گروه فرهنگی مشرق؛ شیخ صدوق روایت می کند: مالك بن انس، فقيه مدينه (و امام مذهب مالکی) گفت: من خدمت حضرت صادق ـ علیه السلام ـ مي رسيدم، برايم پشتى مي گذاشت و احترام مي كرد. مي فرمود: مالك، من تو را دوست دارم. من از اين مطلب خوشحال می شدم و خدا را ستايش مي نمودم.
ایشان پيوسته به يكى از اين سه كار مشغول بود: يا روزه بود، يا به عبادت مشغول بود و يا ذكر مي گفت، و از بزرگترين بندگان خدا و پارسايانى كه از خداوند ـ عز و جل ـ مي ترسند، به شمار مي رفت.
بسيار حدیث نقل می نمود، خوش مجلس بود و همنشينى با او فایده بسیار داشت.
وقتى مي فرمود قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله (پيغمبر فرمود:...)، گاهى سبز مي شد و گاهى زرد، آن چنان كه دوستان اگر ايشان را مي ديدند نمي شناختند.
سالى با ايشان به حج رفتم. همين كه سوار بر مركب شد، بعد از احرام، هر چه می¬خواست لبيك بگويد، صدا در گلويش مي گرفت، به طورى كه نزديك بود از مركب بيفتد. عرض كردم: ای پسر رسول خدا، لبيك بگویيد، چارهاى نيست بايد گفت!. فرمود: ابن ابى عامر! چگونه جرأت کنم و بگويم «لبيك اللهم لبيك»، در حالی که می ترسم خداوند عز و جل بگويد: «لا لبيك و لا سعديك»!.
(خصال ص 79، علل الشرایع ص 234، امالی صدوق ص 169، قاضی عیاض این سخن مالک را با تغییری اندک در کتاب خود مدارک ص 212 و ابو زهرة در کتاب مالک ص 28 و خولی نیز در کتاب خود مالک ص 94 حکایت کرده است.)
کد خبر 451702
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۱:۳۶
- ۱ نظر
- چاپ
سالى با ايشان به حج رفتم. همين كه سوار بر مركب شد، بعد از احرام، هر چه می خواست لبيك بگويد، صدا در گلويش مي گرفت، به طورى كه نزديك بود از مركب بيفتد...