیم و ارتباط خانوادگی بسیاری داشتیم و در سال 64 با خواستگاری خانواده مرتضی از من، زندگی مشترک را آغاز کردیم.
قبل از ازدواج گفته بود که اهل نامه و مرخصی نیستم و تا روزی که کشورم در جنگ باشد من باید در جبهه بمانم و دفاع کنم. پس از اتمام جنگ نیز درسم را ادامه خواهم داد.
از سمت راست: علی درویش (قبل از شهید خانجانی فرمانده گردان کمیل بود) - شهید مرتضی خانجانی
** حضور مستمر در جبهه
مرتضی در اکثر عملیاتهای غرب و جنوب کشور شرکت نمود و حضور مستمری در جبهه داشت. در طول 3سال زندگی مشترک، بیش از 4 ماه در خانه نبود. تنها در صورت مجروحیت به مرخصی میآمد و دوران نقاهت را به پایان نرسانده راهی جبهه میشد.
هربار که از جبهه و فعالیتهایش میپرسیدم پاسخ درستی نمیداد. پس از شهادتش فرمانده گردان بودنش را مطلع شدیم. حدود یک سال قبل از شهادتش در حال شستن لباسهایش حکم ماموریت معاونت گردان را یافتم در آن زمان هم به من چیزی نگفته بود.
از سمت راست: محمد سراج - شهید مرتضی خانجانی
** شهادت بعد از قبول قطعنامه
از قبول قطعنامه خوشحال بودم. خوشحال بودم که جنگ تمام شده است و رزمندگان به آغوش خانوادههایشان بازمیگردند. تا قبل از قبول قطعنامه، اتمام جنگ دعای هر شبم بود تا مرتضی به خانه بازگردد. هرگز تصور نمیکردم پس از اتمام جنگ شهید شود.
زمانی که خبر قبول قطعنامه را دادند مرتضی خانه نبود. دوستانش برایم تعریف کردند که مرتضی از این موضوع ناراحت بود. بعد از فرمان امام(ره) تمام نیروهای گردان در یک مکان جمع شدند و او برای بچهها سخنرانی کرد و گفت: تاکنون شعار میدادیم "جنگ جنگ تا رفع فتنه" اما اکنون که امام عزیزمان این قطعنامه را پذیرفتند، شک و تردیدی نداریم و ما گوش به فرمان رهبرمان هستیم.
** وصیتنامه عاشقانه شهید
مرتضی وصیت نامهاش را یک روز بعد از قبول قطعنامه نوشت. قلم زیبایی داشت، وصیتنامهاش باید تفسیر شود. شاید برای بار اول کسی که وصیت نامهاش را بخواند متوجه منظورش نشود ولی کلمه به کلمه از وصیت نامه اشاره به شخص یا موضوعی خاص دارد. ابتدای وصیت نامه را با یاد دوستان شهیدش ایرج ظفری و محمدیان آغاز کرده است که حدود 40 روز پیش از او به شهادت رسیدند.
بعد از شهادتش زمانی که زندگی برایم سخت میگذشت وصیت نامهاش را میخواندم. وقتی میدیدم اینگونه عاشقانه با خدا صحبت کرده است، آرام میشدم.
از سمت چپ: نفر اول چیذری - نفر دوم: شهید مرتضی خانجانی
** پیش از بهبودی به جبهه بازگشت
مرتضی پاسدار بود. هر بار که راهی جبهه میشد تا زمانی که بازگردد دلهره و اضطراب داشتم. هر بار حدود یک ماه ماموریتش طول میکشید اگر نبودنش چهل روز به طول میکشید، احتمال میدادم که اتفاقی برایش افتاده است. چند بار این اتفاق افتاد و پدرهمسرم به دنبالش میرفت و او را مجروح به خانه میآورد.
در عملیات آزادسازی مهران تیر به شکمش اصابت کرده بود. از سمت راست تا چپ شکمش بخیه خورد. با شهید ایرج ظفری صمیمی بود. وسایل پانسمان خریده بود تا زخمهای مرتضی را ببندد. بخیههای شکم مرتضی را کشیده بودند. گفتم: «چرا این کار را کردید ممکن است زخمها عفونت کند. دکتر باید بخیهها را میکشید.» مرتضی جواب داد: «اگر به دکتر میرفتم معطل میشدم. من باید به جبهه برگردم.»
