پیش بینی های رئالیسم در مورد روند ۲۵ ساله اخیر به مراتب بهتر از پیش بینی های نومحافظه کاری و لیبرالیسم بوده که از پایان جنگ سرد بر قاموس فکری سیاستگذاران خارجی غلبه داشته است. با این وجود روسای جمهور آمریکا و رسانه ها همواره توصیه های واقع گرایان را نادیده انگاشته اند.
زمانی که جنگ سرد پایان یافت، ارتباط آمریکا با همه قدرت های بزرگ جهانی خوب بود، القاعده وجود نداشت، خاورمیانه دوران صلح را سپری می کرد و آمریکا در راس قدرت جهان قرار داشت. اما در حال حاضر، روابط آمریکا با روسیه و چین به شکل قابل توجهی منازعه جویانه است. دموکراسی در ترکیه و اروپای شرقی در حال افول است و وضعیت خاورمیانه نیز رو به وخامت می رود. بیش از 14 سال است که آمریکا در حال هزینه کردن در افغانستان است و طالبان هنوز جایگاه خود را در این کشور دارد. حتی اتحادیه اروپا نیز با وجود همه انگاره های لیبرال، با مشکلات جدی مواجه شده است.
در این فضا این سوال مطرح می شود که اگر سه رئیس جمهور اخیر آمریکا به جای توسل به لیبرالیسم و نومحافظه کاری به واقع گرایی روی آورده بودند، وضعیت جهان بهتر از شرایط فعلی بود؟ پاسخ به این سوال مثبت است.
اگر بیل کلینتون، جورج دبلیو بوش و باراک اوباما به جای سیاست خارجی لیبرالی یا نومحافظه کارانه، رئالیسم را در فضای پس از 1993 سرلوحه کار سیاست خارجی خود قرار داده بود، شرایط چگونه بود؟
در وهله اول، اگر بوش در سال 2003 به توصیه های برنت اسکوکرافت، کالین پاول و سایر واقع گرایان توجه کرده بود، به عراق حمله نمی کرد. در آن سال بوش صرفا به از میان بردن القاعده و نه پیامدهای درگیر شدن در عراق، نظر داشت. نگاه واقع گرایانه می توانست مانع از کشته شدن هزاران عراقی و سرباز آمریکایی شود، اجازه ندهد که نفوذ منطقه ای ایران روند صعودی خود را طی کند و داعش نیز به وجود نمی آمد. بی توجهی رئیس جمهور به مشورت های واقع گرایان، تریلیون ها دلار از جیب مالیات دهندگان آمریکایی هزینه کرد و آشوب های ژئوپلتیکی و هزینه ای انسانی گزاف را نیز به دنبال آورد.
در وهله دوم، نگاه رئالیستی می توانست رهبران آمریکا را از توسعه ناتو در دهه 1990 باز دارد و یا حداقل باعث شود که ناتو به لهستان، مجارستان و جمهوری چک محدود شود. واقع گرایان به خوبی می دانند که هر قدرتی نسبت به محدوده سرزمینی اطراف خود حساس است. به گفته جورج کنون، رئالیست برجسته، توسعه ناتو ناگزیر منجر به تیره شدن روابط با روسیه شده است. توسعه ناتو نتوانست منجر به تقویت اتحاد میان کشورهای این پیمان شود، بلکه تنها آمریکا را به تامین امنیت کشورهایی ضعیف متعهد کرد که فاصله جغرافیایی زیادی از آمریکا داشتند و در مقابل بسیار به روسیه نزدیک بودند.
پیمان «اتحاد برای صلح» با حضور اعضای پیمان ورشو از جمله روسیه می توانست جایگزین مناسبی برای ناتو باشد. این ایده در پرتو تصمیم عجولانه مبتنی بر گسترش ناتو کنار گذاشته شد. واقع گرایان همچنین به خوبی می دانستند که کشاندن گرجستان و اوکراین به سوی غرب می تواند با واکنش منفی روسیه مواجه شود. اگر رئالیسم بر دستگاه سیاست خارجی آمریکا حاکم بود، امروزه شاهد جدا شدن کریمه از سرزمین اصلی اوکراین نبودیم.
