به گزارش مشرق، مادر شهید پلارک روز گذشته دارفانی را وداع گفت و به سوی فرزند شهیدش پرکشید. مراسم تشییع پیکر او صبح امروز در تهران برگزار میشود. درگذشت این مادر شهید بهانهای است تا بار دیگر از حماسههای شهید پلارک که در عملیات غروآفرین کربلای 8 آسمانی شد، مرور شود.
شهید منوچهر پلارک معروف به سید احمد پلارک متولد 1344 و اصالتاً تبریزی بود. او فرمانده آ ر پی جی زنهای گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول(ص) بود. شهید پلارک سال 66 در عملیات کربلای 8 ،شلمچه، به شهادت رسید. بهشت زهرا، قطعه 26، ردیف 32، شماره 22، مزار شهید سید احمد پلارک است. مزار مطهر او زیارتگاه بسیاری از مردم در گلزار شهدای تهران شده است.
خاطرات بسیار و جالب و جذابی از او به جای مانده است که همگی آنها گواهی بر لیاقت پلارک در پیوستن به قافله شهداست. برخی از این خاطرات را دوستان و همرزمان شهید چنین نقل کردهاند:
همسایه شهید پلارک در بهشت
قبل از عملیات کربلای 8 با گردان رفته بویم مشهد. یک روز صبح دیدم سید احمد از خواب بیدار شده ولی تمام بدنش می لرزد.گفتم: "چی شده؟" گفت: "فکر کنم تب و لرز کردم." بعد از یکی دو ساعت به من گفت: "امروز باید حتما برویم بهشت رضا(ع)." اتفاقا برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا(ع) بود. از احمد پرسیدم: "چی شده که حتما باید بریم بهشت رضا(ع)؟" او به اصرار من تعریف کرد و گفت: "دیشب خواب یک شهید را دیدم که به من گفت تو در بهشت همسایه منی. من خیلی تعجب کردم تا بحال او را ندیده بودم گفتم تو کی هستی الان کجایی؟گفت: در بهشت رضا(ع)". احمد آنروز آنقدر گشت تا آن شهید را که حتی نام او را نمیدانست پیدا کرده و بالای مزار آن شهید با او حرفها زد.
من نمیتوانم شما را شفاعت کنم
یکی از آشنایان خواب شهید سید احمد پلارک را میبیند. او از شهید تقاضای شفاعت میکند. که شهید پلارک به او میگوید: "من نمیتوانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی میتوانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید. همچنین زبانهایتان را نگه دارید. در غیر اینصورت هیچ کاری از دست من برنمیآید."
شلوار یخ زده و پاهای خونی
آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی میدانست که او مجروح شده است. اگر کسی در باره حضورش در جبهه سوال میکرد، طفره میرفت و چیزی نمیگفت. یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه مریض شوند." یکی یکی بچهها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود.