به گزارش مشرق، اگر قصد دارید کتاب دنیس راس «محکوم به پیروزی: رابطه آمریکا- اسرائیل از ترومن تا اوباما» را بخوانید، حتما اول چند مسکن بخورید، چون از فرط عصبانیت محکوم به جیغ کشیدن خواهید شد.
این کتاب که به بررسی هفت دهه دیپلماسی آمریکا نسبت به اسرائیل می پردازد، بیشتر انعکاسی است از نظام فکری خود نویسنده تا نظام فکری کسانی که «رابطه خاص» بین آمریکا و اسرائیل را ترتیب می دهند و آن را تغذیه و از آن محافظت می کنند. نظام فکری ای که مشمئز کننده است.
راس نمی تواند جلوی خود را بگیرد. او بعد از چهار دهه خدمت در دولت های پیشین آمریکا، آشکار مشتاق آن است که گزارش خود را نه تنها درباره رویکرد واشنگتن نسبت به اسرائیل بلکه درباره وفاداری تزلزل ناپذیر خودش به «دولت یهود» بدون هیچ ابهامی بیان کند.
راس نیز همچون سرهنگ ناتان جساپ در فیلم «یک مشت آدم خوب»، مشتاق آن است که نقش خود را در هواداری از اسرائیل فاش کند و این کتاب، تنها یکی از راه های او برای رسیدن به مقصد مورد نظرش است.
این کتاب از آخرین کتابش «صلح گمشده» فراتر می رود تا نه تنها تجربه شخصی خود بلکه تفکرات درونی اش را نیز فاش کند. کتابی که به شکل تزویرآمیز و صریحی یک جانبه نگرانه است.
کتاب راس در نظر دارد سه نکته اساسی را نشان دهد:1) همیشه حق با اسرائیل است 2) این کشور تنها زمانی دنباله رو آمریکاست که آمریکا در کنار آن قرار داشته باشد، از ستیزه جویی های آن دفاع کند و به خاطر تهاجم و کارشکنی اش به آن پاداش دهد3) رهبران آمریکا از آموزه های اسلاف خود درباره مواضع اعراب در قبال اسرائیل، مکررا، ساده دلانه و به اشتباه درس نمی گیرند، خاصه در زمانی که به گفته راس فلسطین در اولویت اعراب قرار ندارد.
تعجبی ندارد که چنین حرفی از دهان راس بیرون آید. چرا که او رئیس اتاق فکر فرعی کمیته امور عمومی آمریکایی اسرائیلی، موسسه واشنگتن برای مطالعات خاور نزدیک و جانشین رئیس کارگروه ایران در موسسه یهودی و جنگ افروز امور امنیت ملی است؛ گروهی که روابط بین نیروهای نظامی آمریکا و اسرائیل را تشویق می کند و در گفتگوهای اتمی دولت اوباما با ایران نقش حساسی ایفا کرده است.
آنچه که تکان دهنده است این است که دریابیم او برای اثبات این نظرش تا کجا پیش می رود. راس پیشینه رفتارهای تک تک دولت های آمریکا در قبال اسرائیل را مورد بررسی قرار می دهد تا نکات فوق را اثبات کند و زمانی که پیشینه های موجود مؤید ادعای او نیست، با انتخاب گزینشی و تفسیرهای ذهنی، واقعیت های موجود را تحریف می کند.
مثلا در اشاره به اینکه پرزیدنت جیمی کارتر، مناخیم بگین نخست وزیر اسرائیل را متهم می کند که او را فریب داده، راس تلویحا می گوید که کارتر در این باره دچار سوءتفسیر شده یا در بهترین حالت کم حافظه گی از خود نشان داده است.
در اشاره به اینکه پرزیدنت رونالد ریگان، بگین را متهم به دروغ گفتن به خود کرده است، راس مسئله «بدفهمی درترجمه» را پیش می کشد که یعنی ریگان صرفا حرف نخست وزیر اسرائیل را بد فهمیده است.
