به گزارش مشرق، برخی شخصیتها را نمیشود انکار کرد، هر چقدر که بنویسی و هر اندازه تلاش داشته باشی تا ترور مقام کنی، باز هم میبینی هر کجا که نامی از آنها شنیده میشود؛ کلاهها به نشانه احترام از سر برداشته شده و آنهایی که هنوز هم سعی میکنند و تقلا؛ عدهای هستند که حالا شاید تعدادشان به رقم ۱۴ معروف هم نزدیک نشود؛ گذر زمان است دیگر، زمانی که مرورش، واقعیتها را مبرهن و هویدا میکند.
در یکی از صبحهای پاییزی که هوایش درگیر دعوای بارش با نباریدن باران بود برای آنکه قضاوت فردی در تنظیم گزارشم خلط نشود به ایستگاه مترو «شهید حقانی» رسیده و پای به باغموزه دفاع مقدس میگذارم.
محمود دهداریان را آنجا ملاقات میکنم؛ محمود، برادرزاده پرویز دهداری است که خود او هم روزگاری بازیکن تیمهای فوتبال سپه، جم و صنعت نفت آبادان بوده و امروز معاون آموزشی روایتگران جنگ در این موزه است.
میبایست استنادم در کنار داشتههای بصری و کلامی که از پیش داشتم به صحبتهای مردی باشد که روزگاری سرش را با غرور بلند کرده و پرویز را «عمو» صدا زده است. به هر تقدیر با توجه به زاویههای اخلاقی پرویز دهداری، پردازش به زندگی وی با ایراد عقیده شخصی به دور از انصاف بود.
از پل خان تا آبادان
در سالهای نزدیک به ابتدای سده ۱۳ شمسی از «پلخان»، بین مرودشت و شیراز که عبور میکردی در روستاهایی مثل گلدشت و اوزوندره میتوانستی «لطفعلی» خان دهداریان را ببینی؛ اما دیری نگذشت که با شکلگیری قصه نفت در آبادان، دیگر پیرمرد در مرودشت تنها برای حفظ مراودههای خانوادگی دیده شد، دست «بیبی کوچک» را گرفت و بعد از طی سفری طولانی سر از دیار پالایش هیدروکربن درآورد تا بیبی آنجا با طعم نفت و صنعتی نو، والده تمام فرزندانش شود.
علی، دیدار، حمزه، ایرج و نرگس همانجا؛ در آبادان سجلشان را دریافت میکنند اما قصه پرویز و تولدش برگشتی داشت به مرودشت. چند سالی از ساکن شدن خانواده دهداریان در آبادان میگذشت که لطفعلی و بیبی کوچک دست بچههای قد و نیم قد را گرفته تا سری به فامیل در مرودشت بزنند و البته بعد دوباره پیگیر ادامه زندگی در خوزستان شوند.
در دوازدهمین روز از بهار سال ۱۳۱۱ بود که قابلهای در مرودشت، بیبی کوچک را برای چندمین بار فارغ کرده تا این بار «پرویز» نام فرزند جدید این خانواده شود؛ راستی ای کاش سن آن قابله قد میداد تا بماند و ببیند چه لذتی دارد اسطوره را به دنیا آوردن.
مقدار روزهایی که پرویز از بدو تولد در مرودشت سپری میکند به ۶۰ نمیرسد که او هم شبیه بقیه برادرها و تنها خواهرش، «آبادانی» میشود. محله بهمشنیر (کوی کارگر) همانجایی میشود که پرویز بزرگ شدن شخصیت و سن را توامان در آن تجربه میکند.
