در همین رابطه سرلشکر محسن رضایی در رابطه با چگونگی سازماندهی و بکارگیری رزمندگان و مجاهدین عراقی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در «تیپ9 بدر» که بعدها به لشکر و اکنون در کشور عراق به «سازمان بدر» ارتقاء یافته است،توضیح میدهد: «ما در کار با نیروهای عراقی چند مرحله را پشت سر گذاشتیم. تا قبل از آزادسازی خرمشهر یک نوع همکاری را با نیروهای داوطلب عراقی در دستور کار داشتیم و پس از آزادسازی سازی خرمشهر وقتی که در سال 1361 به مرزها رسیدیم دوره جدیدی از به کارگیری نیروهای داوطلب عراقی آغاز شد.
در دوره اول نیروهای عراقی عمدتا آموزش میدیدند و به عنوان متخصص در برخی یگانها و لشکرهای سپاه مثلا به عنوان تکنسین فنی، یا در مواردی برای مترجمی اسرای عراقی یا فعالیتهای شنود مکالمات بیسیمی بعثیها از آنها استفاده میکردیم. اما کار سازمان یافتهای را با آنها آغاز نکرده بودیم.
در حقیقت پس از آزادسازی خرمشهر،وقتی که به مرزها رسیدیم به این نتیجه رسیدیم که یک تیپ مستقل را با استفاده از این نیروها سازماندهی کنیم که پس از مدتی خودشان بتوانند مستقل شوند و به عراق برگردند و بدون کمک ما در راستای آرمانشان که سرنگونی رژیم بعثی صدام بود فعالیت کنند.
پس از آزادسازی خرمشهر و ورود نیروهای ما به خاک عراق، برنامه کاریمان را در رابطه با برادران مجاهد عراقی تغییر دادیم و در همین راستا بود که برادرمان شهید دقایقی(اسماعیل) را مسئول سازماندهی نیروها کردیم. از یک طرف ممکن بود در جریان پیشروی در خاک عراق مجبور شویم در برخی نقاط به شهرها و روستاها نزدیک شویم و از طرف دیگر میدیدیم به مصلحت ما نیست که نیروهای ایرانی وارد شهرهای عراق شوند.
مثلا در «عملیات رمضان» قرار بود تا شرق ساحل اروندرود پیشروی کنیم ولی در همین ساحل شرقی «شهر تنومه» روستاهایی وجود داشت. با این پرسش مواجه شدیم که اگر وارد شهرها و روستاها شویم چه اتفاقی بین نیروهای ما و مردم میافتد؟ نگران بودیم که مردم وحشت کنند و اذیت شوند. از این جا کم کم به این نتیجه رسیدیم که از نیروهای مجاهد عراقی یک لشکری را سازماندهی کنیم.
مناسبترین فردی را که برای فرماندهی لشکر میشناختم شهید دقایقی بود. من از قبل از انقلاب با شهید دقایقی آشنا و دوست بودم. در جریان مبارزه با رژیم شاه در قالب «گروه منصورون» با هم بودیم و بعد از انقلاب هم رابطه ما ادامه داشت.
در آن مقطع - بعد از عملیات خیبر - به او مأموریت داده بودم که با عدهای دیگر از کادرهای سپاه اولین «دوره عالی مالک اشتر» را در پادگان امام حسین (ع) تهران راهاندازی کنند.
دلایل انتخاب اسماعیل دقایقی به عنوان فرمانده تیپ بدر
انتخاب شهید دقایقی به عنوان فرمانده تیپ مستقل بدر دلایلی داشت:
اولین عامل مؤثر در این انتخاب این بود که همگی دوستان در ارتباط با شهرها و مناطق خودشان مسئولیتهایی را پذیرفته بودند. مثلا از برادران عرب خوزستانی، شهید علی هاشمی فرمانده «تیپ نور» بود که توانست نیروها را در بستان، حمیدیه، سوسنگرد، و هویزه سازماندهی کند. اما هنوز به برادرمان شهید دقایقی مسئولیت لشکری نداده بودم. ایشان را زیر نظر داشتم تا متناسب با تواناییهایشان مسئولیتی را به او واگذار کنم.