به یاد داشته باشید که همیشه حق با اسرائیل است و رهبران آن منزه تر از شمایند. بنابراین وقتی جانشین بگین، اسحاق شامیر یکدنده، کارشکن تر و فریبکارتر دروغ های باز هم بیشتری می گوید، راس موضوع را می پیچاند تا نشان دهد که ریگان احتمالا درتفسیر خود دچار سوءبرداشت شده است.
به همین ترتیب زمانی که پرزیدنت جرج واکر بوش از دروغگویی شامیر به خشم می آید که گفته بود بسیاری خبر داشتند هر چه در توان داشته برای تشکیل کنفرانس صلح بین المللی مادرید در سال 1991 انجام داده، راس توضیح می دهد که چگونه دولت بوش از اسرائیل قدردانی نکرده است.
این طرز استدلال آوردن در سراسر کتاب قابل مشاهده است: آمریکا اصلا پیچیدگی های روانشناسی سیاسی اسرائیل را درک نمی کند، از این رو در غم نیازهای آن نیست.
روشن است که از نگاه راس این وضعیت درمورد آیزنهاور، نیکسون، کارتر، بوش پسر و نیز در مورد کلینتون و نتانیاهو و نیز اوباما و نتانیاهو قابل اطلاق است. در حالی که آنها ثابت کرده اند از اسرائیل حمایت کرده اند، نمی دانسته اند که چگونه یک کشور ناامن را تیمار و غمخواری کنند.
ولی راس بدون هیچ محذوریتی یادآوری می کند که چگونه رهبران آمریکا نسبت به فلسطینیان بی اعتماد بوده اند، به این دلیل که از نظر او یاسرعرفات یک دروغگوی به تمام معنا بوده؛ همان تکه گمشده معادله صلح راس. در حالی که او هیچ تلاشی برای زمینه یابی یا تفسیر روانشناسی فلسطینیانی که چندین دهه است تحت اشغال قرار گرفته اند انجام نمی دهد.
مثل هر کتابی که تاریخ دیپلماتیک را بدون ضرورت پرداختن به زمینه های راهبردی وسیع تر روایت می کند، کتاب «محکوم به پیروزی» نیز در توضیح تناقضات بین شعار و سیاست محکوم به شکست است. وقتی راس می خواهد زمینه یابی کند، عامدانه گزینشی عمل می کند و به شدت برای باوراندن گزاره تردید آمیزی که در حال بنا کردن آن است، فشار می آورد.
مثلا راس می گوید که اعراب عموما با هزینه اسرائیل راه رهبران واشنگتن را رفتند. او ادعا می کند که واشنگتن با وجود اعتراضات اسرائیل تسلیحات پیشرفته را به اعراب فروخته است، درحالی که آمریکا مکررا از تحویل تسلیحاتی که اسرائیل خواهانشان بوده سرباز زده و امنیت اسرائیل را به مخاطره انداخته است.
او هیچ جا توضیح نمی دهد که اسرائیل چگونه به لطف حامیان اروپایی و آمریکایی اش دشمنان عربش را در تک تک جنگ هایی که با آنها کرده در هم شکسته و به کلی ساقط کرده است.
در یک مورد راس به یاد می آورد که چگونه در طول یکی از مباحثات شورای امنیت سازمان ملل درباره تحویل تسلیحات پیشرفته تر به اسرائیل، یک مقام گفته است که زمانبندی این کار مناسب نیست و بعلاوه این کشور قبلا به کفایت تسلیحات لازم برای شکست دادن یکجای کلیه همسایگان عربش را دریافت کرده است.
ولی راس، این شوالیه زره براق پوش اسرائیل، هیچ اشاره ای به این موضوع نمی کند. او عصبانی از منطق همکارش، او را به خاطر اینکه اعراب و بازدارندگی در برابر آنان را نمی فهمد، سرزنش می کند.
از نظر او اساسا برای بازداشتن اعراب، باید روشن سازید که می توانید آنها را فراتر از شکست، قلع و قمع کنید و برای هشدار دادن به آنها از این روند، آنها را بترسانید تا مطمئن شوید که دیگر هیچ درخواستی نمی کنند.