پرویز و فوتبال
فوتبال برای پرویز از روزی آغاز شد که با دوستانی مثل صفریان، فتحی، سالیا، برمکی، علمداری، عابدیان، شاعری، جاسمیان و محرابیان در مدرسه ابنسینای آبادان تیمی بنام رویینتن را تشکیل داده که این مجموعه بعدها پایه و اساس به وجود آمدن شاهین آبادان میشود و سپس تیم شاهین را با مدیرعاملی فردی بنام مشکین و به همراه مجید فخروییان در آبادان جمع کرد؛ شاهینی که به حب و به عرق آن در خانواده دهداری دو پسر- فرزندان پرویز و حمزه- به این نام در شناسنامه شناخته شدند؛ همان سالهایی که بسیاری از هم سن و سالانش نیز احترام به پرویز را شبیه حفظ حرمت مردی موسپید واجب میدانستند.
علی پورجانکی، مدافع سالهای دور تیم فوتبال جم آبادان با ذکر خاطرهای در همین خصوص گفت: اختلاف سنی زیادی با پرویز خان نداشتیم اما هر زمان که به محله ما میآمد به احترام وی یک صندلی را کنارمان میگذاشتیم تا وی بر روی آن بنشیند.
سمبوسه و قلیه ماهی!
آن سالها مجموعههای شاهین در سراسر کشور با یکدیگر مراوده پرشمار بازیکن داشتند. پرویز محصل بود که تیم شاهین تهران برای یک بازی دوستانه با شاهین آبادان به خوزستان آمد تا اکرامی و برومند (مدیران وقت شاهین تهران) از بازی پرویز، خوششان بیاید و بعد از اجازه گرفتن از دیدار (برادر بزرگتر پرویز که به روایتی پدر بودن وی را نیز بعد از فوت ابوی در همان سالهای نخست مهاجرت به آبادان، برعهده داشت) وی را به تهران بردند تا بعدها با استخدامش در شرکت ملی پخش فرآوردههای نفتی، به شکل کامل پایتختنشین شود.
دوست داشت به شهرش برگردد ولی به علت بیماری این امکان هیچوقت برایش میسر نشد. هرچند که همگان از عشق همیشگی دهداری به آبادان با خبر بودند. عاطفی بودنش را بسیاری به یاد دارند و چطور میشود وی را به تفکر دیکتاتورمابانه و ماکیاولیستی محکوم کرد وقتی که تعریف میکنند «خانواده را بیش از اندازه دوست داشت و همیشه با شنیدن نوای دشتی اشک میریخت».
زمانی بیشتر بر آبادانی بودنش صحه میگذاریم که میفهمیم؛ غذاهای مورد علاقهاش هم غذاهایی بودند که برایش ایجاد خاطره میکردند؛ سمبوسه و قلیهماهی!
شاهین؛ همه جا
در نیمه ابتدایی دهه ۴۰ ناهید سید احمدیان که شاگردان پرویز دهداری او را همانند مادر خود دوست داشتند وارد زندگی اسطوره میشود تا شاهین (به حرمت تیمی که مکتب بود) در سال ۴۲ و شیدا در سال ۴۶ برای ناهید خانم و پرویز خان یادگار میشوند. شاهین؛ مهندس الکترونیک است و در آلمان زندگی میکند، شیدا هم در تهران ساکن بوده، ازدواج کرده و خانهدار است. یادش بخیر ناهید خانم که در تصادف با روز تولد پرویزش در سالهای ابتدایی دهه ۸۰ دارفانی را وداع گفته تا در کنار یار ماندنیاش و در مزاری دو طبقه در بهشت زهرا تهران دفن شود.
جالب اینجاست پاتوق همیشگی پرویز دهداری در آن سالها و در ساعتهای فراغت، عمدهفروشی پوشاک بچه محمود دانایی، یار غارش در کوچه برلن بود که از قضا این کاسبی هم «شاهین» نام داشت.
دیدار و زندگی دوباره
یک اتفاق اما مسیر زندگی او را تا آخرین روز بودنش تغییر می دهد، اتفاقی که شبیه بسیاری از رویدادهای زندگیاش ریشه در فوتبال داشت.
