گروه فرهنگی مشرق- سعید ملکان تهیه کننده فیلم ابد و یک روز است. فیلمی که امسال پیده جشنواره بود. ملکان معروف است به باهوش بودن. آنقدری که برای مصاحبه کردن کلی تحقیق میکند تا طرفش را انتخاب کند و با همه این اوصاف خیلی سخت مصاحبه میکند و در طول مصاحبه هم هیچ کلمه و جملهای را بدون تامل و فکر کردن بهزبان نمیآورد. بهشدت پرهیز دارد از اینکه در هر دوقطبی قرار بگیرد و اصرار دارد که براساس قانون فیلمهای اجتماعی بسازد. شاید اینکه ملکان کم مصاحبه دعوت ما را لبیک گفت، نشان دهنده همین روحیه پرهیز از قرارگرفتن در شرایط دوقطبی باشد. گفتگوی ما با ملکان حاوی نکاتی است که بسیاری از معادلات را بههم خواهد ریخت.
* درباره خانواده افغانی فیلم ...ما با کشور افغانستان منافع مشترک زندگی داریم از جمله در یکسری تحرکات کلان سیاسی – اجتماعی. خیلی به موضوع نظیر در فیلم ابد ویک روز دامن زده شده است. بنابراین مخاطب چنین برداشتی خواهد داشت که پرسوناژ افغانی فیلم ابد ویک روز به اصطلاح مثل بدمن داستان است ....
بیایید فکر کنیم الان در مرحله فیلمنامه هستیم. یعنی دارم فلاش بک میزنم و شما را به زمانی می برم که ما در مورد کاراکتری که قرار است با سمیه ازدواج کند با سعید صحبت میکردیم. در مورد این مسئله خیلی بحث کردیم اصلا در ابتدا موضوع یک تبعه خارجی یا یک شهروند افغان وارد قصه شود. بلکه قرار کسی که با سمیه ازدواج میکند ساکن شهر دیگری باشد. ولی هر اسمی از هر استانی را در فیلم میگذاشتیم بلایی بدتر از این در مونولوگ های رسانه ای سرمان می آوردند. مثلا اگر یکی از اهالی سایر شهرها و استان ها جای نظیر را در فیلمنامه میگرفت به بلای گوناگونی دچار میشدیم . اگر هم میگفتیم که امریکایی است باز هم جور دیگری فیلم را میزدند. هیچ شهر داخلی که نمی توانستیم بگذاریم. از بین کشورهای خارجی کجا را می توانستیم بگذاریم؟ باید ملیتی می بود که در ایران پذیرفته شده باشد و با او پرسوناژه سمیه ازدواج کند. شهروندان افغانی الان دارند با ما زندگی میکنند ، خب از این کاراکتر استفاده کردیم.
* درباره خانواده افغانی فیلم ...ما با کشور افغانستان منافع مشترک زندگی داریم از جمله در یکسری تحرکات کلان سیاسی – اجتماعی. خیلی به موضوع نظیر در فیلم ابد ویک روز دامن زده شده است. بنابراین مخاطب چنین برداشتی خواهد داشت که پرسوناژ افغانی فیلم ابد ویک روز به اصطلاح مثل بدمن داستان است ....
بیایید فکر کنیم الان در مرحله فیلمنامه هستیم. یعنی دارم فلاش بک میزنم و شما را به زمانی می برم که ما در مورد کاراکتری که قرار است با سمیه ازدواج کند با سعید صحبت میکردیم. در مورد این مسئله خیلی بحث کردیم اصلا در ابتدا موضوع یک تبعه خارجی یا یک شهروند افغان وارد قصه شود. بلکه قرار کسی که با سمیه ازدواج میکند ساکن شهر دیگری باشد. ولی هر اسمی از هر استانی را در فیلم میگذاشتیم بلایی بدتر از این در مونولوگ های رسانه ای سرمان می آوردند. مثلا اگر یکی از اهالی سایر شهرها و استان ها جای نظیر را در فیلمنامه میگرفت به بلای گوناگونی دچار میشدیم . اگر هم میگفتیم که امریکایی است باز هم جور دیگری فیلم را میزدند. هیچ شهر داخلی که نمی توانستیم بگذاریم. از بین کشورهای خارجی کجا را می توانستیم بگذاریم؟ باید ملیتی می بود که در ایران پذیرفته شده باشد و با او پرسوناژه سمیه ازدواج کند. شهروندان افغانی الان دارند با ما زندگی میکنند ، خب از این کاراکتر استفاده کردیم.