در حالی که به هیچ روی چنین بازدارندگی برای اسرائیل نیاز نبود، با اینکه اساسا بیشتر جنگ ها را به استثنای جنگ سال 1973 یعنی زمانی که اعراب کوشیدند دستاوردهای سال 1967 اسرائیل را پس بگیرند، این کشور آغاز کرده است.
به هر روی صادقانه بگویم که این اعصاب و شکیبایی را ندارم تا مورد به مورد به همه ناراستی ها و تحریف های راس بپردازم. ادعاهای او بسیار شنیع هستند و پاسخ دادن به آنها مستلزم استفاده از زبانی است که قابل انتشار نیست.
کوتاه سخن آنکه این درست است که تعدادی از رهبران عرب در پاسخ به پرخاشگری های کشور دست نشانده آمریکا در منطقه یعنی اسرائیل، در پی حفاظت و کمک آمریکا بوده اند. و بله، اسرائیل مشتاق آن بوده که دارایی منطقه ای و راهبردی آمریکا باشد، ولی تنها بر اساس شرایطی که خود این کشور درنظر می گیرد.
در پایان کار، اسرائیل بیش از آنکه راه حل ها و فرصت هایی را پدید آورد، مشکلات و دردسرهای بسیار بیشتری را برای آمریکا در خاورمیانه پدید آورده است. در نتیجه آمریکا دردسرهای بیشتری را برای منطقه به وجود آورده است. اشغال مجدد کرانه غربی از سوی آریل شارون در سال 2002 و جنگ بوش در عراق در سال 2003 نمونه های بارز اسرائیلی شدن سیاست آمریکا درمنطقه هستند.
نه، همه تقصیرات را نمی توان و نباید برگردن آمریکا، اسرائیل یا همدستانشان در منطقه خاورمیانه انداخت. ولی با قضاوت از روی افکار سنجی های انجام شده، از جمله در کشورهای به اصطلاح دوست، می توان دریافت که اکثر جوامع عرب همواره آمریکا و اسرائیل (شاید در دولت اوباما به میزانی کمتر) را به عنوان عمده ترین تهدیدی که متوجه ثبات و امنیت منطقه هستند دیده اند.
راس توهم زده نمی بیند که خصومت منطقه ای نسبت به همدستی آمریکا با اسرائیل چه عامل پیش برنده همیشگی و بزرگی برای گروه های افراط گرای خشونت طلب بوده است. و از آنجا که سیاست های رسمی بازتاب دهنده منافع حقیر نخبگان حاکم است، عمده مشکلات امروز در خاورمیانه در نتیجه غفلت از افکار عمومی اعراب پدید آمده است.
به لطف وجود اسرائیل این «دارایی راهبردی» آمریکا و دارایی های راهبردی خود اسرائیل در واشنگتن، امثال راس و رفقای صهیونیستش که بر تفکرات سیاستگذاری های آمریکا برای خاورمیانه از ابتدای دولت رونالد ریگان اثرگذار بوده و نهایتا بر آن سیطره یافته اند، مشارکت آمریکا- اسرائیل به اوج های جدیدی رسیده است. و به همین دلایل این وضعیت در نهایت محکوم به بازخوردهای شدید علیه هر دو طرف است.
مگر آنکه صداهای دیگر، یهودی و غیر یهودی همچنان بلند شوند و اوج بگیرند، همانطور که در مورد برنی سندرز و حامیانش در ماه های اخیر شاهد بوده ایم. همه ما باید از این واقعیت احساس آسایش کنیم که نفوذ این میانه روها در درون تشکیلات آمریکا و جامعه یهودی، اگرچه به آرامی اما باز هم رو به رشد است.
نوشته: مروان بشاره[1]
ترجمه: هادی سعادت
منبع: http://www.aljazeera.com/indepth/opinion/2016/07/special-israel-relationship-160706094018911.html
[1] . Marwan Bisharaتحلیلگر سیاسی ارشد درالجزیره