مسعود دهداریان، برادرزاده پرویز و مدافع اسبق تیم فوتبال صنعت نفت آبادان با اشاره به عمل کلیه عمویش گفت: سال ۵۳ بود که در مسابقهای در عراق بازیکن حریف ضربه بدی به وی وارد کرده و پرویز از ناحیه کلیه مصدوم شد هر چند در همان مسابقه حمیدخان برمکی از خجالت آن بازیکن عراقی درآمد. بعد از این اتفاق پرویز مرتباً سرما میخورد تا همین سرماخودگیهای مکرر باعث شود چهارماه در بیمارستان شرکت نفت بستری بماند.
وی ادامه داد: دکترها گفتند کلیه اش پسزده و دیالیز باعث مرگ تدریجی دهداری میشود. وزیر نفت آن سالها فقط حرف میزد تا اینکه رئیس وقت فدراسیون فوتبال به بیمارستان آمد و خواستار ملاقات با وی شد.
پرویزخان که در آن روزها حال جسمانی خوبی نداشت، گفت: «به آتابای بگوئید فرقی نمیکند اگر دوست دارد داخل اتاق بیاید اگر هم میخواهد برود.»
کامبیز آتابای رئیس وقت فدراسیون فوتبال ایران هم گفت: «تا ۴۸ ساعت دیگر دهداری را برای معالجه به انگلستان میفرستم.»
دهداریان افزود: پدرم به لحاظ جسمانی پرتر از پرویز بود. با رژیم غذایی خود را به شرایط عمل و پیوند کلیه نزدیک کرد. این کلیه ۱۹ سال و سه ماه به پرویز حیات داد تا سوم آذرماه سال ۷۱.
محمود دهداری، برادر کوچک مسعود نیز با ذکر خاطرهای از روز پیوند کلیه عمویش عنوان کرد: صبح زود به محض رسیدن به مدرسهام در آبادان، متوجه تغییر رفتار و محبت غیرطبیعی سایر دانشآموزان و معلمهایم شدم.
وی در همین خصوص افزود: بعد از گذشت چند دقیقه از کلاس، ناظم مدرسه مرا خواست و ضمن تسلیت گفت که رادیو اعلام کرده؛ پرویز خان در انگلیس و در حین عمل جراحی از دنیا رفته است.
مدافع دهه ۵۰ تیم فوتبال جم آبادان ادامه داد: سریع خودم را به منزل رساندم و آنجا محشری برپا بود، از طریق یکی از بستگان تماس مستقیمی با بیمارستان محل درمان عمو حاصل شد و این خبر کذب از آب درآمد.
دهداری تصریح کرد: آن سالها تیم گارد در اختیار پرویز دهداری بود و آن روز این تیم با تاج مسابقه داشت، شایعه شده بود که رادیو برای کاستن روحیه بازیکنان گارد برای این مسابقه، خبر دروغ مذکور را منتشر کرده بود.
آماتورهای پاک
حرکات رنسانسگونه نخستین سرمربی تاریخ تیم فوتبال پرسپولیس تهران در ظرف زمان محبوس نبوده و هر کجا که چند جوان، ساده، تاکتیکپذیر، منظم و اخلاقمدار دور یکدیگر جمع میشدند، نام بزرگی که بر آنها نظارت داشت؛ پرویز دهداری بود.
تیم گارد تهران را آن روزها تیم «آماتورهای پاک» یاد میکردند، تیمی که در سالهای اوجگیری خرید و فروش بازیکن، فوتبالیستهایی متعهد و وفاداری داشت. مجموعهای که ساواک در نامهای از حضور بازیکنان آن در یکی از کاخهای پادشاهی جلوگیری میکند و در نهایت حکم انحلال آن را میدهد و دهداری «هما» را برای ادامه فعالیت بر میگزیند.
دهداری سیاسی بود!؟
با وجود حرفها و شایعهها، عضو هیچ ارگان و حزبی نبود. از فعالیتهای اینچنینی دوری میجست. حاج احمد خمینی فرزند امام خمینی (ره) در فوتبال و در تیم شاهین قم در کنار دهداری فعالیت میکرد. رابطه بسیار صمیمی و عمیقی میان وی و پرویز خان وجود داشت.