در یکی از عملیاتها تیر به ران پایش اصابت کرد. منتظر بهبودی نشد و بعد از چند روز عصا به دست به جبهه رفت.
هنگامی که از نبودش و مجروحیتهایش اعتراض میکردم، میگفت: «راهی است که انتخاب کردم و برگشت در آن نیست.»
سمت راست: شهید ایرج ظفری - شهید مرتضی خانجانی
** علاقهی خانواده شهید ظفری به مرتضی
40 روز قبل از شهادت مرتضی، دوستش ایرج ظفری شهید شد. خانواده ظفری، مرتضی را خیلی دوست داشتند. زمانی که برای مراسم تشییع شهید ظفری به نهاوند رفتیم از من خواستند تا مرتضی را راضی کنم تا به جبهه نرود. آنها گفتند که مرتضی را از این پس همچون برادرشان میدانند و نمیتوانند شهادت او را تحمل کنند.
من اگر تا قبل از شهادت دوستانش به مرتضی میگفتم "کمتر به جبهه برو" حرفم را گوش نمیکرد، اکنون که در غم شهادت آنها بود و حال روحی خوبی نداشت اصلا نمیتوانستم این موضوع را مطرح کنم. بعد از شهادت شهیدان ظفری و محمدیان روحیاتش تغییر کرده بود. در خانه صحبت نمیکرد. دخترم فاطمه یک سال داشت. او را به سمت پدرش میفرستادم تا مرتضی را از آن حال خارج کند ولی فایدهای نداشت.
در مراسم شهدا، بر روی پارچهای عکس شهدا را میکشیدند. قبل از مراسم چهلم شهید ظفری، مرتضی پارچهای را به برادرم داد تا آن را برای مراسم آماده کند. کارهایش در جبهه زیاد شده بود به همین دلیل از خانواده ظفری خواست تا مراسم را زودتر برگزار کنند. به دلیل علاقه خانواده ظفری به مرتضی درخواستش را پذیرفتند و مراسم چند روز زودتر برگزار شد.
** آخرین دیدار
پس از اتمام مراسم ختم شهید ظفری به خانه آمد. آن روز آخرین باری بود که او را دیدم. فردای آن روز راهی جبهه جنوب شد و دیگر برنگشت.
** روزی که به دنبالش رفتیم شهید شده بود
حدود 4 روز از رفتن مرتضی میگذشت. خواهرهمسرم در اسلام آباد غرب زندگی میکرد. حدود ساعت 6 صبح به منزلمان آمد و گفت: «منافقان حمله کردند و ما تنها توانستیم وسایلمان را جمع کنیم و به اینجا بیایم.» پدر همسرم گفت: اگر منافقین تا اسلام آباد آمدند اینجا دیگر امن نیست. با اسلام آباد حدود یک ساعت فاصله داشتیم. همگی به شهرستان ملایر رفتیم.
مردان شهر تصمیم گرفتند زنها و بچهها را به مکانی امن بفرستند و خودشان در پشت بامها پاسبانی بدهند و دفاع کنند.
مادر مرتضی بیقراری میکرد و نگران حال او بود. پدرهمسرم به دنبال مرتضی به اندیشمک رفت. همان روز مرتضی شهید شده بود. در ابتدا به او میگویند که مرتضی در خط است و سعی میکردند که او را از ماندن منصرف کنند. با اصرار پدرمرتضی، دوستانش او را سوار تویوتا کرده و در طول راه شهادت مرتضی را آرام آرام به او خبر میدهند.
** نحوه شهادت
مرتضی در سن 22 سالگی در حالی که فرماندهی «گردان کمیل» لشکر 27 محمدرسولالله(ص) را بر عهده داشت در عملیات «غدیر» و در منطقه عملیاتی «کوشک - پاسگاه زید» به شهادت رسید.
** مخلص و شجاع بود
او سرباز واقعی امام زمان(عج) و ولایت بود. به دلیل خلق و خویش همه او را دوست داشتند. او را مخلص و شجاع میدانم.