*پس گره و گیر اصلی کجاست؟ میگویند گره و گیر سیاسی فراوانی به فیلم وارد است؟
این فیلم جزو معدود فیلم هایی است که به جای اینکه ضعفهای خودشان را گردن دولت و حاکمیت بیندازد، گردن پرسوناژهای فیلم میافتد . مثلا لیلا خودش تنبل است برای اینکه صبح زود نرود سرکار و یا برای اینکه صد تومن بیشتر حقوق بگیرد گربههای مریض را میآورد در خانه اش. این چه ربطی به حاکمیت دارد که آمده اند و این خط کشی ها را کرده اند؟ یا خود پرسوناژ محسن جای بحث فراوان دارد. اگر واقعا می خواهی ترک کنی خب ترک کن ، چرا از کمپ فرار میکنی و میگویی بگذار این مقدار جنس را هم بفروشم. سر مثلا 10 گرم اضافه تر آن قشقرق دراماتیک فیلم به راه می افتد . اما گیری که وجود دارد سر همین نوع نگاه است تا وقتی که با این شابلون نگاه شود هر اثری توقیف میشود. چون این شابلون های نقادانه مرسوم یک شابلون ذهنی است و از طرفی سالهاست که دیگر کسی اینطور نگاه نمیکند.
* شما میتوانستید از این فرصت استفاده کنید. یعنی از این فرصت و اکران نوروزی همزمان با بادیگارد این فرصت را فراهم میکرد که از دو قطبیهای جعلی فضای مجازی و قصه سرایان پوزیسون و اپوزیسون «بادیگارد» و «ابد و یک روز» را در یک دو قطبی سیاسی قرار دهید و و قطعا فروش بیشتری نصیب فیلم شود. چرا همچنان اصرار دارید بگویید دوستان فیلم را بهتر ببینید و اینکه می خواهید فیلم را به مثابه فیلم ببینند و به مثابه یک بسته سیاسی نگاه نکنند نوعی فرار از این دو قطبی سیاسی – اجتماعی است؟
اولا من و مای سازنده این فیلم؛ اولا فیلم ساخته ایم برای مردم. درد مردم درون متن فیلم وجود دارد. ثانیا بخاطر اینکه نگاه خودمان از ابتدا، نه تنها در این فیلم بلکه در تمام سالهایی که در سینما فعالیت میکردیم اصلا ربطی به این جناح بندی ها نداشته است. برای من سینما حرفهای مقدس و شریف است. یعنی مثل همه مشاغل دیگر مثل همان آهنگر یا مسگر. اصلا ما سیاستمدار نیستیم و کار سیاسی هم نمیکنیم. تلاش میکنیم که در عرصه مدیا وفرهنگ مؤثر باشیم و هیچ ادعای دیگری هم نداریم. از طرف دیگر این نوع خط کشی ها چه کسانی را رو در روی هم قرار می دهد؟ مگر ما مثلا با آقای حاتمیکیا دشمنی داریم؟ در این سینما همه با هم رفیق هستند این حرفی است که از بیرون تحمیل میشود. نکته ای که شما گفتید درست است اگر می خواستیم و بخواهیم موج سواری کنیم به سادگی آب خوردن این امکان برایمان فراهم بود. خیلی راحت می تواند من نمی خواهم تعداد بگویم ولی آنقدر پیشنهاد در همین زمینه داشتهایم که آقا بیایید این کار را بکنید یا مثلا فلان مراسم را داریم، بیایید با حضور این افراد. اما ابد و یک روز فیلم مردم است. مردمیکه شاید معتادان فراوانی در خانه دارند اما نمی توانند دم بزنند. فضا را دوقطبی اثر اجتماعی اثرمان از بین خواهد رفت. من ادعایی ندارم که ابد و یک روز ریشه اعتیاد را بر خواهد چید اما سال نوی سینمایی را طوری آغاز خواهیم کرد که اثر معنوی داشته باشیم بر معضل کلان اعتیاد. بازیهای سیاسی و جناحی برای ما جذابیتی دارد و اتفاقاتی از این دست هم می افتد، خیلی مقطعی هستند. چون فیلم میرود و زمان میگذرد و این تحلیل ها هم در مورد فیلم تغییر میکند. در واقع آنهایی که به قطبی دامن میزنند بازندهاند، ما که نمی بازیم. ما فیلمی ساخته ایم و یک سری ماجراها را نشان داده ایم که آسیب شناسی شود برای بهتر شدن.
*بهتر شدن مملکت؟
*الان در مورد فیلم شما همین حرف را میزنند که میگویند جایی را که زندگی میکنید را تخریب میکند. خودتان در مقابل این حرف ها چه پاسخی دارید؟
راهشان و فهمشان اشتباه است. باید منظر و زاویه دیدشان را عوض کنند. فقط همین را می توانم بگویم. آنها میگویند این فیلم توهین به مردم ایران است. در حالی که بیشترین تماشاچی را داشته است و بیشترین میزان رضایت. طبق آمار خودشان این حرف را میزنم وگرنه ما که آمار درنیاورده ایم. حتی جایزه بهترین فیلم از نگاه تماشاچیان را برده است. چطور است که به تماشاچی ها با این فیلم توهین شده است و در عین حال به فیلم رأی هم داده اند که خیلی این فیلم را پسندیده اند. پس این معادلات غلط است.به نظر من دعواهای جناحی جای دیگری است فقط فیلم ها را وسیله میکنند. اگر به جای این فیلم، فیلم دیگری هم بود باز داستان دیگری را علم میکردند. ما رفته بودیم موزه صلح با حبیب والی نژاد که رفیق قدیمی من است خواستیم «ایستاده در غبار» را با هم ببینیم.خیلی هم فیلم خوبی بود. ما با هم گیر و گوری نداریم مگر با همین بادیگارد مشکلی داریم؟ بدنه سینما با هم رفیق هستند چون به هم متصل هستند و با هم کار میکنند.حتی نمیدانم عکس های جشن تقدیر از نامزدهای فجر را تماشا کردید یا نه. امیر حسین مهدویان پیش ما نشسته بود.
*ممکن است یک روز هم شما تهیه کننده فیلم حاتمیکیا باشید ؟
برخی سود و منفعتی که میبرند در تفرقه انداختن است. ما باید حواسمان جمع باشد که در این بازیها نیفتیم با اینکه برایمان سود دارد. یعنی واقعا این فضای دوقطبی که ایجاد میشود خیلی در فروش ما مؤثر است ولی اصلا نیازی به این کارها نداریم.
*در فضای رسانه افرادی هستند که از این موضوع دوقطبی کردن فیلم ها خیلی منفعت نصیبشان میشود.
سخنرانی پرویز پرستویی را در جلسه نقد و بررسی فیلم در کیش گوش دادید؟ ما رفته بودیم کیش و از فرودگاه تا هتل را با عوامل فیلم بادیگارد با هم بودیم .
*حاتمیکیا هم بود؟
فقط تهیه کننده بود آقای لشکری پور و آقای پرستویی و برخی دیگر از عوامل. وقتی خود آقای لشکری پور و پرستویی فیلم را دیدند اصلا هیجان زده شدند حتی آقای پرستویی در جلسه نقد و بررسی ما آمدند بالا و نیم ساعت سخنرانی کردند که چقدر این خانواده ها را میشناسد و بین اعضای چنین خانواده هایی زندگی کرده است و اینکه چقدر فیلم شریف است و سرشار از عشق است. اصلا به نظر من با آقای پرستویی هم می توانید در مورد این فیلم حرف بزنید، تیتر زده بودند، راند دوم ابد و یک روز و بادیگارد. مگر راند اول هم وجود داشته است؟
*لابد راند اول جدایی نادر از سیمین و اخراجی ها بوده..