دهداری بیش از آنکه خود را وقف سیاست کند به اخلاق توجه میکرد. او همان شخصیتی بود که بعد از کسب عنوان سومی آسیا، رنوی اهدایی و منزل داده شده را به کسانی بخشید که به خانه و اتومبیل نیاز داشتند.
بازگشت دوباره به آبادان
بعد از دوری چندساله از آبادان، وزارت نفت، دهداری را مدیر تمام تیمهای فوتبالی صنعت نفت میکند و اینجا و آبادان هم از جوانگرایی پرویزخان دور نمیشود. محمود دهداری، عزیز دسترس، شهریار قاسمپور، علی فیروزی، علی بشاگردی و برخی نامهای جوان دیگر صنعتنفتی میشوند در لیگ تخت جمشیدی که نیمهتمام ماند.
آن چند نفر!
در سال ۶۵، سرمربی تیم ملی فوتبال ایران شده و به همراه این مجموعه عازم بازیهای آسیایی سئول میشود. در این بازیها اختلافات بازیکنان تیم و دهداری بالا گرفت و در نهایت پس از حذف تیم ایران، ۱۴ بازیکن ملیپوش با امضای نامهای اعلام کردند که تا دهداری مربی است در تیم ایران بازی نمیکنند. البته بعد از مدتی سیروس قایقران امضای خود را پس گرفت و نامه به استعفای ۱۴ نفر معروف شد.
احمد سجادی، محمد پنجعلی، اصغر حاجیلو، مرتضی فنونیزاده، شاهین بیانی، حمید درخشان، شاهرخ بیانی، ضیا عربشاهی، سیدمهدی ابطحی، ناصر محمدخانی، مرتضی یکه، فرشاد پیوس، غلامرضا فتحآبادی و عبدالعلی چنگیز؛ این فهرست ۱۴ نفره را شکل دادند.
بعد از شکلگیری این اتفاق پاسخ دهداری به میانجیگران بازگشت مستعفیان اینگونه بود: «آنها در وهله نخست باید از ملت ایران عذرخواهی کنند و بعد هم به لحاظ فنی مورد تایید کادر فنی تیم ملی قرار بگیرند.»
شاید سکته مبارزه با ستارهمحوری و نامسالاری در فوتبال ایران، تنها در همان سال و با قدرت شخصیتی دهداری محقق شد و بعد از آن تاریخ ورزش ایران به چشم ندید که یک مربی از میناب و از دسته سوم ایران، فوتبالیست ملی بسازد و غایت پشت کردن به این غرور؛ کسب عنوان سومی آسیا شود.
مردی که هیچوقت نمرد
اندیشه نمیمیرد و قصه عروج پرویز تنها و فقط روایت ندیدن جسم بود. برای عینیت دادن به روز فوت مردی که در این چند خط بسیاری از گفتههای گفتنیاش محجور ماند از مسعود دهداری میخواهم که راوی باشد و او اینگونه تعریف میکند: ساعت ۱۱ شب در حال مسواک زدن در منزل بود که سکته میکند. فاصله دومتری دستشویی تا مبل راحتی منزل را طی کرده تا روی مبل حمله دوم به وی دست دهد.
وی ادامه داد: بلافاصله با اورژانس تماس گرفته و او را به بیمارستان منتقل کرده که در مسیر بیمارستان سکته سوم به سراغ عمو آمد. صبح همان روز من به اصفهان رفتم تا به بهانهای پدر را به تهران بیاورم. در مقابل بیمارستان دی، واقع در خیابان ولیعصر ازدحام وحشتناک بود. پدرم بالای سر پرویز رفت، حال وی را که دید از پزشکان خواست که کلیه دومش را هم به برادر هدیه کند تا مرحوم دیدار با دیالیز زندگی کند و پرویز اما سرحال شود. دکترها پیشنهاد پدرم را پذیرفتند غافل از اینکه کار از کار گذشته بود.