عامل بعدی که در این انتخاب مؤثر بود، صبر و حوصله بسیار زیاد شهید دقایقی بود. چون پیشاپیش معلوم بود که برای فرماندهی نیروهای داوطلب عراقی صبر و حوصله بالایی لازم است.
عامل دیگر، در حقیقت برخورد انسان دوستانه و آن روح ملایم و دوستانهای بود که در ایشان وجود داشت و برای چنین مأموریت مهمی این روحیه فوقالعاده لازم بود. عامل دیگر، این بود که سازماندهی و تشکیل یک لشکر جدید نیازمند دقت بالایی بود و او هم فرد بسیار دقیقی بود. به ویژه در شناسایی نیروها بسیار دقیق عمل می کرد.
عامل بعدی که در انتخاب او به عنوان فرمانده نیروهای مجاهد عراقی مؤثر بود، آن روحیه تعبد و پایبندی به قیود شرعی بود که این ویژگی در برادرمان دقایقی بسیار ملموس بود. در واقع برای ما مهم بود که فردی با این ویژگیها در رأس کار سازماندهی نیروهای عراقی قرار گیرد.
پذیرش ریسک مدیریت اسرای عراقی در تیپ بدر
بعد از مدتی که دقایقی کار سازماندهی نیروهای مجاهد عراقی را به پیش برد، به این جمعبندی رسیدیم که میتوانیم در کنار مجاهدین عراقی از اسرای داوطلب یا «احرار» هم استفاده کنیم. در حقیقت برخی اسرای داوطلب عراقی به صورت انفرادی در بعضی عملیاتهای قبلی خوب درخشیده بودند. بنابراین عدهای از اسرای داوطلب را نیز وارد فاز سازماندهی نیروها کردیم.
ریسک مدیریتی این کار بسیار بالا بود. این خطر وجود داشت که اسرای میتوانستند به عنوان داوطلب جنگ با عراق به تیپ بدر بپیوندند و هنگام عمل کردن در مرزها، در موقعیتی که کسی هم نبود از فرار آنها جلوگیری کند، از مرزها عبور کنند و بگریزند. در اولین فراخوان نیرو از میان اسرای عراقی حدودا 300 الی 500 نفر داوطلب شدند که پس از انجام مصاحبه و شناسایی،جذب شدند و در تیپ بدر سازماندهی شدند. طبیعتا در جذب و استفاده از اسرای عراقی با احتیاط عمل میکردیم. و بعدا که عملکرد آنها را خوب ارزیابی کردیم کار را توسعه دادیم.
مدیریت کردن این دو گروه متفاوت – یکی مجاهدین و دیگری احرار یا اسرای داوطلب – کار بسیار سختی بود. هر یک از این نیروها روحیه خاصی داشتند. غالبا بین این دو بینش اختلاف نظر وجود داشت و سازماندهی این گروههای متفاوت در درون یک لشکر کار بسیار سختی بود.
