آن روزها با نگرانی اخبار کشور عزیزم را رصد می کردم. ومتاسفانه اوضاع آنجا روز به روز بدتر می شد، تا سال ۲۰۱۲ که نیروهای معارضین دور شهرک ما جمع می شدند و اخبار از آنجا حاکی از گروگان گیری و به اسارت گرفتن همشهریان و اقوام ما بود.
در آن زمان راه ارتباطی بین شهرک ما تا شهر حلب کم کم سخت وسخت تر شد و هر چند وقت تصمیم می گرفتم که به کشورم برگردم؛ پدر و مادر گفتند «به تحصیل تان ادامه دهید و نگران ما نباشید. انشالله حل میشه»
اما هیچ نشانه ای از بهتر شدن اوضاع نبود. تا اینکه ماه مبارک رمضان سال ۲۰۱۳ محاصره کامل شهرک ما اوج گرفت وحتی ارتباط تلفنی خیلی وقت ها قطع بود و ما همه آن ایام را در بی خوابی ونگرانی سپری می کردیم تا دوباره بتوانیم اخبار خانواده و فامیل را از آنجا بشنویم وآرام شویم.
متاسفانه معارضین سوری و داعشی ها به محاصره اکتفا نکردند و بلکه به بمباران منطقه ما با انواع واقسام مهمات اعم از خمپاره وتوپ وتانک و ... مشغول شدند وتلفات جانی و مادی زیادی داشتیم. با هر خبر که از آنجا می رسید یک عزیز از دست می دادیم و با چشمان گریان شب ها می خوابیدیم. دوستان زیادی از دوران تحصیلم آنجا شهید و مجروح شدند. پسر عمه ، پسر خاله ، پسر دایی و برادر خانمم و... شهید شدند وبا غصه تلخ گریه می کردیم وتصمیم می گرفتم وقتی درسم تمام بشود ، بروم وانتقام آنها را بگیرم.
چندین بار خواستیم محاصره را بشکنیم ولی با مداخله کشورهای حامی داعش نتوانستیم و کم کم به مرحله ناامیدی رسیده بودیم.
چند شب پیش هم شنیدم از دوستان حمله آزاد سازی شهرک نبل والزهرا شروع خواهد شد . خیلی مطمئن نبودم که آیا این بار راه باز می شود؟ عملیات شروع شد لحظه به لحظه اخبار را رصد می کردم و زنگ می زدم به دوستان که کجا هستید؟می گفتند داریم میرویم نبل والزهرا را آزاد کنیم! گفتم مگر ممکن است نبل و الزهرا آزاد شود؟ گفتند امید به خدا وبه برکت صلوات بر محمد وآل محمد خواهیم رسید.
نیروها پیشرفت کردند یک شهرک مهم تصرف کردند انگار خواب می دیدم ولی واقعی بود یک شهرک دیگر تصرف کردند وبه شهرک عزیزم نزیک می شدند ودیگر نمی توانستم بخوابم. سه شب پشت سر هم عملیات اوج گرفت و از طریق وسایل ارتباطی اخبار مسرت آمیز به ما می رسید ونقشه نگاه می کردم که ارتش خیلی نزدیک شد والحمدلله امروز محاصره ۳ سال ونیمه شکسته شد وبا چشمان پر اشک به همدیگرتبریک می گفتیم. واقعا راه باز شد و الآن بعد از پنج سال می توانم دوباره خانواده وشهر خودم را ببینم. حالا پسرهایم که در ایران به دنیا آمدند و هیچ وقت رنگ شهر زیبای نبل و الزهرا را ندیده اند؛ می توانند به وطن برگردند و من برایشان از سوریه و مردمش بگویم. وخانه پدری را به آنها نشان دهم.
الان که راه باز شد تنها آرزویی که دارم این است که در اسرع وقت با خانواده کوچکم راهی نبل و الزهرا شوم و خاک پاک شهرم را ببوسم.