به نوعی می خواستند پس از آگراندیسمان اختلافات هنری و داوری دعوای پسا اکران را راه بیندازند. به نظر من آدمهای محدودی هستند که اینطور فکر میکنند وگرنه مردم اصلا به این چیزها توجه نمیکنند. مثل این است که تو سر 5 نفر کلاه بگذاری و این حرفها را به خوردشان بدهی. ولی 80 میلیون ملت با خودشان بگویند این قطب بندی ها سر چیست؟ از نظر مردم ساده انگارانه به نظر میرسد. اگر این حرفها از روی دلسوزی است من اگر با شما دعوایم شده باشد که یک ساعت بعد از دعوا نمیروم روی سایت در مورد شما مطلب بنویسم و هرچه از دهانم دربیاید به شما بگویم. وقتی از شما دلخور هستم یا به شما زنگ میزنم و در موردش صحبت میکنیم، یعنی هر جدل و چالش و هنری هم آدابی دارد.
*درباره نقدهای تندی که به فیلم شده بود چه نظری دارید؟
ادعا داریم خیلی آدمهای اخلاق مداری هستیم چرا در برخی موارد اخلاقی و اخلاق مدارانه عمل نمیکنیم؟ خیلی از فیلمها به جشنواره میروند برای تست. خیلی از فیلمها میرود و از لحاظ کیفیت ممتاز میشود و هیچ گیر مضمونی و ممیزی هم ندارند. من میگویم اون دوست عزیزی که کنش و واکنش های غیر متعارفی را در مورد یک اثر هنری از خود بروز میدهد. شما وقتی این فیلم را دیدی با سه بخش از آن مسئله داشتید. من میگویم شما اگر واقعا همانطور که میگویید دلتان برای ایران و سینمای ایران می سوزد می توانید به ما بگویید آقا از این سکانس ممکن است فلان برداشت بشود اصلا بیا بنشینیم در مورد آن با هم حرف بزنیم، این کار را نمیکنیم بلکه آن کار دیگر را میکنیم. بدو بدو میرویم و کیلومتری فاصله میگیریم و از آنجا شروع میکنیم به زدن.
*منظورتان شخص یا گروه خاصی است ؟
فرقی نمیکند چه در تلویزیون چه در سایت ها. دارند میگویند ما داریم برای سینما سلیقه درست میکنیم ولی صرفا دارند تقبیح میکنند و فقط از فیلمهای خارجی تمجید میکنند. من میگویم برخی آدمها اصول اولیه اخلاق را رعایت نمیکنند ولی ادعایش را دارند. نکته جالب هم این است که همه همدیگر را میشناسیم از نقطه عزیمت همدیگر خبر داریم. به نظر من فقط همین اختلافات جناحی است که سر فیلم ها خالی میشود، وگرنه متن و محتوای همه آثار سینمایی به ما میگویند باید قانون مدار باشیم. بههرحال یک جایی وجود دارد و پروانه ساخت اعطا میکند و باز هم شورای دیگری هست و پروانه نمایش می دهد. 300 نفر که نمی توانند در مورد یک مسئله نظر بدهند.
قطعا همینطور است، ما نسبی حرف میزنیم یعنی نمیگوییم همه منتقدان یا همه خبرگزاری ها و همه آدمها اما در محاوره میگوییم منتقدان! درست این است که بگوییم بخشی از منتقدان. کار منتقد چیست؟ یکی از کارهای اصلی او این است که بداند این فیلمساز می خواسته چه کاری انجام دهد و بررسی کند ببیند آیا او توانسته است اینکار را انجام دهد یا نه؟
*یا درصد زیبایی شناختی فیلم را در نسبت فرم و محتوا بسنجد و ارائه کند.
تعیین عیار زیباشناختی فیلم مرحله بعدی است. مرحله اول یعنی اینکه ببینم او قصد داشته چه کاری انجام دهد. آنها در همان قدم اول اشتباه میکنند. خیلی از این فیلم هایی که به آن گیر می دهند اصلا نیت فیلمساز آنچیز نبوده که در رسانهها مطرح میشود و یا در مورد آن نوشته میشود، بلکه این نیت را منتقد ساخته است!
*نیت خوانی و نیت سازی؟
بله. این کار را میکنند و بعد شروع به یارکشی میکنند و گسترش میدهند و فشار میآورند تا دیگران هم تأیید کنند که حرفی که او میزند درست است. همه این یارکشی ها و نقدهای خارج از موضوع سبب میشود که فیلمها و فیلمنامهها را سختگیرانه تر ممیزی کنند بعد هم اتفاقی که می افتد چیست؟ شما نگاه کنید که در مورد بسیاری از اتفاقاتی که در جامعه واقعا وجود دارد اصلا حق نداری فکر کنی، اصلا خودت درموردشان نمی نویسی یعنی خودسانسوری می کنی. چون میگویی اگر این نکته را بنویسم آنجا گیر میکند و آنجا مجوز نمی دهد. البته خیلی مسئله ممنوعه ای نیست اما در همین جوهایی که ایجاد شده این نقاط را حساس کرده اند که کسی سمت آنها نمیرود. به نظر من گیر اینجاست که برخی از آدمهای این حرفه شعار می دهند که سینمای ایران را دوست دارند، اما در عمل اصلا دوست ندارند. آنها دارند تلاش میکنند که دردسر درست کنند و آدمها را ناامید کنند، تحقیر کنند و تهمت بزنند ، با این وضعیت سینمای ایران رستگارنمیشود. در هر کاری و در هر شغلی اگر آدمهای آن صنف ، حرفهاشان را دوست داشته باشند تمام تلاششان این است که احترام بیشتری بخرند. برخی از ماجراها مثل ماجراهای خانوادگی سینما چرا بیرون درز پیدا میکند؟ مثلا از من بخاطر هرچیزی دلخوری دارید خب این دلخوری تو از من است چرا از تریبونی که شما دارید و ما نداریم تعابیر وحشتناکی علیه ما علم میکنید؟ اگر هم آدم بخواهد جواب این افراد را بدهد باید بروم با یک دسته دیگری ببندم که بعد همان اتفاقی که شما میگویید و ما از آن پرهیز میکنیم رخ می دهد.(منظورم همان دو دستگی سیاسی – جناحی است). ما نمی خواهیم این کار را بکنیم به هیچ عنوان، حتی اگر در تمام مدت اکران فیلم با همان تعابیر من درآوردی ما را بکوبند و مدام حرف میزنند ولی ما نداریم و فقط میشنویم.
*اگر بخواهید انرژی خودتان را صرف این امور کنید اصلا به فیلم دوم دیگر نمیرسید.
اصلا عمرمان به سال هم نمیرسد، ولی آدم عادت میکند که حرفهایی را بشنود و واکنشی از خود نشان ندهد ولی یک جاهایی واقعا به آدم فشار وارد میشود چون می بینی که خیلی دارد بابت آن هزینه پرداخت میشود. برای چه اینکار را میکنید؟
*آقای ملکان جمع کردن چنین گروهی خیلی برای شماهزینه داشته است. آقای روستایی در صحبتهای خودشان اشاره کردند به اینکه بالا رفتن از پله های مدیریتی و کمک گرفتن از دولت ارزشی ندارد. ولی از پلههای دفتر شما راحت بالا آمد. چه زمانی یکدیگر را ملاقات کردید؟ بخشی از فرایند تهیه کنندگی پیدا کردن استعدادهاست نه بستن با مدیران دولتی و گرفتن رانت و ایجاد هیاهو.
یک اتفاقی که امسال افتاد نه فقط به واسطه این فیلم، ایستاده در غبار هم همینطور بود و چند فیلم دیگر هم چنین اتفاقی درموردشان افتاد که کمی حواس سینما را از روی اسامی به استعدادها معطوف کرد.تا قبل از جشنواره سی و چهارم، اسامی خیلی کار میکردند. هم خود مدیران یا نهادهایی که می خواستند حمایت کنند یا سرمایه گذاری میکردند معمولا روی اسامی . معمولش این بود که خیلی حساب ویژه ای روی اسامی باز میکردند. البته نمیگویم نباید اینکار را بکنند ولی قبلا میگفتند آقا از نسل جدید چیزی درنمی آید و خیلی خبری نیست. حتی برخی از جاها میشنیدیم که میگفتند تا 20 سال دیگر فیلمساز گردن کلفتی وارد سینما نمیشود و اتفاقی نمی افتد.
همین حرف را به راحتی در مورد استعداهای خفته سینما میزدند و میدانید چه درهایی را به روی چه آدمهایی می بست؟ نه فقط در تهران؛ در شهرهای مختلف استعدادهای زیادی وجود دارد که ما نمیشناسیم. میدانید گیر کار کجاست؟ آنها میروند به نهادهای دولتی مراجعه میکنند. در نهاد های دولتی یک سیکل اداری قاعدتا طولانی وجود دارد که هنرمند را بی انگیزه و سرد میکند و اصلا قید بروز استعدادش را میزند. یا آن طرح خوب را کنار میگذارند و یک طرح دم دستی تری را شروع میکند، چون احتمال ساختش بیشتر است. بزرگترین خوشحالی من از تولید این فیلم و فیلمهایی از این دست که مورد توجه قرار گرفته اند از این جهت بود که الان با دید دیگری به فیلم های اول نگاه میکنند.
حتی اخباری که به من میرسد این است که عده ای افتاده اند دنبال اینکه فیلم های کوتاه این فیلمسازان نسل جوان را ببینند یا فیلمنامه فیلم اولی ها را بخوانند. با آنها قرار بگذارند و گپ بزنند که خیلی اتفاق خوبی است. این روش اصلا منافاتی با روش احترام به پیشکسوت ها ندارد. احترام آنها سرجای خودش باقیست. اگر آنها نبودند سینما ادامه پیدا نمیکرد،هرکسی هم جای خودش را دارد. هر روز این همه نوزاد متولد میشود ولی ما که اینجا نشسته ایم که نمی ترسیم و بگوییم وای یک بچه دیگر به دنیا آمد الان موقعیت زندگی من در خطر افتاده است. نه! در هنر و در تمام رشته های هنری هم همینطور است. این اتفاق به نظر من بهترین اتفاقی بود که رخ داد و امیدوارم که ادامه داشته باشد.
* ممکن است غیر از آقای روستایی با استعدادهای دیگری هم کار کنید؟
قطعا، هزار فاکتور وجود دارد تا این اتفاق رخ دهد یعنی نمیشود پیش بینی کرد اما وقتی آدم با استعدادی ببینی که فیلمنامه خوبی نوشته و بدانی که او می تواند کار را انجام دهدف با همه وجود وارد گود میشوم. سعید روستایی هم در نقطه صفر نبود یعنی چند فیلم کوتاه ساخته است که درخشان بوده و مورد توجه زیادی واقع شده بود که آنها بهترین رزومه او بودند. این هم به نظر من غلط است که کسی از صفر و بدون هیچ زحمتی بخواهد وارد این کار شود اصلا به نظر من نمی تواند ثابت کند که با استعداد است قطعا باید کارهایی انجام داده باشد و مرارت هایی کشیده باشد تا تبدیل شده باشد به یک اثری و دیگران بتوانند به او اعتماد کنند.
*شما قبلا کارهای آقای روستایی را دیده بودید؟
بله، مثلا فیلم مراسم ایشان که فکر میکنم همه علاقمندان به سینما آن را دیده اند حتی در شهرهای مختلف هم اکران های فراوانی داشته، یکی از شاخص ترین آثار ایشان است. بهرحال این اتفاق فرخنده ای است اما امیدوارم از آن طرف بام هم نیفتند، یعنی مد نشود که سال بعد هزار فیلم اولی ساخته شود. آهسته و پیوسته گام برداریم.