ابتدا وی را به امجدیه برده و سپس به بهشتزهرا منتقل کرده تا در نهایت به خاک عزت بدهند. شاید در میان حاضران مراسم، حرفی که مهدی مناجاتی گفت بیشتر به چشم آمد؛ مناجاتی گفت؛ «پرویز خان بلند شو و ببین که دشمنانت نیز در حال گریه کردن هستند.»
در یکی از صبحهای پاییزی که هوایش درگیر دعوای بارش با نباریدن باران بود برای آنکه قضاوت فردی در تنظیم گزارشم خلط نشود به ایستگاه مترو «شهید حقانی» رسیده و پای به باغموزه دفاع مقدس میگذارم.
محمود دهداریان را آنجا ملاقات میکنم؛ محمود، برادرزاده پرویز دهداری است که خود او هم روزگاری بازیکن تیمهای فوتبال سپه، جم و صنعت نفت آبادان بوده و امروز معاون آموزشی روایتگران جنگ در این موزه است.
میبایست استنادم در کنار داشتههای بصری و کلامی که از پیش داشتم به صحبتهای مردی باشد که روزگاری سرش را با غرور بلند کرده و پرویز را «عمو» صدا زده است. به هر تقدیر با توجه به زاویههای اخلاقی پرویز دهداری، پردازش به زندگی وی با ایراد عقیده شخصی به دور از انصاف بود.
از پل خان تا آبادان
در سالهای نزدیک به ابتدای سده ۱۳ شمسی از «پلخان»، بین مرودشت و شیراز که عبور میکردی در روستاهایی مثل گلدشت و اوزوندره میتوانستی «لطفعلی» خان دهداریان را ببینی؛ اما دیری نگذشت که با شکلگیری قصه نفت در آبادان، دیگر پیرمرد در مرودشت تنها برای حفظ مراودههای خانوادگی دیده شد، دست «بیبی کوچک» را گرفت و بعد از طی سفری طولانی سر از دیار پالایش هیدروکربن درآورد تا بیبی آنجا با طعم نفت و صنعتی نو، والده تمام فرزندانش شود.
علی، دیدار، حمزه، ایرج و نرگس همانجا؛ در آبادان سجلشان را دریافت میکنند اما قصه پرویز و تولدش برگشتی داشت به مرودشت. چند سالی از ساکن شدن خانواده دهداریان در آبادان میگذشت که لطفعلی و بیبی کوچک دست بچههای قد و نیم قد را گرفته تا سری به فامیل در مرودشت بزنند و البته بعد دوباره پیگیر ادامه زندگی در خوزستان شوند.
در دوازدهمین روز از بهار سال ۱۳۱۱ بود که قابلهای در مرودشت، بیبی کوچک را برای چندمین بار فارغ کرده تا این بار «پرویز» نام فرزند جدید این خانواده شود؛ راستی ای کاش سن آن قابله قد میداد تا بماند و ببیند چه لذتی دارد اسطوره را به دنیا آوردن.
مقدار روزهایی که پرویز از بدو تولد در مرودشت سپری میکند به ۶۰ نمیرسد که او هم شبیه بقیه برادرها و تنها خواهرش، «آبادانی» میشود. محله بهمشنیر (کوی کارگر) همانجایی میشود که پرویز بزرگ شدن شخصیت و سن را توامان در آن تجربه میکند.
پرویز و فوتبال
فوتبال برای پرویز از روزی آغاز شد که با دوستانی مثل صفریان، فتحی، سالیا، برمکی، علمداری، عابدیان، شاعری، جاسمیان و محرابیان در مدرسه ابنسینای آبادان تیمی بنام رویینتن را تشکیل داده که این مجموعه بعدها پایه و اساس به وجود آمدن شاهین آبادان میشود و سپس تیم شاهین را با مدیرعاملی فردی بنام مشکین و به همراه مجید فخروییان در آبادان جمع کرد؛ شاهینی که به حب و به عرق آن در خانواده دهداری دو پسر- فرزندان پرویز و حمزه- به این نام در شناسنامه شناخته شدند؛ همان سالهایی که بسیاری از هم سن و سالانش نیز احترام به پرویز را شبیه حفظ حرمت مردی موسپید واجب میدانستند.