در وهله سوم، برخورداری از دید واقع گرایانه، روسای جمهور آمریکا را از پیاده کردن استراتژی مهار دوجانبه در خلیج فارس باز می داشت. آمریکا باید به جای تلاش در جهت مهار همزمان عراق و ایران، از رقابت آنها بهره می برد و اجازه می داد که این دو، قدرت یکدیگر را موازنه کنند. سیاست مهار دوجانبه، آمریکا را مجبور به کنترل هر دو کشور و پیاده کردن نیروهای زمینی و هوایی گسترده در پایگاه های خود در عربستان کرد. حضور نظامی گسترده آمریکا در منطقه، زمینه های شکل گیری نارضایتی و بروز گروه هایی چون القاعده را فراهم آورد که منجر به رقم خوردن حوادث 11 سپتامبر شد. پیگیری سیاست رئالیستی در خاورمیانه می توانست احتمال حملات تروریستی از این دست را کاهش دهد.
در وهله چهارم، واقع گرایان هشدار داده بودند که تلاش برای ایجاد دولت-ملت در افغانستان راه به جایی نخواهد برد و اصرار اوباما در این زمینه به نتیجه نخواهد رسید. اگر اوباما به توصیه واقع گرایان توجه استراتژیک بهتری را نصیب ایالات متحده کند.
در وهله پنجم، تجربه توافق هسته ای با ایران نشان می دهد که آمریکا می تواند با برخورداری از دیپلماسی جدی، اما انعطاف پذیر به نتایج دلخواه برسد. این نتیجه می توانست بسیار زودتر از زمان فعلی محقق شود، اگر بوش و اوباما به توصیه های رئالیست ها در استفاده از دیپلماسی منعطف توجه کرده بودند. واقع گرایان به دفعات هشدار داده بودند که ایران به هیچ عنوان حاضر نخواهد شد که توانمندی هسته ای خود را واگذار کند و تهدید نظامی ایران، تنها انگیزه این کشور را برای رفتن به سوی تسلیحات پیشرفته بیشتر می کند. اگر آمریکا زودتر از این، از خود انعطاف نشان داده بود، زیرساخت های هسته ای ایران تا این اندازه پیشرفت نکرده بود.
در وهله ششم، واقع گرایان همواره رابطه آمریکا و اسرائیل را مورد انتقاد قرار داده و هشدار داده بودند که این ارتباط می تواند برای هر دو طرف زیان آور باشد. حمایت بلامنازع آمریکا از اسرائیل ضمن تخریب وجهه آمریکا در جهان، مشکل تروریسم را وخیم تر کرده و به تل آویو این امکان را داده است که رویکرد مخرب خود را در گسترش سرزمین اسرائیل ادامه دهد. به گفته واقع گرایان، رویکرد دو دولت تنها در صورتی به نتیجه می رسد که آمریکا بتواند به هر دو طرف در مورد حقوق خویش اطمینان بخشی کند و صرفا در نقش وکیل مدافع اسرائیل ظاهر نشود.
و در نهایت، اگر اوباما به توصیه های مشاورین رئالیست خود نظیر رابرت گیتس بیشتر توجه کرده بود، به برکناری دولت معمر قذافی در لیبی کمک نمی کرد. در این که قذافی حاکمی دیکتاتور بود هیچ شکی وجود ندارد، اما حامیان مداخله بشردوستانه در مورد احتمال بروز نسل کشی در لیبی مبالغه کرده و از سوی دیگر خطر بروز بی نظمی و آشوب در لیبی و ظهور خشونت به دنبال آن، به خوبی مورد توجه قرار نگرفته بود.
یک نگاه رئالیستی می توانست مانع از اعلام خط قرمز در سوریه از سوی اوباما شود. این به معنای حمایت از ابقای اسد در قدرت سوریه نیست. اوباما نباید در سوریه خط قرمز تعیین می کرد، زیرا منافع حیاتی آمریکا در این حوزه درگیر نبود. در نگاه واقع گرایانه، پایان دادن به جنگ داخلی با حداقل هزینه ها ولو به قیمت همکاری با حاکمان از اولویت برخوردار است. اگر اوباما به توصیه های واقع گرایان توجه کرده بود، این جنگ می توانست پیش از این پایان یافته باشد.
به طور خلاصه می توان گفت که اگر عنان سیاست خارجی آمریکا در بیست سال گذشته به دست واقع گرایان سپرده شده بود، بسیاری از فجایع در این زمینه رقم نمی خورد. اگرچه رئالیست ها نیز رویکردی خالی از انتقاد ندارند ولی نتیجه کار آنها به یقین بهتر از نتیجه کار کسانی است که دائما آمریکا را تشویق به دخالت در همه امور جهانی و پیگیری نقشی فعال در همه عرصه ها می کنند.
منبع: دیپلماسی ایرانی