گروه جهاد و مقاومت مشرق: تنها رفیق وهم سنگر من در آن روزها دکتر«یعقوب»بودکه به تازگی به جمع ما ملحق شده بود.او نمونه عینی ستمدیدگانی بود که زیر سلطه بعثی ها، گرفتاری ها و رنج های زیادی را متحمل شده بودند.دکتر «یعقوب» متخصص بیماریه ای زنان وزایمان بود.او۱۳سال در ایتالیا بسر برده بود:در دانشگاه «تریستا»تدریس نموده و با یک خانم دکتر ایتالیائی ازدواج کرده بود.آنها صاحب یک دختر بودند.
دکتر یعقوب با برخی از دانشجویان بعثی مقیم ایتالیا برخورد کرده و آنها را با تمهیداتی مجبور به بازگشت به عراق کرده بودند. حتی زمینه ملاقاتش را به سفیر عراق فراهم ساختند و سفارت به او وعده داد که در دانشگاه بصره به تدریس پرداخته و از امتیازات مادی و رفاهی برخوردار خواهد شد.
دکتر یعقوب وعده های آن عفلقی ها را باور کرده و برای انجام کار و خدمت به هم میهنان خود به خاک عراق بازگشته بود.او همسر و تنها نوزاد دختر خود را در ایتالیا ترک کرد و وارد بغداد شد تا برای آنها منزل و وسایل ضروری زندگی را مهیا کند.به محض ورود به بهشت موعود،به خدمت ارتش احضار شد،چرا که قبلاً خدمت نکرد بود.به همین دلیل او را به عنوان پزشک سرباز وظیفه به خدمت اعزام کردند.اما از آنجایی که از ضعف بینایی رنج می برد و نیز با یک زن خارجی ازدواج کرده بود،غیر مسلح تشخیص داده شد،یعنی این که نمی بایست در واحدهای نظامی فعال خدمت کرده و یا راهی جبهه شود.
آن طور که برایم تعریف می کرد، در ابتدا به عنوان پزشک عمومی به استخدام بیمارستان نظامی ناصریه درآمد .او می گفت که مسئولین بیمارستان برخوردی توهین آمیز با وی داشتند.شش ماه پس از شروع جنگ او را بر خلاف قوانین ارتش به یگان ما منتقل کردند،اما وساطت دکتر «صباح الربیعی»برمقررات ارتش عراق چیره شد و به جای اول-بیمارستان ناصریه –انتقال یافت.دکتر صباح با سرتیپ ستاد«صلاح قاضی»فرمانده لشکر پنجم رابطه ای صمیمانه داشت.دکتر یعقوب ماهیانه ۶۰دینار حقوق دریافت می کرد.به همین دلیل قادر نبود همسر و فرزندش را از ایتالیا بیاورد.او به مکاتبه با آنان اکتفا می کرد.
داستان زندگی این مرد نمونه گویایی از بی توجهی بعثی ها نسبت به زندگی مردم است.آخر یک نفر پزشک زنان و زایمان در خطوط مقدم جبهه چه نقشی می تواند داشته باشد.بدتر از همه این که مورد استهزاء سایر افسران و سربازان نیز قرار می گرفت.او بارها از مشکلاتش با من سخن گفت.می دیدم که از فرط غصه و اندوه درحال ذوب شدن است.سیگار لحظه ای از لبانش دور نمی شد.گاهی سعی می کردم با خنده و شوخی دردهایش را تسکین دهم؛و گاهی نیز او را به خاطر کاری که کرده بود موردعتاب و سرزنش قرار می دادم،چرا که گول وعده های دروغین بعثی ها را خورده بود.
بخشی از خاطرات یک پزشک اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی /سایت جامع آزادگان
کد خبر 528653
تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۰:۲۳
- ۰ نظر
- چاپ
آن طور که برایم تعریف می کرد، در ابتدا به عنوان پزشک عمومی به استخدام بیمارستان نظامی ناصریه درآمد .او می گفت که مسئولین بیمارستان برخوردی توهین آمیز با وی داشتند.شش ماه پس از شروع جنگ او را بر خلاف قوانین ارتش به یگان ما منتقل کردند،اما وساطت دکتر «صباح الربیعی»برمقررات ارتش عراق چیره شد….