به گزارش مشرق به نقل از پايگاه اطلاع رساني هابيليان (خانواده 17 هزار شهيد ترور كشور) در مرداد ماه سال 88 و زماني كه نيروهاي عراقي براي اعمال حاكميت خود، وارد پادگان اشرف شدند و نيز در فروردينماه سال جاري، زماني كه نيروهاي عراقي براي اجراي حكم دادگستري عراق بر زمينهاي اشغال شده اين پادگان، وارد محل استقرار منافقين شدند، با استفاده از خون مصنوعي بر روي سر و صورت نيروهاي خود و سپس پوشش تبليغاتي گسترده، تلاش كردند كشته و زخميهاي فراواني بسازند و ماجرا را به اطلاع شبكه هاي مختلف رسانه اي در سرتاسر جهان برسانند.
برپايه اين گزارش در درگيريهاي ميان منافقين و نيروهاي عراقي كه علاوه بر زمان ياد شده، در موارد متعدد ديگري هم وجود داشته و دارد، منافقين كه قبل از ورود نيروهاي عراقي، تمام تداركات لازم را از سلاحهاي سرد تا پاره آهن و سنگ و چوب را آماده كرده بودند، تمهيد ديگري هم انديشيده بودند و آن استفاده از خون مصنوعي براي نشان دادن شدت جراحات وارده به نيروهايشان بود، به گونهاي كه قبل از آغاز درگيريها، عناصر منافقين خون گياهي از شيره چغندر قرمز( لبو) به مقدار1000 ليتر تهيه كردند تا در صورت كوچكترين ضربه وارده به نيروهايشان، آنها را غرق در خون كنند و پس از فيلمبرداري و ارسال براي شبكههاي خارجي،«عمق فاجعه» را به تصوير بكشند.
اين تمهيد منافقين بود كه تعداد كشته و زخميهاي اين فرقه را در هر درگيري بسيار بالاتر از آمار واقعي آن نشان ميداد، بنابراين ذكر برخي نظرات در اين خصوص و در مورد درگيريهاي رخ داده در اشرف خالي از لطف نيست؛
روز20 آذر در ضلع جنوبي متوجه حمله زنبورها به يكي از اشرفيهاي غرقه بخون شدم، حالا ميفهمم كه منافقين در واقع مجاهد لبويي بودهاند و هدف وسيله را توجيه ميكند.
اميد از شيراز
من در تظاهرات عراقيها در ضلع جنوب اشرف شركت كردم، مادر سالخوردهاي به خيال اينكه اشرفي سنگ انداز گرسنه است، يك بسته كيك برايش پرت كرد، به محض برخورد كيك به او، مجاهد اشرفي نقش بر زمين شد و غرقه بخون گشت و تيم فيلمبرداري شروع به كار كردند و فرياد يا حسين سر دادند و داد ميزدند، برانكارد بياوريد!
حسن جاسم از بعقوبه
روز 17 دي 89 شاهد تظاهرات عراقيها در ضلع جنوبي اشرف بودم، بعضي از اشرفيها همزمان با شيون و زاري و حمل زخمي ها سر و صورت همديگر را ميليسيدند، برايم سؤال انگيز بود و با خود ميگفتم: رجوي عجب جانوران خونخواري تربيت كرده! حالا متوجه شدم، اسراي گرفتار تشنه و گرسنه شيره لبو بودند!
پدر يكي از اسرا
من مريم از رشتم، روز 17 دي در ضلع جنوبي در بين خانوادههاي چشم انتظار ملاقات با فرزندانشان حضور داشتم. برادرم علاقه شديدي به كيوي داشت، لذا چند كيلو ميوه از جمله كيوي با خود به جلوي درب اشرف بردم تا به او بدهم ولي رجوي به ما اجازه ملاقات نداد، مجبور شدم از شلوغي تظاهرات عراقي استفاده كنم و چند كيوي و پرتقال براي اسيران اشرف پرتاب كنم، نميدانم چرا به محض اينكه پرتقال و كيويها به آنها اصابت ميكرد غرق به خون شده و نقش بر زمين ميشدند، عدهاي هم ميوهها را با پوست قورت ميدادند! حالا ميفهمم كه پذيرايي من با بدل كاريهاي رجوي همزمان بوده و مهرههاي رجوي مشغول عمليات خودزني و لبوكاري بودهاند.
من هم در بين اشرفيها يكي از مجروحان خونين پيكر را ديدم كه با مشت گره كرده دو انگشتش را به علامت پيروزي به ما نشان ميداد، خوب كه دقت كردم پشهها به انگشتانش چسبيده بودند! حالا ميفهمم كه مجاهدين اشرفي با خون ساخت نسخه رجوي رنگ كاري شده بودند. به ياد دارم كه مسعود رجوي پيشتر ميگفت: بياييد نه خود را بفريبيم و نه ديگران را!
كامبيز از تهران
دست شما درد نكند با اين درس آشپزي! به مسعود و مريم بگيد، نسخهاي از دستور العمل طرز تهيه خون لبويي را به سازمان انتقال خون اوور هديه كنند.
فهيمه از اصفهان
اگر روزي شنيديد كه در تظاهرات در ضلع جنوبي اشرف،1000 نفر شيرزن و1500 نفر كوه مرد مجروح و زخمي و غرقه بخون شدند. هيچ تعجب نكنيد. ناراحتي به دل راه ندهيد. دلواپس اسراي خود در اشرف نشويد. بدانيد فاز لبو عملياتي شده.
يك پزشك از استان ديالي عراق
حالا فهميديم كه وقتي مريم قجر ميگويد ما براي اشرف خون داديم، منظورش چه نوع خوني است.
يك جراح از كركوك عراق
من و خانوادهام خودمان را به جلوي درب اشرف رسانديم تا شايد بتوانيم با برادرم بعد از22 سال ملاقات كنيم. روز17 دي به ضلع جنوبي رفتيم كه حضور ما مصادف شد با آمدن عراقيها و تظاهرات اعتراضي آنها برعليه منافقين، افراد رجوي (سپاه ابرهه) بعد از ساعتي ما را سنگ باران كردند. بعضي از سنگها كه به ما نميرسيدند بر سر نيروهاي رجوي فرود ميآمدند و آنها را نقش بر زمين ميكردند، عجيب اينجا بود كه عدهاي سالم و قبراق بدون اينكه سنگي بخورند غرق در خون ميشدند! به دقت كه نگاه كرديم در يك دست بعضي از مجاهدين سطل رنگ بود و در دست ديگر ملاقهاي كه به محض اينكه از پشت سر به خواهران و برادران مجاهدشان ميرسيدند، ملاقهاي رنگ روي سرشان ميريختند و نفر تيم عملياتي آنچنان لگدي به كمر سوژه بدبخت ميزد كه چند متر آنطرف ميافتاد و عدهاي با شيون زاري دور او را ميگرفتند. من به مادرم گفتم: رنگ قرمز است، پدرم گفت: خوني مثل شيره لبو است، بالاخره ما با هم شرط بندي كرديم، تا امروز كه قضيه و ترفند رجوي لو رفت و پدرم برنده شد.
سارا از همدان
من خبرنگار عراقي هستم روز جمعه 7 ژانويه 2011 براي تهيه خبر از تظاهرات مردم عراق خود را اردوگاه عراق جديد (اشرف سابق) رساندم، در جريان سنگ اندازي افراد رجوي متوجه سمپاشي خون بر سر روي زنان منافقين شدم، چند قطره هم روي دوربين افتاد، وقتي به رنگ و بوي خون مشكوك شدم، پشهها به لنز دوربينم ميچسبيدند، وقتي به بغداد بازگشتم از دوستم كه در آزمايشگاه بيمارستان كار ميكند خواستم كه گروه خون روي دوربينم را مشخص كند تا شك و شبههام بر طرف شود، با كمال تعجب ورقهاي به من داد كه روي آن نوشته شده بود گروه خون L است. فهميدم كه آزمايش اشتباه نبوده است، عيب كار و رمز قضيه زير سر مسعود و مريم رجوي است، با خود گفتم به احتمال زياد گروه خون لبو اِل است!