جوانهایی که سراسر شور وشوق بودند. بعضی از اونها به معنویتشون شهره و بعضی دیگر هم با رعایت شئونات دینی، کمپوت خنده و روحیه بودند. و پیدا میشدند کسانی هم که در اوج معنویت بودند اما خودشون رو به سادگی میزدند... یکی از اون نازنینان، شهید اسماعیل گل محمدی و بقول بچه های تخریب برادر گلی بود. حکایت زندگی گلی واقعا شنیدنی است...
گلی در سال 1342 در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. پدرش کارگر سازمان آب سد امیرکبیر بود و در روستا زندگی میکردند. اسماعیل بین همه فرزندان خانواده گل محمدی آرامترین و مظلومترین بود 5 سالش بود که از پشت بام خونه شون توی حیاط افتاد. اما مشیت الهی بر این بود که سالم بمونه.
یک سال بعد وقتی که به اتفاق والدین به دیدن یکی از اقوام میروند در اثر چشم زخم اطرافیان به وی، در حالی که مشغول بازی بود ستون ایوان خانه که سالیان سال پا برجا بود یک مرتبه از جا کنده شده و روی صورت او خراب میشه که باز به لطف و عنایت الهی صدمه جدی نمیبینه و بعد از چند وقت دوا ودکتر خوب میشه.
در دوران مدرسه یک روز که به خانه میاد. به سبب یک غفلت، سماور آبجوش بر رویش میریزد و باز خدا نگهدار اسماعیل است و باز اتفاقی دیگه میفته که از همه جالبتره... چند ماه قبل از شهادتش یک روز مادرش متوجه میشه که از درد به خودش میپیچد اما حاضر نیست مسئله را به خانواده بگوید به هر حال بعد از یک شبانه روز ناراحتی والدین او را به دکتر میرسانند و پزشک میگوید اپاندیسیت او ترکیده و معجزه اس که تاکنون سالم مانده است و باز این قضیه رو خودش با خنده تعریف میکرد که توی کرج با بلدوزر مشغول جاده سازی بوده که بلدوزر روش میغلطه و در کمال ناباوری اسماعیل سالم از مهلکه بیرون میاد...
همه اینها حکایت روزهای اسماعیل بود توی این دنیا...اسماعیل بعد از عملیات والفجر یک در خرداد61 به گردان تخریب اومد و در عملیات های والفجر2 و 4 و خیبر شرکت کرد و چندین بار مجروح شد. اسماعیل در گردان شهره دلاوری و نترسی بود... هرکس با او عملیات میرفت از شوخ و شنگ بودن اسماعیل در کار میگفت... او حتی در سخترین لحظات و زیر آتش نفس گیر دشمن خنده از لبش نمی افتاد. اسماعیل در آموزش ها و مانورها هم دست از شادابی برنمیداشت.
اردیبهشت سال 63 بود که برای کارکردن بچه های گردان در میدان مین واقعی به اردوگاه شهدای تخریب درجاده آبادان رفتیم. میدان مین آموزشی وسیعی داشتند همه مین ها هم واقعی بود...مثلا مین والمرا داری چاشنی اشتعالی بود و در صورت بی توجهی عمل میکرد و مین به هوا پرتاب میشد...این میدان مین آموزشی چند کانال دو یا سه متری داشت که باید از اون رد میشدیم.... شب مانور یک ستون 15 نفری بودیم که مشغول زدن معبر شدیم و بچه ها به نوبت جاشون رو با هم عوض میکردند که همه زدن معبر در تاریکی شب رو تمرین کنند...اون شب به کانال اول رسیدیم باید یکی از بچه ها که قدرت بدنی بالاتری داشت از کانال رد میشد و اونطرف کانال می ایستاد و کمک میکرد که بقیه هم بالا بیایند.
شهید گل محمدی (رزمنده ای که عکس حضرت امام را به سینه دارد)
اسماعیل بعد از 4 سال حضور در جبهه در عملیات کربلای 5 و در معراج شلمچه با سینه شکسته و پهلوی پاره شده از ترکش کینه دشمن بعثی در حالیکه یا زهرا (س) میگفت عروج کرد و خلاصه اینکه اسماعیل فرزند ابراهیم گل محمدی به مقصد شهادت رسید.
شهادت:65/10/22 کربلای 5
راوی:جعفرطهماسبی