علی پورجانکی، مدافع سالهای دور تیم فوتبال جم آبادان با ذکر خاطرهای در همین خصوص گفت: اختلاف سنی زیادی با پرویز خان نداشتیم اما هر زمان که به محله ما میآمد به احترام وی یک صندلی را کنارمان میگذاشتیم تا وی بر روی آن بنشیند.
سمبوسه و قلیه ماهی!
آن سالها مجموعههای شاهین در سراسر کشور با یکدیگر مراوده پرشمار بازیکن داشتند. پرویز محصل بود که تیم شاهین تهران برای یک بازی دوستانه با شاهین آبادان به خوزستان آمد تا اکرامی و برومند (مدیران وقت شاهین تهران) از بازی پرویز، خوششان بیاید و بعد از اجازه گرفتن از دیدار (برادر بزرگتر پرویز که به روایتی پدر بودن وی را نیز بعد از فوت ابوی در همان سالهای نخست مهاجرت به آبادان، برعهده داشت) وی را به تهران بردند تا بعدها با استخدامش در شرکت ملی پخش فرآوردههای نفتی، به شکل کامل پایتختنشین شود.
دوست داشت به شهرش برگردد ولی به علت بیماری این امکان هیچوقت برایش میسر نشد. هرچند که همگان از عشق همیشگی دهداری به آبادان با خبر بودند. عاطفی بودنش را بسیاری به یاد دارند و چطور میشود وی را به تفکر دیکتاتورمابانه و ماکیاولیستی محکوم کرد وقتی که تعریف میکنند «خانواده را بیش از اندازه دوست داشت و همیشه با شنیدن نوای دشتی اشک میریخت».
زمانی بیشتر بر آبادانی بودنش صحه میگذاریم که میفهمیم؛ غذاهای مورد علاقهاش هم غذاهایی بودند که برایش ایجاد خاطره میکردند؛ سمبوسه و قلیهماهی!
شاهین؛ همه جا
در نیمه ابتدایی دهه ۴۰ ناهید سید احمدیان که شاگردان پرویز دهداری او را همانند مادر خود دوست داشتند وارد زندگی اسطوره میشود تا شاهین (به حرمت تیمی که مکتب بود) در سال ۴۲ و شیدا در سال ۴۶ برای ناهید خانم و پرویز خان یادگار میشوند. شاهین؛ مهندس الکترونیک است و در آلمان زندگی میکند، شیدا هم در تهران ساکن بوده، ازدواج کرده و خانهدار است. یادش بخیر ناهید خانم که در تصادف با روز تولد پرویزش در سالهای ابتدایی دهه ۸۰ دارفانی را وداع گفته تا در کنار یار ماندنیاش و در مزاری دو طبقه در بهشت زهرا تهران دفن شود.
جالب اینجاست پاتوق همیشگی پرویز دهداری در آن سالها و در ساعتهای فراغت، عمدهفروشی پوشاک بچه محمود دانایی، یار غارش در کوچه برلن بود که از قضا این کاسبی هم «شاهین» نام داشت.
دیدار و زندگی دوباره
یک اتفاق اما مسیر زندگی او را تا آخرین روز بودنش تغییر می دهد، اتفاقی که شبیه بسیاری از رویدادهای زندگیاش ریشه در فوتبال داشت.
مسعود دهداریان، برادرزاده پرویز و مدافع اسبق تیم فوتبال صنعت نفت آبادان با اشاره به عمل کلیه عمویش گفت: سال ۵۳ بود که در مسابقهای در عراق بازیکن حریف ضربه بدی به وی وارد کرده و پرویز از ناحیه کلیه مصدوم شد هر چند در همان مسابقه حمیدخان برمکی از خجالت آن بازیکن عراقی درآمد. بعد از این اتفاق پرویز مرتباً سرما میخورد تا همین سرماخودگیهای مکرر باعث شود چهارماه در بیمارستان شرکت نفت بستری بماند.