*میتوانستید کست ساده تری ببندید و این همه ژنرال را برای فیلمتان نیاورید؟
هر فیلمیرا میشود هزار جور ساخت. این فیلم را هم میشد با بازیگران خیلی ناشناس ولی بازیگر، ساخت. میشد عوامل پشت صحنه را از آدمهای با سطح پایین تر انتخاب کرد بخاطر اینکه فیلم ارزانتری شود و جمع و جورتر شود. میشد خیلی سریعتر کار کرد مدل خیلی low budget (کم هزینه). اصرار من این بود که اتفاقا بازیگرانی که به نقش ها بخورند را بیاوریم نه صرفا از این جهت که ویترین داشته باشیم بیایند این کار را انجام دهند تا هم ما از تجربه آنها استفاده کنیم و هم فیلم در نقطه بعدی بهتر دیده شود. در پشت صحنه هم آدمهایی را بیاوریم که کاربلد باشند البته همه تجربه کرده ایم که کاربلدی خیلی به اسم و رسم آدمها ربط ندارد. مهمترین بخش کار به نظر من چیدن این آدمها بود در کنار هم. چون آن خانواده ای که در جلوی دوربین می بینیم به تعداد بیشتری هم پشت دوربین بودند. واقعا هم همه با عشق کار میکردند. چون مطمئن بودم سعید روستایی این توانایی را دارد. دوست داشتم با عوامل باتجربه تر و کار حرفه ای تر انجام شود. تا اینکه حالا بگوییم یک تجربه ای کنیم که ببینیم سعید این فیلم را با این آدمها چطور درمی آورد و همه چیز را بیندازیم گردن خودش و یک سری آدم زیر استاندارد (ازنظر توانایی). نمیشود بدترین شرایط را برای او فراهم کرد و به او بهترین گزینه ها را بدهیم و منتظر باشیم که شاهکار هم خلق کند. بنظر من این کار غلط است. بهرحال در فیلم هزار فاکتور وجود دارد که یکی از آنها بازیگر است. تدوین صداگذاری فیلمبردار و همه چیز باید درست باشند. اتفاقی که اینجا رخ داد این بود که همه خیلی هماهنگ بودند و ما خودمان میگفتیم که چقدر خوب است که این فیلم یک صدا دارد،یعنی همه چیز در خدمت فیلم است. مثلا طراح صحنه اش کاری انجام نمی دهد که از فیلم بیرون بزند یا مثلا فیلمبرداری و نورپردازی و هرچیز دیگر. جلوی دوربین هم این اتفاقات افتاده بود.
تلاش پیمان معادی اثر خوبی روی فیلم ما گذاشت، چون خیلی این اتفاق شیرین است که یک بازیگر اینقدر برایش مهم باشد که پارتنرهایش هم دقیق و درست بازی کنند و پیمان جزو کسانی بود که خیلی انرژی میگذاشت برای اینکه بچه های دیگر بهتر دیده شود و درست سر جایشان باشند. من خدا را شکر میکنم که این اتفاق افتاد چون خیلی فرمول ندارد. شاید در یک کار دیگر همه این موارد را پیش بینی کنیم اما رخ ندهد و در نهایت خروجی کار مورد پسند نباشد.