سختیهای کار فرماندهی تیپ بدر
دقایقی برای سازماندهی و اداره این لشکر زحمات زیادی کشید. یاد گرفتن کامل زبان عربی، آموختن ویژگیها و فرهنگ عراقیها، و درک تفاوتهای ناشی از تفاوت فرهنگ و بینش نیروهای مجاهدین عراقی و اسرای عراقی جزو سختیهای کار فرماندهی تیپ بدر بود. خود من در ابتدای کار قدری ابهام داشتم که آیا برادرمان دقایقی میتواند به خوبی از عهده این کار برآید؟ چون شهید دقایقی یک نیرویی بود که تواناییهای فرهنگی و فکریاش برجستهتر بود، بیشتر این طور به ذهن میرسید. لازم بود که در یک جای مناسب آزمایش شود که آیا جز تواناییهای فرهنگی و فکری، قابلیتهای عملیاتی هم در مدیریت خود دارد که البته شهید دقایقی به خوبی از عهده کار برآمدند. در مدت کوتاهی ظرف همان چند ماه اول توانست بر مشکلات غلبه کند. لشکر را واقعا خیلی خوب سازماندهی و گردانبندی کرد. بر کارها مسلط شد و توانست همه امور لشکر ر ا کنترل کند. »
زندگی نامه شهید اسماعیل دقایقی
اسماعیل دقایقی درسال 1333 هجری شمسی در بهبهان به دنیا آمد. روح و روان اسماعیل در این کانون که ارزشهای اسلامی در آن به خوبی مشهود بود پرورش یافت و زمینهای برای شخصیت والای آینده او شد. این خانواده با توجه به مشکلاتی که داشتند، مجبور شدند به «آغاجاری» مهاجرت و با پایبندی به اصول انسانی و اسلامی، در آن شهر زندگی کنند. شهری که بنا به موقعیت خاص جغرافیایی و منابع زیرزمینی خود نه تنها مورد طمع غرب (بویژه آمریکا) بود، بلکه غارت ارزشهای فرهنگی و سنتهای اجتماعی آن نیز در برنامههای استکبار جهانی قرار داشت. اما خانواده اسماعیل نه تنها خود از این تهاجم، سرافراز بیرون آمدند، بلکه در اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر نیز تلاش میکردند. در نتیجه،اسماعیل نیز تمامی ارزشهای وجودی خود را که از کودکی به آنها پایبند بود از خانواده خود فراگرفت. او که از هوش و ذکاوت سرشاری برخوردار بود، مورد توجه خانواده قرار گرفت و پس از ورود به دبستان و پشت سر گذاشتن این مرحله و اتمام دبیرستان، در سال 1349 در کنکور هنرستان شرکت ملی نفت (که تنها شاگردان ممتاز و باهوش و نمونه را میپذیرفت) شرکت کرد و پس از قبولی، به ادامه تحصیل در آن هنرستان پرداخت.
فعالیتهای سیاسی – مذهبی
دانشآموزان متعهد، از این آموزشکده – که در آن زمان یکی از مراکز فعال و مهم منطقه بشمار میآمد – برای مبارزه با رژیم استفاده میکردند. اسماعیل در همین هنرستان با محسن رضایی ( فرمانده کل سپاه در دفاع مقدس) – که از دیرباز آشنای وادی مبارزه بود – آشنا شد و به همراه او و دیگر همرزمانش مبارزه پیگیری را علیه رژیم و مفاسد اجتماعی آن آغاز کردند. اسماعیل در سال دوم هنرستان – که با برپایی جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی مصادف بود – در اعتصاب هماهنگ همرزمانش شرکت فعالی داشت و در همان سال با هدف منفجر کردن مجسمه رضاخان که در خیابان 24 متری اهواز نصب شده بود، به اقدامی شجاعانه دست زد و قصد خود را عملی کرد اما متاسفانه چاشنی مواد منفجره عمل نکرد.
مبارزات و تلاشهای اسماعیل، منحصر به مسائل سیاسی و نظامی نبود بلکه به علت هوش سرشار و علاقهمندیاش به مسائل فرهنگی، در فرصتهای مناسب از طریق دایر کردن کلاسهای مختلف، با جوانان این منطقه ارتباط فکری و روحی پیدا میکرد و در خلال ارائه مطالب علمی، آنان را با فرهنگ اصیل اسلام که در آن خطه، سخت مورد تهاجم واقع شده بود آشنا میساخت و آنان را به تعالیم روحبخش اسلام جذب میکرد. از این رو همان گونه که فعالیتهای سیاسی نظامی اسماعیل و دوستانش گام مؤثری در مبارزات مسلحانه علیه رژیم ستمشاهی در آغاجاری و بهبهان به شمار میرفت، فعالیتهای فرهنگی او در حد بسیار مؤثر،عامل بازدارندهای در مقابل روند سریع ترویج فرهنگ مبتذل غربی در این منطقه شد تا نه تنها از بیقیدی و لامذهبی جوانان (که تلاش فراوانی برای تحقق آن صورت میگرفت) جلوگیری به عمل آید، بلکه در اثر تلاشهای زیاد این عزیزان، جوانان منطقه در مبارزه با رژیم، گوی سبقت را از دیگر مناطق بربایند.
