به روایتِ دخترش
قرارِ جلسه را در همدان گذاشته بودیم! میگفت بین خودشان –خواهرها و تک برادر- اسم کتاب را گذاشتهاند «کتابِ مامان». میگفت در عالم رویا از پدر خواسته بوده تا زمانی که بچهها سر و سامان نگیرند پیشش نرود. میگفت خوشش نمیآمد که بیمار باشد و زیر دست و پا؛ روی همین حساب آن بیماری لعنتی -سرطان را میگفت- که سراغش آمده بود را به خودش نگفته بودند. میگفت از بیمارستان که ترخیصش کرده بودند گذاشتندش توی ماشین و عقب را هم پر کردند از بادکنک به نشانۀ جشن صحت و سلامتی و الخ اما در دل ترس داشتند از روندِ ادامۀ درمان و شیمی درمانی و ریزشِ مو و سایر عواقب آن بیماری لعنتی که دیگر پنهان شدنی نبود و یک وقت دیدی که دیگر خودش فهمید و زنی که روزگاری به پنج نفر زندگی میبخشید، خودش را در بستر بیماری دید و زیر دست و پا!
به روایتِ نویسنده
میگفت با قدمخیر زندگی کردم. میگفت ثبت و ضبط خاطرات که تمام شد فرستادمشان برای یکی دو ناشر معروف ولی تا امروز که امروز است هنوز خبری ازشان نشده! میگفت بعدِ این قضایا رفتم سراغ مرتضایِ سرهنگیِ دفتر ادبیات و هنر مقاومتِ حوزۀ هنری و قولِ نیمبندِ سرهنگی که سرمان شلوغ است و باید بماند در نوبت و حالا بخوانیم و نظرم را میگویم و الخ! میگفت سه روز بعد اما سرهنگی خودش زنگ زد. هیجان گویا موج میزده در صدایش: «ضرابیزاده! چه کردهای تو!» میگفت رسالتش بوده و احساس کرده دِینی دارد که باید ادا شود و روی همین حساب هم حتی دیگر صوتِ آن جلسات را هم ندارد. حالا دیگر تنها همین کتاب مانده و نامِ قدمخیر!
به روایتِ من
شاید کسی فکر نمیکرد مسیری که با «دا» هموار شد به این زودیها جای خودش را باز کند و آرام آرام در قوارۀ یک گونه و ژانر خاص روایی در ادبیات دفاع مقدس و جنگ ظاهر شود. روایتهای زنانه از جنگ به تدریج میروند که افق دیگری باز کنند پیش روی مخاطبانِ خود و بیشک «دخترِ شینا» از نمونهها و شاخصههای موفق این مسیر است. جنگ در «دختر شینا» نه در متن که در حاشیه است. «دختر شینا» شرح ثانیه ثانیههای رنجِ قدمخیر محمدی برای ساختن زندگیِ خود در خشونتِ بیرحمانۀ جنگ است. قدمخیر از آن هنگام قدم به خانۀ ستار میگذارد تا آن هنگام که تک و تنها، بار مسئولیت پنج فرزندش را به دوش میکشد، مدام آفریننده است و خلق میکند و هنر او، خلقِ زندگیست. به تعبیر زیبای دخترش، قدمخیر حتی خورشید و ماه را میخواست تا برای فرزندانش طلوع و غروب کنند. او در معرکۀ جنگ و هُرمِ شعلههایِ نبرد، چونان پیچکی از روزها و سالهایِ عمر فرزندانش بالا میرود و به آنها زندگی میبخشد.
«دختر شینا» سوایِ اینها، روایتِ شدنِ مداومِ یک انسان است که فرمود :«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا!» دختر و پسرِ روستایی ابتدایِ داستان که یکی کارگرِ ساختمانی بود و میان تهران و همدان در رفت و آمد و دیگری نیز دختری آفتاب و ماهتاب ندیده که حتی سوادِ خواندن و نوشتن نیز ندارد به یکباره در کورۀ رنجِ شدنِ انسان، پخته میشود و کولهبار رنجهای یک زندگی را تنها به دوش میکشد، کیلومترها دورتر از خط مقدم و توپ و تانک و خمپاره و همسرش! چنین روایتی، روایتِ در مسیر و در مصیرِ انسانی است که مدام در پی شدن است و قدم در جاده رشد گذاشته است و تکامل. تکامل و شُدنی که به تدریج در طول کتاب قابل مشاهده است و محسوس و ملموس و آنگاه که قدمخیر به اوجِ شدنِ خویش رسیده، همسرش او را تنها میگذارد و باز اوست و ادامۀ این مسیر صعب و دشوار! «دختر شینا» را انتشاراتِ سورۀ مهر به قلم بهناز ضرابیزاده منتشر کرده و میارزد ولو به یک بار خواندنش در این روزها!
*هفت راه