*من فکر میکنم آن فرمول اصلی در واقع فیلمنامه بود وقتی آن را خواندید شما را تحت تأثیر قرار داد؟
همان شب که خواندم به سعید زنگ زدم و قرار گذاشتیم و از فردای آن پیش تولید را شروع کردیم. وجه اشتراک مهمی هم که داشتیم این بود که خانه کجا باشد. آقای محمد حیدرقلی مدیرتدارکات اولین کسی بود که به گروه اضافه شد یعنی قبل از دستیار و اصلا قبل از تیم تولید. فکر میکنم شاید 200 خانه رادیدیم. این بنده خدا هم از همه خانه ها فیلم میگرفت و عکاسی میکرد. چیزی که می خواستیم اتفاق بیفتد و خدا را شکر اتفاق افتاد این بود که می خواستیم اولین جایی که بازیگران می آیند و آنها را می بنیم لوکشین محل فیلمبرداری باشد. یعنی فرض کن بازیگری که فیلمنامه راخوانده است اولین جایی که با او قرار میگذاریم در همین خانه باشد و نه در دفتر و فضای خیلی متفاوت از فیلم با او قرار بگذاریم. می خواستیم از اول بیایند و آماده شدن آنجا را ببینند. حتی در تمرین ها بازیگران لباس صحنه را می پوشیدند. حتی در دورخوانی و تمرینات میزانسن که سعید با آنها میکرد، همه در محل تصویربرداری اتفاق می افتاد. چون واقعا هم در حس آنها و هم در آدمهای اینطرف تأثیر میگذارد. طراح صحنه هم وقتی می بیند بازیگران دارند با این لباس در این لوکیشن ها می چرخند و تمرین میزانسن میکنند شاید متوجه شود که باید رنگ برخی لباس ها را تغییر دهد. وقتی فیلمبردار می نشیند و آنها را می بیند هزار ایده نوری در ذهنش شکل میگیرد و یا برخی از چیزهایی که قبلا تجسم میکرد از او حذف شود. گیری که ما در سینما داریم این است که ما پیش تولید درستی نداریم. اغلب فیلمهای ما در روز اول فیلمبرداری تازه پیش تولید رسمی آنها شروع میشود، برای همین هم اکثرا در فیلمبرداری گیر داریم و بعضا طولانی میشود. اینجا ما سعی کردیم این اتفاق همزمان در همه گروهها بیفتد.
*فیلم از منظری در میان همه این تلخی به عشق برادری و خواهری و مادر و فرزندی توجه دارد. این ظرافت خیلی در لایه نخست فیلم و در مرتبه اولی که فیلم را میبینم هویدا نیست و به همین دلیل میگویم فیلم را باید دوباره دید.
نکته ای که در این فیلم وجود دارد عشق و علاقه این آدمها به هم با همه تندزبانی آنهاست. خلاصه همه ما این خانواده ها را دیدیم که خیلی تند با هم حرف میزنند ولی جانشان هم برای هم درمیرود و در نهایت با همه جر و بحث های ظاهری که دارند، غیرت عجیبی نسبت به هم دارند. در این فیلم آنجایی که مرتضی محسن را می فرستند به کمپ شاید در نگاه اول تماشاچی بگوید چرا دارد اینکار را میکند؟ دارد برادر را برای ترک کردن می فرستند و در آن سکانس دستگیری آنجایی که محسن دارد میگوید من را رها کنید من کسی را بدبخت نکرده ام من برادر خودم را فرستاده ام کمپ. شاید ظاهرا آدم بگوید چرا او را فرستاده کمپ، ولی در واقع بخاطر خودش این کار را کرده اند. حتی میرود سمعک مادر را برمیدارد چون نمی خواهدمادر متوجه شود و این صحنه را ببیند. او که تا این حد حواسش جمع است که سمعک را از گوش مادر بردارد یعنی عاشق مادر نیست؟ تمام آنها دارند تلاش میکنند برای بهتر زندگی کردن ولی ابزار و توانایی آنها متفاوت است. او مثلا به ذهنش رسیده که همان گربه ها را بیاورد برای اینکه کمیزندگیش را بهتر کند. آن یکی را دارند تشویق میکنند که درسش را بخواند و آن یکی می خواهد مغازه را بزرگتر کند این یکی میگوید من میروم ترک میکنم و دندان میگذارم. خلاصه همه دارند به سمت زندگی بهتر میروند. فیلم پر از امید است. همان پلان آخر فیلم خیلی گویاست. او اول می آید چمدانش را می برد یعنی من اینجا می خواهم بمانم بعد یک به یک چراغ ها را روشن میکند. یعنی آقا ما آمده ایم اینجا چراغ این خانه هم روشن است و ما می خواهیم درستش کنیم.
*شاید تنها نکته نمادین فیلم همین چراغ است.
باز هم به نظر من این یک حس است نه نماد. یک نکته را هم بگویم اگر آدم نخواهد چیزی را ببیند نخواهد دید. او را بکشی هم نمیبینند.
گفتگو: حمید داوودی، علیرضا پورصباغ، کیوان امجدیان
عکس: محسن کرامت