وی ادامه داد: دکترها گفتند کلیه اش پسزده و دیالیز باعث مرگ تدریجی دهداری میشود. وزیر نفت آن سالها فقط حرف میزد تا اینکه رئیس وقت فدراسیون فوتبال به بیمارستان آمد و خواستار ملاقات با وی شد.
پرویزخان که در آن روزها حال جسمانی خوبی نداشت، گفت: «به آتابای بگوئید فرقی نمیکند اگر دوست دارد داخل اتاق بیاید اگر هم میخواهد برود.»
کامبیز آتابای رئیس وقت فدراسیون فوتبال ایران هم گفت: «تا ۴۸ ساعت دیگر دهداری را برای معالجه به انگلستان میفرستم.»
دهداریان افزود: پدرم به لحاظ جسمانی پرتر از پرویز بود. با رژیم غذایی خود را به شرایط عمل و پیوند کلیه نزدیک کرد. این کلیه ۱۹ سال و سه ماه به پرویز حیات داد تا سوم آذرماه سال ۷۱.
محمود دهداری، برادر کوچک مسعود نیز با ذکر خاطرهای از روز پیوند کلیه عمویش عنوان کرد: صبح زود به محض رسیدن به مدرسهام در آبادان، متوجه تغییر رفتار و محبت غیرطبیعی سایر دانشآموزان و معلمهایم شدم.
وی در همین خصوص افزود: بعد از گذشت چند دقیقه از کلاس، ناظم مدرسه مرا خواست و ضمن تسلیت گفت که رادیو اعلام کرده؛ پرویز خان در انگلیس و در حین عمل جراحی از دنیا رفته است.
مدافع دهه ۵۰ تیم فوتبال جم آبادان ادامه داد: سریع خودم را به منزل رساندم و آنجا محشری برپا بود، از طریق یکی از بستگان تماس مستقیمی با بیمارستان محل درمان عمو حاصل شد و این خبر کذب از آب درآمد.
دهداری تصریح کرد: آن سالها تیم گارد در اختیار پرویز دهداری بود و آن روز این تیم با تاج مسابقه داشت، شایعه شده بود که رادیو برای کاستن روحیه بازیکنان گارد برای این مسابقه، خبر دروغ مذکور را منتشر کرده بود.
آماتورهای پاک
حرکات رنسانسگونه نخستین سرمربی تاریخ تیم فوتبال پرسپولیس تهران در ظرف زمان محبوس نبوده و هر کجا که چند جوان، ساده، تاکتیکپذیر، منظم و اخلاقمدار دور یکدیگر جمع میشدند، نام بزرگی که بر آنها نظارت داشت؛ پرویز دهداری بود.
تیم گارد تهران را آن روزها تیم «آماتورهای پاک» یاد میکردند، تیمی که در سالهای اوجگیری خرید و فروش بازیکن، فوتبالیستهایی متعهد و وفاداری داشت. مجموعهای که ساواک در نامهای از حضور بازیکنان آن در یکی از کاخهای پادشاهی جلوگیری میکند و در نهایت حکم انحلال آن را میدهد و دهداری «هما» را برای ادامه فعالیت بر میگزیند.
دهداری سیاسی بود!؟
با وجود حرفها و شایعهها، عضو هیچ ارگان و حزبی نبود. از فعالیتهای اینچنینی دوری میجست. حاج احمد خمینی فرزند امام خمینی (ره) در فوتبال و در تیم شاهین قم در کنار دهداری فعالیت میکرد. رابطه بسیار صمیمی و عمیقی میان وی و پرویز خان وجود داشت.
دهداری بیش از آنکه خود را وقف سیاست کند به اخلاق توجه میکرد. او همان شخصیتی بود که بعد از کسب عنوان سومی آسیا، رنوی اهدایی و منزل داده شده را به کسانی بخشید که به خانه و اتومبیل نیاز داشتند.