در سال 1353 دوبار (همراه با محسن رضایی و جمعی از یاران) به زندان افتاد و هربار پس از چند ماه که همراه با شکنجه بدنی و عذاب روحی بود، از زندان آزاد شد. پس از آزادی از زندان، از هنرستان نیز اخراج شد، اما در همان سال در رشته آبیاری دانشکده کشاورزی دانشگاه اهواز قبول شد و پس از دو سال تحصیل در این رشته، دوباره در کنکور شرکت کرد و به دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران – که از لحاظ فضای مذهبی، سیاسی و علمی برای او مناسبتر از دیگر مراکز علمی و آموزشی بود – وارد شد. در این دو محیط دانشگاهی (اهواز و تهران) نیز به مبارزات عقیدتی،سیاسی و نظامی خود ادامه داد.
دقایقی در زمانی که اغلب دانشجویان دانشگاهها آشنایی چندانی با اصول و مبانی اسلام نداشتند از دانشجویان متعهد و متشرع به شمار میرفت. تمام واجبات و مستحبات خود را به نحو احسن به جا میآورد و از انجام هرگونه عمل خلاف شرع که توسط دیگران انجام میگرفت در حدود وسع خود با حوصله و برخورد اسلامی جلوگیری میکرد واین ویژگی خاصی بود که در تمام مسیر زندگی پرافتخار خود، بدان پایبند بود. در دانشگاه تهران برای مقابله با جریانات التقاطی و غیراسلامی موضع قاطعی داشت و در بحثهای آنان از مواضع اصلی اسلام دفاع میکرد و در جهت ملموس و عینی ساختن حقایق اسلامی برای همگان بسیار تلاش میکرد.
در سال 1357 ازدواج کرد و در اولین صحبت با همسرش، از این که وی فقط به خود و خانوادهاش تعلق ندارد گفتگو کرد. با اوجگیری نهضت خروشان و توفنده مردم مسلمان ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همچنان به مبارزه ادامه داد و در اعتصابات کارگران شرکت نفت نقش مؤثر و ارزندهای را عهدهدار بود و در به هلاکت رساندن دو تن از افسران شهربانی بهبهان به طور غیرمستقیم شرکت داشت. خانه اسماعیل همواره یکی از پایگاههای فعال مبارزه با رژیم به شمار میآمد و بسیاری از بیانیهها و اعلامیههای ضدرژیم در این مکان تهیه و تکثیر میشد.
دقایقی قبل از 22 بهمن به اتفاق یکی دیگر از دوستانش طبق برنامهای که داشتند به تهران آمد و با حضور در مبارزات مردمی، در فتح پادگانها نقش مؤثری ایفا کرد. پس از آن نیز با تلاش و جدیت تمام، در جلوگیری از غارتگری گروهکها و به هدر رفتن اسلحهها نقش به سزایی داشت. محسن رضایی با اشاره به فعالیتهایی که در منزل شهید دقایقی در دوران انقلاب انجام میگرفت، معتقد است:«خانه و خانواده ایشان یکی از خانوادههایی است که انقلاب اسلامی در خوزستان مدیون آنها است.»
نقش شهید در دوران انقلاب اسلامی
اسماعیل دقایقی علاقه وافری به ادامه تحصیل داشت اما با توجه به ضرورتی که در عرصه انقلاب ودفاع احساس می کرد دانشگاه و تحصیل را ترک کرد و در سال 1358با یک نسخه از اساس نامه جهاد سازندگی (که دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاهها آن را تنظیم کرده بودند)، به آغاجری رفت و به اتفاق عدهای از دوستان، جهاد سازندگی را راهاندازی کرد. هنوز چند ماه از فعالیت و تلاش او در این ارگان نگذشته بود که طی حکمی (در اوایل مردادماه 1358) مسئول تشکیل سپاه پاسداران در منطقه آغاجری شد. با دقت و دلسوزی تمام به عضو گیری نیروهای انقلابی پرداخت و در زمان تصدی فرماندهی سپاه،نمونه و الگویی از یک فرمانده متقی و مدبر و کاردان شد.