نفرسمت چپ: شهید مرتضی خانجانی
** فرازی از وصیت نامه شهید مرتضی خانجانی
هم اکنون که این قلم سیاه را به دست گرفته و بر روی برگه سفید و بی آب و رنگ مینویسم شب چهارشنبه 28 تیر 67 است. عددهای نگاشته شده در تاریخ گویای شرایط سخت این برهه برای هر خواننده این نوشتار میباشد.
غم و اندوه هجر یاران، مظلومیت حزب الله و امام، سقوط افکار چندین و چند ساله بچه بسیجیهای نشسته بر بال ملائک، آن عارفان الهی و سالکان طریقت و عشق همه و همه دردهای بیدارمان ساعتها و لحظه روزهای تلخ ترک جبهه است که در واقع باید گفت روزهای سخت بدرود گفتن ارزشهای نهفته در جبهه و جنگ.
در این حال و هوا مبادرت به نوشتن وصیت نامه نمودم.
کاری که چند سال در جنگ بودم اما هرگاه که خواستم وصیتی بنویسم ارادهام یاری ننمود. احساس مینمایم هنوز هم وصول به توفیق شهادت ممکن است. در این لحظات با تمام وجود از خداوند طلب شهادت را مینمایم چرا که به خداوندی خدا دیگر تاب و تحمل فراق ندارم و مرا توان زیست در این جامعه و دنیای زشت نمیباشد.
خدایا به آن بدنهای قطعه قطعه شده و عشق آلود حسین و دیگر شهدا قسم میدهم تو را، نگذار شاهد نامردیها و خیانتها و در کنارش دلسوختگیها باشم. پروردگارا چندین سال به عشق وصال و لقاء تو در مصاف با دشمن بودم. بدن خودرا آماج تیر و ترکشهای کین آلود دشمنان تو قرار دادم تا شاید روزی خود را در جوار رسول الله و ائمه اطهار ببینم.
محبوبا، اگر مرا از این فیض عظیم محروم گردانی چگونه به عدلت شک نکنم، خدایا گفتههایم نزدیک به کفر گشته، اما تو میدانی و خود میدانم که جز تو را طلب نمیکنم.
دوستان و رفقا! ای عزیزان همسنگر که این وصیتنامه را قرائت مینمائید، شما را توصیه مینمایم به حمایت و پیروی از پیر جماران. او را دریابید، مگذارید تاریخ تکرار شود، چارهای نیست اگر عدهای سست اراده بیصفت آن نامردان خوشگذران که اگر میدانستم نوشتههایم بدستشان میرسد و یا در آنان اثری دارد حرف های زیادی با فریادهایی به بلندی غرش رعد و برق آسمان، از برایشان داشتم، اجباراً گوشههایی از تاریخ نکبت بار را تحمیل نمودند و با کوتاهی و عدم تبعیت، زمینههای پذیرش صلح را باعث شدند، اما؛ شما ای عزیزان هشیار باشید و صحنههای سوختن به دور شمع ولایت را تکرار کنید و بدانید اگر برای خدا جنگیدهاید هم اکنون نیز باید برای خدا تحمل کنید و پیرو پیر جماران شوید و بدانی اگر به آن نتیجه مطلوب در جنگ نرسیدیم نباید از حفظ انقلاب غافل باشیم و خدا نخواسته راه پیموده طی چند ساله انقلاب را به یکباره برگردیم و موجبات دفن اسلام را فراهم آوریم.
پدر و مادر عزیزم، همسرم، خواهرو برادرانم و فرزندم هوشیار باشید شیطان وسوسهها دارد دشمنان و منافقان و راحت طلبان زخم زبانها میزنند، تحمل کنید همچون زینب، علی و فاطمه، محمد و حسن و زین العابدین و سالار شهیدان کربلا، این چند روزه زندگی با همه سختی و مشکلات دردآورش اتمام خواهد یافت و بالاخره روز حسابرسی و برقراری عدالت خواهد رسید.
نکند خدای نکرده عملی مرتکب شوید که موجبات رنجش روح شهدا شود با شمایم ای دوستان و اقوام با وفا بشنوید اما ترا به مظلومیت امام خمینی(ره) عمل کنید.
در آخر از تمام کسانی که از بنده رنجشی داشتهاند طلب عفو مینمایم و از کسانی که ادعای دوستی با من را دارند، تقاضامندم خانواده شهدا را فراموش نکنید.