بازگشت دوباره به آبادان
بعد از دوری چندساله از آبادان، وزارت نفت، دهداری را مدیر تمام تیمهای فوتبالی صنعت نفت میکند و اینجا و آبادان هم از جوانگرایی پرویزخان دور نمیشود. محمود دهداری، عزیز دسترس، شهریار قاسمپور، علی فیروزی، علی بشاگردی و برخی نامهای جوان دیگر صنعتنفتی میشوند در لیگ تخت جمشیدی که نیمهتمام ماند.
آن چند نفر!
در سال ۶۵، سرمربی تیم ملی فوتبال ایران شده و به همراه این مجموعه عازم بازیهای آسیایی سئول میشود. در این بازیها اختلافات بازیکنان تیم و دهداری بالا گرفت و در نهایت پس از حذف تیم ایران، ۱۴ بازیکن ملیپوش با امضای نامهای اعلام کردند که تا دهداری مربی است در تیم ایران بازی نمیکنند. البته بعد از مدتی سیروس قایقران امضای خود را پس گرفت و نامه به استعفای ۱۴ نفر معروف شد.
احمد سجادی، محمد پنجعلی، اصغر حاجیلو، مرتضی فنونیزاده، شاهین بیانی، حمید درخشان، شاهرخ بیانی، ضیا عربشاهی، سیدمهدی ابطحی، ناصر محمدخانی، مرتضی یکه، فرشاد پیوس، غلامرضا فتحآبادی و عبدالعلی چنگیز؛ این فهرست ۱۴ نفره را شکل دادند.
بعد از شکلگیری این اتفاق پاسخ دهداری به میانجیگران بازگشت مستعفیان اینگونه بود: «آنها در وهله نخست باید از ملت ایران عذرخواهی کنند و بعد هم به لحاظ فنی مورد تایید کادر فنی تیم ملی قرار بگیرند.»
شاید سکته مبارزه با ستارهمحوری و نامسالاری در فوتبال ایران، تنها در همان سال و با قدرت شخصیتی دهداری محقق شد و بعد از آن تاریخ ورزش ایران به چشم ندید که یک مربی از میناب و از دسته سوم ایران، فوتبالیست ملی بسازد و غایت پشت کردن به این غرور؛ کسب عنوان سومی آسیا شود.
مردی که هیچوقت نمرد
اندیشه نمیمیرد و قصه عروج پرویز تنها و فقط روایت ندیدن جسم بود. برای عینیت دادن به روز فوت مردی که در این چند خط بسیاری از گفتههای گفتنیاش محجور ماند از مسعود دهداری میخواهم که راوی باشد و او اینگونه تعریف میکند: ساعت ۱۱ شب در حال مسواک زدن در منزل بود که سکته میکند. فاصله دومتری دستشویی تا مبل راحتی منزل را طی کرده تا روی مبل حمله دوم به وی دست دهد.
وی ادامه داد: بلافاصله با اورژانس تماس گرفته و او را به بیمارستان منتقل کرده که در مسیر بیمارستان سکته سوم به سراغ عمو آمد. صبح همان روز من به اصفهان رفتم تا به بهانهای پدر را به تهران بیاورم. در مقابل بیمارستان دی، واقع در خیابان ولیعصر ازدحام وحشتناک بود. پدرم بالای سر پرویز رفت، حال وی را که دید از پزشکان خواست که کلیه دومش را هم به برادر هدیه کند تا مرحوم دیدار با دیالیز زندگی کند و پرویز اما سرحال شود. دکترها پیشنهاد پدرم را پذیرفتند غافل از اینکه کار از کار گذشته بود.
ابتدا وی را به امجدیه برده و سپس به بهشتزهرا منتقل کرده تا در نهایت به خاک عزت بدهند. شاید در میان حاضران مراسم، حرفی که مهدی مناجاتی گفت بیشتر به چشم آمد؛ مناجاتی گفت؛ «پرویز خان بلند شو و ببین که دشمنانت نیز در حال گریه کردن هستند.»