یک سال از فرماندهیاش در این منطقه میگذشت که به دلیل لیاقت و شایستگی زیاد، برای تشکیل سپاه پاسداران خوزستان به کمک علی شمخانی و سایرین شتافت و با عهده دار شدن مسئولیت دفتر هماهنگی استان، شروع به تشکیل و راهاندازی سپاه در شهرستانهای خوزستان کرد و با انتخاب و معرفی فرماندهان صالح و لایق توانست خدمات ارزندهای را به این نهاد مقدس ارائه دهد. در همین مسئولیت و قبل از تجاوز نظامی عراق به کشورمان، زمانی که از درگیری خرمشهر باخبر شد سریعا خود را به آنجا رساند و با انتقال سلاح و مهمات (به اتفاق شهید جهان آرا) نقش اساسی در آمادگی رزمی مردم منطقه ایفا کرد.
دقایقی و دفاع مقدس
به دنبال شروع تهاجم سراسری و ناجوانمردانه عراق، به عنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ لشکر92 زرهی اهواز حضور یافت و در شرایطی که با کارشکنیهای بنیصدر خائن مواجه بود در سازماندهی نیروها و تجهیز آنها تلاش گستردهای را آغاز کرد. او به لحاظ احساس مسئولیت ویژهای که داشت در برخی مواقع در مناطق عملیاتی حاضر میشد و به سر و سامان دادن نیروها میپرداخت. در جریان محاصره شهر سوسنگرد توسط عراقیها، با مشکلات زیادی از محاصره خارج شد. بعدها به همراه شهید علمالهدی در شکستن محاصره سوسنگرد دلیرانه جنگید. در عملیات فتحالمبین نیز در قرارگاه «لشکر فجر» با سردار شهید بقایی (که در آن زمان فرماندهی قرارگاه فجر را به عهده داشت) همکاری کرد.
مسئولیت یگان حفاظت
بعد از عملیات ایبیتالمقدس،از آنجا که جنگ، حالت فرسایشی به خود گرفت و تحرک جبههها کم شد، منافقین و ضدانقلاب در راستای اهداف استکبار جهانی، دست به ترور شخصیتها و افراد مؤثر نظام و حزباللهیها میزدند تا نظام را از داخل تضعیف کرده و عقبه جنگ رادچار تزلزل کنند. دقایقی در تاریخ 1361/4/1به سپاه منطقه یک مأمور شد و مسئولیت مهم یگان حفاظت شخصیتها را در قم و استان مرکزی به عهده گرفت و با تدبیر و درایت خاص خود به گونهای عمل کرد که در دوران تصدی فرماندهی وی در این مسئولیت، هیچگونه ترور و سوءقصدی از جانب منافقین و ضدانقلاب در حوزه مسئولیتی او پیش نیامد. پس از یک سال و اندی کار و تلاش صادقانه در جهت حفظ سرمایه انسانی انقلاب، هنگامی که حضرت امام خمینی(ره) در سال 1362 طی فرمانی تاکید خاصی بر حضور افراد در جبههها کردند، اسماعیل دقایقی بیدرنگ طی نامهای به فرماندهی، گزارش مشروح فعالیتهای خود را منعکس و ضمن آن بدینگونه کسب تکلیف کرد: در شرایطی که مساله اصلی سپاه و طبعاً کشور، جنگ است، آیا ماندن و عدم همکاری با سپاه در جنگ نوعی راحتطلبی نیست؟ و ضمن آن، درخواست خود را باتوجه به تجربیاتی که در جنگ اندوخته بود برای خدمت فعال و حضور در جبهه مطرح ساخت.
اسماعیل دقایقی روز 28 دی ماه سال 1365 در جریان عملیات «کربلای5» به شهادت رسید.