روز نهم مهرماه 59 من و سید محمدرضا عظیمی در سنگر بودیم که یکی از رزمندگان مقابل مسجد رسید و با صدای بلند گفت: «عراقیها به پلیس راه نزدیک شدند، برای مقابله به نیرو نیاز داریم، هر کس اسلحه دارد با من بیاید.» من، سید محمدرضا، سید مرتضی هاشمی، شهید رضا شریفی و برخی از دوستان انجمن اسلامی دانش آموزی به سوی پلیس راه حرکت کردیم، به منطقه کشتارگاه که رسیدیم دو سه تانک چیفتن را در حال عقب نشینی دیدیم.
علت را جویا شدیم، یکی پاسخ داد: «گلوله نداریم.» دیگری گفت: «تانک معمولا تیر مستقیم شلیک میکند و چون این امکان وجود ندارد، باید کمی عقب نشینی کرده و توپخانهای شلیک کنیم.» ما از فنون نظامی سر در نمیآوردیم تا درستی یا نادرستی حرفهای آنها را تشخیص دهیم، دوان دوان به سمت پلیس راه افتادیم، ناگهان مسیر ما زیر باران گلولههای دشمن قرار گرفت بنابراین قادر به حرکت نبودیم.
جنگندههای عراقی سر رسیدند و منطقه اطراف ما را بمباران کردند. به زمین چسبیده بودم، دیدم بمبها چگونه زمین را شکافته و سنگ و خاک را از دل زمین بیرون میکشند و به هوا پرتاب میکنند. پس از فروکش کردن انفجار گلولهها، خود را به پلیس راه رساندیم، در آنجا نیروها تجمع کرده بودند و گلولههای خمسه خمسه دشمن منطقه را زیر آتش گرفته بودند که این باعث تضعیف روحیه بچهها شده بود.
درمیان تجمع رزمندگان به دلیل نداشتن ضدهوایی، دستور رسید که همه نیروها در کنار دیوار آجرنما و کوتاهی که روبروی پلیس راه قرار داشت، پناه گرفته و با تفنگهای خود همزمان خط آتش هوایی برای فراری دادن جنگندههای عراقی که به قصد بمباران منطقه و پادگان دژ به سمت ما میآمدند، ایجاد کنیم. با نزدیک شدن جنگندههای دشمن، نیروها همزمان شروع به تیراندازی هوایی کردند، من هم که در کنار آنها قرار گرفته بودم، در حالیکه ناخواسته ضامن اسلحه ژ3 را روی رگبار گذاشته بودم، شروع به تیراندازی کردم، اسلحه بدلیل سنگینی و فشاری که به دستان ضعیفم وارد کرد، از کنترل خارج شد و به چپ، راست و پایین متمایل شد.
این حالت باعث وحشت و فریاد بچهها شد، گوشهای من هم به علت آلودگی صوتی ناشی از شلیک پیاپی قادر به شنیدن نبودند. پس از اتمام فشنگها و گذشت لحظاتی از پایان یافتن خط آتش و رفع آلودگی صوتی متوجه شدم، همه به این کار من اعتراض کردند. یکی گفت: «این از کجا آمده، نزدیک بود ما را به کشتن دهد.» دیگری گفت: «حواست کجاست برادر؟» با شرمندگی متوجه خطای خطرناک خود شدم، ندیدن دوره آموزش نظامی داشت کار دستم میداد.